نه مثل بسیاری از کاسبان، که کالایشان وسیله «کسب درآمد» است، و نه مثل بنگاه داران، که پیوسته در اندیشه «درآمد» ، به کارچاق کنی می پردازند، دانشجو و فرهنگی و طالب علم و جویای معرفت، سرمایه ای دارد فراتر از «کالای مادی » و هدفی دارد برتر از پول درآوردن و به افقی می اندیشد، زیباتر از «نقداندیشی » و «فرصت طلبی » و «ثروت اندوزی » .
علم، چراغی است که هستی را روشن می سازد . خیمه روشنایی جهان بر عمود دانش و معرفت و بصیرت استواری است .
حیف نیست که درون صاحب دانش، تیره باشد؟ !
دانشمندی که از «روشندلی » بی بهره باشد، بادام بی مغز و گردوی پوک است .
اگر در کالبد علم، روح بصیرت و معرفت نباشد، واگر صاحب دانش، از عاطفه و ایمان تهی باشد، به چیزی در حد «ابزار صنعتی » تنزل یافته است، یا یک ماشین حساب، یا رایانه ای حسابگر!
هیهات که فرزانگان بخرد و دانا که ارزش خود و دانش را می دانند، به این تن در دهند و خودرا این گونه ارزان بفروشند و حراج کنند، آن هم زیر قیمت واقعی . مگر آن که از قیمت انسانی بی خبر باشند و نرخ بازار کمال وارزش علم در دستشان نباشد!
هرگز مباد که «نفس » ، بر سر «عقل » ، کلاه بگذارد .
به هرحال، دانش بخشی از شخصیت انسانی ما را می سازد، نه همه آن را . از این رو، همه بها را در «قیمت گذاری انسان » نباید به علم داد، یعنی دانش و معلومات، حرف اول و اصلی را نمی زند .
«ایمان و عمل » مکمل علم به شمار می آیند . اگر «باور» نسبت به خدا و آخرت و روز حساب و کیفر و پاداش و بهشت و جهنم و محکمه الهی و داوری خدا نسبت به عملکردها ضعیف باشد یا اصلا نباشد، علم به تنهایی قدرت نجات انسان را از اموج متلاطم و رساندن به ساحل امن ندارد . نمی بینید که چگونه آتش، دامن دانش روز را گرفته و «انسانیت » در شعله اش می سوزد؟
پس «تقویت بعد ایمانی » را در کنار آموختن علم و تخصص باید در دستور کار قرار داد، چون مهم است .
«یقین » ، یک گوهر کمیاب و قیمتی است، مثل کیمیا، مس وجود را طلا می کند .
ظرف دلها اگر با ایمان و یقین پرشود، محل نزول برکات الهی می شود و چنین قلبی هم وسعت می یابد، هم قدرت، هم حکمت و هم نورانیت .
اما . . . اگر دل، انباری از شبهه ها، هوس ها، بی قیدی ها، بی اعتقادی ها، ناباوری ها باشد، پایگاه و جایگاه شیطان خواهد شد و «معلومات » به تنهایی نمی تواند بادبانی باشد که زورق شکسته و طوفان زده وجود ما را از گرداب ها برهاند و به دیدار ساحل برساند .
سهم خود شما هم در بذر پاشی ایمان در مزرعه دل، مهم و مؤثر است .
چه کسی باید نفوس شما را تزکیه کند و تعقل شما را بالا ببرد و وسعت دید و عمق بینش شما را افزایش دهد؟ خودتان یا دیگران؟
اگر خودتان به فکر نباشید و اگر کسب «گوهر باور» برای خود شما یک عشق برتر و یک هدف اصلی نباشد، از دیگران کاری ساخته نیست .
کتاب و مطالعه، یکی از ابزار و راههای تجهیز خویش به این «دید» و «بصیرت » است . چه اندازه با کتابخوانی مانوس و با کتاب، همدمید؟
دانش و ا یمان مثل دو بال برای یک پرواز است . یکی پشتوانه است، دیگری چاشنی تاثیر گذارنده و پیش برنده .
و چه زیباست کلام شهید مطهری که: «علم، وجود انسان را به صورت افقی گسترش می دهد و ایمان به شکل عمودی بالا می برد، علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز . علم زیبایی عقل است و ایمان، زیبایی احساس . علم، ابزار می سازد و ایمان مقصد . علم، سرعت می دهد و ایمان، جهت . . . .»
روشن تر بگوییم: مشکل امروز ما، ضعف اطلاعات مذهبی و معلومات دینی نیست، آن چه خطر ساز گشته، «ضعف ایمان » است، نه ضعف علم . «ایمان مذهبی » وقتی سست باشد و آخرت و حساب و کتاب و بهشت و جهنم، در چهار چوب محاسبات بشر جایی نداشته باشد، یا در حاشیه قرار گرفته باشد، خیلی راحت سر «وجدان » کلاه گذاشته می شود و انسان «مسخ » می گردد و در حد یک کالا و ابزار تنزل می یابد و در چشم اندازش جز «منافع شخصی » و «سود مادی » قرار نمی گیرد .
رهایی از تعلقات مادی یک ارزش است .
پایه را «پول » قرار ندادن هم یک اصل است .
وقتی آیین و مرام کسی تنها «سود» بود، به هر قیمتی واز هر راهی و به قیمت از دست دادن هر چیزی، فاجعه به بار می آید . مال، می تواند به عنوان یک لغزشگاه، سر راه انسان کمین کند .
چه چیزی می تواند انسان را از ورود به «منطقه ممنوع » در قلمرو مسائل اقتصادی و پول و برخورداری و در آمد، نگاه دارد؟ علم یا ایمان؟ مگر نه این که شیادان باچراغ دانش و تخصص، گزیده تر کالاها را به یغما می برند؟
کسی که بتواند زنجیره ای از «فضایل اخلاقی » را در جان خویش پدید آورد و چراغ فطرت را روشن نگاه دارد و «انسان » بودن خود را از یاد نبرد و به یک دستگاه «پول درآور» تبدیل نشود، نفس وسوسه گر نمی تواند به «قلعه قلب » او لشکرکشی کند و «پایگاه وجود» او را که می تواند جلوه گاه امر و فرمان خدا باشد به تسخیر شیطان درآورد .
وقتی می توان مزرعه ای صلاح خیز شد، چرا باید کویری توان سوز گشت؟
و . . . وقتی می توان «امیر» شد، چرا باید «اسیر» ماند؟
راستی که علم به تنهایی کافی نیست!