ماهان شبکه ایرانیان

نقد تحلیلی شناخت از دیدگاه قرآن اثر آیت الله دکتر بهشتی

آقای ملکیان در این مقاله به نقد کتاب شناخت از دیدگاه قرآن اثر شهید بهشتی پرداخته است . به نظر ایشان، دکتر بهشتی از هشت مساله مهم معرفت شناسی به چهار مساله اشاره ای نکرده است و در بقیه موارد نیز صرفا بر فهم عرفی اتکا کرده که این خود جای نقد دارد

چکیده:

آقای ملکیان در این مقاله به نقد کتاب شناخت از دیدگاه قرآن اثر شهید بهشتی پرداخته است . به نظر ایشان، دکتر بهشتی از هشت مساله مهم معرفت شناسی به چهار مساله اشاره ای نکرده است و در بقیه موارد نیز صرفا بر فهم عرفی اتکا کرده که این خود جای نقد دارد . همچنین به نظر آقای ملکیان حل و فصل مسائل فلسفی از طریق ارجاع به قرآن درست نیست . مسائل مطرح در کتاب همان مسائلی است که در کتاب های مارکسیستی و شبه مارکسیستی آمده است و نوعی عمل زدگی نیز در نحوه طرح مباحث دیده می شود .

شناخت از دیدگاه قرآن صورت مکتوب سیزده جلسه درس مرحوم دکتر بهشتی است که در سال های 56 - 57 القا شده است . بیش از یک هفتم حجم کتاب راجع به مطالبی است که به شناخت هیچ گونه ربط مستقیم و حتی غیرمستقیمی ندارد . از طرفی رؤیت عنوان «شناخت از دیدگاه قرآن » ممکن است ذهن خوانندگان را به معرفت شناسی از دیدگاه قرآن معطوف سازد; ولی این کتاب حاوی مطالبی در معرفت شناسی و نیز روان شناسی، فلسفه نفس و فلسفه اخلاق است . با این همه می توان گفت اهتمام اصلی کتاب معطوف به مسائل معرفت شناختی است .

می توان گفت اهم مسائل معرفت شناسی هشت مساله است که مرحوم بهشتی به پاره ای از آنها پرداخته است:

1 . معرفت چیست؟ مرحوم بهشتی در پاسخ گفته است که معرفت نه محتاج تعریف است و نه امکان تعریف دارد .

2 . انواع معرفت کدامند؟ بیشتر معرفت شناسان به دو نوع معرفت تجربی و عقلی قائلند . یکی از شؤون معرفت شناسان این است که معلوم کنند چه ادله ای به سود یا زیان این ادعا که دو نوع معرفت در اختیار داریم وجود دارد و لوازم قبول هر یک از اقوال چیست .

3 . منابع معرفت کدامند؟ در این کتاب از میان منابع معرفت، یعنی حواس ظاهری، حواس باطنی، درون بینی، عقل یا فاهمه، حافظه، اقوال یا گواهی های دیگران، دورآگاهی، غیب دانی، پیش آگاهی و وحی، چهار منبع مقبول واقع شده اند: حواس ظاهری، حواس باطنی، عقل و وحی .

4 . ساختار مجموعه معرفت های ما چگونه و ارتباط میان آنها تا چه حد است؟ بی تردید پاره ای معرفت ها پیش فرض پاره ای دیگر هستند; اما آیا ارتباط و وابستگی کلی تر و بیشتری در میان معارف وجود دارد؟ برخی معرفت شناسان، مبناگرا هستند و معتقدند ساختار معرفتی ما مانند ساختمانی است که بالاخره بر چند معرفت مبنایی یقینی و قطعی مبتنی است . در این که باورهای مبنایی حسی اند یا عقلی اختلاف نظر وجود دارد و در برابر مبناگروی نیز موضع گیری های سرسختانه ای به عمل آمده است . مخالفان عمده مبناگروی طرفداران سازگاری گروهی اند . به هر تقدیر، در درس چهارم، مبناگروی با روایت تجربه گرایانه اش مورد تایید واقع شده است .

5 . محدوده دانستی ها کدام است؟ آیا چیز نادانستی هم وجود دارد؟

6 . شیوه های کسب معرفت کدامند؟ معرفت شناس باید اطمینان حاصل کند که در ازای هر یک از انواع معرفت، شیوه ای وجود دارد که معرفت بودن آن نوع را تضمین کند .

7 . ارتباط معرفت با باور و توجیه چگونه است؟ ایضاح مفاهیم باور و توجیه و ربط و نسبت آنها با معرفت ضرورت دارد .

8 . چگونه باید در جهت کسب معرفت پیش برویم؟ حق پذیرش چه گزاره هایی را داریم؟ معرفت شناسی به این امر نیز اهتمام دارد که روش های تفکر و استدلال انسان ها را اصلاح کند . در این کتاب به چهار مساله اخیر پرداخته نشده است .

برخلاف عنوان کتاب، بیشتر مطالب اصلی آن نه در قرآن مورد تنصیص واقع شده اند و نه از قرآن قابل استظهارند . همچنین فضایی که این درس ها در آن القا شده است دو خصیصه چشمگیر دارد: یکی این که شدیدا تحت تاثیر ادبیات فلسفی و مارکسیستی و شبه مارکسیستی است و دیگر این که جدا عمل زده است و در تب و تاب فعالیت های اجتماعی و سیاسی می سوزد . خصیصه اول در نوع مسائل و مشکلاتی که در درس ها مطرح شده اند اثر گذاشته و غالبا مسائل و مشکلاتی مطرح شده اند که در کتاب های مارکسیستی و شبه مارکسیستی مطرح بوده اند . خصیصه دوم در نحوه پرداختن به حل و رفع آن مسائل و مشکلات اثر گذاشته و شتاب زدگی زیادی در آن دیده می شود; گویی همه از این که وقت و نیرو و جدیت و دقت خود را یکسره وقف مطالعه و تحقیق وسیع و عمیق در باب مسائل و مشکلات نظری موجود کنند بیمناک و شرمنده اند و فقط از سر ضرورت و به قدر ضرورت به این سنخ مسائل می پردازند .

اما رویکرد مرحوم دکتر بهشتی، چه در حل مسائل معرفت شناختی و چه در حل مسائل مربوط به شناخت، رویکردی کاملا مبتنی بر فهم عرفی، واقع نمایی شناخت، وجود شناخت های بدیهی و زیربنایی بودن آنها، مبنا بودن شناخت های حسی و ... است و تشکیک در این امور به «وسوسه انگیزی » تعبیر شده است; حال آن که هیچ یک از این مدعیات نیست که در میان فیلسوفان بزرگ و ژرف نگر مخالفانی نداشته باشد . چگونه رایی که در فلسفه مخالفان و نقادان جدیی دارد، به سرعت و سهولت ارسال مسلم می شود و بدون ارائه هیچ گونه دلیل، قطعی و یقینی تلقی می گردد؟ فلسفه ورزی، به معنای درست واژه، از وقتی شروع می شود که در آنچه مورد قبول فهم عرفی است چون و چرا رود؟ ممکن است پس از ژرف نگری به این نتیجه برسیم که حق با فهم عرفی است; اما نباید از اول فهم عرفی را صائب و مخالفت با آن را عقل ستیزی وسوسه انگیز بدانیم .

همچنین نمی توان برای فیصله نزاع در مسائل فلسفی که در آنها لااقل یکی از طرفین نزاع رایی مخالف فهم عرفی دارد به قرآن رجوع کرد . درست است که قرآن به گونه ای سخن گفته است که ظاهر آن با سخن کسانی که طرفدار فهم عرفی اند سازگار است، ولی این از آن روست که هم این کسان و هم قرآن بر مبنای زبان عرف سخن می گویند و استفاده از زبان عرف به معنای پذیرش مبنای فلسفی فهم متعارف نیست .

دو نقد کلی بر کتاب وجود دارد: یکی این که پیش فرض دکتر بهشتی در سرتاسر کتاب این است که قرآن کتاب علم و فلسفه است و بنابراین می توان برای فیصله نزاع هایی که در میان عالمان و فیلسوفان درمی گیرد به این کتاب رجوع کرد . این پیش فرض به عقیده بسیاری و از جمله خود من قابل دفاع نیست . نقد دوم نقدی روشی است و ماحصلش این است که وقتی می خواهیم رای و نظر یک کتاب، رساله یا مقاله را در باب یک موضوع دریابیم، باید به مفهوم و معنای آن موضوع توجه کنیم; نه لفظ و واژه ای که دال بر آن است . مثلا اگر می خواهیم رای قرآن را درباره کشف و شهود عرفانی بفهمیم، باید ببینیم که عارفان از لفظ و واژه «کشف و شهود» چه معنایی را اراده می کنند و آنگاه به قرآن رجوع کنیم; نه این که سراغ واژه های «کشف » و «شهود» را بگیریم .

چند نقد جزئی نیز وجود دارد: یکی این که میان شناخت سطحی و شناخت عمیق چه تفاوتی وجود دارد؟ آیا تفاوت کیفی است یا کمی؟ ظاهرا مرحوم بهشتی در باب تفاوت کیفی سخن می گویند; ولی از توضیحات ایشان جز شناخت کمی برنمی آید و این چیزی جز افزایش اطلاعات درباره یک موضوع نیست .

درس ششم انصافا حاوی رایی بسیار نادرست و غیرقابل قبول است . جان کلام در این درس این است که در زبان های فارسی، عربی و اروپایی، الفاظ مرکبی که در آنها «دل » یا واژه های مترادف آن به کار رفته است به مراتب بیش از الفاظ مرکبی است که در آنها «مغز» یا واژه های مترادف آن استعمال شده است . از این واقعیت «می فهمیم نقش فعال و سازنده زندگی انسان و شکل دهنده به زندگی انسان، همه مربوط به دل است » (ص 194) . کافی بود مرحوم بهشتی به دو نکته التفات ورزد: یکی این که بشر در طول تاریخ، مجموعه احوال نفسانی را، اعم از احوال مربوط به عقیده، احوال مربوط به احساسات و عواطف و احوال مربوط به اراده و خواست، نخست به روده ها، سپس به جگر، پس از آن به دل و سرانجام به مغز نسبت داده است . این نسبت دادن ها، درست یا نادرست، اثر خود را در الفاظ و تعابیر رایج در زبان ها نهاده اند . دوم این که زبان و وضع الفاظ و تعابیر کاملا تحت تاثیر جهان بینی کسانی است که در آن زبان را به کار می گیرند و آن الفاظ و تعابیر را وضع می کنند; ولی این مطلب اولا به این معنا نیست که جهان بینی به کاربرندگان زبان و واضعان الفاظ و تعابیر، مطابق با واقع است و ثانیا لازمه اش این نیست که به محض این که رای و نظر مردم راجع به مساله ای عوض شد، الفاظ و تعابیر قبلی را از زبان بیرون بریزند و زبان را پاکسازی کنند . عرب هایی که لفظ «مجنون » را وضع کردند عقیده شان این بود که بیمار روانی جن زده شده است و امروزه با وجود ابطال این رای از همان لفظ برای این بیماران استفاده می شود . همین طور معادل های فارسی (دیوانه) و انگلیسی (lunatic) آن . زبان قرآن کریم هم زبان عربی چهارده قرن پیش است که طبیعتا از الفاظ و تعابیری استفاده کرده است، بدون این که صاحب این کتاب لزوما به آرا و عقایدی که در پس وضع آن الفاظ و تعابیر دست اندرکار بوده اند ملتزم و متعهد باشد .

اما نکته جالب دیگر این که مرحوم دکتر بهشتی از سویی این دل را به هر تقدیر ابزار شناخت تلقی کرده است و از سوی دیگر به جد تاکید دارد که «شناخت هیچ وقت انگیزه نیست . انگیزه انسان، در تلاش ها و کوشش ها، تمایلات و خواست هاست » (ص 44) . جای این دو سؤال هست که اولا چرا به دل که ابزار شناخت است این همه تمایلات و خواست ها را نسبت داده اید؟ ثانیا اگر دل فقط ابزار شناخت است و محرک ما امیال و خواسته هاست، چگونه می گویید: «نقش فعال سازنده زندگی انسان و شکل دهنده به زندگی انسان، همه مربوط به دل است » ؟ (ص 194)

اشاره

1 . شاید یکی از شایسته ترین شیوه ها برای ماندگار کردن یک اندیشه سپردن آن به دست نجیب عالمان و اندیشه وران است تا ایشان در نگرشی انتقادی و از سر بصیرت، اضلاع و ارکان آن را بکاوند و بر غنا و بقای آن یاری رسانند . مقاله بالا در سالگرد شهادت دکتر بهشتی (1) و در همین راستا به رشته تحریر در آمده است که باید از این جهت سپاسگزار نویسنده محترم آن باشیم .

2 . نقدها عمدتا عالمانه و از سر دقت نگاشته شده اند و پاره ای از آنها وارد می نماید . به عنوان مثال می توان به عدم تفکیک میان انواع معرفت و منابع معرفت، توجه به الفاظ به جای توجه به مفاهیم، به ویژه مفاهیم اصطلاحی و نیز استفاده از ارتباط لفظ و معنا برای اثبات مسائل فلسفی اشاره داشت .

3 . با این حال به نظر می رسد زوایای دیگری از مساله نیز وجود دارد که نباید مورد غفلت واقع شود، از جمله مساله رشد آگاهی های عالمان . در ارزیابی کارنامه علمی دانشمندان همواره باید آن را با سطح دانستنی های جامعه در روزگار خودشان مقایسه کرد; نه این که پس از گذشت بیش از بیست سال و تغییر کمی و کیفی دانستنی های جامعه و تغییر مسائل آن، کارنامه دانشمندان را با این زمان مقایسه کنیم . البته این سخن به معنای نقد نکردن داشته ها و دانسته های آنان نیست; بلکه به این معناست که باید در مقام نقد به این نکته نیز توجه داد و گفت در آن زمان که مرحوم دکتر بهشتی به طرح مساله شناخت پرداختند (سال های 56 و 57)، تقریبا هیچ کار قابل قبولی، جز یکی - دو مورد، از اندیشمندان و دانشمندان ایرانی در این زمینه وجود نداشت . به علاوه باید توجه داشت که مخاطبان آن درس ها به عنوان دانشجو یا طلبه در آنجا حاضر نبودند; بلکه انقلابیونی بودند که نیازمند به دست آوردن اطلاعاتی اجمالی از مسائل معرفتی بودند . به تعبیر شهید بهشتی، این مباحث نه به شیوه آکادمیک، بلکه به منظور مقدمه سازی تعالیم ایدئولوژیک، القا می شد . با این حساب نباید انتظار یک کار آکادمیک را از آن داشت .

جالب اینجاست که جناب آقای ملکیان در گفت وگو با نشریه کتاب هفته به انتشار محدود کتاب چهار جلدی تاریخ فلسفه غرب، که حاصل درس های ایشان در حدود 10 سال پیش است، از سوی پژوهشکده حوزه و دانشگاه اعتراض دارند و استدلال ایشان این است که: «الآن ده سال از آن تاریخ می گذرد و در این مدت خیلی از آرایم عوض شده و مضافا اگر خودستایی نباشد، اطلاعاتم هم سبت به آن زمان بیشتر شده است » . همچنین می گویند: «اولین خصیصه این درس ها این بود که با عجله هرچه بیشتر القا شد . دیگر این که مطالب واقعا مقدماتی بود ... سومین خصیصه هم این بود که در ارائه درس ها گزینش های فراوانی صورت گرفته بود . برخی از مباحث به دلیل ضیق وقت مورد تاکید و اشاره قرار نگرفت » . (2) اگر آقای ملکیان تحول دانش خود را دلیل بر آن می دانند که انتشار آثار ده سال پیش ایشان نباید ملاک ارزیابی شخصیت علمی شان قرار گیرد - و حق هم با ایشان است - پس چرا در نقد خود به کتاب شناخت از دیدگاه قرآن هیچ اشاره ای به این موضوع نکردند . لااقل می توانستند بگویند که اگر آن شهید بزرگوار اینک در میان ما بودند، قطعا اطلاعات بیشتری نسبت به بیست و سه سال پیش داشتند .

4 . آقای ملکیان در قالبی که از آن بوی انتقاد به مشام می رسد می گویند: «فضایی که این درس ها در آن القا و تدریس شده است دو خصیصه چشمگیر دارد: یکی این که شدیدا تحت تاثیر ادبیات فلسفی و مارکسیستی و شبه مارکسیستی است و دیگر این که جدا عمل زده است و در تب و تاب فعالیت های اجتماعی و سیاسی می سوزد» . (3) حال سؤال این است که آیا می توان در جریان مبارزات سخت و فراگیر با رژیم طاغوت بود و به مسائل سیاسی و اجتماعی بی توجه بود؟ شهید بهشتی یک انسان صرفا ذهنی و آکادمیک نبود . برای ایشان که مرد نظر و عمل بود، این عیب نیست که مسائلی را که مطرح می کند ناظر به جریانات فکری و فرهنگی روزگار خودش باشد; بلکه این هنر اوست; چنان که اینک هنر مردان اندیشمند و دلسوز این است که به مسائلی بپردازند که اندیشه مدرن پیش پای آنها نهاده است و اگر پاسخ گویی به مسائل لیبرالیسم و مدرنیسم در این روزگار کاری بایسته و شایسته است، پرداختن به مسائل مارکسیستی و شبه مارکسیستی، که پارادایم فکری روشنفکران آن روزگار بود، نیز بایسته و شایسته است و جای خرده گیری که نیست هیچ، باید با دیده کاملا مثبت به آن نگریست .

5 . در مورد این که دل ابزار شناخت است یا نه در اینجا داوری نمی کنیم . اما توجه به این نکته لازم است که مرحوم دکتر بهشتی دل را «فقط ابزار شناخت » نمی دانند; بلکه یکی از کارهای آن شناخت است و البته کارهای دیگری همچون دل بستن و گسستن، حب و بغض، میل و اراده و ... نیز دارد . بنابراین هم می توان قائل شد که دل ابزار شناخت است و هم به آن خواسته ها و تمایلاتی را نسبت داد و نقش این خواسته ها و تمایلات را در انگیزه بیش از نقش شناخت دانست . هیچ تعارضی میان این دو مطلب وجود ندارد . نمی دانیم آقای ملکیان به کجای این مساله ایراد دارند که می گویند: «جای این دو سؤال هست که اولا چرا به دل که ابزار شناخت است این همه تمایلات و خواسته ها نسبت داده اید؟ و ثانیا اگر دل فقط ابزار شناخت است و محرک . امیال و ...» .

6 . در مجموع باید از آقای ملکیان به دلیل اهتمامشان به اندیشه های این شهید بزگوار قدردانی کرد; هرچند اگر به مصداق «عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگو» از محاسن کار هم سخن گفته بودند، کارشان کامل تر بود .

پی نوشت:

1) گو این که در هیچ جای مقاله نام دکتر بهشتی به صفت «شهید» قرین نگشته و همه جا با صفاتی مانند «مرحوم » ، «دکتر» یا «زنده یاد» از ایشان نام برده شده است . حتی روزنامه ایران نیز از به کار بردن لفظ «شهید» خودداری کرده است! ! البته شاید بتوان گفت که مقصود نویسنده این بوده که با ذکر القاب مقدس، برای اندیشه آن شهید بزرگوار هاله ای از تقدس ایجاد نکند تا راحت تر بتوان آن را به نقد کشید . اما تجلیل نکردن روزنامه ایران، آن هم در سالگرد شهادت آن شهید مظلوم چه وجهی دارد؟!

2) کتاب هفته، ش . پیاپی 398، 20/5/80

3) نقد تحلیلی شناخت از دیدگاه قرآن، بخش دوم، ایران، 6/4/80 .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان