ماهان شبکه ایرانیان

خرد آگوستینی اصلاحات

چکیده: تئوری اسلام گرایی که با یک تلقی حداکثری از دین به همراه قرائت ایدئولوژی گرای انقلابی در سال ۵۷ به پیروزی انقلاب اسلامی ایران منجر شد، در قانون اساسی تجلی یافت

گفت وگو با محمدمحسن سازگارا

نامه، ش 28

چکیده: تئوری اسلام گرایی که با یک تلقی حداکثری از دین به همراه قرائت ایدئولوژی گرای انقلابی در سال 57 به پیروزی انقلاب اسلامی ایران منجر شد، در قانون اساسی تجلی یافت . همه فراکسیون های فکری در این دستگاه، تنها به دنبال اجرای همین تئوری بوده اند و ازاین رو، اصلاحات به شکست انجامید . در فکر اسلام گراهای ما، خرد آگوستینی جای گرفته است که سقف عقل بشر را الاهیات می داند و با خرد نقاد که گوهر دنیای مدرن است، تفاوت ماهوی دارد .

مطمئنا قرن نوزدهم شروع سرازیری و سقوط فرهنگی - علمی ما نبوده است . این افول بعد از حمله مغول شروع شد; یعنی درست در زمان رنسانس اول در اروپا .

«ما» میراثی از ارسطوگری داریم . اما، میراث بزرگ فرهنگی نیز داریم که امثال حافظ و سعدی، و میراث بزرگ علمی دیگری که امثال ابن سینا و فارابی در آن هستند . این پیشینه فرهنگی است که ما پاهایمان را روی شانه هایش می گذاریم و با افتخار می گوییم که ایرانی هستیم . اما، از سوی دیگر، این گذشته بود که موجب شد تا پدران ما، خودشان را بی نیاز ببینند . فکر نکنید که فقط پدران ما در آن زمان این غرور کاذب را داشتند; ما هنوز هم آن را داریم . در دنیای جدید، به گونه ای به اسلام نگاه می کنیم که تمام پاسخ های جامعه مدرن را می دانیم و به نظامات جدید این دوره احتیاجی نداریم; درحالی که، ریشه تمام علوم در دینمان است .

البته، متصب ترین آدم ها به مرور زمان و در مقابل علوم تجربی نیز نتوانستند بر نظر خودشان پافشاری کنند . ولی قطعا، علوم انسانی را رها نمی کنند . اقتصاد، روان شناسی، جامعه شناسی و انسان شناسی را علم نمی دانند; چه رسد به اینکه صحبت از فلسفه، منطق جدید یا فلسفه دین بکنید . علاوه بر جهل خودمان در این زمینه، آثار مهم دنیای غرب را لااقل به فارسی هم ترجمه نکردیم . درحالی که، از یونان قدیم تا همین فلاسفه پست مدرن فعلی، دو هزار کتاب اصلی در علم و فلسفه وجود دارد .

نکته مهم دیگر در مواجهه ما با دنیای مدرن، تفکر استبدادی حاکم بین لایه های اجتماعی است . از مهم ترین تبعات استبداد، اهمیت و قبول نداشتن مالکیت از دیدگاه حاکمیت است . من با آقای کاتوزیان موافقم که در ایران هیچ گاه طبقات اجتماعی شکل یافته وجود نداشته است و اساسا مالکیت مهم نبوده است، چه رسد به اینکه بعدش فئوال، زمین دار، سرمایه دار یا صنعت گر به وجود آید . از زمینه های جدی و بنیادی تولد دنیای مدرن، محترم دانستن مالکیت خصوصی و پیدایش کمپانی ها و سازمان های جدید اقتصادی، از قبیل صنایع جدید و رقابت آنها با هم است . در جمهوری اسلامی، هنوز هم، هیچ نوع مالکیت خصوصی، محترم نیست; هنوز هم دغدغه قدرتمندان ما این است که مبادا قدرت اقتصادی مستقل از حکومت پدید آید .

اقتصاد مدرن، در واقع، یکی از اختلافات مهمی بوده است که ما با ژاپن داشته ایم . ساختار قبلی جامعه ژاپن یک نوع ملوک الطوایفی فئودالیستی بود که قدرت های منطقه ای می توانستند داشته باشند; اما، اینجا استبدادی داریم که همه نوع قدرت را در اختیار خود داشت . اقتصاد جدید در بستر آزادی بنیان نهاده می شود . فقدان آزادی و آزادی خواهی، از ابعاد مهمی است که ما همچنان گرفتارش هستیم . این مسائل، تبعات دیگری هم برای ما داشته است که از مهم ترین آنها ناتوانی ما، در عصر جدید، در جلب نظر سازمان های دنیای مدرن است . ما نه هرگز بانک، به معنای جدیدش، داشتیم و نه هرگز صاحب رسانه های گروهی مستقلی چون مطبوعات و رادیو و تلویزیون شده ایم .

اما، از زمان قائم مقام فراهانی و امیرکبیر خیلی تلاش کردیم و محصولات دنیای مدرن را، نه فقط در عالم مصنوعات و ساخته ها و تکنولوژی ها، بلکه در عالم نرم افزاری هم جمهوریت و پارلمان را وارد کردیم، ولی هیچ کدام نهادینه نشدند . هنوز هم ساختار سنتی جامعه، پدرسالارانه است . متاسفانه در انقلاب اسلامی سعی کردیم که برای این روش، تئوری نیز درست کنیم: بگوییم مثلا ما یک نوع حکومت دینی داریم و از همه دنیا بی نیازیم و به دنیا هم یاد می دهیم که چگونه باید حکومت کرد .

البته، انقلاب اسلامی ما متواضع تر شده است; چون، آدمی، باید متناسب با هر ادعایی که می کند، تئوری و بنیه لازم را فراهم کند . بنده و امثال من که در به وجود آمدن این حالت نقش داشته ایم، باید با صراحت و صداقت از همه، به خصوص جوانان، عذرخواهی کنیم . زیرا ما یک تئوری مبتنی بر یک تلقی حداکثری از دین ساختیم . این تئوری اسلام گرایی با آن تلقی حداکثری از دین، به همراه قرائت ایدئولوژی گرای انقلابی در سال 57 جان گرفت . کوشش فکری نیروهای اسلامی که منجر به پیروزی انقلاب اسلامی در سال 57 شده بود، در این قانون اساسی متجلی است . مهم ترین مشکل تفکر اسلام گرایان این بوده است که آنان متاثر از عقل حادث گوی بوده اند; به همین دلیل، جایی برای آشتی با خرد خودبنیاد نداشتند و نمی توانند به دنیای مدرن وارد شوند . همه فراکسیون های فکری که به نوعی در داخل این دستگاه در جدال اند، صرف نظر از بعضی پایین و بالاها، خواسته ای به جز به اجرا درآوردن قانون اساسی ندارند . البته، در تفسیرهای مختلف، هیچ چیزی به غیر از به اجرا درآوردن همان تئوری اسلام گرای حداکثری نیست .

معتقدم اگر چندین بار دیگر هم قانون را با مبانی تئوری اسلام گرایی بنویسند، درون مایه آن همین قانون اساسی است . برای مثال، نتیجه دوگانگی بین خرد نقاد خودبنیاد و تفکر اسلام گرایی، نهادهایی مانند شورای نگهبان است . در فکر اسلام گرایان ما، خرد آگوستینی وجود دارد . این نوع تفکر، الاهیات را نهایت عقل بشر می داند و با خرد نقاد که گوهر دنیای مدرن است تفاوت ماهوی دارد . افرادی از ما با خرد آگوستینی شان که کمی عاقل تر بودند، برای اینکه به طرف خرد نقاد نرود، به سوی پست مدرن ها رفتند; به انتقادهای پست مدرنی توجه کردند، منتهی حاصل آن پست مدرن نبود . از پست مدرن ها برای شانه خالی کردن از تبعات دنیای مدرن و بنیانش، یعنی خرد نقاد، استفاده کردند، ولی حاصل آن سوق دادن ما به عصر ماقبل مدرن بود . علاوه بر آن، سیستم هایی ارائه کردند که به دلیل حاکم بودن احساس بر عقل، چیزی شبیه فاشیسم به دست می آمد . در واقع، رمانتیک ها، وقتی به ناسیونالیست های اروپا غلبه کردند، به فاشیست تبدیل شدند .

به هر حال، شاخص های اقتصادی جمهوری اسلامی در حال حاضر، نه فقط نسبت به کشورهای مشابه در دنیا، بلکه حتی نسبت به دهه های قبل هم درخشان نیست . وقتی ماشینی این چنین ناکارآمد شد، باید با مراجعه به پایه های تئوریک آن اصلاحش کرد . در این ساختمان (اصلاحات)، چیزی جز بازخوانی همان تئوری ها وجود ندارد . متاسفانه در آراء اصلاح طلبان در شش سال گذشته به این زمینه ها پرداخته نشده است، و فکر می کنم غفلت از این پایه ها، نهایتا، واژه هایی مثل مردم سالاری دینی را به وجود آورده است .

دموکراسی چیزی جز به رسمیت شناختن انسان و حقوق بشر به معنی جدید و مدرنش نیست . در عمق و ریشه حقوق بشر و آزادی هایی که مبتنی بر آن است، آزادی اندیشه و فکر قرار می گیرد . ریشه های تئوریک این آزادی اندیشه از همان عقل نقاد خودبنیاد گرفته شده است و چون آن را نمی پذیریم به مردم سالاری دینی که زادگاهش همان عقل آگوستینی است، تغییرش می دهیم .

این حرف های کلی و کش دار، هیچ گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند . شش سال پیش آقای خاتمی، اساس سیاست خارجی ایران را عزت، حکمت و مصلحت معرفی کرد، ولی، این گره سیاست خارجی را باز نمی کند . آیا تصمیم سیاست مداران کشورهای دیگر بر مبنای حکمت و عقل نیست . این حرف های کلی ابطال ناپذیر را در همه حوادث می توان به کار برد . دولت هر تصمیمی بگیرد یا نگیرد، می تواند مدعی باشد که با عزت، حکمت و مصلحت بوده است . بی تفاوتی به تعاریف رایج و مورد توافق عقلانی عالم مانند دموکراسی و حقوق بشر، باعث ایجاد ملغمه ای سیاسی می شود که می توانیم نسبت به هر اتفاقی در آن بی تفاوت باشیم . در هر صورت، جنبش اصلاحات در دوره شش ساله گذشته اش، قدم جدی و مهمی برای حل مشکلات جمهوری اسلامی برنداشته است . اگر واقعا باورشان بر این بود که اصلی ترین مشکل این کشور استبداد است، در استراتژی های اصلاح طلبانه خویش راه هایی را برای محدودسازی استبداد پیش بینی می کردند; برای مثال، اگر نهادهای مالی و اقتصادی را به مردم واگذار می کردند، نیروهای فشار مردمی و غیردولتی را سامان می دادند و با مشکلات امروزه دست به گریبان نبودند . یکی از مهم ترین مثال های شاخص برای من، کاربرد استراتژی های جامعه مدنی برای مقابله با استبداد است; یعنی، خلق نهادهایی درون جامعه، برای برهم زدن نظم استبدادی . جاهایی که توانستند معضلات سیاست خارجی را حل کنند، باب سرمایه گذاری خارجی را باز کنند و به خانواده جهانی بپیوندند، اصلاح طلب های ما ساکت نشستند، تاکتیک های حاصل از این استراتژی های ناکافی و نادرست، در نهایت، بازمی گردد به همان مسائل تئوریکی که قدمی اساسی برای حل آن برداشته نشده است .

اشاره

محسن سازگارا از زمره کسانی است که به رغم همراهی اولیه با اصول و آرمان های انقلاب اسلامی، به تدریج از فضای فکری و جهت گیری های اصولی انقلاب فاصله گرفته است و در سال های اخیر، به شدت موضعی انتقادی را اتخاذ کرده است . البته، در تحولات بزرگ اجتماعی، معمولا چنین تحولات ذهنی چندان دور از انتظار نیست . آنچه در آغاز به انقلاب اسلامی ایران، هویتی متمایز و ممتاز می بخشید، اصول و ارزش های اصلی این انقلاب بود و طبیعی است که خطوط جزئی و پاره ای مشکلات و موانع اجرایی، حتی بر رهبران اجتماعی نیز در آن زمان پوشیده باشد . شعار اصلی انقلاب، ایجاد یک جریان فرهنگی و سیاسی مستقل و موازی در مقابل سلطه جهان غرب با فرهنگ و تمدنی مادی و غیراخلاقی بود . این آرمان، نخست، گروه ها و اقشار گوناگون را با انگیزه های متفاوت با خود همراه کرد; اما، زوایای پنهان و الزامات عملی آن به تدریج هویدا شد و در هر برهه از زمان، گروهی سر ناسازگاری را ساز کردند . البته، نباید ناگفته گذاشت که علاوه بر مشکلات فکری و ایدئولوژیک، اختلاف بر سر منافع و جایگاه های قدرت، گاه کم مهری ها و کج سلیقگی ها نیز از دیگر علل درگیری نیروهای درون انقلاب بود . با این همه، غالب مخالفت ها و ناسازگاری ها، امروزه در قالب نقدهای نظری ابراز می شود و گفت وگو بر سر این مسائل و شبهات، یکی از ضرورت های فرهنگی جامعه ماست . البته، چنان که خواهیم دید، برخی از این نقدها ریشه در کاستی های اجتماعی و ضعف های مدیریتی درون نظام دارد که بهترین نوع مقابله با آنها، تلاش در جهت اصلاحات عملی است . در اینجا با مروری اجمالی بر این گفت وگو، مهم ترین مسائل مطرح شده را مورد بررسی قرار می دهیم:

1 . نخستین مسئله ای که در این گفت وگو آمده است، احساس بی نیازی از دستاوردهای علمی و اجتماعی غرب و خودشیفتگی و خودبسندگی نسبت به میراث فرهنگی گذشته است . تردیدی نیست که چنین ایده و احساسی در هر کجا و از سوی هر کسی ناپسند و ناپذیرفتنی است و این انگاره، نه تنها با توصیه های قرآنی و نبوی صلی الله علیه و آله ناسازگار است، بلکه با رویه مسلمانان در شکل دهی به تمدن بزرگ اسلامی نیز هماهنگ نیست . اما، مهم اینجاست که سخن جناب سازگارا تا چه اندازه نسبت به جهت گیری انقلاب اسلامی و رهبران آن صادق است . بی بحث و گفت وگو، تنها کافی است از حمایت گسترده و بی دریغ کارگزاران انقلاب از توسعه دانشگاه ها و پژوهشگاه های متعدد و متنوع در سراسر کشور یاد کنیم و به ایجاد و توسعه رشته های گوناگون انسانی جدید در حوزه های علمیه اشاره کنیم تا معلوم شود که مباحث آغازین گفت وگو، مشتی اتهامات بی دلیل است . جاداشت ایشان مستندات خود را بیان می داشت تا معلوم می شد که چه کسی معتقد است که «تمام پاسخ های جامعه مدرن را می دانیم و به نظامات جدید این دوره احتیاجی نداریم » و کدامین دانشمند دینی ادعا کرده است که «ریشه تمامی علوم در دینمان است » و نباید به تجربه های بشری مراجعه کنیم .

معلوم نیست که آنچه وی درباره اقتصاد، جامعه شناسی و روان شناسی گفته است و این گونه القا کرده است که گویا نمی توان از این علوم یا از فلسفه، منطق جدید و فلسفه دین در شرایط کنونی سخن گفت، خطاب به چه کسی و مربوط به کدامین نهاد یا گروه است . این سخنان را ظاهرا باید به حساب انزوای ایشان از نهادهای انقلابی و دینی و ناآگاهی ایشان نسبت به تحولات مهمی گذاشت که در نسل انقلاب و نهادهای وابسته به انقلاب در حوزه و دانشگاه رخ داده است . تنها یادآور می شویم که نه تنها دانش های پیش گفته سال هاست که در سطوح عالیه در حوزه علمیه قم تدریس می شود، بلکه گرایش هایی چون فلسفه دین، فلسفه اخلاق و معرفت شناسی برای نخستین بار در ایران در حوزه علمیه قم به صورت یک رشته رسمی و آکادمیک بازگشایی شد و هم اکنون نه تنها دانش پژوهان برجسته ای در این حوزه اشتغال دارند و آثار علمی متعددی از سوی آنان انتشار یافته است، بلکه برای اولین بار انجمن های علمی در این موضوعات در حوزه علمیه قم در حال بازگشایی است .

اینکه جناب سازگارا ترجمه نشدن کتاب های مهم دنیای غرب را به فقدان تواضع ما در مقابل دیگران نسبت می دهد، جای بسی شگفتی است . البته، شاید ایشان بداند که بسیاری از همان متون کلاسیک غرب به زبان فارسی ترجمه شده است و با توجه به گسترش بی نظیر فرهنگ ترجمه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، فقدان ترجمه برخی آثار را باید به حساب بی علاقگی مترجمان نسبت به این آثار و یا ضعف برنامه ریزی در حوزه نشر دانست . البته، روشن است که در جامعه ما کسانی هستند که دستاوردهای دیگران را به کلی انکار می کنند و شاید حتی شعار بازگشت به مناسبات گذشته را پیشه خود ساخته اند; اما، این دیدگاه را نباید به انقلاب اسلامی و جریان اصلی رهبران آن نسبت داد .

2 . گذشته از مطالب پیشین که دیدگاه روشن فکران سکولار و از جمله جناب سازگارا با رویکرد اصلی انقلاب اسلامی در چگونگی مواجهه با فرهنگ غرب و علوم انسانی جدید را نشان می دهد، یک تفاوت آشکار دارد و مضمون اصلی این گفت وگو را در واقع باید بر سر این اختلاف ریشه ای دانست و نه ایرادهای جزئی و ناموجه: روشن فکران سکولار تنها راه پیشرفت و توسعه اقتصادی - اجتماعی را در الگوی اقتصاد بورژوازی و نظام لیبرال - دموکراسی می دانند; حال آنکه انقلاب اسلامی از آغاز، هدف خویش را پی گیری یک الگوی توسعه نوین می داند که میان بهره مندی اقتصادی و اجتماعی و مناسبات اخلاقی و انسانی یک توازن منطقی برقرار کند . برای دست یابی به این الگوی توسعه اسلامی - ایرانی، بی گمان، از تجربه های علمی و اجتماعی جوامع دیگر، تا آنجا که به اصول و ارزش های بنیادین ما خدشه وارد نسازد، می بایست بهره برد . البته، شناخت این الگو و نهادینه ساختن آن در بسترهای تمدنی، نیاز به فرصت و فراست بسیار دارد و در یک دوره گذار تاریخی رخ می نماید . این فرایند در همه تمدن های دیگر نیز رخ داده است و استمرار این حرکت اجتماعی در درازمدت می تواند زمینه های ظهور تمدن اسلامی را فراهم سازد .

از این نگاه، می توان گفت که تلاش جناب سازگارا و اساتید فکری ایشان در تطبیق شرایط ایران اسلامی با آنچه در تاریخ غرب مدرن رخ داده است، نه تنها با فرهنگ و ارزش های مردم ایران منافات دارد، بلکه چنین کلیشه سازی هایی از نظر علمی نیز پذیرفته نیست . سازگارا بدون توجه به واقعیت های فرهنگی و اجتماعی ایران، برای انجام اصلاحات به دنبال فئودالیسم قرون وسطا و بورژوازی اروپایی می گردد و تنها راه توسعه سیاسی را جامعه مدنی غربی می داند . ظاهرا ایشان غفلت کرده است که اگر اصلاح طلبان امروزه، از ضرورت بازتعریف مقولاتی چون دموکراسی و جامعه مدنی متناسب با جامعه ایران سخن می گویند، این تجدید نظر مرهون معرفتی است که از شرایط واقعی ایران و انقلاب کسب کرده اند و نادرستی و نافرجامی این گونه شعارها را در مقام عمل تجربه کرده اند .

امروزه حتی برخی از متفکران سکولار هم بدین نکته تفطن یافته اند که پیشبرد اهداف توسعه در جوامع غیرغربی، تنها با اتکا بر فرهنگ و ارزش های بومی امکان پذیر است . انتظار می رود که نویسندگان سکولار ما نیز به جای تکیه بر ذهنیت های خودساخته و معرفی دشمنان فرضی، با بازخوانی دقیق شرایط عینی، گفتمان جدیدی را در احیا و نوسازی جامعه ایران پیشنهاد کنند .

3 . سازگارا همچون بسیاری از مخالفان انقلاب، با بزرگنمایی مشکلات اقتصادی و به صورت غیرمنصفانه، دستاوردهای مهم جمهوری اسلامی را در دو دهه گذشته انکار می کند; دستاوردهایی که به رغم همه موانع خارجی و داخلی، به دست آمده اند . اما در عین حال، این نکته را نباید نادیده گرفت که انقلاب اسلامی، همراه و همپای پیشبرد اهداف سیاسی، چنان که باید، به تامین پشتوانه های فکری و تئوریک خود نیندیشیده است . داعیه های بزرگ انقلاب اسلامی نیازمند خیزش عظیم علمی و فرهنگی و برنامه ریزی بلندمدت برای دست یابی به مبانی نظری و دانش های کاربردی متناسب با آن است . هرچند چنان که گفتیم، بسترهای اولیه این حرکت آماده گشته است، ولی هنوز هم در این خصوص، عزم و اراده لازم در مدیریت کلان نظام اسلامی شکل نگرفته است .

این خلا تئوریک، همراه با ضعف مدیریت و تدبیر بخش هایی از نظام، رفته رفته «بحران ناکارآمدی » را به یک چالش جدی فراروی انقلاب اسلامی تبدیل کرده است . متاسفانه گروهی به جای تحلیل درست از این بحران و ریشه های آن، از آن به عنوان اهرمی علیه اصول و آرمان های انقلاب اسلامی استفاده می کنند .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان