نخستین خانه
«إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ» (آل عمران، 96). کردگار قدیم، جبّار نام دار، عظیم، خداوند دانا، کریم عزّ جلاله و عظُم شأنه در این آیت، فضیلت کعبه و شرف او نشر کرد و بزرگواری آن فراجهانیان نمود، گفت جلّ جلاله: نخستین خانه ای که نهاده شد مردمان را آن است که به مکه خانه ای که مردمان همه زحام در آن آرند، و جهانیان روی بدان نهند و مؤمنان گرد آن گردند، مجاورت را و نماز را و دعا را و صلوات و زیارت را. خانه ای با خیر و با برکت، با شکوه و با کرامت. کس در آن نشد مگر با نثار رحمت و کس باز نگشت مگر با تحفه مغفرت. قال النبی صلی الله علیه و آله : «مَنْ حَجَّ حَجَّةَ الْاِسلامِ یَرْجِعُ مَغْفُورا لَهُ». خانه ای که نماز بدان تمام و حج بدان تمام و قصد بدان نجات و دعا آنجا مستجاب و زندگانی آنجا قربت و مرگ آنجا شهادت. (ص 222)
* * *
قال علیه الصّلوة والسّلام: «مَنْ ماتَ بِمَکَّةَ فَکَاَنَّما ماتَ فِی السَّماءِ الدُّنیا، وَ مَنْ ماتَ فِی حَجٍّ اَوْ عُمْرَةٍ لَمْ یُحاسَبُ. وَ قیلَ اُدْخُلِ الْجَنَّة».
خانه ای که هر که در آن رفت به ایمان و حسبت و تعظیم و طلب قربت و تصدیق وعد و مراعت حرمت، ایمن است از آتش عقوبت. خانه ای که هرگز هیچ جبار مخلوق را چشم در آن نیاید، مگر که باز شکوهد و رعب زند و فرو شکند و هیچ پرنده ای زیر او نتواند گذرد، و وحش کوه به آن رسد أمن شناسد، آرام گیرد. و اگر همه خلق جهان در آن خانه روند، جای یابند. (ص 223)
مقام ابراهیم
«فِیه آیاتٌ بَیّناتٌ» ـ در آن خانه نشان های روشن است که آن حقّ است و حقیقت، یکی از آن نشان ها مقام ابراهیم است از روی ظاهر اثر قدم ابراهیم علیه السلام است بر سنگ خاره که روزی به وفا مخلوقی، آن قدم برداشت، لا جرم ربّ العالمین اثر آن قدم قبله جهانیان ساخت. اشارتی عظیم است کسی را که یک قدم به وفای حق از بهر حق بردارد و چه عجب اگر باطن وی قبله نظر حق شود!
اما از روی باطن، گفته اند: مقام ابراهیم ایستادن گاه اوست در خلّت و آنکه قدم وی در راه خلّت چنان درست آمد که هر چه داشت همه در باخت، هم کل و هم جزء و هم غیر. کلّ نفس اوست. جزء فرزند او، غیر مال او، نفس به غیر آن داد و فرزند به قربان داد، و مال به مهمان داد.
;امروز که ماه من مرا مهمان است |
;بخشیدن جان و دل مرا پیمان است |
;دل را خطری نیست، سخن در جان است |
;جان افشانم که روز جان افشان است |
(ص 223)
گفتند: یا ابراهیم! دل از همه برگرفتی، چیست این که همه در باختی؟ گفت: آری! سلطان خلّت سلطانی قاهر است، جای خالی خواهد با کس نسازد. چون از نهاد و غیر خویش پاک بیرون شد، بر منشور خلّت وی این توقیع زدند که: «وَ اتَّخَذَ اللّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً» (نساء، 125). با این همه منقبت و مرتبت نفیر می کرد و می گفت: «وَ اجْنُبْنی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ» (ابراهیم، 35). عزّت قرآن در نواختش بیفزود که: «وَ آتَیْناهُ فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ إِنَّهُ فِی اْلآخِرَةِ لَمِنَ الصّالِحینَ» (نحل، 122).
و او می گفت: «وَ لا تُخْزِنی یَوْمَ یُبْعَثُونَ» (شعرا، 87) اعتقادش در حق خویش به قهر بود. با خود جنگی برآورده بود که هیچ صلح نمی کرد.
;با خود ز پی تو جنگ ها دارم من |
;صدگونه ز عشق رنگ ها دارم من |
(ص 224)
سفر حج، سفر آخرت
بدان که این سفر حج بر مثال سفر آخرت نهادند و هرچه در سفر آخرت پیش آید از احوال و اهوال مرگ و رستاخیز نمودگار آن درین سفر پدید کردند، تا دانایان و زیرکان چون این سفر پیش گیرند به هر چه رسند و هر چه کنند منازل و مقامات آن راه آخرت یاد کنند، و عبرت گیرند و زاد و ساز آن به دست آرند که صعب تر است و عظیم تر. اول آن است که چون اهل و عیال و دوستان را وداع کند بداند که این مثال سکرات مرگ است، آن ساعت که بنده در نزع باشد و خویش و پیوند و دوستان گرد وی در آیند و او را وداع کنند.
و آن گه زاد سفر از همه نوع ها ساختن گیرد و احتیاط در آن به جای آرد، تا هر چه به زودی تباه شود برنگیرد، داند که آن با وی بنماند و زاد بادیه نشاید؛ دریابد و به جای آرد که طاعت با ریا و با تقصیر زاد آخرت را نشاید. و آنگه که بر راحله نشیند مرکب خویش در سفر آخرت که آن را نعش گویند یاد آرد. (ص 225)
* * *
و چون عقبه ها و خطرهای بادیه ببیند از منکر و نکیر وحیّات و عقارب در گور که شرع از آن نشان داده یاد کند و به حقیقت داند که از لحد تا حشر بادیه ای عظیم در پیش است که بی بدرقه طاعت بریدن آن دشخوار است. اگر درین بادیه بدین آسانی بدرقه ای بکاست، پس در بادیه قیامت، بی بدرقه طاعت چون رستگارست؟!
;راستکاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز |
;نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار |
و آنگه که لبّیک گوید به جواب ندای حق تا از ندای قیامت بر اندیشد که فردا به گوش وی خواهد رسید و نداند که آن ندای سعادت خواهد بود یا ندای شقاوت. (ص 226)
* * *
علی بن حسین علیهما السلام در وقت احرام او را دیدند، زرد روی و مضطرب و هیچ سخن نمی گفت. گفتند: چه رسید مهتر دین را که به وقت احرام لبّیک نمی گوید؟ گفت: ترسم که اگر گویم لبیّک جواب دهند: «لا لبّیک و لا سعدیک» و آنگه گفت: شنیده ام که هر که حج از مال شبهت کند، او را گویند: «لا لبّیک، و لا سعدیک، حتّی تردّ ما فی یدیک.» (ص 226)
* * *
و چون طواف و سعی کند قصه وی به قومی بیچارگان ماند که به درگاه ملوک شوند نیازی را و حاجتی را که دارند و گرد سرای ملک می گردند و اندر میدان در سرای تردد می کنند و کسی را می جویند که از بهر ایشان شفاعت کند و امید می دارند که مگر ناگاه خود چشم ملک بر ایشان افتد و ببخشاید و کار ایشان سره شود. (ص 226)
اما وقوف عرفه و آن اجتماع اصناف خلق در آن صحرای عرفات و آن خروش و تضرّع و آن زاری و گریه ایشان و آن دعا و ذکر ایشان به زبان های مختلف، به عرصات قیامت ماند، که خلائق همه جمع شوند و هر کس به خود مشغول، در انتظار ردّ و قبول. (ص 226)
و در جمله این مقامات که بر شمردیم، هیچ مقام نیست امیدوارتر و رحمت خدا به آن نزدیک تر از آن ساعت که حجّاج به عرفات بایستند. در آثار بیارند که: درهای هفت طارم پیروزه بر گشایند آن ساعت و ایوان فرادیس اعلی را درها باز نهند و جان های پیغامبران و شهیدان اندر علیین در طرب آرند.
عزیز است آن ساعت! بزرگوار است آن وقت! که از شعاع انفاس حجّاج و عمّار، روز مدد می خواهد و از دوست خطاب می آید که: «هل مِن وداع؟ هل من سائل؟» (ص 227)
|