تاکنون تعریف های زیادی از هوش شده است که این تعریف ها عبارتند از:
-توانایی یادگیری
-توانایی فرد در سازگاری با محیط
-توانایی تفکر انتزاعی
-توانایی بهره گیری از تجربه ها
-چیزی که با تست هوش آن را اندازه گیری می کنند.
روان شناسان تعریف های ارائه شده را به 4 دسته تقسیم کرده اند:
-هوش یعنی سازگاری با محیط
-هوش یعنی استعداد یادگیری
-هوش یعنی تفکر انتزاعی
-هوش یعنی به کار انداختن توانایی ها برای رسیدن به هدف مطلوب
جامع ترین تعریف از هوش توسط وکسلر ارائه شده است، از دیدگاه او هوش یعنی:
«توانایی فرد برای تفکر منطقی، اقدام هدفمند و سازگاری با شرایط و محیط».
اولین تلاش ها برای اندازه گیری رسمی و علمی هوش از اواخر قرن نوزدهم میلادی شروع شد. اولین کسی که در این مورد اقدام کرد، فرانسیس گالتون بود. اما آلفرد بینه بود که در سال 1905 میلادی نمونه ی اولیه ی آزمون هوش واقعی را تهیه کرد. آزمون بینه برای این ساخته شد تا نظام آموزش و پرورش فرانسه بتواند کودکانی را با توانایی های زیر حد معمولی شناسایی کند و برای آن ها تعلیمات ویژه ای ارائه دهد. از آنجا که نمره ی هوش در روش بینه از تقسیم سن عقلی بر سن تقویمی ضرب در 100 به دست می آمد، نمره به دست آمده به ضریب هوشی یا IQ معروف شد.
این هوش، هوش شناختی یا تحصیلی نیز نامیده می شود و اجازه می دهد افراد اطلاعات انتزاعی را پردازش کنند، با اعداد کار کنند، شباهت ها را تشخیص دهند و اساساً امکان یادگیری و پیشرفت تحصیلی را به دست آورند. در واقع IQ یک شاخص مهم برای پیش بینی موفقیت تحصیلی یک شخص است اما لزوماً این امر معادل با موفقیت فرد در زندگی و شغل نیست، چرا که IQ جنبه های احساسی و هیجانی و ارتباطات بین فردی را اندازه گیری نمی کند.
ماهیت هوش چیست؟
روان شناسان درباره ی ماهیت هوش نظریه های مختلفی ابراز کرده اند. یک دسته معتقدند که هوش عاملی کلی است و در هر فردی وجود دارد. هم چنین تعیین کننده ی نوع رفتاری است که فرد در موقعیت های مختلف برای حل مشکلات، از خود نشان می دهد.
دسته ی دوم عقیده دارند هوش شامل تعدادی عوامل مستقل است و ممکن است در هر فردی این عوامل به نسبت های مختلفی موجود باشد.
در سال 1904 میلادی، اسپیرمن در بررسی های خود به این نتیجه رسید که در تمام فعالیت های فکری، یک عامل یا وجه مشترک وجود دارد که عامل کلی نامیده می شود. از نظر او فرق بین هوش افراد، با مقدار عامل کلی آن ها رابطه دارد و این که نمی توان تفاوت های هوش افراد را براساس عامل کلی تعیین کرد، به علت وجود عوامل فرعی است. به عقیده ی این روان شناس افراد نه تنها در عامل کلیّ هوش متفاوتند، بلکه در استعدادهای مخصوص و معین نیز فرق می کنند. مثلاً امکان دارد دو نفر که هوش کلی آن ها مساوی است، در استعدادهای مختلف با هم تفاوت های بارزی داشته باشند.
تئوری چندعاملی: ثرندایک برخلاف اسپیرمن معتقد به وجود یک هوش کلی در افراد نبود. به نظر او در هوش افراد هیچ کلیتی وجود ندارد و فقط می توان تشابهی کلی در کردار مردم دید. به نظر این روان شناس، هوش مجموعه ای از استعدادها و مهارت هاست.
تئوری عوامل: ترستون بر این اعتقاد بود که تعدادی عوامل مستقل در کنار یکدیگر، هوش را می سازد.
ترستون معتقد بود رفتار هوشمندانه، نتیجه ی عوامل متعددی است، نه فقط یک عامل کلی. عواملی که از نظر ترستون هوش را می سازد، عبارتند از: استعداد روابط فضایی، ادراک، اعداد، زبان، حافظه و استدلال.
نظریه ی کتل درباره ی هوش: کتل 17 عامل را به عنوان استعدادهای اولیه مطرح می کند. از نظر او هوش به دو دسته ی هوش یا استعداد سیال و متبلور تقسیم می شود. هوش سیال درواقع استعداد ارثی است، در حالی که هوش متبلور استعدادهایی هستند که به آزمون های فرهنگی مربوطند. به نظر می رسد هوش هیجانی در زیر گروه هوش متبلور قرار می گیرد.
نظریه های جدید
اخیراً توجه روان شناسان به جنبه های شناختی و داده پردازی معطوف شده است. برخی از پژوهشگران بر سرعت پردازش اطلاعات و برخی دیگر بر راه های پردازش آن تأکید کرده اند. استرنبرگ در سال 1991 میلادی اظهار کرد: هوش سه سطح دارد که اغلب انسان ها در یکی از این سه سطح قرار دارند، هوش ترکیبی یا اجزایی به تفکر تحلیلی اشاره دارد و نمرات بالای درسی در امتحان، این نوع هوش را نشان می دهد. هوش تجربی که بیشتر جنبه ی خلاقیت دارد و به چگونگی درس گرفتن فرد از تجربه های زندگی اشاره می کند و بالاخره هوش محتوایی یا محیطی، استعدادی است که براساس آن فرد قادر است، بازی زندگی را به بهترین شکل انجام دهد و از شرایط محیط حداکثر بهره برداری را بکند.
منبع مقاله: یوسفی، حمید؛ (1388)، هوش هیجانی(آشنایی با دانش موفقیت فردی و اجتماعی)، تهران: نشر قطره، چاپ اول