بسم الله الرحمن الرحیم
مورخ 24/10/70، در مدرسه خان فرصتی دست داد تا به خدمت برادرآزاده حجه الاسلام علی اصغر صالح آبادی برسیم و برگهای دیگر ازخاطرات شیرین و جذاب ایشان را مرور کنیم، ضمن تشکر از شماجناب آقای صالح آبادی! می شنویم ادامه خاطرات شما را پیرامون سفری که به کربلا داشتید.
برادر صالح آبادی:
وقتی قرار شد نیروهای عراقی تبلیغات نکنند; یعنی تعهد کتبی دادند که هیچ تبلیغاتی نباشد و برادران ما پذیرفتند بروندکربلا، ما در گروه اول بودیم.
برادرانی که در گروه ما بودند، صبح وقتی در بغداد سوار ماشین شدیم، دیده بودند که عکس کوچکی از صدام جلوی بعضی از ماشینهااست. بعد طبق قرار قبلی اعتراض کرده بودند و افسر توجیه سیاسی گفته بود: عکس از اول بوده، تبلیغ سیاسی نیست و یک چیز عادی است در عراق. بعد از خروج از میهمان سرای حضرت ابو الفضل(ع)یکی از برادران گفت که: من سوار ماشین نمی شوم. آنها با التماس و درخواست او را سوار کردند. چند خیابان آن طرفتر که ماشینها ایستادند تا همه جمع بشوند. آنجا آن افسر توجیه سیاسی مجبور شد به یکی از سربازان که انسان مرموز و کثیفی بود، بگوید: عکس را بردار.
وقتی سرباز خواست عکس را بردارد، پاره شد. ساواکی هایی که همراه ما بودند، اعتراض کردند و عکس را دو باره چسباندند.
آنها این مساله را خیلی بزرگ تلقی کرده، گزارش دادند و اسم آن برادر را که عبد الله نام داشت. یادداشت کردند. در این بین، نام تعدادی از برادران که داخل ماشینها عکسها را دیده بودند و با افسر توجیه سیاسی و با سربازان جر و بحث کرده بودند را نیز یادداشت کردند. در گروه ما این حادثه پیش آمد.
در گروههای بعدی هم که رفتند کربلا حادثه های کوچکی پیش آمد که سبب شد اسم بعضی از برادران نوشته شود. وقتی می خواستیم برویم به سفر زیارتی، یک سری از برادران تصمیم گرفتند که حالا که به یک نحوی در بین مردم عراق قرار می گیریم پیامهایی به مردم عراق برسانیم. لذا مطالبی را به زبان عربی و انگلیسی و فرانسوی نوشتند و اینها را در موقعیت های خاصی مثلا در بغداد در مقابل دانشگاه بغداد، یا در شهرهای مذهبی که جمعیت زیاد بود وماشینها آهسته تر حرکت می کردند و توجه ماموران عراقی و ساواکی به طرف دیگر بود، پرت می کردند به طرف مردم که مردم بردارند واستفاده کنند.
آن پیامها چه بود؟
بیشتر بیان اهداف انقلاب، بیان اهداف امام، رساندن پیام شهداء،بیان موقعیت اسرا و فشارهایی که به اسرا وارد می شد، کشتن اسرادر زندانهای رژیم بغداد، دلداری مردم عراق و دعوت آنها به مقاومت و شناخت و آگاهی بیشتر از مسایل اسلامی.
در گروه اول یکی دو نفر این کار را با دقت انجام دادند. به تدریج گروههای بعدی نیز انجام دادند. بعضی از برادران حتی پیامهای خیلی کوتاهی درون خودکار قرار می دادند و خودکار راپرت می کردند به طرف مردم.
در گروه پنجم که گروه آخر باشد. برادران مسئول احساس خطرکردند، هم برای خود برادران و هم برای مردمی که پیامها به دستشان می رسید. پس برادران را از این کار منع کنند. لذابرادرمان محرمعلی آهنگران رفت، صحبت کرد برای گروه آخر وتوصیه کرد که این کار را انجام ندهند تا برای مردم عراق مشکلی ایجاد نشود. با همه توصیه هایی که شد، باز بعضی از برادران مثل دفعات قبلی مطالبی را نوشته بودند و تا پرت کنند به طرف مردم.
در این بین، در یکی از خودکارها مطلبی به این مضمون نوشته شده بود: «مردم عراق! امیدوار باشید که ان شاء الله امام می آید وشما را نجات می دهد.» وقتی این خودکار به طرف مردم پرت شد،یکی از بچه های کوچک آن را برداشت و فرار کرد. سربازی این جریان را دید، دنبال بچه دوید; بالاخره خودکار را از دستش گرفت و پیام را خواند.
خوب آن ماشینی که خودکار از آن پرت شده بود و طرف پنجره ای که خودکار از آن پرت شده بود، مشخص بود. لذا اسامی تمام برادرانی که کنار آن پنجره بودند، نوشتند و یکی از برادران را که بیشتر به وی شک داشتند. از بقیه جدا کرده، از همانجا شروع کردند به شکنجه وی.
اسم آن برادر را می دانید؟
بله، علی اقبالیان. بعد ایشان را شروع کردند به شکنجه واذیت و آزار: این چه بود پرت کردی؟ چرا پرت کردی؟ کی به توگفته بود; چه کسی با تو همدست بود؟
او از اصل انکار کرد و گفت: من چیزی پرت نکردم.
آنها گفتند: نه تو بودی; کی به تو گفت. و با چه کسانی همدستی؟ماشین آنجا خیلی معطل شد. بالاخره سرگرد نظامی (فرمانده اردوگاه، سرگرد خلیل) ناراحت شد و به ساواکی ها گفت: برویدکنار; ماشینها باید حرکت بکنند. آنها جواب دادند: نمی شود. اوگفت: به شما چه ربطی دارد، خودم جوابگو هستم.
سرانجام به آنها توپید و مسئولیت کار را پذیرفت و ماشینها راه افتادند به طرف اردوگاه. البته آن برادر را جدا کردند و ازبغداد تا موصل در کوپه ای جداگانه به شکنجه و آزار وی پرداختند. علاوه بر مشت و لگد و کابل و شلاق و تهدید به مرگ، گاه در قطار را باز می کردند و می گفتند: الان پرتت می کنیم پایین.
در اردوگاه او را در زندان انفرادی انداختند و مدتها شکنجه کردند. مساله، به دلیل این که مقابل چشم ماموران اطلاعات عراق بود، به بغداد منتقل شد. بغداد دنباله قضیه را گرفت وبرای پاره شدن عکس صدام و پرت کردن خودکار و مطالب دیگر، یک تعداد از برادران را که قبلا اسامی شان نوشته شده بود. با یک تعداد از گروه آخر، مدتها انداختند زندان. از بغداد می آمدندبازجویی شان می کردند و می رفتند.
پرونده تشکیل دادند. بعضی شان دوماه یا سه ماه در همان اردوگاه زندانی کشیدند. بعضی شان کمتر یا بیشتر. بالاخره اینهارا بردند بغداد. پنج یا شش بار حرکت دادند و بردند بغداد تامحاکمه شان کنند; ولی هربار محاکمه نمی کردند و بر می گرداندند.
اینها به همین صورت در رفت و آمد بودند و اذیت می شدند. تااینکه در نوبت آخر وقتی همه برادران آزاد شدند، این برادران را از دیگران جدا کردند و نگهداشتند. یکی از این برادران،محرمعلی آهنگران بود. او به عنوان یک مسئول اردوگاه قوانین رارعایت کرده بود; ولی چون می دانستند وی با فعالیتها وفداکاریهایش کارهای برادران را هماهنگ می کند، آزادش نکردند.
سه ماه بعد که یک هیات از جمهوری اسلامی رفت عراق، با آنهامذاکره کرد، قرار شد محکومان مبادله شوند. او و دیگر محکومان این جریان دیرتر از بقیه آزاد شدند.
2 محکومین دیگر در کنار این محکومین بودند که مثلا طبق قانون عراق، محکوم شده باشند؟2 بله، یک تعداد از افراد دیگر محکوم بودند. مثلا سه نفر محکوم بودند; اینکه یک جاسوس معروف را به قتل رسانده بودند.
هرسه تا محکوم به اعدام شدند. بعد یک درجه تخفیف داده شد و به حبس ابد محکوم شدند.
هنوز هم در زندان عراق هستند؟
نه. با همانها در مبادله محکومین آزاد شدند. یک تعداد به عنوان اینکه به صدام بد گفته بودند و فحش داده بودند، محکوم به حبس ابد شده بودند. از یک تعداد نوشته های سیاسی گرفته بودند. یک برادری پیامی از یک اردوگاه به اردوگاه دیگر ازطریق یک بیماری منتقل کرده بود، که پیام و فرستنده و حامل آن را گرفتند و محکوم کردند. بعضی محکوم به حبس ابد بودند. بعضی به 20 یا 15 یا 7 سال. کمتر هم داشتیم; بعضی یک سال و گروهی دو سال. همه شان آمدند، آنهایی که به طور رسمی محکوم شده بودند، آمدند. بعد از اینکه برادران برگشتند از جریان کربلا،ماموران عراقی خیلی اراحت بودند و تصمیم داشتند به یک طریقی ضربه خودشان را وارد کنند. لذا دنبال بهانه می گشتند تا افرادی که فکر می کردند مقصر اصلی اند، یک جوری محکوم کنند و زندان ببرند و جدا کنند از بقیه برادران. این مساله را در فرصت دیگر عرض می کنم. در اینجا باید یادآوری کنم که سرگرد عراقی،بعدا به خاطر آن جریانهایی که پیش آمد و بعضا حمایتهایی که کرده بود، یک درجه از درجاتش را گرفتند. سرگرد بود. سروانش کردند و فرستادند جای دیگر.
همان سرگرد خلیل؟
بله.
خودش از این وضعیت راضی بود؟ از اینکه این مشکل برایش پیش آمده؟
بله.
البته بعد از اینکه درجه اش را گرفتند و بردند. ما متوجه نشدیم که راضی بود یانه; ولی در عین حال تحت تاثیر واقع شده بود و در جریان کربلا و در موقعیت حساس، حمایت خودش را کرده بود.
بعد ایشان را ندیدید؟
نه، ندیدیم.
آن تعهد کتبی چه شد؟
مبنی برچه؟
از آن افسر سیاسی تعهد گرفته بودید که تبلیغ سیاسی نکنند؟عرض کردم، برادر آهنگران تعهد کتبی از آن افسر گرفته بود که هیچ گونه تبلیغاتی نباشد. بعد از برگشت از کربلا، آن افسرتوجیه سیاسی آمد و گفت: آن را پس بدهید. برادران از تعهد کتبی کپی گرفته بودند. یکی از آن کپی ها را برگرداندند ولی اصل تعهدنامه باقی ماند. بعدها در محاکماتی که افسران ارشدمی آمدند و به خاطر حوادث کربلا برادران را محاکمه می کردند;برادر آهنگران گفت: مقصر اصلی همه این اتفاقات فلانی (ستوان فضیل) است.
گفتند: به چه دلیل؟ گفت: خودش به ما تعهد کتبی داد که تبلیغات نباشد. گفتند: چه تعهدی؟ برادرمان اصل یکی از کپی ها را نشان داد و گفت: این تعهد کتبی و این هم امضای خودش. آنها وقتی این جریان را دیدند، خیلی تعجب کردند که چطور یک افسر مسلط توجیه سیاسی استخباراتی به یک اسیر زیر دستش، تعهد کتبی سپرده وامضا کرده است. خیلی عصبانی شدند و به آن افسر گفتند: تعهدکتبی می دهی، هان؟! پس از مدتی این افسر توجیه سیاسی جریان دیگری به وجود آورد که بعدا عرض می کنم. بعد از مدتی آن افسرتوجیه سیاسی را بردند و ما شنیدیم که به زندانش انداختند. حالاتا چه اندازه درست بود، خدا می داند. البته برادرانی که دراردوگاههای دیگر بودند، آنها بعضی شان سفر کربلایشان آرام گذشته بود. بعضی دیگرشان اصلانرفتند و بعضی شان هم اتفاقاتی شبیه اتفاقات اردوگاه ما داشتند.
ناگفته نماند، یکی از گروه سیاسی که از اردوگاه ما به کربلامشرف شدند، در همان حرم حضرت ابوالفضل(ع) هیجانی شده بودند،ولی شعار نداده بودند. به صورت نوحه «یاابوالفضل » و «حسین حسین » می گفتند. البته با صدای خیلی بلند و دسته جمعی، که صدابه بیرون هم منتقل می شد. با تلاش برخی از برادران، این گروه شعار سیاسی و انقلابی نداد; به همین جهت مشکلی پیش نیامد وبقیه بچه های اردوگاه ما از زیارت محروم شدند; ولی گروهی ازبرادران اردوگاه خیبر شعار می دادند و اسم امام را آوردند. این امر سبب شد گروه بعدی را از این اردوگاه به زیارت نبرند.