ماهان شبکه ایرانیان

آذرخش مهاجر

۱۴ تیر، سال روز اسارت حاج احمد متوسلیان، فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) (۱۳۶۱)

14 تیر، سال روز اسارت حاج احمد متوسلیان، فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله (ص) (1361)

1. مادر رفته بود ملاقات؛ دیده بود ضعیف شده و کبودی دست هایش را هم دیده بود.

 

- احمد جان! دستات چی شده؟

 

خندیده بود.

 

- تو را خدا بگو!

 

- جای دست بنده؛ می بندن دو طرف تخت؛ شلاقم می زنن؛ تقلاّ می کنم که طاقت بیاورم.

 

ساکت شده بود و بعد باز گفته بود: نگران نباش! خوب می شن.

 

2. همه دور هم نشسته بودیم که اصغر برگشت و گفت: احمد! تو که کاری بلد نیستی؛ فکر کنم تو جبهه جاروکشی می کنی،ها؟

 

احمد سرش را پایین انداخت؛ لبخند زد و گفت: ای... تو همین مایه ها.

 

از مکه که برگشته بود، آقای فراهانی یک دسته گل بزرگ فرستاده بود درِ خانه؛ یک کارت هم بود که رویش نوشته بود: تقدیم به فرمانده رشید تیپ بیست و هفت محمد رسول الله؛ حاج احمد متوسلیان.

 

3. راضی اش کرده بودند برود بیمارستان صحرایی.

 

- حق ندارید بگید فرمانده س؛ می گید یه سرباز معمولیه

 

می خواستند بی هوشش کنند، نمی گذاشت.

 

- بی هوشیه دیگه؛ یه وقت یه چیزی می گم و یکی می شنوه؛ اگه نامحرم باشه، عملیات لو می ره.

 

از درد می لرزید.[1]

 



[1]. زهرا رجبی متین، یادگاران، کتاب متوسلیان.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان