در سحرگاه جمعه، هفدهم ربیع الاول سال 570 میلادی - عام الفیل - مکه با نور ولادت پیامبر گرامی اسلام ( صلی الله علیه و آله) چهره ی نویی گرفت . تمام بت های خانه ی کعبه درهم شکست . چهارده کنگره ی ایران کسری فروریخت . دریاچه ساوه خشک شد . آتشکده ی فارس خاموش گشت . ساختمانی که بر روی دجله ساخته بودند، ازهم پاشید . نوری از جانب حجاز درخشید، و تا مشرق را روشن کرد . تخت پادشاهان در سرتاسر گیتی واژگون شد .
همه ی این رخدادها، نشان از تغییر و تحولی عمیق در هستی داشت که ریشه ی آن را می بایست در تولد مولود آن لحظات جستجو کرد . مولودی که با ورودش به جهان هستی، مژده ی شکست رذالت ها را داد . نوری که از آن میلاد، شرق و غرب را منور نمود، فریاد گر روزنه ی امیدی بود که در فردایی نه چندان دور، همه ی آن حقایق روشن می شد و مولودی هفدهم ربیع الاول، چهل سال بعد، در روز بیست و هفتم رجب، چون نوری، همه ی تاریکی را در هم می نوردید و هم چون خورشیدی، تمام جهان را به سوی توحید فرا می خواند .
هدف از این فراخوانی، تبیین شخصیت بزرگ انسانی بود . ظلم و فساد و زشتی و هوای نفس را کنار بگذارید و در راه مستقیم الهی قدم زنید . به غیر از خداوند بزرگ، بنده ی کس دیگری نباشید; زیرا ارزش انسان به حرکت در مسیر توحید است .
پیامبر گرامی اسلام ( صلی الله علیه و آله) برای همین منظور به مقام رسالت برگزیده شده است . خودش می فرماید: «انی بعثت لاتهم مکارم الاخلاق » - من برای تمام کردن مکارم اخلاق برانگیخته شده ام، تامقام عالی بشر را برای او گوشزد کنم . مبادا خود را به بهایی اندک بفروشیم . مولایمان علی ( علیه السلام) فرمود: بهای انسان بهشت است . خود را به کمتر از آن نفروشیم که ارزان فروشی کرده ایم .
حضرت محمد ( صلی الله علیه و آله) چهل سال خودسازی کرد تا در اوج بندگی، انسان ها را به راه توحید دعوت کند . تمام اوصاف الهی در وجود او جمع بود . مهربان ترین انسان ها بود . خوش برخورد و صمیمی بود . از ما به خودمان دل سوزتر بود . همواره در سلام کردن پیش دستی می کرد . راستی و درستی او، زبانزد خاص و عام بود .
این شخصیت برجسته، برای رسالت و ابلاغ فرمان الهی به مردم انتخاب می شود، تا راه درست رفتن را به انسان ها بیاموزد . مسیر انسان شدن را ترسیم کند .
قرآن کریم صریحا می فرماید: که حضرت محمدبن عبدالله ( صلی الله علیه و آله) الگویی زیبا برای مسلمانان است و هرکس که خواهان خیر دنیا و آخرت می باشد، باید بکوشد تا او و رفتارش را نصب العین خود قرار دهد و همواره در پی محمدی شدن باشد .
شرح صدر، گذشت، عبادت، نظافت، خوشرویی، شجاعت، ادب، زهد، استقامت، بصیرت، امانتداری و خلوص نبی گرامی ( علیها السلام) الگوی رفتاری همه ی ماهاست .
اوصاف نیکوی حضرت نبی خاتم ( صلی الله علیه و آله) از هزار نیز فراتر است . ابن سعد در طبقات می آورد: «حضرت محمد ( صلی الله علیه و آله) پیش از آنکه به پیامبری برسد، از نظر مردانگی و خوشخویی و آمیزش با مردمان و گفتار با آنان و حکم و امانتداری و راستگویی و به دور بودن از ناسزاگویی و آزار رسانی، بهترین قوم خویش بود .» (1)
همه ی این صفت ها، جزئی از خصلت های نیکوی پیامبر است . انبیای الهی وقتی می خواهند مردم را به کاری دعوت کنند، سعی می نمایند با دل های آنان ارتباط برقرار کنند، و به قلوب و دل ها فرمان می دهند . رسیدن به این رتبه کار آسانی نیست . حضرت ختمی مرتبت ( صلی الله علیه و آله) الگوی پیامبران در این عرصه است .
قرآن مجید علت حمایت مردم از پیامبر را، اخلاق نیکو و پسندیده ی رسول الله می داند . و صفی که قبل از رسالت نیز مردم را در گرد او جمع کرده است . دشمنی حضرت محمد ( صلی الله علیه و آله) نیز از همان قاعده ی دوستی جدا نیست; به این معنی که پیغمبر ( صلی الله علیه و آله) به هنگامی دشمن می دارد که دشمنی تعبیری از دوستی و حمایتی از آن باشد و عامل هدایت یا کمتر شدن رذالت و گمراهی در فرد خاطی شود .
جدی بودن رسالت و سنگین بودن بار مسؤولیت، مانع از خوشرویی حضرت نمی شد و ایشان اگر چه غمگین بودند، اما آثار آن غم هرگز در چهره شان ظاهری نمی شد و همواره متبسم و خندان بودند . (2)
خنده ی حضرت، ملایم و بیش تر تبسم و لبخند بود، و به کسانی که جدی بودن را در اخم و خشونت چهره می دانستند، می آموخت که مؤمن باید خندان باشد .
ترسیم این حقیقت و نشان دادن چهره ی خندان در اوج ناراحتی و دل سوزی برای همه، حتی دشمن، تنها توسط اولیای الهی میسر و ممکن است . آنان که کاملند، راه کمال را بدینگونه ترسیم کنند و ما برای رسیدن به آن هدف، راهی جز حرکت در مسیر اولیاء، خصوصا حضرت ختمی مرتبت ( صلی الله علیه و آله) نداریم . تنها با پیمودن این راه، انسانیت، کامل می گردد . انگیزه ی بعثت رسول الله ( صلی الله علیه و آله) نیز همین است و شکستن بت ها و واژگون شدن تخت ستمگران او هنگامه ی تولد حضرت محمد ( صلی الله علیه و آله) نیز فریادگر همان واقعیتی است که ایشان به عنوان علت برانگیخته شدن خود به رسالت بیان می کنند .