مقدمه:
با فرو پاشی شوروی و ظهور استقلال جمهوری های مستقل مشترک المنافع در سال 1991، منطقه قفقاز و آسیای مرکزی، توانایی مجدد در ایجاد ارتباط در زمینه های مختلف سیاسی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی با همسایگان و سایر قدرت های فرا منطقه ای یافت. این منطقه به لحاظ استراتژیک و به دلیل وجود ذخایر زیر زمینی نفت و گاز و موقعیت جغرافیایی مهم بین دریای خزر و دریای سیاه، در حوزه اوراسیای جدید، از منطقه ای خفته و دور از مرکز به منطقه ای مورد توجه قدرت های منطقه ای و فرا منطقه ای تبدیل شده است.
این احساس برای منطقه قفقاز و آسیای مرکزی مهم است که از لحاظ تاریخی، مسیری مهم برای تجارت بین شرق و غرب و در تاریخ مدرن نیز مسیر توسعه به سوی جنوب اروپا و منطقه دریای سیاه و خزر به سوی ایران و ترکیه است. در این تحقیق تلاش شده، تا ضمن دسته بندی قدرت های بزرگ، به دو گروه منطقه ای و فرا منطقه ای، میزان و چگونگی ایفای نقش آنها به واسطه موقعیتشان تشریح گردد.1
آسیای مرکزی؛ منطقه ای با ژئوپلتیک به هم پیوسته
با آنکه موقعیت اقتصادی کشورهای آسیای مرکزی، به تصمیمات داخلی دولت های آنها وابسته است، مجموعه ای از مشکلات در داخل منطقه نیز وجود دارد که نخستین گام های این کشورهای مستقل را با مشکل مواجه می سازد. هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی خود را به سیستم برق مجهز ساخت یا منطقه را آبیاری کرد، سیاست های توسعه اش هرگز بر این فرض استوار نبود که روزی جمهوری های تصنعی آسیای مرکزی به کشورهایی مستقل تبدیل شوند؛ از این رو هنگامی که کشورهای آسیای مرکزی در سال 1991 با وظیفه ساختن موجودیت هایی مستقل مواجه شدند، تماماً به یک فضای مشترک اقتصادی و ژئوپلتیک پیوند خورده بودند. هیچ یک از کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سابق، فشرده تر از کشورهای آسیای مرکزی به یکدیگر پیوند نخورده اند. این پیوند، هم به دلیل احساس قوی آنها در خصوص اصل و نسب و میراث فرهنگی و مذهبی مشترکشان به وجود آمده و هم به سادگی، به واسطه جغرافیای منطقه شکل گرفته است.
در میان جمهوری های آسیای مرکزی، هیچ گاه مرزهای فیزیکی دقیق رسم نشده است و این موجب شده تا رهبران آسیای مرکزی به دلیل چنین پیوستگی های درون منطقه ای، پیش از آنکه نگران ثبات باشند، نگران تهدیدهای امنیتی ای، مانند مواد مخدر یا گسترش اسلام سیاسی هستند. دولت های قزاقستان و قرقیزستان، به خصوص نگران آن هستند که روزی کشورهایشان جزیی از مسیر بین المللی تریاک شود که از افغانستان آغاز می شود. همکاری های منطقه ای کاری سخت و بغرنج از آب در آمده است. اتحادیه کشورهای آسیای مرکزی، اکنون نام خود را به جامعه اقتصادی کشورهای آسیای مرکزی تغییر داده است و در راستای تسریع روند همکاری های اقتصادی منطقه ای، نشست های گوناگونی میان سران و نخست وزیران کشورها برگزار شده است.
قدرت های منطقه ای در آسیای مرکزی
الف. روسیه و آسیای مرکزی؛ از اواسط دهه 90 برخی ناظران بر این عقیده بودند که روسیه در حال به دست آوردن مجدد نقش و نفوذی است که پس از فرو پاشی اتحاد شوروی و استقلال کشورهای آسیای مرکزی از دست داده بود. با این همه چنین به نظر می رسد که نحوه بازگشت روسیه به منطقه در نیمه دوم دهه 1990، با فرایندی سریع، اما ناخواسته عقب کشیدن روسیه همراه بوده است؛ یعنی روسیه در حال از دست دادن نفوذ خود در حوزه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و امنیتی بود. با آنکه این کشور، در صورت قوی ترین قدرت خارجی در آسیای مرکزی و بازیگر اصلی در مناسبات منطقه باقی ماند، موقعیت آن با دخالت بیشتر بازیگران خارجی لطمه دید. دخالت غرب در قفقاز و آسیای مرکزی، تغییری شدید در صحنه استراتژیک به وجود آورده و با پیامدهای مستقیم برای روسیه همراه بوده است. روسیه سرخورده برای از دست دادن آنچه حیاط خلوت خود تلقی می کرد، به دنبال سیاستی جهت مقابله با عقب گرد خود در منطقه بود.
در منطقه آسیای مرکزی، پتانسیل زیادی برای اختلاف وجود دارد. با تقسیم پایبندی ها و وفاداری ها در دسته بندی های نژادی، منطقه ای و دینی، ممکن است اختلافات از مرزها عبور کنند. جمعیت پیچیده از لحاظ نژادی، تفاوت های منطقه ای، شرایط دشوار اجتماعی ـ اقتصادی و تجدید حیات اسلامی، زمینه مساعدی برای اختلافات و افراط گرایی در تمام کشورهای آسیای مرکزی ایجاد می کنند. در این چار چوب احتمال اینکه برخی عوامل منجر به گسترش و بالا گرفتن منازعات شوند، بیشتر بوده، بدین وسیله متغیرهای اصلی منطقه را تغییر می دهند. از میان آنها می توان به عامل تاجیک، ازبک و افغان اشاره کرد.
روسیه سعی داشت، بر هر سه این عوامل تاثیر بگذارد. در خصوص عامل تاجیک، باید این گونه توضیح داد که روسیه از سال 1992، با وقوع جنگ داخلی در تاجیکستان در آن دخالت کرد و همراه با ازبکستان، به رحمانف کمک کرد تا قدرت را در همان سال به دست گیرد. در پی این روند روسیه نفوذ خود را حتی پس از امضای موافقتنامه صلح در ژوئن 1997 حفظ کرد. این موافقتنامه نیروهای اسلامگرا را که روسیه خواستار نابودیشان بود، به شریک متحدشان، دولت تاجیکستان تبدیل کرد.
در خصوص عامل ازبک، باید گفت که آمادگی لازم را برای تبدیل ازبکستان به یک قدرت منطقه ای در آسیای مرکزی و تغییر در توازن قدرت منطقه ای داراست. همچنین این خطر وجود دارد که تنش های فزاینده در جامعه ازبک، میان حکومت و منتقدین آن که نخست و پیشاپیش آنها اسلامگرایان تندرو هستند، اوضاع را برای کشورهای همسایه نیز بغرنج کند. ازبکستان با وجود اقلیت های بزرگ ازبک در تاجیکستان و قرقیزستان، در وقایع این کشورها ذی نفع است. سیاست روسیه در نادیده گرفتن منطقه شمال تاجیکستان در فرایند صلح، در تبدیل ازبکستان به صریح ترین منتقد روسیه در این منطقه موثر بود. روسیه برای مقابله با نفوذ ازبکستان در تاجیکستان و نیز قرقیزستان تلاش کرد و علاوه بر آن، به دنبال یافتن زمینه های مشترک برای همکاری با ازبکستان بود. مبارزه علیه افراط گرایی دینی و تروریسم بین المللی، وجه مشترکی را به دست داد. هر چند که به نظر می رسد، توانایی روسیه در تاثیر گذاری بر عامل ازبک در دراز مدت محدود باشد.
عامل افغان نیز از دیدگاه روسیه، منبع بی ثباتی و سرایت اسلام تندرو به آسیای مرکزی است. زمانی که در سپتامبر 1993، روسیه، قزاقستان، قرقیزستان و ازبکستان تصمیم گرفتند، نیروی حافظ صلح جمعی CIS در جنگ داخلی تاجیکستان ایجاد کنند، به صورت غیر مستقیم به اغتشاشات افغانستان، به عنوان تهدیدی علیه آسیای مرکزی اشاره شد. در آن زمان روسیه با وقایع داخلی افغانستان، پنهانی و بی سر و صدا، دولت رئیس جمهور برهان الدین ربانی را مورد حمایت قرار داد.
پس از آنکه در سال 1996 طالبان بر صحنه سیاسی افغانستان غالب شد، روسیه علیرغم واکنش شدید به آن و به دلیل منافع مشترک با ازبکستان و ایران در بیرون آوردن قدرت از دست طالبان، فرصت اعمال نفوذ بر اوضاع کابل با کمک تاشکند را از دست داد.
در مجموع می توان گفت که توانایی روسیه در اعمال نفوذ بر این پویایی های منطقه ای کاهش یافته است؛ به عبارتی می توان گفت که عوامل تاجیک، ازبک و افغان، پویایی هایی در منطقه خلق می کنند که به آسانی می توانند، از نظارت گریخته و پیچیدگی آنها، در جهت آسیب رساندن بیشتر به نفوذ روسیه در آسیای مرکزی عمل می کند.
در خصوص حضور روسیه در صحنه استراتژیک آسیای مرکزی و قفقاز، باید عنوان کرد که سیاست روسیه در سطح بین المللی در آسیای مرکزی، در چار چوب تلاش های آن برای حفظ ثبات منطقه ای و جلوگیری از کسب نفوذ خارجیان درکشورهای آسیای مرکزی قابل فهم است. روابط روسیه با ایران، ترکیه و چین، پس از فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی عادی شد. تقسیم بندی ایدئولوژیک پیشین از میان رفت و این حقیقت که روسیه دیگر با ایران و ترکیه مرزی نداشت و مرز آن با چین کوتاه تر شده است، به آرام سازی روابط کمک کرد؛ هر چند که در طول دهه 90 با تبدیل شدن این کشورها به رقبای بالقوه روسیه برای نفوذ در آسیای مرکزی، عنصر جدید رقابت در این معادلات وارد شد.
برای روسیه ایجاد این تفاهم میان دیگر قدرت های منطقه ای که منافع استراتژیک و ملی روسیه در آسیای مرکزی باید مورد احترام قرار گیرند، از اهمیت خاصی برخوردار بود. با ورود آمریکا به منطقه، وضعیت استراتژیک منطقه خزر و آسیای مرکزی به حالت نظامی در آمد.
بطور کلی می توان گفت که روسیه با نگرانی، نظاره گر دخالت فزاینده قدرت های خارجی، به ویژه ایالات متحده آمریکا و ترکیه درآسیای مرکزی است. نظر به اینکه کشورها ممکن است در آسیای مرکزی نفوذ بیابند، حتی اگر زمینه برای رقابت وجود داشته باشد. علاوه بر آن زیر ساخت هایی برای تفاهم متقابل، به ویژه میان روسیه، چین و ایران وجود دارد. آنها فقط در ثبات منطقه ای دارای منافع مشترک نیستند؛ ایران و چین منافع اصلی روسیه در منطقه را به رسمیت می شناسند.
نفوذ فزاینده غرب در آسیای مرکزی، به عامل دوستی مجدد میان این کشورها نیز مبدل شده است؛ هر چند که تاکنون، هیچ وضعیتی دال بر تکوین یک ائتلاف استراتژیک ضد غربی میان روسیه، چین و ایران در چار چوب آسیای مرکزی وجود نداشته است؛ نه این دولت ها و نه دولتهای دیگر برای چنین اتئلافی آماده به نظر نمی رسند.
روسیه در حال از دست دادن نقش قبلی خود بعنوان مدیر امنیتی آسیای مرکزی است. در دهه 1990 در ایجاد یک جامعه امنیتی داوطلبانه با کشورهای آسیای مرکزی ناکام ماند. در مقابل کشورهای آسیای مرکزی، هویت ها، ارزش ها و منافع متفاوتی اختیار کردند. روسیه در مقابل تهدیدات خارجی که برداشتش از آن، دیگر با کشورهای آسیای مرکزی مشترک نبود، پیشنهاد کمک و همکاری نظامی کرد؛ تنها سه کشور از پنج کشور همکاری نظامی خود را در CIS ادامه دادند و ازبکستان قدرتمندترین کشور منطقه در میان آنها نبود. نیروهای نظامی روسیه در تاجیکستان و گارد مرزی این کشور در قزاقستان تنها ماندند.
اختلاف یا بحران عمده در آسیای مرکزی که دولت های غربی و ایالات متحده از دخالت در آن خودداری کنند، فرصتی به روسیه خواهد داد تا جهت گیری مجدد سیاست امنیتی کشورهای کلیدی آسیای مرکزی را دوباره به نفع خود تغییر دهد اینکه آیا توانایی های کاهش یافته روسیه به آن اجازه می دهد که از چنین فرصتی به گونه ای موفقیت آمیز استفاده کند، پرسش دیگری است.
تغییراتی که پس از فرو پاشی اتحاد شوروی در منطقه به وقوع پیوسته، به این معنی است که روسیه در احیای موقعیت اوایل دهه 90 خود درآسیای مرکزی، به عنوان کشور مسلط و تضمین کننده یا مدیر امنیتی مشکل خواهد داشت. با این حال روسیه به دلیل موقعیت جغرافیایی، مرزهای طولانی و مسائل مختلف و مشترک امنیتی، شریک طبیعی کشورهای آسیای مرکزی باقی خواهد ماند. همان گونه که رئیس جمهور پوتین مطرح کرده است، روسیه ای که به لحاظ اقتصادی قوی باشد، شریک جذابی برای همکاری با کشورهای آسیای مرکزی خواهد بود؛ اگر چه طی سال های آینده، روسیه مشغول مسائل داخلی خود خواهد بود.
در این دوره نیز روسیه می تواند نقشی را در غالب یکی از چند کشور ذی نفوذ در ایجاد یک چار چوب امنیتی تازه در آسیای مرکزی ایفا کند. ب. چین و آسیای مرکزی؛ چین در تلاشهای خود برای مدرنیزه کردن تصویر روابط چین و آسیای مرکزی، بر توسعه و اصلاحات اقتصادی تاکید دارد و در حقیقت، نوعی سیاست درهای باز را دنبال کرده است. بدین دلیل یک فضای منطقه ای و بین المللی صلح آمیز، با ثبات و پایدار به یک ضرورت تبدیل شده است و این امر، سیاست روابط حسن همجواری را تشویق کرده است.2 چین در گسترش روابط با کشورهای تازه استقلال یافته آسیای مرکزی، پنج مسئله مهم را مد نظر قرار داده است.
نخست آنکه استراتژیست های چینی متوجه شدند که اهمیت راهبردی کشورهای آسیای مرکزی افزایش خواهد یافت و این منطقه نفوذ قابل توجهی در جهان قرن بیست و یکم خواهد داشت. از لحاظ اقتصادی، آسیای مرکزی و مناطق اطراف آن نقش مهمی درتأمین انرژی جهان ایفا خواهد کرد. از لحاظ سیاسی، کشورهای آسیای مرکزی به گونه فزاینده ای در حال به نمایش گذاشتن روش مخصوص به خود هستند که با روش روسیه و اوکراین و فراتر از آن، اروپای مرکزی و شرقی متفاوت است. آنها از نمونه ایران که در آن دین و حکومت یک ساختار سیاسی را شکل می دهند، پیروی نخواهند کرد؛ با آنکه رهبران سیاسی آسیای مرکزی به نظام سیاسی ترکیه به دلیل حکومت سکولار آن علاقمند هستند؛ ولی بعید است که آنها از مدل ترکی پیروی کنند. ناظران چینی نقش آینده آسیای مرکزی را نه تنها وابسته به قدرت هر یک از پنج کشور این منطقه می دانند، بلکه علاوه بر آن، به چگونگی همکاری آنها با دیگر همسایگان و مسائلی که آنها را تعقیب می کنند نیز مرتبط می دانند. ائتلافی میان کشورهای آسیای مرکزی و هر یک از قدرت های منطقه ای، بر ساختار سیستم بین المللی تأثیر خواهد گذاشت.
اگر کشورهای آسیای مرکزی با همسایگان جنوبی شان هماهنگ و همدل باشند، این امر، دخالت در منطقه را برای امریکا و قدرت های غربی دشواری خواهد کرد و مزایای اقتصادی بالقوه حضور در منطقه را کاهش خواهد داد. اگر کشورهای آسیای مرکزی تا اندازه زیادی با کشورهای غربی متحد شوند، آنگاه منافع سیاسی و اقتصادی روسیه لطمه خواهد دید.
دوم آنکه چین آسیای مرکزی را در چار چوب اوراسیا مد نظر قرار می دهد. آنها نه تنها از جهت جغرافیایی، بلکه از نظر سیاسی و فرهنگی نیز یک نقش ارتباطی دارند. آسیای مرکزی را می توان پلی میان شرق و غرب نامید؛ چین شدیداً به ثبات و رفاه منطقه علاقمند است. هرگونه هرج و مرج در اطراف این پل ارتباطی، آینده همکاری سیاسی ـ اقتصادی در سراسر قاره اوراسیا را تحت تأثیر قرار می دهد. بدین دلیل همکاری سیاسی ـ اقتصادی با آسیای مرکزی برای چین اهمیت زیادی دارد. چین از هر حرکتی با هدف پاسداری از ثبات و رفاه حمایت می کند و با هر رفتار یا رویه فکری که به آسیب رساندن به ثبات و آبادانی منجر گردد، مخالف است.
سوم آنکه چین به گسترش روابط دو جانبه و فرامرزی با کشورهای آسیای مرکزی، اولویت بالایی می دهد. هر چه این روابط گسترده تر و نزدیک تر شوند، به نفع منافع دو جانبه خواهد بود و به ثبات و آبادانی منطقه کمک خواهد کرد.
چهارم آنکه چین روابط خود را با کشورهای آسیای مرکزی از منظر ثبات و توسعه سین کیانگ مد نظر قرار می دهد. چین چار چوب و پویایی های همکاری در بیرون از مرزهای سین کیانگ را گسترش می دهد و روابط را براساس اصول برابری و انتفاع متقابل توسعه خواهد داد.
در نهایت آنکه چین از زمان های قدیم، ارتباط دوستانه ای با کشورهای آسیای مرکزی دارد. جاده ابریشم پیوندهای نزدیکی میان چین و مردمان آسیای مرکزی برقرار کرد. این کشور با آغاز قرن جدید، بر این باور است که همه کشورهای منطقه نیازمند جاده ابریشم و ساخت آن هستند.
از زمان استقلال کشورهای آسیای مرکزی در سال 1991، این کشورها و چین نگرانی های امنیتی مشترکی داشتند. دولت چین در روابط خود با این کشورها بر پنج اصل همزیستی مسالمت آمیز تاکید می کند. این اصول عبارت است از: صلح، همکاری، توسعه، داد و ستد و رفاه متقابل، و پیشرفت و تفاهم.3
از سوی دیگر، کشورهای آسیای مرکزی به دلیل ضعف های اقتصادی و تجاری، باید همکاری اقتصادی و تجاری با چین را از لحاظ استراتژیک مد نظر قرار دهند. چین دارای چند کار کرد غیر قابل جایگزینی برای کشورهای آسیای مرکزی است. نخست باید اذعان کرد که همکاری بیشتر با چین و کشورهای حوزه اقیانوس آرام، کشورهای آسیای مرکزی را قادر می سازد تا سریع تر به اقتصاد آسیا بپیوندند. خطوط لوله طراحی شده نفت و گاز بین چین و آسیای مرکز، متضمن مزایای بیشتری برای آسیای مرکزی است. بازارها باید از دیدگاه منافع متقابل مد نظر قرار گیرند!. همچنین کشورهای آسیای مرکزی باید به بازار چین وارد شوند و چین باید فضای لازم برای چنین کاری در اختیار آنها قرار دهد.
دیگر آنکه در فرایند احیای اقتصادی کشورهای آسیای مرکزی، باید برای تهیه کالاهای مصرفی عادی به چین تکیه کنند. این ترتیب مکمل و متقابل، اقتصادهای دو طرف چین و آسیای مرکزی را به هم نزدیک تر خواهد کرد. کسب موفقیت در آسیای مرکزی، تنها از راه همکاری تقویت شده اقتصادی با چین امکانپذیر است.4
در تشریح حضور چین در صحنه استراتژیک در آسیای مرکزی، باید گفت که بی شک اعمال نفوذهای نا مطلوبی از سوی قدرت های خارجی نسبت به کشورهای آسیای مرکزی اعمال می گردد و منافع این کشورها با هم ناسازگار هستند. در کل گروه های قدرت زیر دارای نقش ویژه ای هستند: روسیه، غرب به رهبری آمریکا، جهان اسلام و چین و برخی دیگر کشورهای آسیایی.
ایالات متحده آمریکا موجب شد که چین، روسیه را ضامن ثبات کشورهای آسیای مرکزی و حتی ثبات مناطق اطراف آن به حساب آورد. روسیه و چین هر دو در برخورد استراتژیک خود، به دنبال صلح و ثبات هستند و ضمن مخالفت با نفوذ قدرت های بزرگ در منطقه، از همکاری منطقه ای حمایت می کنند. در عین تشابه آرای امنیتی، تضادهایی نیز بین چین و روسیه وجود دارد. روسیه کشورهای آسیای مرکزی را در داخل حوزه نفوذ خود قلمداد می کند و دوست ندارد، چین در آنها دخالت کند. چین با چنین تلقی روسیه مبنی بر اینکه آسیای مرکزی حوزه نفوذش است، مخالف است و از استقلال، همکاری و حاکمیت آنها در رابطه با دیگر کشورها حمایت می کند؛ در نتیجه، چین با نقش محکم روسیه در منطقه تفاهم نشان می دهد و اذعان می کند که همکاری نظامی روسیه با کشورهای آسیای مرکزی، برای ثبات این منطقه مفید است. از سوی دیگر، ایالات متحده به عنوان کشوری که می توان گفت آسیای مرکزی را علاوه بر سایر مناطق، بعنوان حوزه استحفاظی اش تلقی کرده و از منظر منافع خود، کشورهای آسیای مرکزی را از گسترده ترین زاویه مد نظر قرار می دهد.
علت چنین حضوری، چیزی غیر از وجود ذخایر عظیم انرژی و کنترل بر آن، مقابله با بنیادگرایی، مهار روسیه از طریق نفوذ سیاسی، نظامی و اقتصادی در آسیای مرکزی و در نهایت تضعیف نفوذ استراتژیک روسیه و مهار برنامه راهبردی چین نیست. در نتیجه چین از جهات گوناگون، خصوصاً به دلیل حفظ ثبات در آسیای مرکزی، وجود پایگاه های نظامی، امریکا در آسیای مرکزی از حضور خطرناک آمریکا در این منطقه مخالفت به عمل می آورد. همه این مسائل به امنیت مناطق شمال غربی چین باز می گردد. در شرایط سیاسی بین المللی حاضر، اهمیت استراتژیک کشورهای آسیای مرکزی برای چین افزایش خواهد یافت. ثبات و توسعه، ارکان اصلی مناسبات چین با همسایگانش است. این شامل ثبات و توسعه هر یک از کشورهای آسیای مرکزی، میان آن کشورها و میان آسیای مرکزی و سایر مناطق می شود. در نتیجه از دیدگاه چین، ملزومات زیر عامل گسترش مناسبات با کشورهای آسیای مرکزی هستند:
ـ کشورهای آسیای مرکزی، باید از دیدگاه چین در مورد تایوان حمایت کنند.
ـ چین باید از استقلال و توسعه مستقل هر یک از کشورهای آسیای مرکزی حمایت کند.
ـ چین و هر یک از کشورهای آسیای مرکزی باید یکدیگر را به عنوان شرکای امنیتی بدانند.
ـ چین و کشورهای آسیای مرکزی باید در کنار هم در برابر جدایی طلبی، تروریسم و اسلامگرایی افراطی بایستند .
ـ چین و سه کشور همسایه آن در آسیای مرکزی، باید از امتیاز ارتباط فرامرزی نژادی برای تقویت دوستی، تفاهم و ارتباطات استفاده کنند.
ـ روابط میان چین و آسیای مرکزی باید بر یک بنای محکم اقتصادی بنا گردد.
ـ چین و کشورهای آسیای مرکزی باید برای دفاع از صلح و عدالت در صحنه بین المللی همکاری کنند.5
ج. ایران و آسیای مرکزی؛ در خصوص مناسبات ایران با کشورهای آسیای مرکزی، باید گفت که تکوین همکاری و نگرانی های امنیتی منطقه ای، کانون تمرکز اولیه آن بر تهران نظر دارد. اینکه مسائل امنیتی آسیای مرکزی چه تاثیری بر ایران دارد و متخصصان و سیاست سازان ایرانی، چه برداشتی از آسیای مرکزی و جایگاه ایران در آن دارند؟ در ابتدای دهه 1990، پس از آنکه کشورهای آسیای مرکزی مستقل شدند، سیاست امنیتی و خارجی جمهوری اسلامی ایران نسبت به سال های پس از انقلاب 1979 تغییر کرده بود و آنها در آن دوران تمایل، به در اولویت قرار دادن منافع ایدئولوژیک قرار داشتند (که مشخصه حکومت انقلابی بود) و مخالف حفظ وضع موجود بین المللی بودند و آن را مردود می دانستند؛ ولی در ابتدای دهه 90 دیگر صدور انقلاب، توسط ترکیبی از تحولات داخلی و خارجی تضعیف نشده بود.
پس از جنگ تحمیلی، نیاز فوری به باز سازی و در کل توسعه اجتماعی و اقتصادی، سیاست سازان را به تمرکز بیشتر بر منافع ملی مادی در همه زمینه ها تشویق کرد. این امر در روابط خارجی، با تاکید بر تجارت و جذب سرمایه گذاری تبیین می شد؛ به دنبال فروپاشی اتحاد شوروی، کشورهای خارجی به خصوص ایران، برای پیشبرد منافع خود و جلوگیری از عواقب احتمالی، برای همکاری به آسیای مرکزی سرازیر شدند. ایران نیز نخست اطلاعات اندکی، همانند غرب و ترکیه از جمهوری های آسیای مرکزی داشت و از دستیابی ناگهانی آنها به استقلال متعجب گردید. این تعجب حاکی از آن بود که ایران همانند سایر بازیگران بین المللی، شاهد آن بود که فرو پاشی اتحاد شوروی خلایی در قسمت جنوبی شوروی سابق ایجاد کرد که ناگزیر توسط برخی ایدئولوژی ها و قدرت های خارجی پر می شد.
در بدترین حالت ایالات متحده و هم پیمانانش ترکیه و اسرائیل، دست به کار می شدند و مرزهای شمالی ایران را احاطه کردند و انزوای جمهوری اسلامی ایران تکمیل می شد؛ اما اگر همه چیز به خوبی پیش می رفت، جمعیت های مسلمان ریشه های فرهنگی خود را دوباره پیدا می کردند؛ دولت های اسلامی بر سر کار می آمدند و بستری از کشورهای کوچک و دوست را برای ایران فراهم می کردند در هر صورت ایجاد 8 کشور جدید تاثیر محسوسی بر جغرافیای راهبردی ایران داشت.
ایران به عوض آنکه خود را یکی از دو کشور غیر عرب در قسمت شمالی خاورمیانه تحت تسلط عرب ها بداند، همانند ترکیه خود را مرکز ثقل یک خاورمیانه گسترده می دید که شامل مردمان غیر عرب آسیای مرکزی و جنوب قفقاز می شد.6
پس از برقراری ارتباط با کشورهای آسیای مرکزی، برخی موسسات اسلامی نیمه دولتی ایران، نظیر بنیاد مستضعفان و بنیاد شهید، در رهبری، تشویق و شکل دهی احیای مذهبی آسیای مرکزی تلاش کردند. آنها فعالیت های تبلیغی مذهبی، توزیع کتب درسی دینی، پخش برنامه های رادیو و تلویزیون ایران در آسیای مرکزی، آموزش طلبه ها در حوزه های علوم دینی ایران و گشایش مساجد و مدارس دینی را در آسیای مرکزی بر عهده گرفتند افزایش فزاینده تعهدیدات علیه ثبات منطقه ای امنیت ملی ایران از جانب تحولات آسیای مرکزی و جنوب قفقاز؛ عامل مهمی در برداشت ایران نسبت به کشورهای تازه استقلال یافته آسیای مرکزی بود که آمریکا و حتی روسیه می توانستند به عنوان ابزار کنترل ایران، امتیازاتی را از ایران بگیرند. در این مورد می توان به درگیری های به وجود آمده در برخی کشورهای جدید التاسیس و اختلاف بر سر دریای خزر اشاره کرد که ایران به عنوان طرف دیگر این مسائل، به طور جدی درگیر آن بود.
به طور کلی باید تاکید کرد که کشورهای آسیای مرکزی، چه به تنهایی و چه به صورت جمعی، هیچ تهدید امنیتی متعارفی به تهران تحمیل نمی کنند. در زمینه جمعیت، تولید ناخالص داخلی و توان نظامی، ایران به تنهایی از همه کشورهای آسیای مرکزی قوی تر است. هیچ اختلاف مرزی با ترکمنستان، بعنوان تنها کشور آسیای مرکزی دارای مرز مشترک با ایران ندارد و ترکمنستان با اتخاذ وضعیت بی طرف، نگرانی های ایران در مورد رسوخ دشمنانش در مرزهای شمالی را تضمین داده است. چه در میان جمعیت ترکمن های ایران و چه در خود ترکمنستان هیچ گونه داعیه تمایلات جدایی طلبانه مطرح نشده است. بر خلاف روابط ایران و آذربایجان، امضای آخرین سلاحهای اتمی قزاقستان در سال 1995، تنها تهدید مستقیم فرضی از جانب دیگر کشورهای آسیای مرکزی را از بین برد. بدین ترتیب، نگرانی های ایران بر تهدیدات ملایم تر و بیشتر غیر مستقیم متمرکز می شود.
تصور بر این است که کشورهای آسیای مرکزی ضعیف و شکننده هستند و نمی توانند از عهده چالش های امنیتی خود برآیند و این ممکن است تاثیر منفی بر امنیت ایران بگذارد. خطراتی که معمولاً از جانب تحلیل گران ایرانی مورد اشاره قرار می گیرند عبارت است از: جدایی طلبی و ناسیونالیسم نژادی افراطی یا ضعف فرایند کشور ـ ملت و انسجام ناکافی نهادهای سیاسی و منجر شدن این موارد به جنگ داخلی خود می تواند به اختلاف بین کشورها و یک بحران ما حلقه ای عمومی تر و نیز ایجاد یک بحران انسانی و سیل آوارگان منجر شود. نمونه جنگ داخلی تاجیکستان و تصور ضعف یا مصنوعی بودن سه کشور کوچک تر آسیای مرکزی (ترکمنستان، تاجیکستان و قرقیزستان این خطر را بارزتر می کند. از احتمال وقوع یک بحران انسانی بر اثر فجایع محیطی یا اقتصادی نیز به عنوان خطر بالقوه یاد می شود که ایران باید به آن پاسخ دهد.
مهم ترین عوامل استراتژیک یک مناسبات امنیتی آینده ایران و آسیای مرکزی به روسیه و ایالات متحده مربوط می شود. در بخش اعظم دهه 1990، تهران به دست آوردن منافع امنیتی خود در هر دو زمینه جلوگیری یا مهار تهدیدهای برخاسته از درون منطقه و نیز محدود کردن نفوذ رقبا و دشمنان ایران (آمریکا، و تا حد کمتری اسرائیل)، به روسیه تکیه کرده بود. با این حال، در آستانه قرن بیست و یکم، تردید زیادی وجود دارد که آیا روسیه قادر و مایل به ایفای نقش هست یا خیر؟
در نتیجه باید گفت که گسترده ماهیت مشارکت آینده ایران، در الگوهای در حال تکوین همکاری های امنیتی ـ اقتصادی آسیای مرکزی، به طور مداوم در حال شکل گیری است و این روند همچنان با سفر مقامات جمهوری اسلامی ایران پس از استقلال جمهوری های جدید التاسیس، منتج از فرو پاشی شوروی تاکنون در حال تکمیل شدن است، چنان که دولت کنونی (دولت نهم) مبنای سیاست خارجی خود را اولویت به همکاری های منطقه ای، به ویژه آسیای مرکزی قرار داد که این حاکی از اهمیت بالای منطقه بازی امنیتی آسیای مرکزی در دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران است.
ترکیه و آسیای مرکزی؛ منطقه قفقاز و آسیای مرکزی به لحاظ موقعیت سیاسی و ظرفیت های بالقوه انرژی، از گذشته های دور مورد توجه ترکیه بوده است و این کشور همواره سعی کرده تا در این مناطق به گفته مقامات این کشور نقش برادر بزرگتر را ایفا کند. تحولات شگرف جهان، منطقه ای و داخل در دو دهه اخیر، موقعیت ترکیه را دگرگون کرده و آن را از یک کشور عقب افتاده دارای اهمیت استراتژیک برای غرب، به قدرت منطقه ای با تمایلات بلند پروازانه در خاور میانه، آسیای مرکزی و قفقاز تبدیل کرده است. اگر چه ترکیه دیگر اهمیت استراتژیک دوران جنگ سرد را برای غرب ندارد؛ اما سیاستگذاران ترکیه نقشی جدید بر آن آفریده اند، نقشی در خور یک قدرت منطقه ای با توان اقتصادی ـ امنیتی قابل توجه و همسو با سیاست های کلی دنیای غرب. با پایان جنگ سرد و از دست رفتن موقعیت استراتژیک ممتاز ترکیه، برخی سیاستمداران ترک به این نتیجه رسیدند که ترکیه باید نگاه خود را متوجه شرق سازد. خاتمه سلطه سیاسی روسیه بر منطقه آسیای مرکزی و قفقاز، موقعیتی طلایی برای ترکیه محسوب می شود.
به لحاظ اقتصادی، ترکیه نزدیک ترین راه خروج به کشورهای اروپایی است و متقابلاً منطقه قفقاز و در پی آن آسیای مرکزی، کوتاه ترین راه برای ایجاد راههای تجاری میان ترکیه و کشورهای منطقه جنوب شرقی آسیا، چین و ژاپن است. از نظر ترکیه راه نفوذ به کل منطقه آسیای مرکزی، مسیر قفقاز است و قفقاز مهم ترین دروازه برای این کشور، به منظور توسعه مناسبات اقتصادی و روابط تجاری با جمهوری های منطقه محسوب می شود. نظر به وجود ذخایر انرژی در منطقه و حوزه دریای خزر، ترکیه با حمایت آمریکا همواره بر انتقال نفت و گاز حوزه دریای خزر و منطقه آسیای مرکزی و قفقاز به بازارهای جهانی، از قلمرو کشورش از دیدگاه استراتژیک نگریسته است. به گونه ای که تاکید بر احداث خط لوله باکو ـ تفلیس ـ جیهان به رغم غیر اقتصادی اعلام شدن آن، در راستای هدف مذکور، از سوی ترکیه پی گیری می گردد؛ به طور کلی اهداف ترکیه را در منطقه می توان چنین بر شمرد:
الف. گسترش نفوذ ترکیه در آسیای مرکزی و قفقاز و یافتن جایگاهی مناسب در منطقه.
ب. ارایه الگوی حکومت غیر مذهبی، به عنوان تنها نظام حکومتی مطلوب برای جانشینی نظام کمونیستی در منطقه.
ج. ارایه اندیشه پان ترکیسم و تشکیل اتحاد بزرگ میان 200 میلیون ترک، از آسیای مرکزی تا انتهای شبه جزیره بالکان.
د. جلوگیری از گسترش اصول گرایایی اسلامی و تفکر انقلابی در منطقه.
هـ. ارائه کمک های اقتصادی مالی و فنی در جهت نفوذ در منطقه آسیای مرکزی و قفقاز.7
در مجموع، ترکیه می تواند با استفاده از ارتباطات خود با آمریکا و ناتو، تاثیر قابل ملاحظه ای بر آسیای مرکزی داشته باشد و این ارتباطات با چگونگی برداشت چین، روسیه و ایران از دخالت ترکیه در آسیای مرکزی مرتبط است.
در مورد اهمیت مناسبات ترکیه با آسیای مرکزی نباید مبالغه شود. روابط با ایالات متحده و اتحادیه اروپا برای ترکیه حیاتی تر هستند. این کشور بخشی از آسیای مرکزی نیست. ترکیه قادر به ایفای یک نقش مرکزی در منطقه نیست. با این همه حضور ترکیه در آسیای مرکزی را نباید دست کم گرفت این کشور یک بازیگر اصلی در بازی سیاسی خطوط لوله است؛ هر چند در مورد انرژی و امنیت آن تنها می توان در مورد آینده به گمانه زنی پرداخت. بازی سیاسی خطوط لوله پیچیده، پویا و سیال است. از اواسط دهه 90 سیاست سازان ترکیه تحولات آسیای مرکزی و منطقه خزر را بیشتر به عنوان یک مقوله واحد مد نظر قرار داده اند. احتمالاً مقامات ترکیه بیشتر به قزاقستان و ترکمنستان توجه خواهند کرد که فاصله کمتری با ترکیه، هر چند این کشورها مقادیر هنگفتی از انرژی را به ترکیه صادر نخواهند کرد. نتیجه آنکه ترکیه بازیگر مهمی در آسیای مرکزی، به ویژه منطقه خزر پس از فرو پاشی شوروی خواهد ماند.8
قدرت های فرا منطقه ای در آسیای مرکزی
الف. ایالات متحده آمریکا و آسیای مرکزی؛ با تجزیه شوروی، آمریکا خود را در وضعیت جدیدی دید. اگر چه سیاست خارجی آمریکا طی 45 سال رقابت با شوروی، به عنوان قطب رقیب در دوران طولانی جنگ سرد، گاه سخت و گاه انعطاف پذیر و با اهداف و اولویت های معین ترسیم شده بود، اما سناریوی جغرافیای سیاسی کنونی، تفاوت زیاد با گذشته دارد. در اندیشه نخبگان سیاست خارجی امریکا، این تفکر پیدا شده است که با تجزیه شوروی و خروج از نظام دو قطبی، این کشور می تواند برای نخستین بار حضور سیاسی خود را در کشورهای تازه استقلال یافته تا مرزهای چین حاکم کرده و در سایر ابعاد، اعم از نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی به موفقیت هایی نایل گردد.
بی دلیل نیست که آمریکا پس از فرو پاشی شوروی و تحولات در یک دهه اخیر، در حال تغییر دادن کانون توجه سنتی خود از اروپا به آسیا است.9 تا پیش از حملات 11 سپتامبر 2001، ایالات متحده آمریکا هیچ منافع حیاتی در آسیای مرکزی نداشت و چشم انداز منابع نفتی دریای خزر پس از سقوط اتحاد شوروی نیز تغییرات چندانی در این امر ایجاد نکرد. اما حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 منافع ملی ایالات متحده را در منطقه آسیای مرکزی برجسته ساخته و موجب شد تا واشنگتن بر مشکلات عمیقی که گریبانگیر آسیای مرکزی شده بود، تمرکز کند. علیرغم این، حتی پس از آن که نیروهای آمریکایی رژیم طالبان را سرنگون ساخته و القاعده را مجبور ساخت تا در شهرها و نواحی قبیله ای پاکستان پراکنده گردند، باز هم هزاران عضو این گروه، همچنان در صحنه آسیای مرکزی حضور دارند. در حقیقت، اگر چه نمی توان نقش نظامی بلند مدت ایالات متحده در منطقه را توصیه کرد؛ ولی باید یادآور شد که این حضور برای ثبات افغانستان و آسیای مرکزی و پاکستان ضروری و بایسته است.10
آسیای مرکزی به مثابه مرزی جدید برای سیاست ایالات متحده آمریکا است. از زمان استقلال کشورهای آسیای مرکزی، منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی ایالات متحده آمریکا در آنجا همواره افزایش یافته است. تا سال 1994 منافع ایالات متحده به مقاصد اقتصادی و سیاسی محدود می شد، منافع نظامی در آن زمان به چشم نمی خورد؛ هر چند اکنون این تصور کاملاً تغییر کرده است. اکنون امریکا همه وسایل قدرت خود را برای تثبیت خود به عنوان یک بازیگر اصلی در آسیای مرکزی و نیز در سراسر کشورهای مستقل مشترک المنافع به کار می گیرد. به طور کلی، منافع استراتژیک، دسترسی به انرژی و جلوگیری از احیای یک امپراطوری روسی و سیاست بین المللی ارزشی، مبنی بر ترویج دموکراسی، بعنوان اصلی ترین هدف در حضور منطقه ای امریکا از حیث شعاری و نیز واقعی ظاهر می شود و تشخیص میان محرک های سیاست ها و برنامه های کمک به مؤسسات آسیای مرکزی را دشوار می سازد.11
استراتژی امنیت ملی آمریکا ادغام کشورهای تازه استقلال یافته را در موسسات نظامی، سیاسی و غربی در نظر دارد و اهداف بنیادی سیاست منطقه ای دولت کلینتون را اعمال می کند. ایده آل های مشابهی محرک مناسبات نظامی است. ارتش ایالات متحده، به عنوان بخشی از استراتژی در حال شکل گیری آمریکا در روابط دو جانبه و از طریق برنامه مشارکت برای صلح ناتو با ارتش های آسیای مرکزی، همکاری روز افزونی دارد. این استراتژی حضور، بخشی از استراتژی جهانی امریکا در شکل دادن به فضای امنیتی منطقه، نهادینه کردن کنترل دموکراتیک مدنی بر ارتش مانند آمریکای لاتین یا ترویج همکاری دفاع چند جانبه در جنوب شرقی آسیا است. اینها جنبه های کلیدی تعامل چند سویه ایالات متحده با مناطق آسیای مرکزی است.12 به طور کلی منافع امریکا در آسیای مرکزی را می توان در محورهای اصلی زیر مورد تجزیه و تحلیل قرار داد:
1. مهار اسلام گرایی؛ پس از استقلال جمهوری ها و جریان یافتن هوای تازه اسلام خواهی و جست و جوی راه هایی برای گسترش ارتباط با کشورهای مسلمان، به ویژه جمهوری اسلامی ایران، امریکا را نگران رشد اسلام گرایی در این منطقه ساخت. به گونه ای که در سال 1992 برای نخستین بار، امریکا به صورت جدی یکی از اهداف خود را در منطقه آسیای مرکزی، جلوگیری از رشد اسلام گرایی در این جمهوری ها اعلام کرد و مقامات ارشد امریکایی در این خصوص به روسای جمهوری کشورهای منطقه مذکور در مورد نفوذ اسلام گرایی تحت تاثیر ایران هشدار دادند و از آنها می خواهند که به طور کامل از این جریان کنار بمانند. انعکاس این بیم در سخنان برژنیسکی به خوبی نمایان است: «گرداب خطرناکی که ممکن است از ایجاد خلاء جغرافیای سیاسی برای آمریکا و روسیه پدید آید، همانا اسلامگرایی است؛ بیداری اسلامی رشد یافته، نه فقط یک تصادم و برخورد با منافع روسیه، بلکه تهدیدی علیه حاکمیت امریکا در منطقه و جهان است».
2. مهار و انزوای ایران؛ از زمان سقوط رژیم شاهنشاهی در ایران، جمهوری اسلامی ایران به بزرگ ترین مخالف امریکا در منطقه تبدیل گردیده است. بدین لحاظ سیاست تحریم ایران توسط امریکا سیاست چندان جدیدی نیست. این سیاست دقیقاً براساس وضعیت امریکا و چگونگی حضور این کشور در آسیای مرکزی تنظیم گردیده و هدف آن جلوگیری از ظهور ایران بعنوان یک قدرت منطقه ای بوده است؛ از این رو امکانات راهبردی و بلند مدتی که موقعیت منطقه ای ایران از طریق آنها جایگاه ممتازی می یابد، سلب گردیده و فشارهای امریکا می تواند فضای مناسب را برای تحقق این هدف از میان بردارد.
3. جلوگیری از نفوذ بیش از حد روسیه در آسیای مرکزی؛ امریکا از هنگام استقلال جمهوری های منطقه، اصل مهم سیاست خارجی خود را تقویت و حمایت از استقلال این جمهوری ها اعلام کرده است. مجریان سیاست خارجی امریکا در تلاش هستند که ضمن توجه به روسیه، با اقدامات مقتضی از افزایش دوباره قدرت روسیه در منطقه و در نتیجه ضعیف شدن استقلال جمهوری های تازه استقلال یافته، جلوگیری به عمل آورند. در امریکا نوعی سوء ظن نسبت به هر نوع همگرایی در فضای پس از شوروی در چارچوب CIS وجود دارد. در این رابطه، آمریکا روسیه را عامل بلند پروازی های امپراطوری نوین می داند. راه های مقابله مستقیم و غیر مستقیم آمریکا برای جلوگیری از نفوذ بیش از حد روسیه و همگرایی بین کشورهای آسیای مرکزی، به شکل جلوگیری از اجرای پروژه های مشترک میان جمهوری های سابق، برقراری روابط منفی و کوشش در ایجاد عدم همگرایی مجدد سیاسی و نظامی آنهاست. در واقع، امریکا در پی تحکیم استراتژی توسعه ژئوپلتیک در منطقه اوراسیای پس از فروپاشی شوروی است. امریکا تلاش گسترده را آغاز کرد تا جلاء ژئوپلتیک پیرامون فدراسیون روسیه را پر کند؛ به گونه ای که در تدوین استراتژی امریکا در منطقه، بر ضرورت سد کردن توسعه نفوذ روسیه و تاکید بر بهره گیری از سیاستها و ابزارهای مناسب برای تحقق این هدف، همواره مد نظر مقامات امریکایی قرار داشته است.13
در این راستا، تلاش دولت روسیه برای حفظ یکپارچگی و وحدت ملیت های تشکیل دهنده آن و حفظ و تداوم پیوندهای اقتصادی ـ سیاسی روسیه و جمهوری های خارج نزدیک که با مداخلات گوناگون غرب همراه بوده است، بر ابعاد تنش میان روسیه و غرب، به ویژه آمریکا افزوده است. بطور کلی، هدف استراتژیک امریکا جلوگیری از برقراری مجدد هژمونی روسیه در منطقه، پس از شوروی است. و برای رسیدن به این هدف مهم ترین مسئله، انحراف منافع روسیه از اولویت های سیاسی در منطقه است.
4. تلاش برای ارائه الگویی برای کشورهای منطقه؛ از نظر آمریکا ترکیه الگویی مطلوب برای کشورهای آسیای مرکزی و تازه استقلال یافته در منطقه، در ابعاد گوناگون است، چرا که ترکیه کشوری با گرایش غربی و عضو پیمان ناتو، معتقد به جدایی دین از سیاست و مدافع منافع غرب در منطقه است. در خصوص مدل ترکیه چند نکته برای سیاست خارجی امریکا در منطقه آسیای مرکزی حائز اهمیت است:
ـ ترکیه از نظر ارزش های غربی و سیستم حکومتی با امریکا همخوانی دارد!.
ـ هم زبانی غالب این جمهوری ها با ترکیه می تواند، فرهنگ بنیاد گرایی اسلامی را در منطقه تضعیف کند.
ـ ترکیه متحد نظامی غرب و آمریکاست و کشورهای منطقه می توانند، بر نقش نظامی این کشور حساب باز کنند.14
بی شک هدف آمریکا در معرفی ترکیه به عنوان یک الگو و کمک به این کشور برای نفوذ در منطقه، در راستای جلوگیری از گسترش نفوذ ایران و روسیه و ایجاد مانع جهت گسترش اسلام سیاسی و تأمین منافع غرب است.
5ـ اهداف نظامی ـ امنیتی: یکی از اهداف امریکا برای کاهش نفوذ روسیه در منطقه، وارد کردن کشورهای منطقه در حوزه مناسبات نظامی ـ امنیتی غربی است که کشورهای آسیای مرکزی در بطن این هدف آمریکا قرار دارند. به هر صورت، کشورهای آسیای مرکزی به گونه ای دقیق از سوی امریکا وارد پیمان های امنیتی شده اند؛ به گونه ای که در قالب گسترش ناتو به شرق، آمریکا توانست، به طور فزاینده ای و فراتر از اجرای برنامه مشارکت برای صلح با کشورهای منطقه، خصوصاً آسیای مرکزی، تمرینات نظامی را انجام داده و یکسری پیمان های نظامی با کشورهای مذکور ببندد.
کشورهای آسیای مرکزی مستحق توسعه صلح آمیز و بی مانع هستند و تلاش های روسیه برای محدود کردن حاکمیت آنها و تداوم بخشیدن به روابط استعماری، عاملی برای تسریع قدرت گرفتن ایالات متحده در منطقه می شود که واشنگتن نخست از صحه گذاشتن بر آن خودداری می کرد؛ ولی اکنون به هیچ وجه معلوم نیست که واشنگتن حدود حضور خود را در منطقه آسیای مرکزی بداند. در همین زمان نمایش عظیم و شتابدار سرمایه گذاری امریکا و حضور نظامی در آسیای مرکزی و قفقاز، نشان دهنده شکلی از نمایش قدرت است. اما در پَس این قضیه، اگر سیاست امریکا در آسیای مرکزی در جهت نیل به اهداف اصلی اش مبنی بر وحدت و دموکراتیزه کردن آسیای مرکزی شکست بخورد و آسیای مرکزی در دستیابی به امنیت داخلی یا خارجی ناکام بماند؛ آنگاه مجدداً به وضعیتی برخواهد گشت که آسیای مرکزی در استراتژی ایالات متحده در حاشیه قرار گیرد که این امر، حتی اگر مصداق یابد، عملی نخواهد بود، زیرا مهار روسیه و تهدید امنیت ملی ایران در ماورای آن قرار دارد.
ب. اروپا و آسیای مرکزی؛ کشورهای اروپایی به طور سنتی، با منطقه آسیای مرکزی ارتباط داشته اند و در شرایط حاضر نیز توجه خاصی از سوی برخی کشورهای اروپایی به مناطقی از آسیای مرکزی و نسبت به افغانستان، قزاقستان، قرقیزستان و ازبکستان شاهدیم.
اتحادیه اروپا نخستین وظیفه خود را کمک به این کشورها در راستای تحکیم استقلال خود و ترویج دموکراسی در این کشورها می بیند؛ از این رو اتحادیه اروپا در قالب قرار دادهای مشارکت، بخشی از استراتژی خود که کشورهای آسیای مرکزی را قادر می سازد تا در روابط سیاسی و اقتصادی خود، دیگر تنها به سمت مسکو جهت گیری ننمایند، تنظیم کرده است. اروپا، نه تنها روابط دو جانبه خود را با هر یک از کشورهای آسیای مرکزی از طریق قراردادهای مشارکت توسعه داده، بلکه در پی آن است که روابط خود را با این جمهوری ها در ابعاد چند جانبه، همانند حمل و نقل کالا (تراسیکا) و انرژی (اینوگیت) نیز گسترش دهد.15
همچنین اتحادیه اروپا در قالب اعطای کمک های فنی و آموزشی به کشورهای منطقه، برنامه «تأسیس» را تصویب گرده است. این برنامه با اختصاص بودجه ای به میزان 10 میلیون یورو طراحی شده که مشتمل بر حوزه های همکاری از جمله توسعه منابع انسانی، توسعه بخش خصوصی و بخش انرژی است.
کشورهای اروپایی در برقراری ارتباط و رابطه خود با جمهوری های آسیای مرکزی، رابطه با روسیه را مد نظر دارند، زیرا به نظر آنها روسیه را باید پس از بازیابی اقتصادی به عنوان یکی از عناصر موثر، با توجه به ظرفیت های بالقوه آن در مجموعه اروپا جای داد. اروپا از تک قطبی شدن جهان تحت رهبری بلا منازع آمریکا خوشحال نیست و در جست و جوی عواملی است که در تحقق این مسئله موانعی ایجاد کنند که یکی از آنها، تقویت باشگاه اروپا است. از سوی دیگر، گسترش نهادهای اروپایی و تسریع روند توسعه انرژی دریای خزر موجب افزایش علاقه و مشارکت اروپا در منطقه آسیای مرکزی گردیده و اروپا نمی خواهد بعنوان یک بازیگر بین المللی از صحنه رقابت های خارجی در منطقه آسیای مرکزی عقب بماند. عضویت کشورهای این منطقه به همراه روسیه در کنفرانس امنیت و همکاری اروپا و علاقه وافر اروپا به گرفتن نقشی در رابطه با منازعات منطقه، همه نشانه های مسلمی از تمایل اروپا به بسط نفوذ خود در آسیای مرکزی است.
«فرجام سخن»
هدف اصلی این تحقیق، بررسی عواقب سیاسی دخالت یا به عبارتی ایجاد رابطه برخی قدرت های بزرگ با کشورهای آسیای مرکزی و نوع حضور آنها در این منطقه است.
در حال حاضر، دیگر تعریف سنتی از آسیای مرکزی به عنوان گروهی متشکل از پنج کشور برای تجزیه و تحلیل های راهبردی و مباحث سیاستگذاری چندان مناسب و سودمند نیست، زیرا شبکه ای بدون مرز، آسیای مرکزی را به قفقاز جنوبی، افغانستان، پاکستان، ایران، ترکیه و استان سین کیانگ چین متصل می سازد. این آسیای مرکزی با چنین فراخی وسعت، باعث حضور جدی و عمیق قدرت های بزرگ منطقه ای و فرا منطقه ای در این منطقه شده است که همه این قدرت ها حضور، دخالت یا رابطه خود با کشورهای آسیای مرکزی، به امنیت خود یا سابقه همسایگی اشان پیوند می دهند و چنین حضوری جز نا امنی و بی ثباتی داخلی این کشورها و منطقه و در نهایت جهان چیزی در بر ندارد و موجب برخورد کشورها یا قدرت های بزرگ در بخشی از منطقه انرژی گاه جهان می شود که همه جهان دیگر را از حضور خود و بی ثباتی منطقه ای ایجاد شده، متاثر می سازد.