یکی از واژه هایی که از دیرباز با آدمی مأنوس بوده و قدمتی به بلندای حیات بشری داشته است واژه «عشق» می باشد؛ اما باید توجه داشت انسان به دلیل محتوا و مفاد این کلمه دل انگیز، با آن همدم گشته و تا حدّ پرستش پیش رفته است. علی رغم کنکاش در باره این حقیقت نشاط آور، هنوز بسیاری از ابعاد پیچیده و تو در توی آن برای قشر چشمگیری از جامعه مبهم مانده و گاه به بی راهه رفته و از ماهیت اصلی و اصیل خویش دور گشته است. تلاش نگارنده سطور بر آن است تا پاره ای از این ابعاد را با استمداد از آیات، روایات و سخنان حکماء عشق بازخوانی کند و در این راه لغزان تنها امیدش همراهی خوانندگان تا پایان نوشتار حاضر است.
1ـ معنای عشق
«عشق» از نظر واژه شناسی به معنای میل مفرط است. این کلمه مشتق از «عَشَقَه» بوده و «عشقه» گیاهی است که هر گاه به دور درخت می پیچد آب آن را می خورد؛ در نتیجه درخت زرد شده، کم کم می خشکد.(1) اما در اصطلاح «عشق» عبارت است از «محبت شدید و قوی» و به عبارت دیگر، عشق مرتبه عالی و اعلای محبت است.(2)
ولی حقیقت آن است که تعریف حقیقی این واژه ممکن نیست؛ به گفته حکیم عشق محی الدین ابن عربی: «هر کس عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسی که از جام آن جرعه ای نچشیده باشد آن را نشناخته و کسی که گوید من از آن جام سیراب شدم، آن را نشناخته، که عشق شرابی است که کسی را سیراب نکند.»(3)
شاید به همین دلیل است که نخستین عارفان، واژه عشق را به کار نمی بردند؛ زیرا از عشق زمینی و جسمانی هراس داشتند و از این رو؛ بیشتر از محبت یاد می کردند.(4) و عطار چه زیبا سروده است:
پرسی تو ز من که عاشقی چیست؟
روزی که چو من شوی، بدانی
2ـ عشق و معرفت
از آنجا که عشق، محبت شدید و قوی است و محبت فرع «معرفت» است، عشق نیز بدون معرفت، عشق نخواهد بود. واقعیت آن است که شناخت هر چیزی، ریشه میل یا تنفر انسان نسبت به آن چیز است. اگر آدمی چیزی را برای خویش سودمند بداند، نسبت به آن محبت پیدا و برای جلبش تلاش می کند. صدرالمتألهین می گوید: «عشق در شی ء بدون حیات و شعور، صرفا یک نوع تسمیه و نام گذاری است.»(5)
از این رو، بر اساس تقسیم قوای ادراکی انسان به حسی، خیالی و عقلی، می توان با تسامح گفت که سه عشق حسی، خیالی و عقلی وجود دارد: عشق حسی بر معرفت حسی بنا شده است و تنها قوای حسی (بینایی، شنوایی، چشایی، لمسایی و بویایی) از آن مبتهج می گردد. عشق خیالی، عشقی است که از قوه خیال آدمی نشأت می گیرد و تنها این قوه را تسکین می دهد. اما عشق عقلی، عشقی است که از عقل سرچشمه می گیرد و بر اساس یافته های عقل، معشوق و راه وصال به او را می شناسد؛ هر چند با شدت یافتن عشق، آدمی عقل خویش را نیز پشت سر می گذارد؛ ولی برای بار یافتن به آن مرحله نیز باید از مدخل عقل عبور کرد.
باید توجه داشت از آنجا که قوه خیال از قوه حس در ادراک امور قوی تر است، عشق خیالی از عشق حسی قوی تر است و به دلیل آنکه درک عقلی قوی تر از خیال و حس است، عشق عقلی به مراتب قوی تر و کامل تر از عشق حسی و خیالی است.(6)
معرفت عشق زا و عشق معرفت افزاست. پس از انعقاد عشق در جان انسان، در هر مرتبه ای از ظهور، عاشق را در مراحل معرفت و مدارج کمال پیشتر می برد، در نتیجه ادراک آدمی قوی و نافذتر می گردد و عشق را به چشم دقیقه یاب و بصیرتی پرده شکاف می نگرد و چیزهایی خواهد دید که از پیش ندیده بود.
3ـ مبدأ عشق
اساس آفرینش جهان، عشق حضرت حق به جمال و جلوه خویش است؛ زیرا طبق آنچه که حکماء در باب اسباب عشق مطرح نموده اند، حبّ ذات یکی از مهمترین اسباب عشق است. خداوند متعال نیز به عنوان برترین موجود، به دلیل عشق به ذات و جلوه جمالش، جهان را پدید آورد: «کنت کنزا مخفیا فأحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف؛ گنج پنهانی بودم که دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم.»(7)
گنج مخفی بُد ز پریّ چاک کرد
خاک را روشن تر از افلاک کرد
بر این اساس، نخستین کسی که عشق ورزید، خدای سبحان بود(8) و از آنجا که مبدأ عالم اوست، مبدأ عشق نیز اوست. در واقع، عشق مانند وجود، از ذات حق به عالم سرایت کرده است و قاطعانه می توان گفت: عشق انسان زاییده عشق خداست.
توبه کردم و عشق همچون اژدها
توبه وصف خلق و آن وصف خدا
عشق ز اوصاف خدای بی نیاز
عاشقی بر غیر او باشد مجاز(9)
خداوند متعال مبتنی بر همین عشق به خویش است که مخلوقاتش را نیز دوست می دارد.(10) سخن عین القضاة همدانی در این باب خواندنی است: «دریغا به جان مصطفی، ای شنونده این کلمات! که خلق پنداشته اند که انعام و محبت او با خلق از برای خلق است. نه از برای خلق نیست، بلکه از برای خود می کند که عاشق، چون عطایی دهد به معشوق و با وی لطفی کند، آن لطف نه با معشوق می کند که آن با عشق خود می کند. دریغا از دست این کلمه! تو پنداری که محبت خدا با مصطفی، از برای مصطفی است؟ این محبت او از بهر خود است.»(11)
ناگفته نماند که مفاد عشق خدا، مفادی کاملاً متمایز با عشق انسان است که فرصت طرح و تفصیل آن نیست.(12)
4ـ اسباب عشق
برای عشق اسباب گوناگونی مطرح کرده اند که از همه مهمتر دو سبب است که هر دو ریشه در فطرت هستی دارد:
1 ـ 4ـ کمال جویی
همه هستی میل به کمال دارد. کمال طلبی آمیخته با «حبّ بقا»ست که هر دو تبلور «حبّ ذاتند». همه موجودات در پی آنند که چیزهایی را به دست آورند و بهره وجودی اشان را بیشتر کنند. هر موجودی، در پی کمال متناسب با خود است. دانه گندمی که روی زمین قرار گرفته و با شرایط مساعدی شکافته شده، به تدریج می روید، متوجه آخرین مرحله بوته گندم است که رشد خود را تکمیل کند؛ سنبل داده و دانه های زیادی بار آورد. هسته میوه ای که در درون خاک پنهان شده و سپس پوست خود را شکافته و نوک سبزی بیرون می دهد از همان مراحل آغازین، قصد رسیدن به درجه کمال و برومندی خود را دارد که درختی پر از میوه خواهد شد.
انسان نیز می خواهد سعه وجودی بیشتری بیابد و علم، قدرت، اراده و حیاتش نامحدود و مطلق باشد، به صورتی که به گفته حضرت امام خمینی، اگر قدرت مطلق جهان باشد و عالم را در اختیار داشته باشد و به او بگویند که جهان دیگری هم هست، فطرتا مایل است آن جهان را در اختیار داشته باشد. یا مثلاً هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست، فطرتا مایل است آن علوم را هم بیاموزد.(13)
تمامی این نمونه ها حکایتگر این حقیقت است که دستگاه آفرینش با تربیت تکوینی خود کمال خواه و کمال جو است و به همین سبب است که با وجود تمام سختیها، موانع و مشکلات، عاشق کمال است و برای رسیدن به آن، از هیچ کوشش و تلاشی فروگذار نمی کند. به بیان دیگر، این فطرت کمال خواهی است که موجودات را عاشق ساخته است.(14) از این رو، محرک همه موجودات عشق است.
آتش عشق است کاندر نی فتاد
جوشش عشق است کاندر می فتاد(15)
2ـ4ـ جمال خواهی
جمال عبارت است از حضور کمال لایق و ممکن یک «چیز» نزد انسان. بنابراین، اولاً، کمال هر چیز به قابلیت کمال پذیری آن چیز بستگی دارد؛ از این رو، باید ملاحظه کرد آیا مثلاً فلان چیز اصلاً قابلیت پذیرش این کمالات را دارد یا خیر؟ ثانیا، اگر تمام کمالات لایق یک چیز نزد انسان باشد، آن چیز در غایت جمال و زیبایی است و اگر فقط برخی از آن کمالات حاضر باشد، چیز به اندازه آن کمالات متصف به حسن و جمال می شود. مثلاً اگر خطی تمام کمالات لایق خود را ـ که عبارت است از متوازی، متناسب و منتظم بودن ـ دارا بود آن خط در اوج زیبایی است و هر چه این کمالات را کمتر داشت، از زیبایی کمتری برخوردار خواهد بود. وجود همین جمال خواهی در انسان است که موجب پیدایش شاخه های گوناگون هنر و فرهنگ در تمدن بشری شده است و اسلام نیز آن را پذیرفته و حتی بخشی از اعجاز قرآن کریم بر اساس هنر و زیبایی پی ریزی شده است؛ به گونه ای که قرآن کریم خود یک اعجاز هنری است.
باید توجه داشت که زیبایی و جمال منحصر به محسوسات نیست؛ بلکه در غیر محسوسات نیز وجود دارد؛ زیرا زیبایی را به علم، اخلاق و دیگر حقایق غیر حسی نیز نسبت می دهیم، در حالی که هیچ یک از این موارد با حواس پنج گانه ظاهری درک نمی شود، بلکه با بصیرت باطن و چشم دل که همان نور عقل است، درک می گردند.
به هر روی، جمال و زیبایی عامل مهمی در تحقق عشق است، آن هم جمال غیر محسوس. سرّ اینکه برخی کسانی را دوست دارند که در زیبایی ظاهری آنها تردید است و چه بسا در چشم دیگران چهره ای کریه دارند، این است که عاشق در معشوق جمالی را می بیند که دیگران نمی بینند:
گفت لیلی را خلیفه: کان تویی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی
از دگر خوبان تو افزون نیستی؟!
گفت: خامش چون تو مجنون نیستی(16)
5ـ سریان عشق
به دلیل آنکه همه هستی دارای حیات و شعور بوده و کمال جو هستند، عشق در تمام عالم هستی سریان دارد؛ هر چند از جهت شدت و ضعف گوناگون باشند ولی بر اساس ارتباط عشق با معرفت و با اسبابی چون کمال جویی و جمال خواهی، عشق در همه عالم و در میان همه موجودات جریان دارد.(17)
این عشق است که در نی آتش می افکند و می را به جوشش وا می دارد. مظاهر خلقت و بدایع طبیعت همه مسخر عشق اند. کشش و جذب اجزای هم جنس به یکدیگر و پیوند و ترکیب اضداد نیز از جلوه های عشق است. جاذبه ای که «جزء» را به سوی «کل» می راند و میان اشیاء و پدیده ها، تناسب، سنخیت و انضمام می آفریند همه از عشق است:
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف(18)
اما، داستان عشق انسان، داستان دیگری است؛ زیرا، اولاً به دلیل وجود حیات و شعور برتر در انسان، عشق در او از شدت و حدّت بیشتری برخوردار است و ثانیا به دلیل لطافت و وسعت ادراکش، معشوقهای او بیشتر است و نه تنها از درختان خرم و کوهساران عالم و طراوت بهار و سرخی شفق و تابش ماه و دیگر جلوه های عالم وجود لذت می برد بلکه به کمالات و جمالهایی برتر از عالم مادی نیز عشق می ورزد. ثالثا علی رغم ژرفا و گستردگی ادراکش، داعیه های خیالی و وهمی او همواره با عقلش درگیرند و مزاحمانی از قوای شهویه و غضبیه بر سر راهش قرار دارد که عشق حقیقی را با عشقهای مجازی و کاذب درگیر می سازد.
به دلیل همین سه نکته ظریف و عمیق، باید دستی از غیب برون آید و عشق انسان را هدایت کند و راه وصول عشق را به او بنمایاند. فرستادن پیامبران و فرو فرستادن کتابهای آسمانی برای همین جهت است تا عشق حقیقی و راستین را از عشق مجازی و دروغین باز شناساند و آدمی را در عشق و عاشقی اش مدد رساند.(19)کلام پیامبران بوی گلی است که انسان را به سمت گلستان می برد:
این سخنهایی که از عقل کل است
بوی گلزار و سرو و سنبل است
بوی گل دیدی که آنجا گل نبود
جوش مل دیدی که آنجا مل نبود(20)
6ـ مبانی عشق
عشقی که دین برای انسان ترسیم می کند ـ و ما در عناوین بعدی به تشریح آن می پردازیم ـ متأثر از دیدگاه خاصی به خداوند، عالم هستی و انسان و نسبت این سه با یکدیگر است. به بیان دیگر، عشقی که رسول خاتم(ص) نویدبخش آن است بر مبانی خداشناسی، انسان شناسی و هستی شناسی خاصی است، از این رو، نگاهی اجمالی به این مبانی، برای تفسیر و تفهیم صحیح عشق حقیقی ضروری می باشد.
1ـ6ـ خداشناسی:
از منظر آموزه های قرآنی، خداوند آفریننده آسمانها و زمین و خالق همه چیز است.(21) بهترین وصف از آن اوست.(22) دانا، توانا، زنده، پاینده، بی نیاز، یکتا، یگانه، پاک از هر عیب و ... می باشد.(23) هر که بهره ای از کمال دارد، از خدا وام گرفته است.(24) خداوند الهام کننده دوستی و محبت در میان مؤمنان بوده(25) و مهر و محبت خویش را به دل دوستداران خویش می افکند و عشق را میان انسانها حاکم می سازد:(26)
هر چه اندیشی پذیرای فناست
آنکه در اندیشه ناید آن خداست(27)
2ـ6ـ انسان شناسی:
از ددگاه قرآن، انسان موجودی است برگزیده خداوند، خلیفه و جانشین او در زمین(28)، ترکیبی از جسم و روح(29)، دارای فطرتی خداآشنا(30)، آزاد، مستقل، امانت دار خدا و مسؤول خویشتن و جهان(31)، وجودش از ضعف و ناتوانی آغاز می شود و به قوت و کمال سیر می کند، اما جز در بارگاه الهی و جز با یاد او آرام نمی گیرد.(32) خداوند متعال بینشها و گرایشهایی را در آدمی نهاده است که اولاً اکتسابی نیست، ثانیا در عموم افراد وجود دارد، هر چند ممکن است دارای شدت و ضعف باشد.(33) کمال جویی و جمال خواهی از جمله گرایشهای فطری اند که خداوند آنها را در روح آدمی قرار داده است.(34) از منظر آیات قرآن، آدمی می تواند با کنار زدن حجابهای ظلمانی از روح خویش و با استمداد از وحی و عقل که راه و مسیر و چگونگی سیر را به او نشان می دهد، بینشها و گرایشهای فطری خویش را شکوفا سازد و به موطن اصلی خود ـ که همان لقای حضرت حق است ـ بازگشته و به مقام شایسته خویش نایل گردد:(35)
تاج «کرّمناست» بر فرق سرت
طوق «اعطیناک» آویز برت
جوهر است انسان و چرخ او را عَرَض
جمله فرع و پایه اند او غرض(36)
3ـ6ـ هستی شناسی:
از دیدگاه قرآن، همه عالم هستی آیات و نشانه های خداوند است. حضرت حق، گاه همه آنچه را که در زمین و آسمان و در نظر کلی تر جهان هستی است نشانه می داند(37)؛ و گاه به برخی از موجودات عالم هستی به طور خاص اشاره کرده و آنها را آیت خود تلقی فرموده است.(38)
من به هر که می گذرم ذکر دوست می شنوم
من به هر چه می نگرم روی دوست می بینم
از منظر آیات قرآن، کل جهان هستی و موجودات آن مسخّر انسان است تا آدمی را برای رسیدن به مقصود نهایی خویش مدد رساند.(39) به هر روی، عالم هستی ظهور اوست:
در بیان ناید جمال حال او
هر دو عالم چیست؟ عکس خال او(40)
7ـ عشق حقیقی
با توجه به مبانی پیش گفته از منظر اسلام، به دلیل آنکه خداوند کامل محض و محض کمال، جمیل مطلق و مطلق جمال و دارای بالاترین، برترین و بهترین وصفهاست، مبدأ عشق، اولین عاشق و الهام بخش عشق است، و از آنجا که همه هستی نمود، آیت و مظهر اویند، از او سرچشمه گرفته و به سوی اویند، و از آن رو که آدمی کمال جو و جمال خواه بوده و ظهور و جلوه تام و کامل صفات حضرت حق است؛ عشق حقیقی عبارت است از «قرار گرفتن موجودی کمال جو [انسان] در جاذبه کمال مطلق [خداوند متعال [پروردگاری بی نیاز، یگانه، دانای اسرار، توانا، قاهر و معشوقی که همه رو به سوی او دارند و او را می طلبند.»(41)
مانند تو من یار وفادار ندیدم
خوش تر ز غم عشق تو غمخوار ندیدم
جز خال خیال رخ زیبای تو در دل
در آینه حسن تو زنگار ندیدم
دل بندگی دوست به شاهی نفروشد
یک مشتری عشق به بازار ندیدم
با بندگی حضرت معشوق الهی
در دل هوس شاهی این دار ندیدم(42)
این عشق که از آن به محبت سوم، عشق اکبر، محبت اول نیز یاد می شود(43)، عشق به معشوق حقیقی و اصلی و منحصر به فردی است که با عشق به خود، جهان را آفرید و عشق را در تمام هستی و از جمله در فطرت آدمی جای داد.
عشق حقیقی و راستین، تنها به کمال محض و جمیل مطلق توجه دارد، تنها او را می خواهد و می جوید. این عشق، التیام بخش، رام کننده، صبرآور، انس برانگیز، رضایت بخش، نیروزا، طلب آور، درهم شکننده خودپرستی، سرورانگیز، نشاط آور، پایا و پویاست. این، عشقی است که وصالش، مقتل عاشق است نه مسلخ وی؛ یعنی هنگام وصال، عاشق قامت برکشیده، قیامت به پا می کند و عشقش زنده تر و فعالتر می گردد، نه آنکه سرد و خاموش شود.
از همین رو، قرآن کریم تنها محبوب حقیقی و اصلی را خداوند متعال دانسته،(44) و در روایات، بر محبت خداوند سبحان تأکید فراوان شده است.(45) به اعتقاد درس آموزان مکتب عشق، عشق حقیقی از اول در فطرت آدمی وجود داشته است و انسان می تواند با برطرف کردن آلودگیها، گناهان و تعلقات غیر خدایی، به این واقعیت نایل گشته و این عشق را در فطرت خویش به عیان در یابد:(46)
ملامتم به خرابی مکن که مرشد عشق
حوالتم به خرابات کرد روز نخست(47)
بر این اساس، می توان گفت عشق حقیقی انسان زاییده عشق خداست و سبب تفاوت درجه اش با عشق خدا، کدورت جسم انسان است. در صورت از میان برخاستن این کدورت ـ که لازمه اش فنای بنده در حق است ـ محبت نیز به طهارت و صفای اصلی اش برمی گردد. این همان عشقی است که از خدا آغاز می شود و به انسان می رسد و او را به خدا می رساند یعنی عشق حقیقی و عرفانی.
8ـ نشانه های عشق حقیقی
از مجموع آیات و روایات و سخن عارفان واصل، می توان نشانه هایی برای عشق حقیقی شمارش کرد، دانستن این علایم آدمی را قادر می سازد تا عشق خویش را ارزیابی کرده و دریابد تا چه اندازه در جاذبه این عشق قرار دارد؟ گفتنی اینکه از آنجا که عشق حقیقی دو طرفه است، چنان که قرآن نیز بدان تصریح کرده است(48)، یعنی در قبال عشق انسان به خداوند، خداوند متعال نیز به انسانی که عشق حقیقی و راستین دارد، عشق می ورزد، نگارنده نشانه های عشق حقیقی را در دو قسمت عشق انسان به خدا و عشق خداوند به انسان شمارش می کند.
1ـ8ـ نشانه های عشق انسان به خدا
1ـ1ـ8ـ ترجیح دادن خداوند بر همه محبوبهای دیگر(49):
عاشقان را شادمانی و غم اوست
دستمزد و اجرت خدمت هم اوست
غیر معشوق ار تماشایی بود
عشق نبود هرزه سودایی بود
عشق آن شعله ست کاو چون برفروخت
هر چه جز معشوق باقی جمله سوخت
تیغ «لا» در قتل غیر حق براند
در نگر زان پس که بعد «لا» چه ماند
ماند «الا اللّه » باقی جمله رفت
شاد باش ای عشق شرکت سوز زفت(50)
2ـ1ـ8ـ در باطن و ظاهر مطیع و موافق اوامر و نواهی او بودن(51).
3ـ1ـ8ـ ترجیح دادن لقای خدا را بر بقای خود(52):
عاشقم من کشته قربان لا
جان من نوبتگه طبل بلا
من چو اسماعیلیانم بی حذر
بل چون اسماعیل آزادم ز سر
فارغم از طمطراق و از ریا
«قل تعالوا» گفت جانم را بیا(53)
4ـ1ـ8ـ حقیر شمردن هر چیز در برابر عشق به خداوند؛(54) حتی عقل:
عقل را قربان کن اندر عشق دوست
عقلها باری از آن سویت کاوست(55)
5ـ1ـ8ـ مستغرق ذکر و یاد خدا بودن در همه اوقات(56):
6ـ1ـ8ـ تنها از او خشنود بوده و در قرب او آسایش و آرامش دارد(57):
7ـ1ـ8ـ به کلام محبوب یعنی قرآن عشق ورزد(58).
8ـ1ـ8ـ با مال و جان در راه او مجاهده کردن(59):
تا خیال دوست در اسرار ماست
چاکری و جان سپاری کار ماست
هر کجا شمع بلا افروختند
صد هزاران جان عاشق سوختند
عاشقانی کز درون خانه اند
شمع روی یار را پروانه اند(60)
9ـ1ـ8ـ حریص بودن بر خلوت و مناجات با او(61).
10ـ1ـ8ـ همه بندگان مطیع وی را به خاطر او دوست بدارد و همه کافران و گناهکاران را به خاطر او دشمن بدارد(62).
و ...
2ـ8ـ نشانه های عشق حضرت حق به
انسان
1ـ2ـ8ـ توفیق طاعت یافتن(63)؛
2ـ2ـ8ـ دوست داشتن خداوند(64)؛
3ـ2ـ8ـ مخفی کردن معایب انسان(65)؛
4ـ2ـ8ـ محبوب ساختن امانتداری(66)؛
5ـ2ـ8ـ الهام صدق و راستی(67)؛
6ـ2ـ8ـ خطور دادن علم و دانش(68)؛
7ـ2ـ8ـ مزین ساختن به حلم و آرامش(69)؛
8ـ2ـ8ـ مبغوض ساختن دنیا در قلب آدمی(70)؛
9ـ2ـ8ـ عطا کردن به قدر نیاز(71)؛
10ـ2ـ8ـ نیکی گردانیدن اخلاق او و اعطای قلب سلیم(72)؛
و ...
عاشق ترین عاشقان عشق حقیقی رسول اکرم(ص) بود و به همین دلیل در میان پیامبران از جایگاه ویژه ای برخوردار است:(73)
با «محمد» بود عشق پاک جفت
بهر عشق او را خدا «لولاک» گفت
منتهی در عشق چون او بود فرد
پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد
گر نبودی بهر عشق پاک را
کی وجودی دادمی افلاک را(74)
9ـ عشق مجازی
پیروان عرفان عاشقانه و عشق حقیقی، از آنجا که جهان هستی و از جمله انسان را مظهر، آیات و نشان حضرت حق می دانند، عشق به مظاهر و مجالی خداوند سبحان را «عشق مجازی» و در طول عشق به ذات پروردگار ـ که عشق حقیقی است ـ می دانند:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست(75)
عشق مجازی همچون طریق، نردبان، پل و مسیر ورودی به عالم عشق حقیقی است. در واقع از آنجا که تمام عوالم هستی و موجودات آن، هستی مطلق و مطلق هستی یعنی، حضرت حق، را نشان می دهند، امور مجازی به شمار می روند، به همین جهت عشق به آیات الهی، عشق مجازی قلمداد می شود. اما باید توجه داشت که فرق است میان معشوقی که همه عالم از اوست و معشوقی که همه عالم، اوست.
در این گونه عشق ما به معشوق از آن جهت عشق می ورزیم که او نمود و آیت و نشان معشوق حقیقی، اصیل و اصلی است. عشق مجازی بر این اساس، ریشه در عشق حقیقی دارد؛ یعنی به دلیل آنکه عشق ما متمرکز بر معشوق راستین است، به هر آنچه که از اوست و بوی او را می دهد و آیت اوست نیز عشق می ورزیم. ولی در عین حال باید توجه کنیم که عشق مجازی، عشق به «نمود» است، نه عشق به «بود»؛ از این رو، توقف و ماندگاری در عشق مجازی هر چند بهتر از فقدان عشق است، ولی نتایج عشق حقیقی و راستین را ندارد:
عاشقی گر زین سر و گر زآن سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
گفت معشوقم: تو بودستی نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
عاشق آن وهم اگر صادق بود
آن مجازش تا حقیقت می رود(76)
در روایت آمده است نوجوانی، که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، به پیامبر(ص) سلام کرد و از خوشحالی دیدن ایشان، چهره اش گشاده گشت و لبخند زد. حضرت به او فرمود: ای جوان! مرا دوست داری؟ گفت: ای رسول خدا! به خدا قسم آری. فرمود: همچون چشمانت؟ گفت: بیشتر؛ فرمود: همچون پدرت؟ گفت: بیشتر. فرمود: همچون مادرت؟ گفت: بیشتر. فرمود: همچون خودت؟ گفت: ای رسول خدا! به خدا قسم بیشتر. فرمود: همچون پروردگارت؟ گفت: خدا را، خدا را؛ ای رسول خدا! که این مقام نه برای تو است و نه دیگری. در حقیقت تو را برای دوستی خدا دوست می دارم.
در این هنگام رسول خدا(ص) به همراهان خویش روی کرد و فرمود: «این گونه باشید؛ خدا را به سبب احسان و نیکی اش به شما دوست بدارید و مرا برای دوستی خدا دوست بدارید.»(77)
در حسن رخ خوبان، پیدا همه او دیدم
در چشم نکورویان، زیبا همه او دیدم
در دیده هر عاشق، او بود همه لایق
ورنه ز نظر وامق، عذرا همه او دیدم
دیدم همه پیش و پس جز دوست ندیدم کس
او بود همه او بس، تنها همه او دیدم(78)
گاه از عشق مجازی به «عشق اصغر» یاد می کنند که همان عشق به انسان است؛ زیرا مجموعه ای از لطایف عالم و آیینه ای از صفات حق و راهنمای قلوب و معرفت باری تعالی می باشد.
گاه از آن به «عشق اوسط» نیز نام می برند که همان اشتیاق و محبت نسبت به همه اجزای عالم است؛ از آن رو که مظاهر صفات الهی می باشد، یا عشق به عالمانی است که ناظر به حقایق موجوداتند و در آفرینش آسمانها و زمین به تفکر می پردازند.(79)
و گاه بر آن «عشق نفسانی یا عفیف» نیز اطلاق می کنند که همان عشق و محبت به صفات روحی و ملکات اخلاقی انسانهاست.(80)
10ـ عشق کاذب
عشق کاذب که اطلاق عشق بر آن، دروغ و خیانت به محتوا، گستره و عمق این واژه پاک است ـ عشقی است که منشأش امر جنسی و شهوانی است. در این عشق، عاشق توجه اش معطوف به صورت ظاهری معشوق و رنگ و روی اوست. این نوع عشق ـ که به جفا، نام عشق بر او نهاده اند ـ موجب تسلط نفس اماره و تقویت آن و حکومت شهوت بر قوه عاقله و در نتیجه خاموش شدن نور عقل می شود.(81)
عشقهایی کز پی رنگی بود
عشق نبود عاقبت ننگی بود
عاشقان از درد زان نالیده اند
که نظر تا جایگه مالیده اند(82)
حقیقت عشق مجازی جز طغیان شهوت نیست، عشقی که از مبادی جنسی و حیوانی سرچشمه می گیرد، به همان جا هم خاتمه می یابد و افزایش و کاهش آن بیشتر به فعالیتهای فیزیولوژیکی دستگاه تناسلی بستگی دارد که قهرا در سنین جوانی بیشتر بروز می کند و با پا گذاشتن به سن، از یک طرف، و اشباع آن از سوی دیگر، کاهش
می یابد و منتفی می شود. این گونه عشقها به سرعت می آید و به سرعت می رود و قابل اعتماد و توصیه نبوده بلکه خطرناک و فضیلت کش است. انسان آن گاه که تحت تأثیر شهوات و امور حیوانی خویش است خود را می پرستد و شخص مورد علاقه را برای خود می خواهد و در این اندیشه است که چگونه از وصال او بهره مند شود و حداکثر تمتع را از او ببرد، بدیهی است که چنین عشقی نمی تواند مکمل و مربی روح انسان باشد و آن را تهذیب نماید و در هندسه مبانی عشق از منظر دین جایگاهی ندارد.(83)
این نوع عشق، منشأ خشونت، وحشی گری و جنایت است. عشق مجازی، عشقی زبون کننده و ناپایدار است و همان عشقی است که وصالش مدفنش به شمار می آید. حکیم عشق، صدرای شیرازی در این باب سخن نغزی دارد:
«کسانی که شیئی از اشیاء دنیوی را دوست دارند و فقط به ظاهر آن دل خوش کرده اند، وقتی به وصال محبوب رسیدند، پس از مدت اندکی همان محبوب، برای آنها وبال شده، موجب زحمتشان می گردد؛ از این رو، حلاوتی را که در حالت حبّ داشتند از دست می دهند.»(84)
عشق، آینه بلند نور است
شهوت ز حساب عشق برون است(85)
بر همین اساس است که امام صادق(ع) می فرماید:
«من وضع حبّه فی غیر موضعه فقد تعرض للقطیعة(86)؛ هر کس محبتش را در غیر جای خویش قرار دهد [به جای رابطه و پیوند [خود را در معرض جدایی قرار داده است.»
11ـ چند تذکر
1ـ11ـ عشق چون آینه است که در آن، حالات و درجات استعداد هر عاشقی نمودار می گردد. دوام عشق به دوام و پایداری معشوق وابسته است؛ از این رو، عشق بر آب و رنگ و حس صوری چون ثبات ندارد، پایدار نمی ماند. این عشقها نوعی هوسرانی و بازی خیال است که فرجامی جز ننگ و رسوایی ندارد.
جمال صورت، سایه و تنزل جمال کلی و معنوی است؛ مانند تابش خورشید که چون بر دیوار می افتد، دیوار را فروغی ناپایدار حاصل می گردد. اما با برگرفتن پرتو جمال معنی از صورت و برچیده شدن نور خورشید از دیوار، کالبدی زشت و تاریک بر جای می ماند که هیچ کس به آن دل نمی بندد. بدون فروغ معنی و جمال واقعی، میان پیکر آدمی و کلوخ هیچ تفاوتی نیست. هر زیبارخی که لطف و نور الهی را از وی بازگیرند، به زشت رویی نفرت انگیز تبدیل می گردد که همچون کلوخ شایسته دلبستگی نمی باشد.
از این رو، نباید فریفته و پایبند صورت بود، بلکه باید بر اصل، معنی و جمال کلی عشق ورزید. چنین عاشقی از فوت هیچ مطلوب و مقصودی اندوهگین و غمناک نخواهد گشت و چون نظر بر اصل دارد، از شکستن طلسم صورت یا فقدان آن، نگران نمی شود؛ زیرا معنی و جمال مطلق و کلی از دست نمی رود.
اگر زیبایی ظاهری، ذاتی آدمی بود، نباید از میان می رفت. زیرا «الذاتی لایختلف و لا یتخلف؛ ذاتی اختلاف و تخلفی نمی پذیرد». بنابراین، با زوال زیبایی ظاهری، باید متوجه شویم که رخ زیبای آدمی، عَرَضی اوست.
عشق بر مرده نباشد پایدار
عشق را بر حیّ جان افزای دار(87)
معشوق، صورت نیست، بلکه وصف معنی و حقیقت است؛ از این رو عاشقی نیز وصف معنی است. مُدرِک این عشق، دل است و از آنجا که باید میان «مُدرِک» و «مُدرَک» یعنی درک کننده و درک شونده، مناسبتی باشد، چنان که ما دیدنی ها را به چشم و شنیدنی ها را با گوش درمی یابیم و نمی توانیم با چشم بشنویم و با گوش ببینیم، مُدرَک دل، حقیقت است نه مجاز، اصل است، نه فرع، معنی است نه صورت، فروغ است نه سایه. چنین مُدرَکی است که دل را با عشق نیرو می بخشد و در نهایت وصال، همچنان تشنه کام و طالب مزید است و چون حسن، کمال و معنی معشوق، یعنی خداوند متعال، نهایتی ندارد، سوز و گداز دل عاشقان راه حقیقت نیز پایان نمی پذیرد و هیچ گاه عاشقان از نثار عشق سیر و بی نیاز نمی گردند:
عشق بینایان بود بر کان زر
هر زمانی لاجرم شد بیشتر
عشق ربانی است خورشید کمال
امر نور اوست خلقان چون ظلال(88)
2ـ11ـ با توجه به مطالب پیش گفته، می توان عشق حقیقی را از عشق مجازی و خصوصا عشق دروغین باز شناخت؛ ولی در عین حال توجه به امور ذیل ما را در این شناسایی مددکار است:
1ـ2ـ11ـ عاشق باید با بررسی مبدأ عشق خویش آن را شناسایی کند که آیا مبدأ عشق او حس است یا خیال عقل است یا دل، شهوت است یا امور نفسانی؟!
2ـ2ـ11ـ آیا عشق برایش آرام بخش، نشاط آور، طرب انگیز و تحرک آفرین است یا موجب اضطرار، خمودی، بی حرکتی، سستی و در خودفرورفتگی؟
3ـ2ـ11ـ آیا نشانه های عشق حقیقی در او وجود دارد یا خیر؟
4ـ2ـ11ـ آیا با وصال معشوق، عشق اولیه اش شکوفا، پایا و پویاتر می گردد، یا پژمرده، ایستا و خموش؟
3ـ11ـ در عشق حقیقی، معشوق باید واحد و یگانه باشد و این یکی از ارکان رکین این نوع عشق تلقی می شود؛ از این رو، اگر معشوق متعدد گشت، باید بدانیم که عشق ما حقیقی نیست.
حکایت ذیل به خوبی این مسأله را برای ما بازگو می کند:
معشوقی، عاشق خویش را نزد خود نشانید. عاشق، نامه ای را بیرون آورد و شروع به خواندن کرد. آن نامه گفتار عاشق به معشوق خویش بود و با عبارات و الفاظ گوناگون، از فراق و هجران معشوق، سخن به میان آورده بود ... معشوق گفت: این نامه را برای چه کسی نوشته ای؟
عاشق گفت: برای تو.
معشوق گفت: اکنون که به وصال رسیده ای و من در نزد تو نشسته ام، در این صورت خواندن نامه جز تلف کردن وقت نیست.
گفت: معشوق گر این، بهر من است
گاهِ وصال، این عمر ضایع کردن است
عاشق گفت: آری تو در اینجا حاضری، ولی من آن حالت عشق را که در نامه ترسیم کرده ام، در اینجا از تو در نمی یابم.
معشوق گفت: پس من معشوق تو نیستم، بلکه معشوق تو دو چیز است: یکی وجود من و دیگری حالت دورویی است که تو را بر من عاشق کرده است! پس من جزئی از مقصودم، نه همه مقصود:
هست معشوق آن که او یکتو بود
مبتدا و منتهایت او بود
چون بیابیش و نباشی منتظر
هم هویدا او بود هم نیز سرّ
رو چنین عشقی گزین گر زنده ای
ور نه وقت مختلف را بنده ای
هر که چیزی جست، بی شک یافت او
چون به جدّ اندر طلب، بشتافت او(89)
|