ماهان شبکه ایرانیان

شمیم ابوفاضل

شهاب، در فرار از قرن دل مرده به آسمان کوبید، گفت:

به مناسبت ولادت حضرت عباس

شهاب، در فرار از قرن دل مرده به آسمان کوبید، گفت:

«که امشب بزم عباس است در عرش - و دوبال »

آسمان، سرد از عطوفت باران لرزید، گفت:

«و باید اختری باشد که قلب سرد من گرم و سیاهی روشنی یابد .»

کهکشان، خوابیده با ساز و نوای هرشب ناهید، خندید:

«که امشب اطلسی دارد که در آغوش مهتاب است »

اطلس (1)

زمزمه های مرموز آسمان، چهره معصوم خود را نقاشی می کند بر گوشه اوراق تاریخی که چون برق شهاب در آغاز روشن است و در عمری به کوتاهی یک پلک می گذرد از پیش چشمان بیدار و آن پس خاموش می شود، بر قلب آسمان می نشیند و به دیگر خاطرات سیاه و سپید آسمان روز و شب می پیوندد . چند شبی است که آسمان عمر به زمزمه سپری کرده است ولی مگر در نجوای بی پروای خود با ستاره، با خورشید و با مهتاب چه می گوید که سرخی لبخند می نشیند بر سقف بلند زمین و روشن می کند عرصه خاکی زادگاه آدم را . چه می گوید که افلاک گوش تیز کرده است تا بشنود حکایت شیرینی که مهتاب را به اندیشه پرواز کشانده است و خورشید را به آرزوی آتش . کس نمی داند در این تاریکی تردید معمای آسمان ها را که هم دوش باد به عالم می آید . خاموش اند جمله آنان که می دانند ولی اگر آسمان می دانست که امشبی را سقف سرزمینی شده است گرم با نامی گرمتر از نفس های زود گذر شهاب، شاید چیزی می گفت و جهانی را می رهاند از خیال باطل که او از چه روی می خندد و بهانه غیبت می آورد پی در پی . ترس، همسایه دیرین تردید است ولی نه، آسمان داناست . هرچند دل مرده ولی می داند که کویری دارد در زیر نگاه، در دور دستی نزدیک و می داند که سایه می افکند برکدامین دیار و می شناسد آداب رفتار را با شب تار . می داند که درنگ ها جایز نیست و پرهیاهو زمزمه گری می کند در گوش شنوای اختر . در این میان ناهید چشم گشوده است . آری صبر عزیز است و صابر بیشتر ولی ناهید اختیار به باد سپرد آن لحظه که سحر سلام کرد به خاک . تهی از صبر، پاورچین به سوی آرامگاه آسمان می رود در شب، که دیده نمی شود در تاریکی و آسمان می داند که ناهید غایب است تا فردا . غافل است آسمان و به پیش می رود ناهید تا به همسایگی ماه، آنجا که مرکز غوغاست و شور زمزمه برپا . گوش می سپارد به خیال آسمان و سرود شادی بخش آن بر صحنه ی دوران . مرحبا که ناهید می شنود صدای درهم آسمان مشتاق را از لابه لای واژگان مرموز آسمانی، چه سروری دارد ناهید که معنای نجوای آسمان را می داند و آن تاریخی است که پیامی خوش دارد برای شهر رسول و ناهید متحیر است! دیرگاهی پیش که قصه عشق دو فرشته در زمین عیان بود به خلق، ناهید نیز می دانست و می دید و می شنید هر عصر . فرشته بر زمین بود ولی نه پای در زمین داشت و نه دل که همه محو آسمان بود و بالاتر . ناهید می فروخت جایش را گاه به فرشته و او سرخوش از ایثار ناهید، دعا می خواند و رخساره اش را می شست در حوض کوثر .

شب دست

و ماه آرام، ستاره دیدنی، آسمان بی یار .

روز است

و آسمان روشن، خورشید مغرور، راه دشوار

فرشته نور می فروشد به شهر

و چشم هر عابد یکتا پرست چون ماه

نور از انگشتری اهل خانه می گیرد

خانه آرام و شهر آرام

فرشته درخانه و اهرمن بربام

دیو بدکردار کافر

مستانه، خرسند و بی شرم

آتشی بردست

می سوزاند خانه را در التماسی سرد

و می خوابد آرام در خیالی، در وهم

خانه می سوزد اکنون

و آتش می تراود از سرانگشت خشم تا ماه

خانه تب دار ناله ای سرد است

و فریاد می زند:

شمع

مدتی است که شیر خدای خانه، در سوگ است و نوا در چاه می خواند، تنگ . نوا از دل تنگ برمی آید و بر باریکه تاریک چاه می نشیند . اهل خانه درماتم اند و اندوه فرشته مانده بر دل های آن ها . شهر در خلوتگاه تنهایی هر شب اشک می ریزد که فرشته رخت برگرفته است از این دنیا . ولی مگر می شود دنیایی چنین غدار . نه، فرشته اگر رفته است فرشته خو باقی است . فاطمه نیست و فاطمه (2) ای دیگر پای بر سرای روحانی فرشته می گذارد . فاطمه است او و ام البنین گویند که دل نلرزد از نام همنامش با فرشته . دست بر پیشانی گرم پسر (3) می گذارد نو عروس خانه مولا . تب دارد گویی . آری در دامان می گذارد و چون فاطمه، فاطمه می شود طفل نازک فرشته را . مدینه نیز ستایش می کند خالق زیبایی ها را در آینه راستین باطن و تحسین می گوید خلق نیکوی ام البنین را . خانه دیگر نمی گرید و اهل خانه دلشاد است از قدم های آهسته پیوند که بر لطافت احساس شان راه می رود . شهر آهسته می خواند ترانه مولود شبی دیگر را . شبی در ماهی در همسایگی رمضان، و ماه شب نو شاهد میلاد مولود خانه است . چهار شب است که ماه از هلال نو سر برآورده و مدام مرغان زمان را می شمارد به اعداد نجومی آسمان . سال ها برایش گذشته است و حال در چهارمین شب هلول، شهر را می بیند که آذین کرده اند آن را به انفاس پاک ملائک . بر سر هر کوچه شهر، رسولی می بیند بیدار که لوایی دست به سوی خانه مولا اشاره می کند . ماه سر از آستین خواب به در می آورد و می خندد و این نشانه میلادی دیگر است که تاریخ را مزین می کند دیگر بار . میلاد پرشکوه مولود علی و ام البنین . و او کیست؟ کیست که در گوش فلک نامی فریاد می زند و شهر می شنود و آسمان می خندد؟ کیست که ایستاده است در شب و جهان او را می نگرد؟ تهنیت، او مولودی است که در دستان پاک حیدر است اکنون و می شنود نوای ملکوتی اذانی برگوش و اقامه ای برگوش دیگر . سر صاف الله اکبر است که خوشامد وست به جهان، جهانی مطهر چون ضمیر هشیارش . نامش چیست؟ سحر پرسید از ام البنین . و مرتضی گفت آهسته با آهنگی خوش که او عباس است، عباس . هم نام عموی مولاست مولود که از شجاعتش ترس بر هیبت اهریمن می افتد و عبوس بر چهره هاشان از بیم . (4) عباس است و علی پدرش، علی پدر و حسین برادرش . مولای مؤمنان مدینه برآسمان می نگرد تا خدایش را با جان سپاس گوید، لوح آبی آسمان را می بیند که نقش خط فرشتگان بر اوست: «سلام برتو ای بنده شایسته خدا، مطیع امر خدا و رسول او، مطیع امیرالمؤمنین و حضرت حسن و حسین صلوات الله و سلامه علیهم .» (5) و شکر می گوید خدایش را . رو به جانب خانه می کند، کوچه های مدینه را می بیند و دخت پیامبر را که در گوشه ای از شب، مولود را در آغوش دارد و تهنیت می گوید، بر لب، باغی از لبخند دارد و در دل، عشق علی و آل علی و این به وضوح آشکار است . حیدر تسبیح سبحان الله بردست می گیرد و می خواهد که فاطمه تبرک کند آن را با دستان بهشتی اش . آری امشب راه آسمان باز است . شبی که مدینه بیست و شش ساله است و غنچه نوشکفته ای در دامان تمنای آن خفته . او خفته است و علی دستان معصوم او را می بوید که دست نیست، بال است که ذات اقدس عطایش کرده است . و تاریخ روزی خواهد فهمید سر بال های عباس را و اینکه از چه روی است که دو کس بال دارند از میان آدمیان جهان، که یکی مولود امشب است و دیگری جعفر (6) . طیاری که او نیز وام دار بال هایی بود مقدس که در راه خدایش قربانی کرد . در پیکار موته . و عباس ماه بنی هاشم که چون ملائک درگذر از آسمان ها بال دارد و بال می گستراند در سیر عوالم اقدس، قربانی می کند آن ها را در پیکار کربلا . ولی کاش ناهید این را نمی فهمید که اندکی زود است غم، برای شادی نو ظهور خانه ای که میزبان خدا شده است .

سال ها می گذرد چون بادی که از سبزی باغ بگذرد و عباس، طیار آسمان ها فضائل گیتی بردست گرفته است و به دور آسمان ها مدینه می گردد . او فخر بنی هاشم است و علی . او پدر فضائل است و پسر حیدر . چشم که به جهان خدایش گشوده است فاطمه را دیده و علی را، و شنیده است نوایی خوش را درگوش که نوری را نازل کرده است از آسمان برقلب پاکش و حال او میزبان آن نور است تا موعود محشر . و عجبا، که ناهید هنوز در آسمان است برخلاف طبیعت و چشم گره کرده است و می نگرد دریای آبی اهل خانه را که گاه به ساحلی می نشیند ایمن و گاه طوفانی کافر گردباری سهمگین می شود برای موج های غلتان آن . ناهید در پنجره سیاه شب نشسته بود به انتظار روزی روشن، با ستاره ها بازی می کند اما هراسان . دل و جان به نوای هر روز مدینه گره کرده است و مال سال هاست که می داند کسی زخمه ای برچنگ ناهید زده است و ناهید می داند که چنگ و زخمه از کیست که موسیقی آهنگین اقمار را برایش تکرار می کند به شماره و با غنا . او چشم برخانه مولا دارد و ترس از شمارش روزها . از چهارده (7) می ترسد و زمان را از یاد برده است . عباس در خانه است و در خیال، چشمه روشنی از آب می بیند . چشمه سراب نیست، عباس می بیند آن را و ناهید هم، علقمه است شاید که ابن العجائب را می خواند .

افسوس که عقل نمی فهمد که روز به بالین ماه آمد و خدا حرفی می زند، ناهید نفهمید!

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان