پیراهن گلدار آبی و نارنجی رها در باد دخترک، نخستین تصویری است که از پس بیابانهای سکوت و خاکگرفته گاومیشآباد در کوت عبدالله اهواز، به چشممان میآید. با چشمان مشکی خندانش از پس خاکیها به ما نگاه میکند که که کمکم وارد محلهشان میشویم.
به گزارش ، جهان صنعت نوشت: عبور از جاده شهرستان کارون با چشمانداز نخاله و زباله و رسیدن به محلهای که گوشه و کنارش فاضلاب جاری خانهها و زبالههای چندین ماه تلنبار شده روی هم، چنان بوی وحشتناکی در تابش مستقیم آفتاب ایجاد کرده که نمیدانی چطور کودکان در آنجا دوام میآورند. راننده در حین مسیر گله گاومیشهایی که به سمت کارون برای خنک شدن میروند را نشان میدهد و میگوید: به خاطر لایروبی آب مجبورند تا وسط جزیره گاوهای خود را ببرند. در واقع باید به نقاط عمیق بروند که پاسخگوی 400، 500 گاومیش باشد.
حتی اگر آب لجنی هم باشد باید به داخل آن بروند تا خنک شوند در غیر این صورت زنده نمیمانند. او با اشاره به سطح آب کارون تاکید میکند: در دوران جنگ آنقدر آب کارون بالا بود که زمینهای خشکی که اطراف گاومیشآباد میبینید اصلا وجود نداشتند و کسی جرات نمیکرد به این منطقه از عمق آب نزدیک شود اما حالا وضعیت کارون را 30 سال بعد ببیند. حالا زمینهای کشاورزی تبدیل به شورهزار شده و فقط تعداد اندکی نخلستان برای خوزستان، در آبادان و خرمشهر مانده. اینجا بخش گاومیشآباد به عنوان شهر است که نه بیمارستان و درمانگاهی دارد، نه کلانتری و مغازه و تابی برای کودکان منطقه. نه بانک دارد و نه امنیت. . . اولین مرکز بهداشت تا اینجا برای کسی که حالش بد شود، 15 کیلومتر فاصله دارد. تنها پزشک موجود یک ماماست آن هم نه برای زایمان، بلکه برای بیان مسایل بارداری. از ماشین پیاده میشویم. ساعت حدود 12 ظهر. هرم حرارت آفتاب همچون کورهای همه وجود آدمی را تحت تاثیر قرار میدهد. گرمای 54 درجه در این منطقه و در این ساعتها تا حدود 5 و 6 عصر، شوخی بیش نیست. گرما حداقل 60 درجه است. تصور اینکه در این نوع حرارت مردم چطور زندگی میکنند، دشوار است. دخترکان با پای برهنه میان زبالهها و فاضلابها خندان میدوند. با هر دویدنشان در آن فضا، لگدی به وجود آدمی نثار میشود. کودکانی که از بازی در این فضا لذت میبرند. اینجا گاومیشآباد است. محلهای با حدود چهار هزار نفر جمعیت از مناطق مهم خوزستان. منطقهای که نه به روستا شباهت دارد و نه حالا که جزیی از شهرستان کارون شده و از اهواز جدا، شبیه شهر یا بخش است. گویی منطقهای فراموش شده در انتهای جادههای اهواز است که برای خود زندگی دشواری را میگذرانند و حتی اهواز هم آنها را نمیبیند.
چه کسی گاومیشآباد را میبیند و از وضعیت آن مطلع است
تپههای نخالههای ساختمانی و زبالهها را میبینی که گوشه گوشه جاده گاومیشآباد و کنار خانههای مردم، جا خوش کردهاند در حالیکه باید در بیابانهای اطراف شهر تخلیه و سوزانده شوند اما سر از محل بازی کودکان درمیآورند. انگار منطقه، جایگاه زباله است و مردم سهمی از زندگی ندارند. گویی اهمیتی برای مسوولان شهری ندارد که اینجا محل زندگی است نه دپویی برای تلنبار شدن این همه زباله و نخاله. نبود شبکهای گسترده برای جمعآوری و ساماندهی فاضلاب خوزستان هم قصهای قدیمی است که بارها از سوی رسانهها به آن پرداخته شده اما مسوولان خوزستان، هیچ و نگاه را در قبال آن ترجمه کردهاند. گشتی در محله میزنیم با اهالی حرف میزنیم. فضای کوچهها و خیابانها شبیه محل زندگی نیست. گویی بیابانی متروکه است. بوی فاضلاب امان و نفس آدمی را میبرد. جوانی از یکی از خانهها بیرون میآید. برای گفتوگو با اهالی منطقه راهی خانه آنها میشویم که از قضا پدرش یکی از بزرگان اینجاست و همه پسرانش با او زندگی میکنند. هر خانواده پسر با زن و فرزندانش در یک اتاق کوچک! پدر این خاندان از بزرگان منطقه است. احترام و مراسم خاصی از سوی کوچکترها نسبت به بزرگترها وجود دارد. همان ابتدا تصور اشتباه از کوت عبدالله را که از سوی خود خوزستانی مطرح شده تصحیح میکنند.
چه کسی گفته بومیهای اینجا با غیربومیها صحبت نمیکنند؟ اینها چه حرفهایی است پشتسر ما میزنند؟ قدمتان روی چشم ماست. هر زمان هر کس مهمان گاومیشآباد شود، به گرمی از او استقبال میشود. در ادامه اهالی ابتدا از وضعیت انبار زباله و نخاله میگویند با کوچکترین باد در اینجا، تمام خاکهای نخالهها بالا میروند و دهها برابر ریزگرد اهواز فقط در این منطقه نفس مردم را میگیرد. پیرمرد از گرما میگوید: ماشینهای اروند، دمای 68 درجه را برای ایجا ثبت کردهاند. برای کسی قابل تصور است؟ همچنین اهالی وضعیت گرما را بیش از سالهای قبل میدانند و تاکید میکنند: زمانی که آب کارون بیشتر بود، هوا اینقدر گرم نبود. کشاورزی بهتر بود. وقتی آب کم میشود در تابستان به دلیل کمبود آب حق ندارند کشاورزی کنند، فقط در زمستان که آن هم سطح آبهای زیرزمینی بسیار پایین آمده است. پیرمرد یکی از مشکلات اصلی محله را وجود کانالی میداند که حدود 14 سال از ساخت آن میگذرد اما مشکل اصلی فاضلاب همان کانال است. «بارها درخواست دادیم این کانال را خراب کنند. نه جویی برای ورود فاضلاب برایمان ایجاد میکنند، نه محلی برای تخلیه فاضلاب وجود دارد. به هرجا میرویم برای شکایت، هیچ اتفاقی نمیافتد. نه نمایندگان مجلس اقدامی میکنند نه شورای شهر تاکنون قدمی برداشته».
فاضلاب رها در کوچهها و گندابی لجنزار با جانوران موذی. او اما مشکل اصلی را در کنار همه رنجها و تابآوری برای آنها، بیکاری میداند. چهار پسر دارد، سه پسر متاهل و یک پسر مجرد اما هر چهار نفر بیکارند. نهیبی میزند به انتخابات اخیر. میگوید: شورای شهر اینجا قول پیگیری داده و خودش بچه این منطقه است و به او امیدواریم تا کارش را شروع کند. میگوید: در انتخابات اخیر خیلیهایمان به آقای روحانی رای دادیم. اینجا اما رای تابعیتی وجود ندارد. هر کسی به هر کس بخواهد رای میدهد. ما به روحانی امیدواریم. میدانیم تاکنون چقدر برای خوزستان کم گذاشتهاند اما دلیلی برای جلو نیامدن نیست. ما وظیفهمان است رای بدهیم. یکی دیگر از بزرگانی که از محله در جمع نشسته بود در خصوص اینکه نمایندههایشان در مجلس هیچ اقدامی برای آنها انجام نمیدهد با ناراحتی میگوید: یک بار با یکی از نمایندگان خوزستان در مجلس بحثی داشتیم به او گفتم رای ما حرامت باد که یک قدم برایمان برنمیداری، او نوبت سخنرانی و بیان مشکلات شهر ما را به نمایندگان دیگر میفروخت. هر بار نمایندهای میآید، وعده میدهد و میرود.
دختران میتوانند درس بخوانند
یکی از اتفاقات خوب این منطقه برخلاف برخی نقاط سنتی و محروم کشور، آنجاست که دبیرستان دارند و دخترانشان هیچ محدودیتی برای درس خواندن ندارند. دخترانی که تا دانشگاه هم میروند و چندین دانشجو در این محله زندگی میکنند اما تامین هزینه برایشان بسیار دشوار است. از سویی دیگر در خصوص وظایف زنان و مردان نیز باید گفت هر دو به یک اندازه در کنار هم کارها را انجام میدهند. زنان زیر گاومیشها را تمیز میکنند اما همپای مرد خود و وظیفهای در این زمینه ندارند. میگویند خانمی در این منطقه است که به تنهایی 60 دام را نگهداری میکند. حاج علی یادآور میشود: به دلیل تامین لبنیات کل شهر، دولت باید بیشتر هوای دامداران اینجا را داشته باشد اما متاسفانه با این سطح کیفی لبنیات عالی گاومیش، توجه چندانی به آنها نمیشود.
خمپاره صدام پشت خانهام بود مهاجرت نکردم حالا بروم؟
از او میپرسم چه تعداد از اینجا مهاجرت کردهاند و آیا خودش به فکر رفتن افتاده، آهی میکشد و تاکید میکند: «زمان جنگ خمپارههای صدام پشت خانهام بود، همین جا ماندیم و تکان نخوردیم، حالا هم 30 سال پس از جنگ که بیامکاناتی و بیکاری و مشکلات زیاد خوزستان را گرفته، از اینجا تکان نخواهیم خورد. همین جا میمانیم تا مشکلات حل شود. هر چند خیلی از مردم از اینجا مهاجرت کرده و به شهرهای مختلف رفتهاند». بلایی که چند سالی است دامن خوزستان را گرفته و کمکم شهرهای محروم آن خالی از سکنه میشوند؛ آسیبی که تا پایتخت خوزستان هم پیش رفته است. بغض دارد: «از من گذشته. این جوانها نه شغل دارند، نه آینده. باید شغلی داشته باشند تا احساس کنند در این مملکت مفید هستند و حقوق آنها هم رعایت میشود. همه اینها حقی در این کشور دارند. یک پسرم تحصیلکرده است. زن و بچه دارد. صبح تا شب باید در خانه بماند. بقیه جوانان اینجا هم عمدتا کارهای آزاد فصلی میتوانند داشته باشند در حد میوهفروشی که همیشه هم میسر نیست.»
در مورد وضعیت معیشت اهالی اینجا باید گفت برخی از دور تصور میکنند خب مردم گاومیش دارند، وضعشان خوب است در حالی که تعدادی از اهالی اینجا دام دارند و بقیه دام دیگران را نگهداری میکنند و به چرا میبرند. در قدیم خیلیها دام داشتند اما به دلیل گرانی آرد و افزایش بیکاری، بسیاری از مردم دامهای خود را فروختند. اینها را اهالی گاومیشآباد میگویند؛ وقتی مردی 40 دام داشته و حالا حتی یک عدد هم ندارد.
فرزند معلول؛ نه حمایت بهزیستی، نه بیمه
یکی دیگر از اهالی گاومیشآباد که به واقع وضعیت اسفباری دارد، به «جهان صنعت» عنوان میکند:20 سال در بیمارستان به عنوان بهیار شب تا صبح کار کردم. از این 20 سال، فقط شش سال به من بیمه دادند. پولهای اصلی را به پیمانکارها میدهند. آنها هم بیمه کارگران را رد نمیکنند در حالی که میآیند کارگران ما را سخت به کار میگیرند. ادامه میدهد: با این وضعیت درآمدی، یک کودک 10 ساله معلول دارم که جز شیر هیچ چیز نمیتواند بخورد. روزانه فقط 20 هزار تومان پول شیر برای او میدهم. در حالی که در بهزیستی پرونده داریم اما 10 سال است هیچ حمایتی از ما نمیکند و یک ریال بابت وضعیت این کودک معلول کمک نمیکند.
یکی دیگر از ریشسفیدان گاومیشآباد میآید وسط صحبت ما. خشم دارد و با فریاد میگوید: خوزستان تبعیض دارد خانم. پسر من دو سال در زاهدان خدمت کرد. پول نداشت به مرخصی بیاید. ما سختی کشیدیم و هزینه او را تامین میکردیم تا به همین مملکت خدمت کند. بچه من چه فرقی با یک تهرانی دارد؟ این وضعیت امکانات زندگی ما در خوزستان است. ما چه فرقی با بقیه مردم ایران داریم؟!
آب لولهکشی اینجا حتی برای درختان مضر است! اما ما آن را میخوریم
مشکل به بیان وضعیت آب که میرسد، یک بطری از فرم آب منطقه جلوی ما میگذارند؛ آبی کدر و زردرنگ که آب لولهکشی گاومیشآباد محسوب میشود. این مختص کوت عبدالله نیست. وضعیت اسفبار و ناسالم آب در خوزستان سالهاست در جایجای آن وجود دارد. حاجعلی گلایه دارد: «روزی سه تا 20 لیتری آب میخرم. آب لولهکشی آنقدر افتضاح است که حتی نمیتوان با آن به حمام رفت! این درد نیست؟ هم پول آبی با این کیفیت بد را میدهیم، هم پول میدهیم آب سالم برای خوردن میخریم. استاندار و فرماندار نمیدانند وضعیت آب در خوزستان چطور است؟ نمیدانند آب آشامیدنی اینجا چقدر آسیبزاست؟» پیرمردی دیگر دنباله گلایه را میگیرد و میگوید: دانشگاه شرکت نفت این آب را آزمایش کرد و گفت حتی پای درخت هم نمیتوان آن را ریخت. آبی که بوی لجن میدهد. بعد ما ناچاریم آن را بخوریم. اما در مورد برق از وضعیت راضیاند. جوانی میگوید: در دو سه سال اخیر به وضعیت برق رسیدگی بهتری شده است و برق چندان قطع نمیشود و هزینه هم در تابستان بسیار پایین است.
در مدرسهها هم وضعیت چندان مساعد نیست. پول زیادی برای ثبت نام میگیرند که از توانایی خانوادهها خارج است. چرا آموزش و پرورش به مناطق محروم توجه بیشتری نمیکند؟ کودکان میگویند از ما پول گرفتند آبسردکن برای مدرسه خریدند، دزد آمد آبسردکن را شکست و حالا خسارت آن را دوباره از بچهها طلب میکنند. مگر چه منبع درآمدی هست که بتوانیم دائم این پولها را تامین کنیم؟ اینجا تفریح و سرگرمی و وسیله بازی برای این تعداد کودک وجود ندارد. مدرسهها هم کودکان را تحت فشار میگذارند و تا مبلغ مشخصی پول نیاورند، آنها را پارک عادی هم نمیبرند.
کلانتری در دعواهای منطقه دخالت نمیکند
در خصوص بحث امنیت و وضعیت اینجا از اهالی گاومیشآباد میپرسیم که جوانی عنوان میکند: در این محله کلانتری نیست. اگر دو نفر دعوا کنند، کسی نیست که به موقع به موضوع رسیدگی کند تا اتفاق بدتری رخ ندهد. اگر یکی از طرفین در درگیری کشته شود یا آسیب جدی ببیند، تازه بعد از رویداد جنایت، نیروی انتظامی میآید قضیه را به نوعی فیصله میدهد و فرد خاطی هم بعد از مدت کوتاهی آزاد میشود! گاهی اوقات پیش میآید یک سوءتفاهم و اختلافنظر کوچک باعث میشود کسی اسلحه بکشد. یک بار آمدند شبانه حسینیه را به رگبار بستند و رفتند. کمی بعد فرد آزاد شد. این چه نوع مجازاتی برای به رگبار بستن در منطقهای مسکونی است که این همه جمعیت دارد؟
اعتراض به وضعیت، مساوی با شورش است
از آنها میپرسم آیا برای وضعیتشان اعتراضی کردهاند یا اقدامی برای رساندن صدایشان به گوش مسوولان انجام دادهاند که همگی میگویند کارگران شهرداری پنج ماه حقوق نگرفتند، تجمع کردند، همه آنها را به عنوان شورشگر و ضدنظام بازداشت کردند. چرا؟ ما ضد نظام نیستیم. برای وضعیت معیشت و بیآبی سرزمینمان اعتراض داریم. با این شرایط چطور میتوان اعتراض کرد؟
از دیگر نکات مثبت گاومیشآباد برخلاف سایر نقاط خوزستان آنجاست که با وجود جوانان بیکار زیاد، معتادان بسیار کمی دارد؛ دو مفهومی که در پی هم میآیند و اعتیادی که در خوزستان ریشه دوانده. اما اینجا از این خبرها نیست.
حاجعلی از رزمندگان جنگ است: سه سال در جنگ بوده. «این وضعیت زندگی من است در این منطقه. هیچگاه به دنبال منفعت و کسب مقام و ثروت به دلیل جنگ رفتن نبودم اما جرات بیان اعتراض به شرایط را ندارم. میگوید: امام جمعه این منطقه خودش اهل گاومیشآباد است و هیچ قدمی برای همشهریهایش برنمیدارد. وقتی مسوولان کاری برایمان نمیکنند، به که باید اعتراض کنیم؟
کارون پررمز و راز که تلخیهای زیادی در دل خود جای داده
گفتوگو با اهالی و شنیدن مشکلات فراتر از ذهن ما که تمام میشود، به سمت رودخانه کارون و محل چرای گاومیشها میرویم. خنکای رود کارون که تن کودکان را در کنار گاومیشها از هرم داغی خوزستان میرهاند. این کارون ستمدیده است؛ رودخانهای پررمز و راز و شگفتانگیز از اسرار زمان جنگ، با مخفی کردن اجساد زنان و مردان جوان در دل موجهای خود از حملات صدام تا 30 سال بعد، شیرجه روزانه پسرکان کوت عبدالله و حفظ معیشت مردم مانده در سرزمین بیتوجهی. از خونهایی که در دل خود جای داده تا فاضلابهایی که حالا از زندگی مردم در آن جاری میشود زیرا کسی برای فاضلاب خوزستان فکری نمیکند.
تا چه زمانی از خوزستان بنویسیم و خوزستان دیده نشود
از رودخانه دور میشویم. گاومیشآباد محلههای محرومتر و اسفبارتری هم دارد. از بالای جاده خانهشان پیداست؛ دری زنگزده و سقفی از چوب و ایرانیتهای شکسته، خانهای که از خشکسالی و سالها ریزگرد و کمآبی، دهها درد را در خود جای داده است. جلوی خانه انبوهی از پهن گاومیش و چوبهای خراطی شده است. دیواری نیمهریخته و آجرهای شکسته که آن سوی طویله را نشان رهگذران میدهد. کودکانی که در دل طویلههای گاومیش کودکی میگذرانند و تفریح میکنند. حیوانات زبانبستهای که دور زبالهها میچرخند. شالت را از هرم حرارت بالای 60 درجه اهواز روی صورتت پیچاندهای و نگاه میکنی به عمق رد فقر بر تن تفتیده کوت عبدالله و اهواز. حالا خورشید درست وسط آسمان است. خورشید نیست؛
آهن مذاب است که شعلههای داغش را بر سر خوزستانیها میپاشد. از گرما آزار نمیبینند و هنوز معیشت و شور زندگی تعطیل نشده. از امتداد خط رنج، فقر، بیکاری، نبود آب و هوای سالم است که زجر میکشند و هر چه دم میزنند، فریادشان را کسی نمیشنود. از پذیرایی گرم و اهالی گرمتر گاومیشآباد خداحافظی میکنیم و رهسپار اهواز میشویم. ذهن که خالی میشود مرور میکند دیدهها و شنیدههایش را. تا چند سال دیگر باید بیاییم خوزستان و همان دردها را بنویسیم که ممکن است برای مخاطب و خبرنگار تکراری باشد اما برای اهالی خوزستان که با این زخمهها و رنجها روزگار میگذرانند و لحظه به لحظه آن را با گوشت و پوست خود لمس میکنند، نه تکراری است و نه خستهکننده اما آزاردهنده است و روزانه با آن دست و پنجه نرم میکنند تا دیو مشکلات، شبهنگام آنها را لختی در آسودگی رها کند و نفسی بکشند اما صبحدم دوباره حلقوم آنها را میفشارد. روزها در پی هم میآیند و انگار هیچکس نمیخواهد چشمان خود را برای مردم این استان باز کند و قدمی برای رنجهای نشسته بر تن و چشمانشان بردارد.
شبهای اهواز؛ لختی آسایش
این چندمین سفر نگارنده به خوزستان است. سرزمینی که هر چه از دردها و زخمهای آن بنویسیم، کم است. اهواز؛ شهری که هر بار به آن سفر میکنم آسودگی توام با بغض در آن شکل میگیرد. سرزمینی با مردمی بینهایت نجیب، صبور، گرم و دوستداشتنی که هر چقدر این جمله را در وصف آنها بگویی کلیشه نمیشود. شهری را سراغ ندارم که از هر کوی و محلهاش مهر و لبخند ببینی. شهر چای و قهوههای داغ شبانهروزی که عطش گرمای 60 درجه را فروکش میکند. شهر علی تگری که شب تا صبح لیمونادهای تگری خنک میفروشد که خود به تنهایی شهر را زنده نگه میدارد. شهری که هر ساعت از شبانهروز غذاهای سنتی اهواز را بخواهی در اغذیهفروشیهای لشگرآباد به روی همه باز است.
شهر قدم زدن نیمهشبانه روی پل طبیعت کارون و دویدن هوای شرجی روی پوست آدمی و حس خوشایند قدم زدن زنان و جوانان اهواز یا مادرانی با کودکانی خردسال ساعت سه نیمهشب بدون مزاحمت کسی. آری، اهواز زیباییهایی دنج دارد که بیانصافی است اگر از آنها نگوییم. اهواز، تنها شهر زنده در شبها که با وجود داستانهای پررنج ساکنانش، آرامش عجیبی دارد....