ماهان شبکه ایرانیان

ام البنین، اسوه مادران و همسران شهید

در بزرگداشت پنجم شعبان، سالروز ولادت حضرت ابوالفضل(ع)

در بزرگداشت پنجم شعبان، سالروز ولادت حضرت ابوالفضل(ع)

بیان و شرح سرگذشت زندگانی ام البنین، بنا به ماجراها و پیشامدها و از همه مهم تر، امتحان های او توسط خدا، جهت اثبات خلوص نیت و درجه ولایتمدار بودن این شیرزن انقلابی (که به حق اسوه و الگویی ممتاز برای مادران و همسران شهید ایران اسلامی به حساب می آید) از همه نظر ارزشمند خواهد بود.

سخن گفتن از برخوردهای مؤدبانه و معرفت آمیز او، در برخورد نزدیک با خاندان ولایت و احترام شدید او به این خانواده و آموزش آن به فرزندان خود، نمونه کاملی از تربیت ولایی در عصر حاضر است.

آنچه می تواند در درجه اوّل الگوی خانواده شهیدان و وارثان آنها و در مراتب پایین تر، ما ـ از قافله شهدا عقب افتاده ـ قرار گیرد، صبر و شکیبایی، ایستادگی و مقاومت، خویشتن داری، شجاعت و جسارت زنی تنها در برابر دستگاه فاسد است؛ نیز موقعیت شناس بودن، موضع گیری قاطعانه در مقابل اهداف شوم دشمنان ولایت، اسیر نقشه ها و نیرنگ های آنان نشدن و از همه مهم تر، آشنایی به وظایف اصلی در برابر جامعه تشیع و خاندان ولایت، همچنین تعلیم و تربیت فرزندانی ولایتمدار و جانباز راه ولایت و امامت می باشد.

تولد شیرزنی در خانه حزام کلابی

مدینه به وادی نسبتا امنی برای مسلمانان صدر اسلام بدل گشته بود. با این همه هنوز چند سالی از پا گرفتن نهال اسلام در وادی مقدس مدینه نمی گذشت.

در میان زنان قبیله کلاب، شور و همهمه عجیبی بر پا بود. آنها در غیاب همسران نیرومند و دلاور خود (که مشغول جنگاوری، سلحشوری و رزم آزمایی بودند)، در خانه حزام بن خالد، پیرامون بستر ثمامه (لیلی) ـ دختر عمره ـ حلقه زده و منتظر تولد یافتن نوزادی خجسته و فرخنده بودند.

ثمامه در بستر افتاده و از شدت درد زایمان به خود می پیچید و هیچ آرام و قراری نداشت. چشم های نگران و وحشت زده زنان حاضر در اتاق، تجسم کننده زایمانی سخت برای ثمامه و تولد یافتن نوزادی درشت اندام بود. ثانیه ها به کندی می گذشت و وضع زایمان ثمامه سخت تر می گشت.

حالا به غیر از زنان طایفه کلاب، مردان قبیله نیز (که به تدریج و با غروب آفتاب، به میان خانواده خویش بازگشته و در آن لحظه به دنبال زنان خویش آمده) بر در خانه حزام گرد آمده بودند.

حزام ـ همسر ثمامه ـ در حیاط خانه و در پشت در اتاقی که همسر وی در آن بستری بود، در حالی که به ناله های دلخراش و پر از درد همسر دردمند خود گوش می داد، زیر لب مشغول دعا و راز و نیاز با خدای کعبه بود. هر از چندی با قطع شدن ناله های ثمامه، به انتظار صدای نوزاد و یا باز شدن صدای در و بیرون آمدن قابله و هجوم آوردن وی نزد «حزام» جهت درخواست کردن مژدگانی، سکوتی سرشار از امید سراسر وجودش را فرا می گرفت؛ اما همین که ناله های همسرش شروع می شد، بازوان ستبرش را که حکایتگر دلاوری و سلحشوری او در جبهه های نبرد بود، با قرار دادن بر دیوار، تکیه گاه خویش می ساخت تا زانوانش از این همه اضطراب خم نگردد و در همان حال صورت آفتاب خورده خود را ـ که زخم های بسیار آن، نشان از رزم و جنگجویی وی در نبردهای سخت داشت ـ بر آسمان پرستاره مدینه می دوخت.

آیینه و تجسم آینده فرزندش ـ حسین(ع) ـ و اتفاقاتی که

با سرنوشت فرزندش در کربلا پیوند می خورد، امیرالمؤمنین را بر آن داشت با زنی از قبایل عرب ازدواج کند که

خاندان وی در دلاوری، سلحشوری و بی باکیِ گذشته خاندانی خویش، نیز تنومندی و قدرتمندی و شجاعت ذاتی، زبانزد خاص و عام عرب بودند.

انتظار ولادت

تاریکی شب دامن سیاه خویش را بر مدینه و ساکنان آن گسترانده بود و مردان کلابی، در حالی که زنان آنان، از جمعیت درون خانه حزام خداحافظی کرده و با فاصله اندکی از آنها و در پشت سرشان به حرکت در می آمدند، از گرد خانه حزام پراکنده می شدند و او را در این لحظه تنها می گذاشتند.

حزام به محض دیدن هر یک از زنانی ـ که از اتاق بیرون می آمد ـ سراسیمه خود را به او می رساند و پیش از هر گونه پرسشی، هنگامی که با چهره گرفته زن روبه رو می شد، لبخند شادی بر لبان داغ بسته او رنگ می باخت و تنها نگاه حسرت بار حزام بود که زن و مرد کلابی را که در پیچ و خم کوچه و در تاریکی شب ناپدید می شدند، به نشانه سپاسگزاری از آنها تعقیب می کرد.

پاسی از شب می گذشت و داخل و اطراف خانه حزام، خلوت و خلوت تر می گشت. اکنون به جز افراد اندکی که به نظر می رسید از بستگان و خویشاوندان نزدیک حزام و همسرش هستند، به همراه زن قابله، شخص دیگری در خانه باقی نمانده بود. رفته رفته بر اضطراب و نگرانیِ افراد باقی مانده افزوده می گشت و صدای تضرع و راز و نیاز برخی از حاضران به گوش می رسید. با این همه صداها در خلوت و سکوت سنگین شب که مدینه را در خواب فرو می برد، گم می شد.

تولد دختر، لبخندی شیرین بر لبان پدر می نشاند

یکی از زنانِ داخل اتاق به سرعت بیرون دویده، پس از درخواست آب گرم و ستاندن آن، به درون اتاق بازگشت. لختی بعد، یکی از زنانِ کلابی با شادمانی و در حالی که خبر به دنیا آمدن نوزاد دختری درشت اندام و زیبا را به حزام می داد، از وی طلب مژدگانی کرد. خبر قابله باعث شد صدای شور و شادمانی از منزل حزام به هوا برخیزد.

حزام با عجله به سمت اتاق دوید و هنگامی که وارد شد، قابله را در حال شستن نوزاد دید. در کنار ثمامه نشست و مدت نسبتا زیادی با چشمانی که قطرات اشکِ شوق، همچون الماسی در مردمک چشم او می درخشیدند و بر گونه های آفتاب خورده اش سرازیر می شدند، به همسرش نگریست.

ثمامه در حالی که خنده تمام صورت رنج کشیده اش را می پوشاند، با تکان دادن سر به مرد خود فهماند نوزاد را که اکنون قابله، پس از شستشو او را میان جامه نوزادی اش پوشانیده بود، از وی گرفته و پس از نوازش، در کنار مادر بخواباند.

حزام با خوشحالی نوزاد را که در حال گریه کردن بود، از قابله گرفت و از سرِ شوق بوسه ای بر گونه های گرم و گل انداخته او زده و سپس طفل را نزد مادرش خوابانید. آنچه که در ابتدای به دنیا آمدن نوزاد، حاضران را در بهت و حیرت فرو برده بود، اندام درشت و صورت زیبای دختر تازه متولد شده بود؛ به طوری که بیشتر آنها، پس از دیدن او، آرزوی داشتن چنین نوزادی را داشتند.

پس از چند روزی که از تولد نوزاد ارجمند گذشت، نام فاطمه را برایش انتخاب کردند. فاطمه در دامان پر از مهر و عطوفت مادرش ـ ثمامه ـ رشد کرده و در اندک سالیانی به مرحله بلوغ رسید. وی با داشتن اندام رشید و صورت زیبا، نه تنها زبانزد خویشاوندان و هم قبیلگان گردید، بلکه به زودی آوازه و شهرت ذاتی و قبیله ای او، به گوش عالمان علم انساب (تبارشناسی) بخصوص عقیل بن ابوطالب ـ که از نسب شناسان آن زمان میان اعراب بود ـ رسید.

اطلاع همگان بر رشادت و نجابت فاطمه

دختر حزام کلابی در جوانی به سر می برد که از طرف عقیل ـ برادر مهتر علی(ع) ـ برای برادر خویش خواستگاری شد؛ چون علی(ع) پس از شهادت حضرت زهرا(س) و یتیم شدن فرزندان گرامی خود و مطابق با وصیت همسر، به سرپرستی فداکار و مهربان برای فرزندان و انیسی غمخوار و دردآشنا برای خود نیازمند بود.

از همه مهم تر، آیینه و تجسم آینده فرزندش ـ حسین(ع) ـ و اتفاقاتی که با سرنوشت فرزندش در کربلا پیوند می خورد، امیرالمؤمنین را بر آن داشت با زنی از قبایل عرب ازدواج کند که خاندان وی در دلاوری، سلحشوری و بی باکیِ گذشته خاندانی خویش، نیز تنومندی و قدرتمندی و شجاعت ذاتی، زبانزد خاص و عام عرب بودند، تا به برکت این ازدواج، فرزندانِ پسر رشیدی از دختر «حزام» به دنیا آید تا یاریگر فرزندش ـ حسین(ع) ـ در صحرای کربلا باشند.

این دلایل برای قانع کردن علی(ع)، برای انتخاب کردن همسری از شجاعان عرب توسط برادر بزرگ ترش ـ عقیل ـ کافی بود. بنابراین امام علی(ع) پس از توجه و عنایت به این دلایل پسندیده برای ازدواج با زن دیگر، با برادر بزرگ تر و نسب شناس خود، در این باره به مشورت و گفتگو نشست. عقیل «فاطمه کلابیه» را به او پیشنهاد کرد.

خواستگاری علی(ع) از فاطمه

مراسم خواستگاری از فاطمه، با پیشقدم شدن عقیل انجام شد و او، دختر حزام را برای برادر خواستگاری کرد. حزام که نسبت به پیشینه خاندان بنی هاشم و همچنین شخصیت ممتاز انسانی و مذهبی امام علی، آشنایی کاملی داشت، بی درنگ به درخواستِ عقیل، با افتخار جواب مثبت داد؛ بدین ترتیب و پس از دعوت شدن آشنایان و خویشاوندان و بیشتر اهالی مدینه به مراسم عروسی، ازدواج زوج خوشبخت برگزار گردید.

همان طور که اشاره گردید، اهداف علی(ع) از ازدواج بیش از همه، دو امر اساسی بود:

اوّل: سرپرستی کردن فاطمه از فرزندان او و پر کردن جای خالیِ مادر آنها در خانه تا حد امکان.

دوم: به دنیا آمدن نسلی نیرومند، شجاع و فداکار از ام البنین، در جهت حمایت از حسین(ع) در کربلا؛ چرا که علی(ع) از حوادثی که در آینده به وقوع می پیوست، خبردار بود.

ام البنین پس از ازدواج با علی(ع)، چونان همسری مهربان نسبت به شوهر مظلوم خویش اظهار وفاداری کرده و به او عشق می ورزید. وی محرم راز علی(ع)، در روزگار عزلت و گوشه نشینی مولا بود و نه تنها با دردها، محنت ها و جسارت هایی که ساحت مقدس مولا را می آزرد، احساس همدردی می کرد، بلکه همانند مادری دلسوز و مهربان در خدمتِ فرزندان علی(ع) و به ویژه دختران کوچک و داغدیده ایشان بود، به طوری که از انجام هر گونه خدمت و محبت نسبت به آنان کوتاهی نمی ورزید. او سعی می کرد به قدری با فرزندان فاطمه(س) خوشرفتاری کرده و روی خوش نشان دهد که کودکان و نوجوانان علی(ع)، کمتر احساس یتیمی و بی مادری کرده، یا به واسطه خوشرفتاری او کمتر جای خالی مادرشان در خانه محسوس باشد.

ام البنین پس از ازدواج

با علی(ع)، چونان همسری مهربان نسبت به شوهر مظلوم خویش اظهار وفاداری کرده و به او عشق می ورزید.

رعایت حال یتیمان فاطمه

گفته شده در اوایل ازدواج خود با علی(ع)، روزی فاطمه به مولا عرض کرد:

تقاضای کوچکی از شما دارم، آیا امکان اجابت درخواست توسط شما مقدور است؟

مولا فرمود: درخواست چیست؟ امیدوارم بتوانم خواسته تو را اجابت سازم.

ام البنین گفت: تقاضا دارم از این به بعد مرا با نام فاطمه خطاب نکنید.

علی(ع) فرمود: مگر اتفاقی افتاده است؟ چرا تو را فاطمه صدا نکنم؟!

ام البنین گفت: برای اینکه هر زمان مرا به این نام صدا می زنید، می بینم چهار جگرگوشه زهرا(س)، با شنیدن نام مادرشان ـ فاطمه ـ به گوشه ای رفته و به یاد او اشک ریخته و بیش از پیش احساس یتیمی می نمایند!

علی(ع) که با شنیدن نام همسر، اشک در چشمان شان حلقه زده بود، خواهش او را پذیرفته، از آن زمان به بعد، او را به نام ام البنین مورد خطاب قرار می داد.

شیرزن ولایتمدار یعنی ام البنین

ام البنین ارادت و احترام خاصی نسبت به مقام امامت و ولایت همسر خویش در دوران زندگانی با ایشان نشان می داد. علاوه، احترام و علاقه مادرانه و مهربانانه ای نسبت به دختران فاطمه ـ حضرت زینب و ام کلثوم (سلام اللّه علیهما) ـ داشت. احترام و علاقه ام البنین، چنان در وجود مقدس دختران علی(ع) تأثیر نهاده بود که بنا به گزارش تواریخ، حضرت زینب(س) تا پایان حیات ام البنین، نسبت به او احترام و تکریم می نمود، حتی بیشتر اوقات زینب(س) به ملاقات وی می رفت.

دوران بیست و پنج ساله کنار زده شدن علی(ع) از حکومت، در عین شایستگی و برازندگی شان به این مقام، دورانی محنت زا و آزاردهنده برای فرزندان و همسران علی(ع) ـ به ویژه ام البنین ـ شمرده می شد. این بانوی غمخوار، نه تنها در برابر سختی ها و ناملایمات تحمل کرده و شکایتی به مولا عرضه نمی داشت، بلکه حتی با روحیه ای مثال زدنی، سعی می کرد از غم های علی(ع) در آن ایام کاسته و خانه را محیطی آرام بخش سازد.

مادر شدن ام البنین و مفتخر شدنش به «ام العباس»

ام البنین در خانه علی(ع) به سر می برد و به زندگی پر افتخار با مولا و فرزندانِ گرامی او ادامه می داد تا اینکه احساس نمود باردار شده است. بیان این احساس برای علی(ع) بسیار خوشایند بود، تا آنجا که گل لبخند بر لبان و نور امید را در دل و جان مولا نشاند. معنای آن به ثمر نشستن میوه آرزوی علی(ع) یعنی تولد یافتن فرزند دلاوری چون ابوالفضل العباس(ع) بود؛ همان شخصیت بزرگوار و باوفایی که در آینده ای نه چندان دور می بایست اصلی ترین یار و تنها سردار و سقای باوفای برادرش ـ حسین(ع) در صحرای کربلا و ذوب در ولایت او باشد.

انتظار علی(ع)، ام البنین و فرزندان فاطمه زهرا(س) به سر آمد و خانه مولا به قدوم مبارک عباس روشن گشت. تولد وی بیش از همه موجبات خوشحالیِ اصلی ترین حادثه جویان دشت کربلا یعنی برادرش ـ حسین(ع) ـ و خواهرشان ـ زینب(س) ـ را فراهم آورد.

بوسه شیرین مولا بر چشم و بازوی عباس همراه با گریه ای تلخ

علی(ع) پس از شنیدن خبر مسرت بخش تولد فرزند پسرش، شادمان نزد همسر خویش آمد. ام البنین نوزاد گرامی اش را به دست مولا سپرد تا هم او را نوازش کرده و هم در گوشش اذان و اقامه قرائت نماید. در همین هنگام حاضران متوجه شدند که علی(ع) به جای بوسه زدن بر صورت طفل، بازوان و چشمان او را می بوسد و در لحظه بوسه زدن، اشک در

چشمان شریف مولا حلقه زده و حالت بسیار محزونی دارد. ام البنین با تعجب و نگرانی از مولا پرسید: چه شده است؟! مگر بازوان عباسم عیبی دارند که مرتب آن را می بوسید و گریه می کنید؟!

علی(ع) جواب داد: بازوان عباس ـ الحمدللّه ـ هیچ عیب و نقصی ندارد. بوسه زدن من بر بازوی عباس همراه با گریستن، سرنوشت و جریان تلخی است که در آینده قرار است اتفاق افتد و من با علم غیب خویش و به اذن خدا بر این ماجراها آگاهی و علم و معرفت دارم. گریه من برای مصیبت هایی است که بر اهل بیت من، در زمان امامت فرزندم ـ حسین(ع) ـ و بخصوص ضربات و آسیب هایی است که از تیر و کمان و شمشیر، بر چشم و بازوی عباس وارد خواهد گشت.

مولا پس از شرح این مصیبت و محزون ساختن حضار، نوزاد را به مادرش برگرداند و خود با چشمانی اشکبار از اتاق بیرون رفت.

شیران دیگر کربلا، زاده ام البنین

به فاصله چند سال ـ حدود هشت، نه سالی ـ پس از تولد عباس و درست در زمانی که شورش های مسلمین علیه عثمان و حاکمان سرزمین های مسلمانان در سال 35 هجری رخ می داد، ام البنین برای بار دوم صاحب اولاد گردید. این بار نیز پسری به دنیا آمد که نامش را عبداللّه گذاردند. پس از عبداللّه ، ام البنین صاحب فرزند دیگری به نام جعفر گردید؛ آخرین فرزند نامش عثمان (عبدالرحمن) بود که با اولین فرزند ام البنین ـ عباس ـ حدود 15 سال اختلاف سن داشت. این فرزند چند ماه پس از شهادت امام علی(ع) به دنیا آمد، بنابراین در هنگام شهادت در کربلا، 20 ساله بود. عثمان در جانبازی و شهادت در رکاب برادر بزرگوار خود ـ امام حسین(ع) ـ پیشقدم تر از برادران دیگرش بوده است.

ام البنین، اسوه تربیت فرزندان شهید

ام البنین پس از شهادت مولا، به تنهایی به تربیت سلاله های خود پرداخت و همتی نیکو در تربیت فرزندان خویش داشت. ضمن سرپرستی آنها، سعی کرد ایشان را با اخلاق و معلومات راستین اسلامی و ولایی آشنا ساخته، آنها را فرزندانی ولایتمدار و دوستدار راه راستین امامت بار آورد، به طوری که همواره مشتاق جانبازی و سرافرازی در خط ولایت پدر و برادران امام شان بودند.

عشق به ولایت امام حسن(ع)

از پس شهادت علی(ع)، ام البنین تا آخر عمر نسبت به مولا وفادار ماند و همچون سه همسر دیگر حضرت، به ازدواج دیگری تن در نداد و تا پایان حیات، بدون همسر زندگی کرد.

در همین زمان، با تعیین شدن امام حسن(ع) به عنوان امام دوم شیعیان، ام البنین در خط ولایت ایشان قرار گرفته، نه تنها برای لحظه ای از خط ولایت و امامت ایشان خارج نگردید و هرگز نه به عمل و نه گفتار، در برابر امام موضع گیری نکرد و تا پایان عمر امام حسن(ع) سر بر خط راستین امامت ایشان سپرد، بلکه پیوسته فرزندان خویش را بر اطاعت کامل از مولا و مقتدای زمان شان ـ

آخرین فرزند نامش عثمان (عبدالرحمن) بود که با اولین فرزند ام البنین ـ عباس ـ حدود 15 سال اختلاف سن داشت. این فرزند چند ماه پس از شهادت امام علی(ع) به دنیا آمد،

بنابراین در هنگام شهادت در کربلا، 20 ساله بود.

امام حسن(ع) ـ توصیه و سفارش می کرد و آنها را جان نثار راه ولایت بار آورد.

ام البنین با درایت هر چه تمام تر، با کردار صحیح خود و سرسپردگی به ولایت، همچون سدی محکم، جلوی سوء استفاده دشمنان ولایت و بخصوص خلیفه غاصب ـ معاویه ـ را (که پیوسته با وعده و وعید خود، در صدد پراکنده کردن و ایجاد تفرقه میان پشتیبانان امامت بود) گرفت و نقشه های معاویه را در رسیدن به این اهداف نقش بر آب ساخت.

پس از شهادت امام حسن مجتبی(ع)، ام البنین در خط ولایت و امامت امام حسین(ع) ره سپرد و فرزندان خود را در لحظات بحرانی، به یاری پسر فاطمه زهرا(س) فرا خواند.

ام البنین آماده جانبازی و ایثار

اندکی پیش از تحقق این زمان و پس از اعلان جانشینی یزید توسط معاویه، شیعیان مترصد به وجود آمدن زمانی مناسب، جهت قیام بر ضد دستگاه خلافت سیاه اموی بودند و این فرصت در همین زمان ـ یعنی مرگ معاویه ـ فراهم گردید و زمینه قیام شیعیان و مخالفان خلافت اموی بر ضد دستگاه فاسد خلافت در آن زمان آماده گردید.

در اواخر سال شصتم هجری که یزید بر تخت خلافت جلوس کرد، ام البنین در شهر مدینه به رغم اینکه سالیان پایانی عمر پر بار خویش را می گذرانید و حدود شصت سالی از

دوران حیاتش سپری می شد، آماده انجام رسالتی مهم و تاریخی ـ ارزشی بود و این رسالت: فرستادن پسران رشید و جانباز خویش در رکاب امام زمان شان ـ حسین بن علی(ع) ـ برای آفرینش حماسه کربلا بود.

ام البنین در این زمان به همراه فرزند ارشد خود ـ عباس ـ و عروس و نوه پسری خویش ـ عبیداللّه ـ در مدینه زندگی می کرد.

سفارش ام البنین به فرزندان در خصوص حمایت از امام

هنگامی که امام حسین(ع) در نتیجه فشار حاکم مدینه، مبنی بر بیعت بی قید و شرط با خلافت ننگین و پلید یزید و احساس ناامنی کردن در شهر مدینه، همچنین فرا رسیدن موسم حج، این شهر را به مقصد مکه ترک کرد، پسران ام البنین به امر مادر و با رغبت و اشتیاق هر چه تمام تر، به عنوان محافظان و حامیان برادر و امام خود، رهسپار مکه شدند.

ام البنین که در این زمان منتظر واکنش و دستور امام زمان خود، نسبت به این اتفاقات بود، پیوسته در جریان اخبار مدینه و واکنش امام قرار می گرفت. هنگامی که امام قصد مکه کرد، پسران خویش را جهت همراهی و

محافظت کردن از امام حسین(ع) و اهل بیت او، به همراه ایشان به مکه فرستاد و خود چونان مردی، سرپرستی تنها عروس و نوه خود در مدینه را به امید برگشتن امام و یارانش از مکه، به عهده گرفت.

شاید اصلی ترین علت عدم همراهی ام البنین با امام حسین(ع)، این بود که این زن، تصور نمی کرد این سفر آغاز سفری موعود باشد که امام و فرزندان او باید به پیشواز آن بروند. ام البنین هرگز تصور اینکه این سفر، برای ادای مسئولیتی توسط امام حسین(ع) باشد نمی نمود.

دلیل دیگر عدم همراهی ام البنین با کاروان شهادت کربلا، مشقت فراوان سفر برای او که پیرزنی شصت و چند ساله بود، است. به علاوه از آنجا که گرما طاقت فرسا بود، به سبب کهولت سن، قادر به همراهی با کاروانیان نبود. وی در مدینه چشم به راه بازگشت کاروان از سفر حج ماند و هرگز اطلاع نداشت که این سفر، آغاز سفر موعود خواهد بود.

در عین حال این شیرزن ولایتمدار، به رغم عدم همراهی با کاروان، به فرزندان خود

بشیر تا ام البنین را شناخت، وی را مخاطب قرار داده، با حالت محزون و گرفته گفت: ام البنین! خبر داری عباس و پسرانت را در کربلا شهید کردند؟

آن بانو گفت:

جان من و تمام فرزندانم فدای پسر فاطمه(س)، از حال امام و مقتدایم چه خبر داری؟

توصیه کرده بود در همه حال، دست از یاری حسین(ع) برنداشته و پیوسته گوش به فرمان فرزند پیامبر و امام بر حق خود باشند.

هجرت عاشقانه از سرزمین خدا تا سرزمین شهادت

از آن طرف امام حسین(ع)، در حین انجام واجبات حج در حرم امن الهی، متوجه گردید محیط حجاز و حتی شهر مکه (که از قرن ها پیش از ظهور اسلام به عنوان مکان و حرم امن الهی به حساب می آمد) حرمت آن در صورت ماندن و توقف امام در آنجا، از طرف یزید و مأموران او شکسته خواهد شد؛ بنابراین امام با عنایت به اینکه ماندن در مکه و حجاز، به مصلحت او و یارانش نخواهد بود و از طرف دیگر اجبار حاکمان و سرسپردگان یزید، جهت اعلان بیعت یا عدم بیعت با خلیفه، ناگزیر به مهاجرت از مکه و منطقه حجاز گردید. از آنجا که از زمان رسیدن به مکه، با نامه های بسیاری از کوفیان، مبنی بر دعوت از امام، برای رفتن به شهر کوفه جهت پذیرش رهبری آنها، در قیام علیه یزید روبه رو گردیده بود، با یاران وفادار، اهل بیت و خانواده خویش و برخی دیگر از افرادی که به طمع منصب، مال و مقام همراه امام شده بودند، راهی کوفه گردید.

نخستین منتظر کاروان کربلا

اگر چه این شیرزن توفیق همراهی با کاروان عاشورا را نیافت، اما همواره فکر و دل وی با کاروان شهادت و امام خویش بود؛ چرا که همه هستیِ زندگانی این پیرزن ـ یعنی چهار فرزند رشید و برومند او، همچنین امام و اهل بیتش ـ همراه کاروان بود. دلشوره و اضطراب ام البنین سبب می شد در هر لحظه و موقعیتی، از تمامی افراد و کاروانیانی که از عراق به مدینه می آمدند، جویای حال کاروان کربلا شود.

سفر کاروان عاشورا، از زمانی که مدینه را به مقصد مکه ترک گفته بودند تا زمانی که بازماندگان به مدینه بازگشتند، حدود سه ماه به طول انجامید.

بشیر، بشارت دهنده ام البنین به شهادت فرزندانش

پس از ورود بشیر بن جذلم به مدینه، به عنوان پیک امام سجاد(ع)، ام البنین جهت کسب اخبار کاروان و حوادث بر آنها رفته، به همراه تنها یادگار عباس، نزد بشیر رفت که در حال انتشار خبر کاروان عاشورا و سرانجام آن، نیز توقف امام سجاد(ع) بر دروازه شهر مدینه بود.

در هنگام آمدنِ این پیرزن به سمت بشیر، جمعیت زیاد زنان و مردان کوفه، با مشاهده او، به احترام از جلویش کنار رفته، بشیر تا نگاهش به این زن بلندبالا، با قامت رشید افتاد، از اطرافیان خود پرسید:

این زن کیست که مردم مدینه اینقدر به او احترام می گذارند؟!

جواب دادند: ام البنین کلابی ـ همسر علی(ع) و مادر عباس ـ است.

بشیر تا ام البنین را شناخت، وی را مخاطب قرار داده، با حالت محزون و گرفته گفت: ام البنین! خبر داری عباس و پسرانت را در کربلا شهید کردند؟

آن بانوی فداکار پس از شنیدن خبر شهادت فرزندان شجاع خود، بدون ذره ای منقلب شدن، همچون کوهی استوار، از بشیر جویای حال امام حسین(ع) گردید و گفت:

جان من و تمام فرزندانم فدای پسر فاطمه(س)، از حال امام و مقتدایم چه خبر داری؟

ام البنین که حتی پس از شنیدن خبر شهادت تمامی فرزندان خود، به عشق سلامتی امام تا آن لحظه خم به ابرو نیاورده بود، وقتی خبر شهادتِ حسین(ع) را به همراه دیگر فرزندان خود شنید، در حالی که زانوان او زیر این بار گرانبها خم می شد، رویش را به طرف مردان و زنان مدینه برگرداند و با حالت غمگینانه ای، آنان را خطاب کرده گفت:

مردم مدینه! پس از شهادت امامم و تمامی پسران رشیدم، از شما می خواهم از این به بعد مرا ام البنین نخوانید؛ چرا که ام البنین یعنی مادر پسران رشید؛ ولی پس از شهادت فرزندم حسین(ع) و دیگر پسران رشیدم، هیچ پسری برای من باقی نمانده است.

عزادار و مرثیه خوان بقیع

تاریخ ها نوشته اند: از آنجا که ام البنین، مرثیه ها را با سوز درونی خاصی، برای مردم مدینه می خواند، اولین مرثیه خوان شهدای کربلا، همین بانوی داغدیده و گرامی بود.

پس از حادثه کربلا و بازگشت بازماندگان کاروان، دیگر هیچ کس ام البنین را شادمان نیافت؛ چرا که پس از رخداد واقعه کربلا و شهادت پسران رشید خود، به یادبود فرزندانش و جهت گریستن به یاد آنان، در گوشه ای از قبرستان بقیع، چهار صورت قبرِ پسرانش را درست کرده بود. روزها به دور از هیاهوی مردم مدینه و در حالی که جامه سیاه بر تن کرده، دست های کوچک یادگارِ عباسش ـ عبیداللّه ـ را در دست داشت، به بقیع می آمد و بر سر قبرها می نشست، آنگاه در حالی که مرثیه های سوزناکی، در رثای فرزندان خود و بخصوص عباس می سرود، در غم فقدان آنها اشک ماتم می ریخت و برایشان عزاداری می کرد.

مورخان و گزارش نویسان نوشته اند: مرثیه هایی که این بانوی داغدیده به هنگام آمدن بر بالای قبر فرزندان و در رثای پسرانش، با سوز درونی می سرود، به قدری سوزناک و دردآور بوده است که حتی دل هر انسان بی رحم و سنگدلی نیز به درد می آمد!

مرثیه هایی که این بانوی داغدیده به هنگام آمدن بر بالای قبر فرزندان و در رثای پسرانش، با سوز درونی می سرود، به قدری سوزناک و دردآور بوده است که حتی دل هر انسان بی رحم و سنگدلی نیز به درد می آمد!

گفته اند حتی مروان حکم ـ حاکم وقت مدینه ـ هر زمان که از کنار قبرستان بقیع عبور می کرد و مرثیه های سوزناک ام البنین را می شنید، بی اختیار لحظه ای می نشست و همراه این مادر داغدیده، گریسته و با او اظهار همدردی می کرد.

«دیگر مرا ام البنین نخوانید و مرا به یاد شیران بیشه نیندازید.»

«پسرانی داشتم که مرا به خاطر وجود آنها «ام البنین» می گفتند،»

«ولی امروز در حالی به سر می برم که دیگر پسرانی برای من نیست.»

«چهار پسری که همچون عقاب های تیزپرواز بودند.»

«با پاره شدن رگ های قلب شان به شهادت رسیدند.»

«نیزه ها به جنگ اعضای بدن آنها آمد، در نتیجه همه آنها به خاک افتادند.»

«ای کاش می دانستم آیا این خبر درست است که گفتند: دست عباس قطع شده است!»

ام البنین در لابه لای ذکر مرثیه، نوحه و سوگواری های خود، از همه بیشتر، از مصیبت هایی که بر سر فرزند ارشد و بزرگوارش ـ عباس ـ آمده بود، یاد می کرد، نیز همراه با یاد کردن از افتخارات و عملکردهای جانانه و شخصیت ذاتی و جوهره وجودی او (که همه آنها را در یاری امام و مقتدای خود به کار می گرفت) چنین می گفت:

«ای کسانی که حمله جانانه فرزندم ـ عباس ـ را بر گله های گوسفند دیدید.»

«نیز به دنبال او فرزندان حیدر را که هر کدام از آنها شیری است که دست از یاری امامش برنمی دارد.»

«باخبر شدم، در حالی بر سر پسرم ضربه وارد کرده اند که او دست در بدن نداشته است.»

«وای بر من که بر سر فرزندم عمود آهنین فرود آمد.»

«اگر شمشیر در دستت می بود، کسی را یارای نزدیک شدن به تو نبود.»

پس از حوادث خونین کربلا، روزها و شب ها خواب و خوراک ام البنین، شیون و گریه و زاری برای پسران از دست رفته اش بود. در همه حال افتخارش این بود که پسرانش در رکاب امام و به فرمان پسر پیامبر به شهادت رسیده اند. او یقین داشت برای این ایثار و از خودگذشتگی، فردای قیامت در مقابل پروردگار، رسول خدا، امیر مؤمنان و فاطمه زهرا(س) روسفید و سربلند خواهد بود.

داستان زندگانی و حیات این شیرزن تاریخ تشیع و پیرو مخلص مکتب علوی، چهار سال و اندی پس از حادثه کربلا، در جمادی الثانی سال 64 هجری به پایان رسید و بدن مطهر ام الشهدای کربلا، در قبرستان بقیع و دور از پاره های تن خود آرمید.

سلام و صلوات خدا بر او باد.

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان