ماهان شبکه ایرانیان

مسیحیت

پُولس را دومین مؤسس آیین مسیحیت میدانند

پُولس را دومین مؤسس آیین مسیحیت میدانند. او که زمانی از مخالفان حضرت عیسی(علیه السلام) بود و برای اذیت و آزار شاگردان و پیروان اولیهی عیسی(علیه السلام) تلاش میکرد، ناگاه با ادعای مکاشفه، توبه کرد و به تبلیغ آیین مسیحیت پرداخت; امّا مسیحیتی که او آن را تبلیغ میکرد، مسیحیتی نبود که حضرت عیسی و حواریان راستینش منادی آن بودند، بلکه آیینی ابداعی و التقاطی بود که خود پولس از آمیختن افکار گوناگون یونانی، یهودی، مصری و... به وجود آورده بود و به نام بشارت عیسی آن را ترویج میکرد. ما برای شناختن آیین حضرت عیسی(علیه السلام) و تفکیک آن از انحرافات، در دو مقالهی آتی به بررسی برخی از انحرافات وارد شده، به خصوص تثلیث، که برجستهترین انحراف در مسیحیت موجود است، پرداختهایم.

 

چه انحرافهایی در دین مسیحیت به وجود آمده است؟

رسول رضوی

 

از دیدگاه اسلام، خداوند پیامبرانی را فرستاده است تا انسانها را به سوی سعادت و نیک فرجامی رهنمون شده و آنها را به راه راست هدایت کنند. حضرت عیسی(علیه السلام) نیز پیامبری بود که همانند پیامبران پیش از خود مبعوث شده بود تا با تبلیغ پیام خدا، حجت الهی را به انجام رساند; از این رو در قرآن کریم در توصیف حضرت عیسی(علیه السلام) و نقش وی در ابلاغ دین، میخوانیم:

و به دنبال آنها (پیامبران پیشین) عیسی بن مریم را فرستادیم در حالی که کتاب تورات را که پیش از او فرستاده شده بود، تصدیق داشت و انجیل را به او دادیم که در آن هدایت و نور بود...[1].

و حضرت عیسی(علیه السلام) نیز جز رسالت الهی ادعایی نداشت و در معرفی خود میفرمود:

من بندهی خدایم. او به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.[2]

حضرت عیسی(علیه السلام) در آغاز بعثت خود یارانی را برگزید تا به نشر دین الهی کمک کنند و به آنان فرمود:

چه کسانی در راه خدا یاوران من هستند؟ حواریون گفتند: ما یاوران خداییم...[3].

طبق نقل انجیل متی، تعداد این شاگردان دوازده نفر بود[4] و «عیسی ایشان را به مأموریت فرستاد و چنین گفت: نزد غیریهودیان و سامریان نروید، بلکه فقط نزد قوم اسرائیل که گوسفندان گمشدهی خدا هستند بروید و به ایشان خبر دهید که خداوند ملکوت خود را برقرار میسازد[5]».

در پی فرمان مذکور، حواریون با استعانت از خداوند نشر آموزههای عیسی(علیه السلام)را آغاز و آن حضرت را در تبلیغ دین یاری کردند و بعد از عروج وی نیز از مأموریتشان سر باز نزدند و در اورشلیم و شهرهای اطراف به دعوت مردم به دین مسیح ادامه دادند و اولین کلیسای مسیحی، یعنی «کلیسای رسولان» را بر اساس آموختههای خود از حضرت عیسی(علیه السلام)، بنیان نهادند.[6]

در آن زمان که شاگردان حضرت عیسی(علیه السلام) سرگرم سروسامان دادن به امور تازه مسیحیان بودند، شخصی به نام «شاؤول» که نام یونانی «پولس» داشت، سرگرم اذیت و آزار مسیحیان بود و تعقیب و شکنجهی آنان را جزو وظایف دینی و اعتقادی خود میشمرد; ولی ناگاه، با این ادعا که مکاشفهای برایش رخ داده است، به مسیحیت گروید و تبلیغ این دین را سرلوحهی کار خود قرار داد[7] و، بدین ترتیب، بزرگترین تحول را در تاریخ مسیحیت به وجود آورد و آن را به دو برههی مسیحیت قدیم و مسیحیت جدید تقسیم کرد. این تحول به قدری مهم و سرنوشتساز بود که برخی از دانشمندان مسیحی، پولس را دومین مؤسس مسیحیت لقب دانستهاند.[8]

موفقیت پولس در تأسیس مسیحیت جدید زمانی کامل شد که وی، برخلاف ادعای انجیل متی که میگوید حضرت عیسی فقط برای هدایت یهودیان آمده بود،[9] به میان اقوام غیر یهود رفت و آنان را به دین مسیحیت دعوت کرد و ادعا نمود که «خداوند به من فرمود: من تو را تعیین کردم تا برای اقوام غیریهود، نور باشی و ایشان را از چهار گوشهی دنیا به سوی من راهنمایی کنی.»[10] و برای این که به تعداد هواداران خود بیفزاید، به نسخ و تحریف آموزههای حضرت عیسی(علیه السلام)پرداخت که در ذیل به چند نمونه از این تحریفها اشاره میشود:

 

1. انحراف از توحید

 

اناجیل همنوا (متّی، مرقس، لوقا) سعی در بیان سیره و موعظه های حضرت عیسی(علیه السلام)داشته، تأکیدی بر الوهیت آن حضرت ندارند; به عنوان مثال، انجیل متی عیسی(علیه السلام) را موسای جدید معرفی میکند که شریعت تازهای آورده است;[11] و اگر از او تعبیر به پسر خدا میکنند به دلیل سنتی است که از یهودیت به ارث بردهاند. از دیدگاه اناجیل همنوا، لقب پسرخدا، به عیسی(علیه السلام)اختصاص ندارد و تمام مؤمنان، فرزندان خداوند هستند; چنان که در انجیل متی به نقل از عیسی (علیه السلام) میگوید:

خوشا به حال آنان که برای برقراری صلح در میان مردم میکوشند; زیرا ایشان فرزندان خدا نامیده خواهند شد.[12]

و هم چنین نقل میکند که آن حضرت به شاگردان خود تعلیم داد تا در دعاهای خویش خدا را پدر آسمانی بخوانند.

لکن پولس از این امر سوء استفاده کرده، برای عیسی(علیه السلام) مقام الوهیت قائل شد و آن حضرت را همذات خداوند شمرد. وی در نامهای به مسیحیان روم مینویسد:

]عیسی[ با زنده شدنش پس از مرگ، ثابت کرد که فرزند نیرومند خدا و دارای ذات مقدس الهی است.[13]

و در جای دیگر اعلام کرد که مسیح چهرهی دیدنیِ خدای نادیدنی است. او فرزند خداست وبر تمام موجودات برتری دارد و در واقع تمام هستی به وسیلهی عیسی مسیح به وجود آمد...[14].

بنابراین، وی نه تنها توحید ذاتی بلکه توحید در خالقیت و توحید در ربوبیت را انکار کرد و تثلیثی را پایهگذاری کرد که در اوایل قرن چهارم در شورای نیقیه به عنوان اعتقاد مسیحیان تصویب شد و اعلام کردند که:

مسیح، پسر خدا، مولود از پدر، یگانه مولود که از ذات پدر است، خدا از خدا، نور از نور، خدای حقیقی از خدای حقیقی، که مولود است نه مخلوق از یک ذات یا پدر.... لعنت باد بر کسانی که میگویند: زمانی بود که او وجود نداشت و یا این که پیش از آنکه وجود یابد، نبود، یا آن که از نیستی به وجود آمد، و بر کسانی که اقرار میکنند وی از ذات یا جنس دیگری است، یا آن که پسر خدا خلق شده یا قابل تغییر و تبدیل است.[15]

 

2. تحریف مفهوم نبوت

 

تلقی تمام ادیان از مسألهی «نبوت» این است که خداوند انسانهای برگزیدهای را برای هدایت مردم میفرستد و توسط آنان وحی را بر مردمان ابلاغ میکند و حضرت عیسی نیز یکی از همین پیامبران الهی بود که برای هدایت مردم و ابلاغ وحی الهی آمده بود; لکن پولس با طرح نظریهی «گناه جبلی» ادعا نمود که حضرت عیسی، برخلاف سایر پیامبران، موجودی قدیم، ازلی و دارای ذات الهی است که، اینبار، خود برای هدایت انسانها آمده و با «فداء» شدن عهد جدیدی را آغاز نموده است. در نامهای به عبرانیان میخوانیم:

در زمانهای گذشته، خدا به وسیلهی پیامبران، اراده و مشیت خود را به تدریج بر اجداد ما آشکار میفرمود. او از راههای گوناگون، گاه در خواب و رؤیا، گاه حتی روبهرو با پیامبران سخن میگفت; اما در این ایام آخر او توسط فرزندش با ما سخن گفت... فرزند خدا، منعکس کنندهی جلال خدا و مظهر دقیق وجود اوست; او با کلام نیرومند خود تمام عالم هستی را اداره میکند; او به این جهان آمد تا جانش را فدا کند و ما را پاک ساخته، گذشتهی گناهآلود ما را محو نماید... .[16]

بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که پولس علاوه بر توحید که از ارکان دعوت حضرت عیسی(علیه السلام) بود، نبوت و مفهوم آن را نیز تحریف نمود و هدف از نبوت و تبلیغ دین را واژگونه نشان داد.

 

3. نسخ شریعت

 

انجیل متی نقل میکند که عیسی(علیه السلام) میگفت:

گمان مبرید که آمدهام تا تورات موسی و نوشتههای سایر انبیا را منسوخ کنم، من آمدهام تا آنها را تکمیل نمایم و به انجام رسانم... پس اگر کسی از کوچکترین حکم آن سرپیچی کند و به دیگران نیز تعلیم دهد که چنین کنند، او در ملکوت آسمان از همه کوچکتر خواهد بود... .[17]

اما پولس که برای مقابله با پیروان راستین حضرت عیسی(علیه السلام) به هواداران بیشتری نیاز داشت، برای افزودن به تعداد آنها، ضمن دعوت غیریهودیان به آیین مسیحیت، آنان را از انجام تکالیف تورات معاف ساخته، دیگر مسیحیان را که معتقد بودند «تمام غیریهودیانی که مسیحی شدهاند باید ختنه شوند و تمام آداب و رسوم یهود را نگاه دارند.»،[18] وادار به قبول نسخ احکام تورات ساخت و، بدین ترتیب، «اباحیگری» را جایگزین دین حضرت عیسی نمود.

 

4. اطاعت از حاکمان ظالم

 

از گزارشهای اناجیل میتوان نتیجه گرفت که حضرت عیسی شخصیتی انقلابی و مبارز بود و برای اصلاح جامعه قیام کرده بود و به مردم میگفت:

گمان مبرید که آمدهام صلح و آرامش را در زمین برقرار سازم، من آمدهام تا شمشیر را برافرازم.[19]

و هم چنین شاگردان خویش را به دفاع مسلحانه در مقابل ظالمان دعوت میکرد و میگفت:

کسی که شمشیر ندارد، جامهی خود را بفروشد و آن را بخرد... .[20]

آن حضرت نه تنها از حاکمان و پادشاهان جور اطاعت و با آنان همراهی نمیکرد، بلکه در تحقیر «هیرودیس»، پادشاه منطقهی جلیل، وی را «روباه» مینامید;[21] اما پولس اطاعت از حاکمان جور را تبلیغ میکرد و اطاعت از آنان را اطاعت از خداوند مینامید; چنان که در نامهای به مسیحیان روم، که حاکمانشان همگی بتپرست بودند و به آزار مسیحیان میپرداختند و حتی پطرس، بزرگِ حواریون نیز به دست همین قیصرهای بتپرست به قتل رسید، مینویسد:

مطیع دولت و قوانین آن باشید; زیرا آن را خدا برقرار کرده است. در تمام نقاط جهان، همهی دولتها را خدا بر سر قدرت آورده است; پس هر که از قوانین کشور سرپیچی کند، در واقع از فرمان خدا سرپیچی کرده است و البته مجازات خواهد شد.[22]

در نهایت، ذکر این نکته لازم است که تحریفها و بدعتهای پولس به موارد مذکور محدود نمیشود و بعد از وی نیز تربیتیافتگان مکتب وی، راه استاد را ادامه دادند و مسیحیت پولسساخته را حاکم علی الاطلاق کردند و تقریباً بیشتر آثار و علایم مسیحیتی را که حواریان راستین حضرت عیسی(علیه السلام) تبلیغ کرده بودند، از بین بردند.

 

تفاوتهای موجود میان دیدگاه اسلام و مسیحیت در مورد شخصیت حضرت عیسی(علیه السلام)چیست؟

حسن تهرانی

 

مهمترین منبع شناخت دیدگاه مسیحیت نسبت به شخصیت عیسی(علیه السلام)، اناجیل چهارگانه (متی، مرقس، لوقا و یوحنا) است و ماجرای تولد وی بیشتر در انجیل متی و لوقا آمده است; و مهمترین منبع شناخت نظر اسلام نسبت به عیسی بن مریم(علیه السلام)قرآن است. در آیات زیادی از قرآن، از جمله در سورهی «مریم» داستان زندگی آن حضرت بیان شده است. برخی از نکات جزئی زندگی عیسی(علیه السلام) که در انجیلها آمده، در قرآن نیامده است; از جمله اینکه عیسی در شهر ناصره، در استان جلیل، به دنیا آمده[23] و ولادتش در ایام زمامداری هیرودیس، پادشاه بیت لحم، بوده است[24] و پس از بازداشت و زندانی شدن یحیی، عیسی به استان جلیل آمد و مژدهی خدا را اعلام فرمود.[25]

هر دو منبع مسیحیت و اسلام نکات مشترکی دربارهی شخصیت عیسی(علیه السلام) بیان داشتهاند و آن این که عیسی(علیه السلام) از دختری باکره به نام مریم به دنیا آمده[26] و چنین ولادتی توسط روح القدس به انجام رسیده[27] و سرانجام اینکه مسیح دارای معجزات فراوانی بوده است;[28] ولی علیرغم این مشترکات، نوع نگاه مسیحیت به عیسی(علیه السلام) با نوع نگاه اسلام به مسیح، تفاوتهای اساسی دارد. بیان و تحقیق همهی این تفاوتها در این مختصر نمیگنجد، به همین دلیل، ما به بیان و نقد سه مسئلهی عمده میپردازیم که در خود مسیحیت نیز کشمکش و نزاعهایی را به وجود آورده است. این سه مسئلهی مهم دربارهی شخصیت مسیح عبارتاند از:

تثلیث، الوهیت و به صلیب کشیده شدن.

 

تثلیث

 

تثلیث به این معناست که خداوند در سه شخص، خدای پدر، خدای پسر و روح القدس ظهور یافته است. به این ترتیب «خدا در عین حال که از نظر تعدد یکی است، در سه شخصیت، یعنی خدای پدر، خدای پسر و خدای روح القدس موجود است. این سه در ازلیت، قدرت و جلال با هم برابرند و هر یک از آنها از همهی صفات الهی برخوردارند».[29]

 

نقد نظریهی تثلیث

 

اولاً، چنین اعتقادی در میان مسیحیان اولیه جایی نداشته و گفته شده است که اولین بار این عقیده را پولس وارد مسیحیت نموده است[30] و بعدها، بر اساس مصوبهای که شورای اسقفهای اعظم کلیسا در 325 میلادی در شهر نیکائیه منتشر نمودند، این عقیده جزئی از ایمان مسیحی شمرده شد.[31]

ثانیاً، عقیده به تثلیث با عقل ناسازگار است; زیرا محال است که یک چیز، در عین اینکه یکی است، سه چیز باشد.[32]

دیگر اینکه، هر یک از آن سه چیز را اگر نامحدود بدانیم، تعددبردار نیست و اگر محدود بدانیم، مستلزم نقص است که با وجوب وجود خداوند نمیسازد. به خاطر همین عدم درک عقل است که الهیون در مسألهی تثلیث دچار سرگردانی شده[33] و اعتقاد به تثلیث را صرفاً یک تعبد قلبی دانستهاند که عقل آن را نمیفهمد و، به همین دلیل، مسیحیت تمایلی به پذیرش آن ندارد.[34]

ثالثاً، قرآن تثلیث را ناشی از غلو در دین دانسته و آن را ردّ میکند.[35] اسلام عیسی مسیح(علیه السلام) را فرزند مریم و فرستادهی خدا،[36] و خدا را معبودی یگانه میداند که از داشتن فرزند منزه است.[37] از نظر قرآن، کسانی که خداوند را یکی از سه خدا میدانند، کافرند.[38]قرآن آفرینش عیسی(علیه السلام) را همانند خلقت آدم(علیه السلام) میداند[39] و آن را نشانه و آیهای الهی و رحمتی از ناحیهی خود بر مردم[40] و نشانی از قدرشناسی نسبت به عظمت مقام مادرش مریم میداند.[41]

 

الوهیت

 

یکی دیگر از عقاید مسیحیت، قائل شدن جنبهی الوهیت برای عیسی است; به این معنا که مسیح را تجلی ذات خدا میداند. سرگذشت مسیحیت، تاریخ دیانتی است که از عقیده به تجسم الهی در جسد شارع و بانی آن ناشی شده است.[42]

 

نقد نظریهی الوهیت

 

اولاً، چنین اعتقادی در میان مسیحیان اولیه وجود نداشت و مسیحیان اولیه بر این باور بودند که مسیح انسانی است که از دو جنبهی الهی و انسانی برخوردار است. اولین بار، پولس رسول، برای مسیح جنبهی الوهیت قائل شد و انجیل یوحنا دیدگاه مشابهی را برای حیات ازل مسیح در نظر گرفت.[43]

ثانیاً، حتی براساس متون مسیحی، خود عیسی(علیه السلام) مقام الوهیت را از خود نفی میکند[44] و خود را دارای رسالتی از جانب خدا میداند:

زیرا من از جانب خود سخن نمیگویم، بلکه پدر که مرا فرستاده، به من وصیت کرده که چه بگویم و به چه چیز سخن بگویم.[45]

و بر جنبهی انسانی خود که فارغ از هرگونه الوهیت است، تأکید میکند:

و من انسانی هستم که با شما به حقی که از ناحیهی خدا شنیدهام سخن میگویم.[46]

ثالثاً، قرآن با نقل داستان زندگی مسیح، بر جنبهی بشری بودن وی تأکید دارد[47] و برای وی مقام رسالت قایل است.[48]

پذیرش بندگی خدا از ناحیهی عیسی(علیه السلام)، به طوری که اولین سخن وی آگاه نمودن مردم بر این مطلب بوده است[49] و نیز، دعوت مردم به قبول عبودیت خداوند، بهترین گواه بر عدم الوهیت مسیح است.[50] قرآن ارادهی مطلق خدا را در اینکه اگر بخواهد مسیح و مادرش و انسانهای دیگر را هلاک کند، کسی را یارای آن نیست که جلوی چنین امری را بگیرد، دلیل بر عدم الوهیت عیسی(علیه السلام) میداند.[51]

 

به صلیب کشیده شدن عیسی به منزلهی کفاره

 

مسیحیان معتقدند که آدم با خوردن میوهی درخت نهی شده، خود و همهی اولادش را مستوجب عقوبت کرد; و چون خداوند متّصف به دو صفت عدل و رحمت است و نادیده گرفتن چنین خطایی با عدلش نمیسازد و از دیگر سو، عقاب نمودن بندگان با رحمتش ناسازگار است، پسر خود عیسی را به زمین فرستاد تا دشمنان با به صلیب کشیدنش وی را فدای بشریت سازند و همهی انسانها را از بار گناه برهانند;[52] و به این وسیله خشم خداوند در مجازات انسان ارضا گردید.[53]

 

نقد نظریهی کفاره

 

اولاً، نظریهی فدیه، بدعتی است که پولس وارد مسیحیت نمود و تا قبل از وی اثری از آن در مسیحیت دیده نمیشود.[54]

ثانیاً، مسئلهی کفاره به عنوان بازخرید گناه اولیه را عقل نمیتواند درک نماید.[55] خداوند در برابر کسی مسئول نیست که بخواهد قربانی را در برابر وی انجام دهد. آیا خداوند قربانی نمودن عیسی(علیه السلام) را در پیشگاه خود انجام داده است؟!

ثالثاً، قرآن به صلیب کشیده شدن عیسی(علیه السلام) را نمیپذیرد و معتقد است که فرد دیگری اشتباهاً به جای وی به صلیب کشیده شده[56] و خداوند، عیسی(علیه السلام) را با جسم و روح به آسمان برده است;[57] از آن گذشته، با توجه به غنای ذاتی خداوند و رحمت بیانتهایش، چه لزومی دارد که برای بخشش بشر، ثمن و فدیه دریافت کند؟

افزون بر این که، به نظر اسلام، تمام انبیای الهی معصوماند و آدم(علیه السلام) مرتکب هیچ گناهی نشده است تا با فدا شدن عیسی(علیه السلام)گناه او و فرزندانش که از وی به ارث بردهاند، بخشوده شود.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان