ماهان شبکه ایرانیان

سنت گسست (۱)

چکیده: نویسنده در این مقاله ضمن برشمردن مؤلفه های اصلی مدرنیته، مدرنیته را به سنت گسست تعریف کرده و در جهت تبیین چگونگی این گسست تلاش می کند .

ایران، 15 و 17 و 18/12/81

چکیده: نویسنده در این مقاله ضمن برشمردن مؤلفه های اصلی مدرنیته، مدرنیته را به سنت گسست تعریف کرده و در جهت تبیین چگونگی این گسست تلاش می کند .

پل والری در نوشته خود تحت عنوان «وضعیت بودلر» می نویسد: «انسان مدرن برده و بنده مدرنیته است » . منظور این است که مدرنیته به صورت سرنوشت اجتناب ناپذیر ما در آمده است . سرنوشتی که همچون رویدادی هستی شناختی، رابطه میان انسان و جهان از یک سو و انسان و انسان را از سوی دیگر تغییر داده است .

به قول اوکتاویوپاز «مدرنیته پیوسته تغییر شکل می دهد و ما هرگز موفق نمی شویم که آن را به چنگ بیاوریم » . در اینجا سه مسئله در مفهوم کلی «مدرنیته » مهم است: 1 . مسئله زمان - هم عصر بودن 2 . مسئله نو و تازه بودن که مدرنیته را به مد نزدیک می کند، چون مد پدیده ای است که همیشه باید نو و تازه باشد . نوگرایی و نوشدن همیشگی می تواند به صورت توهمی درآید . 3 . مسئله تعادل و توازن: مدرنیته تعادلی است که با عدم تعادل و گسست همراه است . به قول رولان بارت: «مدرن بودن، یعنی علم به آنچه دیگر ممکن نیست » . به عبارت دیگر، گسست در روح مدرنیته جای گرفته است . گسست، هم موجب اعتلای مدرنیته می شود و هم از یکسان شدن ایدئولوژیک آن پیش گیری می کند .

مدرنیته یعنی سنت گسست

مدرنیته یعنی سنت گسست; نه فقط گسست با سنت به عنوان ایجاد نفی در دوران سنت، بلکه به معنای ایجاد نفی در درون مدرنیته . مدرنیته قدرت نفی خود را در خود دارد .

به همین جهت شاید بتوان گفت که مدرنیته معنای واحدی ندارد، چون خود پیوسته در جست وجوی معناست .

مدرن بودن; یعنی فرزند زمان خویش بودن; یعنی رویاروشدن با سرنوشت مدرنیته . این سرنوشت به شکل جهان بینی ظهور می کند که در پنج محور گوناگون تجلی می یابد:

1 . اعتلای سرمایه داری و فن آوری با خودبنیادی سوژه ای که سرور و مالک طبیعت می شود .

2 . اعتلای لیبرالیسم و فردگرایی از طریق ایجاد قرارداد اجتماعی .

3 . اعتلای علم جدید از طریق دست یابی به دانشی نو بر اساس تجربه .

4 . اعتلای بوروکراسی و فرآیند عقلانی سازی جهان از طریق افسون زدایی که به قول ماکس وبر به ایجاد «قفس آهنین » جهان مدرن می انجامد .

5 . اعتلای فلسفه تاریخ از طریق ایده هایی چون پیشرفت، شک، نقد و بحران به منزله ایده های منظم کننده مدرنیته .

این تقسیم بندی را می توان به صورت دیگری نیز عرضه کرد . در واقع می توان گفت که چهار معنای اصلی از مدرنیته وجود دارد:

1 . مدرنیته سیاسی که در قالب مفهوم مدرن از دموکراسی و شهروندی شکل می گیرد .

2 . مدرنیته علمی و تکنولوژیک که نتیجه آن گسست معرفتی با کیهان شناسی ارسطویی، ایجاد علم جدید، انقلاب صنعتی و فن آوری مدرن است .

3 . مدرنیته زیبایی شناختی که از رابطه جدید انسان با زیبایی و مفهوم جدید ذوق و سلیقه به وجود می آید .

4 . مدرنیته فلسفی; یعنی مدرنیته به معنای آگاهی سوژه فردی از طبیعت و سرنوشت خود و قرار دادن این سوژه به منزله پایه و اساس تفکر و اندیشه .

در این چهار مورد مدرنیته به عنوان امری خود بنیاد جلوه می کند . چه در مقام عقل ابزاری که با تسلط عقلانی و علمی - تکنولوژیکی بر جهان شکل می گیرد و چه به عنوان عقل انتقادی که در خودمختاری و خودآیینی سوژه تجلی می یابد . مدرنیته برای شکل دادن به منظومه ذهنی، فکری، اجتماعی و سیاسی خود، خود را به عنوان نگرش و نحوه وجودی دیگر در برابر سنت و جهان باستان قرار می دهد .

گسست از جهان کهنه به جهان نو، آهنگ و وزن مدرنیته را شکل می دهد تا حدی که به قول اوکتاویوپاز: «مدرنیته هیچ گاه یکسان نیست، بلکه همیشه دیگری است » .

اگر پسامدرنیسم معنایی داشته باشد در همین دیگری بودن مدرنیته است . پسامدرنیسم، مدرنیته ای دیگر است که به مدرنیته با نگاهی نو و دیگر نظر می افکند . پسامدرنیسم سنت نفی کننده و انتقادی مدرنیته را در مورد مدرنیته به کار می گیرد .

برای قرون وسطی، جهان تجلی کمال خالق مخلوقات بود و به عبارتی علیت از عالم مافوق شروع می شد و به طریقه ای زنجیره ای به دنیای پایین می رسید .

عقلی که در دوره پیش از مدرن از آن سخن به میان می آمد، عقلی بود که هنوز سکولار نشده بود و هنوز در محور جهان قرار نگرفته بود . در حقیقت مدرنیته و نگرش مدرن، با سکولار کردن عقل، آن را از جهان بالا و غیر قابل دسترس به میان انسان ها آورد .

با سکولار شدن عقل، انسان امنیتی را که به عنوان فرد در چارچوب جهانی کیهان محور و خدا محور دارد; از دست می دهد و در جست وجوی به وجود آوردن ساختارهای ذهنی یا سیاسی جدیدی است که امنیت از دست رفته اش را به او برگردانند . بدین منظور، در مدرنیته معنای زندگی، یک داده از پیش تعیین شده نیست بلکه وجود، خود تبدیل به جست وجویی برای معنا می شود .

عقل محوری مدرنیته با خود بحران عقل را نیز به همراه دارد . آنچه مسلم است این است که انسان مدرن به جنگ بت های ذهنی می رود و چون دکارت و بیکن مسئله تسخیر طبیعت و مالک و سرور آن شدن را مطرح می کند .

در جهان عقل محور مدرن، آزادی یک امر طبیعی نیست . برای رسیدن به آزادی و امنیت می بایستی دست به ایجاد و ابداع کالبد سیاسی زد .

با سکولار شدن مفهوم عقل، مفهوم پیشرفت و ترقی نیز سکولار می شود . انسان مدرن، واقعیت را از طریق منشور تاریخی گری می بیند . آزادی اراده انسان ها مبنای معرفت شناختی قراردادهای اجتماعی می شود و دولت شهر مدرن دیگر آینه سامان کیهانی نیست، بلکه نتیجه قرارداد اجتماعی است که توسط سوژه مدرن نظم می یابد .

مسئله اصلی فرد مدرن، تعریف خود به عنوان موجودی متفکر (2) است، و هم زمان تعریف خود در برابر یک خود آگاه دیگر است .

اشاره

توصیف نویسنده محترم از مدرنیته و برشمردن مؤلفه های اصلی آن، دقیق و گویا به نظر می رسد . در اینجا از باب اشاره تنها دو نکته خاطرنشان می شود:

1 . برای شناخت دقیق تر و عمیق تر مدرنیته توجه به آثار، لوازم و پیامدهای عینی و واقعی هر یک از مؤلفه های ذکر شده در نوشته نویسنده محترم ضروری است . هر چند بررسی جامع و عمیق درباره این موارد نیازمند مطالعات وسیع در حوزه های گوناگون انسان شناختی، جامعه شناسی، زیست جامعه شناسی، اخلاقی، اقتصادی، ... و جمع بندی آنها و ارزیابی نهایی است، اما با توجه به قرائن و شواهد غیر قابل تردید، می توان گفت که متاسفانه مدرنیته در کنار آثار مثبت خود، پیامدهای منفی سیاسی، به لحاظ کمی و کیفی، برای انسان و هر آنچه به او مربوط است (جامعه، دین، سیاست، فرهنگ، طبیعت و . .). به بار آورده است . این پرسش که آیا همه این پیامدها از ذات مدرنیته برخاسته و برمی خیزد یا دلایل و عوامل دیگری در این باب دخلیل اند، پرسشی قابل تامل و جدی است .

2 . مدرنیته، آن چنان که نویسنده محترم به درستی توصیف کرده است، سنت گسست است; نه تنها گسست از غیر که گسست از خود . این نکته به لحاظ نظری از چند جهت بسیار جالب توجه است . نخست آنکه این سنت نفی نفی (گسست از گسست) بر چه پایه شناختی استوار است و به کدام سو حرکت می کند؟ (البته اگر اساسا بتوان برای چنین سنتی، پایه و جهتی در نظر گرفت) . دوم آنکه چنین سنتی چگونه می تواند بدون تناقض، تبدیل به سنتی اثباتی شود و چنان رواج و غلبه یابد که جهانی را در سیطره خویش گیرد؟

در نهایت این گفته که «در نگاهی بسیار خوش بینانه و قدری عرفانی نه فلسفی، مدرنیته علی رغم همه ناراستی ها و نادرستی هایش، و علی رغم همه حق گریزی و ارزش گریزی هایش، نماد و تنها و تنها نماد یک احساس و یک نیاز حقیقی، واقعی و همیشگی در انسان است; یعنی نیاز به کمال و آرامش والاتر و بالاتر; یعنی همان چیزی که ادیان الاهی، به ویژه اسلام، برای بشریت به ارمغان آورده اند .» چه مقدار درست است؟

پی نوشت:

1) سخنرانی در خانه هنرمندان، دی 80 .

2. Rescogitans.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان