ماهان شبکه ایرانیان

خاستگاه تشیع در بحرین

مقدمه امروزه بحرین یکی از مراکز مهم تشیع در دنیا به شمار می آید و بعد از ایران و عراق می توان آن را به لحاظ سابقه تاریخی سومین مرکز تشیع معرفی کرد

مقدمه امروزه بحرین یکی از مراکز مهم تشیع در دنیا به شمار می آید و بعد از ایران و عراق می توان آن را به لحاظ سابقه تاریخی سومین مرکز تشیع معرفی کرد. ارتباط و علاقه ساکنان این جزیره با مذهب تشیع به حدی محکم و وثیق است که در نزد اهالی شبه جزیره و ساحل نشینان خلیج فارس، کلمه «بحرانی » مترادف با کلمه شیعی به کار می رود و اقلیت اهل سنت در این جزیره به نام «اهل البحرین » خوانده می شوند، نه بحرانی. بر طبق آمار سال 1995، از جمعیت 575 هزار و 925 نفری بحرین، 70% شیعه و 30% از اهل سنت هستند، ولی خاندان حاکم (آل خلیفه) از اهل سنت است. بر اساس همین آمار، از جمعیت 1 میلیون و 575 هزار و 983 نفری کویت، 30% شیعه و بقیه پیرو مذاهب اهل سنت و غالبا مالکی هستند و حاکمیت در دست آل صباح از اهل سنت است. جمعیت قطر نیز در سال 1993 حدود نیم میلیون نفر بوده که حدود نیمی از آن شیعه هستند و اهل سنت آن عمدتا وهابی مذهب و خاندان حاکم (آل ثانی) از اهل سنت است. 25 شیعیان این کشورها، به علاوه شیعیان بسیاری که در امارات و قطیف به سر می برند، به لحاظ تاریخی ریشه مشترک دارند، هرچند شیعیان بحرین کنونی در تشیع خود بسیار متعصب و متصلب هستند. حوزه علمیه بحرین در دوره صفویه فعال بوده است و تعداد علمای شیعه که از بحرین برای ادامه تحصیل، راهی بعضی مناطق ایران یا عراق و به خصوص نجف می شدند، از قرن یازدهم هجری به بعد مرتبا رو به فزونی بوده است. جریان اخباری گری که در همین دوره اوج گرفت، بسیاری از علمای بحرین را تحت تاثیر قرار داد که این خود محتاج مقاله ای مستقل است. در راس اخباریون بحرین، شیخ یوسف بحرانی در قرن دوازده است، هرچند او در این جهت نسبت به سائر اخباریون میانه رو بود. رجال شیعه که در قرون اولیه از بحرین برخاسته اند، اعم از اصحاب رسول خدا (ص) و اصحاب امیر المؤمنین (ع)، کم نیستند، ولی متاسفانه کمتر شناخته شده اند. قبیله ای که در صدر اسلام در بحرین سکونت داشت و معظم سکان آن را تشکیل می داد، قبیله ربیعه و شاخه آن، عبد القیس است، که در متون تاریخی مربوط به حوادث قرن اول و دوم سوابق درخشان و افتخارات بسیاری برای آنان به چشم می خورد. پس لازم است که سیر تاریخی حوادث در این منطقه از جهان اسلام مورد مطالعه جدی و دقیق قرار گرفته و درباره اسلام آوردن اهالی بحرین و تاریخ تشیع و رجال این منطقه از صدر اسلام تا کنون و افکار و اندیشه های حاکم بر عموم علما و مردم و وقایع تاریخی بسیاری که در آنجا گذشته تحقیق بیشتری صورت گیرد، تا نقش بحرین و بحرینیان در پیشرفت اسلام و گسترش تشیع در جهان روشن گردد; خصوصا با توجه به این نکته که تشیع در بحرین منشا اصیل عربی دارد و کسی نمی تواند ادعا کند که مثلا زاده تفکرات ایرانیان بوده است. به طور مسلم، قبایل اصیل عرب که عمدتا بادیه نشین بوده اند، مبدا تشیع در این منطقه هستند و بعدها که این قبایل گسترش پیدا کردند و به تدریج شهرنشین شدند، تشیع را به مناطق مجاور انتقال داده و شیعیان امروز منطقه شرقی عربستان وارث آنان به شمار می آیند. این مقاله در صدد اثبات اصالت تشیع در بحرین و قدمت آن با اتکا به منابع و شواهد تاریخی است و این مهم بدون تامل در نحوه ورود اسلام به بحرین و روند تاریخی آن در قرون بعد و آشنایی با رجال بحرین میسور نیست.

ورود اسلام به بحرین

بحرین، امروزه مجمع الجزایری است در جنوب خلیج فارس، میان شبه جزیره قطر و کشور عربستان سعودی، مشتمل بر 26 جزیره که مجموع آنها حدود 622 کیلومتر مربع است. مشهورترین این جزایر عبارتند از محرق و ستره و منامه که پایتخت فعلی بحرین است. حدود آن از شمال به دارین و از غرب به عجیر و از جنوب به قطر و از شرق به خلیج فارس می رسد، 26 ولی ناحیه قدیمی بحرین از یک سو تا بصره و از سوی دیگر تا عمان و از جنوب غربی به درون نجد در عربستان راه داشت و شامل قطر، امارات، کویت، احساء و قطیف بود و گاه تمام آن به نام هجر خوانده می شد. 27 جای شک نیست که اهالی بحرین پس از آمدن فرستاده رسول خدا و دعوت آنها به اسلام، با میل و رغبت مسلمان شدند. بلاذری می نویسد: گفته اند ارض بحرین جزء مملکت ایران بوده است و در بادیه های آن، مردم بسیاری از اعراب عبد القیس و بکر بن وائل و تمیم مقیم بوده اند. در عهد رسول خدا (ص) منذربن ساوی از طایفه بنی عبد الله بن زید بن عبد الله بن دارم بن مالک بن حنظله از سوی ایرانیان بر اعراب آن دیار فرمانروایی داشت. 28 در سال ششم یا هشتم هجری، رسول خدا (ص) علاء بن عبد الله بن عماد حضرمی هم پیمان بنی عبد الشمس را به بحرین فرستاد تا اهل آن را به اسلام یا پرداخت جزیه دعوت کند. 29 گزارشهای دیگر حاکی است که هیئتهایی از بحرین به مدینه آمده و با رسول خدا از نزدیک دیدار داشتند، از جمله هیئتی متشکل از بیست نفر از هجر، که به درخواست خود آن حضرت راهی مدینه شدند و پیامبر با آنان دیدار کرد. در راس این هیئت، عبد الله بن عوف الاشج و جارودی (بشر بن عمرو عبدی) قرار داشتند که منقذ بن حیان نیز همراه آنان بود. این سفر در عام الفتح بود. 30 والی رسول خدا در بحرین که اولین حکمران اسلامی زمان رسول خدا به شمار می آید، علاء بن حضرمی بوده است. گویند بعدها رسول خدا علاء را معزول و ابان بن سعید بن عاص بن امیه را بر بحرین ولایت داد. 31 و به نقلی دیگر، مردم بحرین از علاء شکایت کردند و پیامبر او را عزل و به جای وی، ابان بن سعید را فرستاد و گفت با عبد القیس به نیکی رفتار کن. 32 ولی برخی گفته اند علاء بر ناحیه ای از بحرین امارت یافت که قطیف جزء آن بود و ابان بر ناحیه دیگری که «الخط » را در بر می گیرد و قول نخست استوارتر است. 33 آنچه مسلم است این است که در بحرین جنگی صورت نگرفت و مردم آن به میل و اختیار اسلام آوردند، با اینکه در نعمت و رفاه کامل بودند و به گفته ابن سعد، علاء پس از استقرار در بحرین، از آنجا برای رسول خدا مال بسیاری فرستاد که به 80 هزار درهم بالغ می شد. پیامبر نیز بخشی از آن را به عباس عموی خود داد. 34 مؤید این نکته که مردم بحرین به اختیار اسلام آوردند، آن است که فقهای ما در کتب فقهی خود آورده اند که اراضی بحرین حکم اراضی مدینه را دارد; مثلا شیخ طوسی در تهذیب در باب انفال در ذیل حدیثی از امام صادق (ع) آورده است که «و منها البحرین لم یوجف علیها بخیل و لا رکاب » 35 و شهید ثانی در شرح لمعه در این قسمت از متن «و نفل الامام (ع) ارض انجلی عنها اهلها او سلمت طوعا» اضافه کرده است: «من غیر قتال کبلاد البحرین ». 36

بحرین در دوران خلفا

پس از وفات رسول خدا (ص) و در دوره زمامداری ابو بکر، بعضی مناطق اسلامی با فتنه اهل رده مواجه شدند. ابان بن سعید که از محبان علی (ع) بود، از آنجا که مخالف زمامداری ابوبکر بود و آن را مشروع نمی دانست، بحرین را ترک کرد و علی رغم فشار ابوبکر و عمر، به عنوان اعتراض به انحراف جریان خلافت، به کار خویش بازنگشت و مکرر می گفت: «لا اعمل لاحد بعد رسول الله (ص »). 37 منذر بن ساوی اندکی پس از وفات رسول خدا از دنیا رفت و به ابوبکر خبر رسید که اهل بحرین مرتد شده اند. ابوبکر، علاء حضرمی را به عنوان حاکم بحرین و برای مقابله با این جریان، بدان جا فرستاد و نامه مفصلی از سوی ابوبکر خطاب به اهل رده به طور عموم نوشته شد. 38 هنگامی که ابوبکر درگذشت، والی او در بحرین علاء حضرمی بود. 39 در دوره زمامداری عمر، والی او در بحرین عثمان بن ابی العاص بود. عمر، علاء حضرمی را از بحرین طلبید و او به همراه ابوهریره از بحرین بازگشتند. عمر، علاء را به موضعی دیگر فرستاد، ولی ابوهریره به بحرین مراجعت کرد. 40 طبری والی بحرین را از طرف عمر، در سال 13 و 16 ه. علاء حضرمی معرفی کرده است و به نقل او، پس از عزل علاء، جای او را قدامه بن مظعون گرفت و سپس عمر قدامه را عزل کرد و علاء را بازگرداند 41 و در جای دیگر آورده که در سال 21 ه. عمر قدامه را به خاطر شرب خمر عزل کرد و حد زد و ابوهریره را به بحرین فرستاد و در سال 23 ه. عامل عمر در بحرین عثمان بن ابی العاص ثقفی بود. 42 بلاذری می گوید: «در دوران خلیفه دوم مدتی علاء عهده دار زمامداری بحرین بود; سپس عمر او را به مدینه طلبید و به نقل ترمذی از ابو مخنف، به جای او عثمان بن ابی العاص ثقفی را بر بحرین و عمان گمارد. سپس عمر قدامه بن مظعون جمحی را به گردآوری خراج بحرین و ابوهریره را بر نماز و احداث (اجرای حدود و نهی از منکر) ولایت داد; آنگاه قدامه را به سبب شرابخواری عزل کرد و حد را بر او جاری ساخت و ابوهریره را بر نماز و احداث گمارد، آنگاه او را نیز عزل کرد و بخشی از مال او را گرفت و عثمان بن عاص را بر بحرین و عمان والی ساخت ». 43 خلیفه بن خیاط در تاریخ خود گوید: «والیان عمر بر بحرین به ترتیب: علاء، قدامه، عثمان بن ابی العاص، ابوهریره و عیاش بن ابی ثور بودند. 44 در این دوره، بخشهای دیگری از بحرین به دست مسلمانان فتح شد. اموالی که در این زمان از بحرین به مرکز حکومت فرستاده می شد، بسیار زیاد بود و حاکی از توانگری مردم بحرین و عمران و آبادانی آن بود». در زمان خلافت عثمان، والی او بر بحرین برادرش مغیره بن ابی العاص بود 45 و عثمان نسخه ای از قرآن خود را به بحرین نیز فرستاد. 46 در زمان خلافت علی (ع)، عمر بن ابی سلمه ربیب (پرورش یافته) رسول الله (ص) از طرف او والی بحرین و فارس گردید. 47 پس از مدتی حضرت نامه ای به او نوشت و او را برای نبرد با شامیان به یاری طلبید و نعمان بن عجلان را به جای او به امارت بحرین منصوب ساخت. صدر نامه چنین بود: «اما بعد فانی قد ولیت النعمان بن عجلان البحرین بلا ذم لک فاقبل غیر ظنین ». 48 سپس عمر بن ابی سلمه به نزد امیر المؤمنین آمد و او را تا کوفه نیز همراهی کرد و یک سال و اندی با او بود، تا اینکه خبر رسید نعمان بن عجلان اموال بحرین را به یغما برده است. حضرت در نامه ای خطاب به او، خطایش را برشمرد و او را نصیحت کرد و از وی خواست اموال بحرین را باز گرداند و نامه را پاسخ گوید، ولی نعمان آن اموال را برداشت و به معاویه پیوست. 49 خلیفه بن خیاط گوید: «عمال علی (ع) بر بحرین، به ترتیب عمر بن ابی سلمه و قدامه بن عجلان و نعمان بن عجلان انصاری بودند». 50 طبری گوید در سال 40 ه. هنگام شهادت امیر المؤمنین، والی او بر بحرین عبید الله بن عباس بود; 51 ولی صاحب اعیان الشیعه والیان آن حضرت در بحرین را عمر بن ابی سلمه و معبد بن عباس بن عبد المطلب هاشمی شمرده است 52 و قاضی نور الله شوشتری نیز همین نظر را ابراز داشته و آورده است: «ریاست آنجا بر وجهی که در تحفه الاحباء مذکور است، به معبدبن عباس مخصوص بود و بعضی اوقات به عمر بن ابی سلمه که مادر او ام سلمه بود و در علم و فضل و عبادت و عقل و سعادت و طیب طینت و صفای سیرت و تقای سریرت از اقران ممتاز بود». 53

تشیع در بحرین

ظاهرا سابقه تشیع در بحرین به دوران زمامداری امیر المؤمنین (ع) باز می گردد. هرچند سهم ابان بن سعید را که از طرف رسول خدا حکمران بحرین بود و به دوستی و ولایت امیر المؤمنین شناخته شده بود، نباید نادیده گرفت. در واقع بذر تشیع را او در بحرین کاشت و اسلامی که او به اهالی بحرین عرضه داشت، به بار نشست و ثمره ولایت از آن چیده شد; ولی تشیع به صورت رسمی و شناخته شده، از دوره زمامداری علی (ع) در بحرین شکل گرفت و عامل اصلی آن والیان منصوب از ناحیه آن حضرت بودند که توانستند تشیع را در آنجا حاکم کنند; به علاوه فرماندهانی از لشکر امیر المؤمنین و یاران فداکاری که از عبد القیس و ربیعه بودند، اهالی بحرین را به سوی ولایت آن حضرت سوق دادند. قاضی نور الله شوشتری در مجالس المؤمنین و شیخ یوسف بحرانی در کشکول خود و بعد از آن دو، سید محسن امین در مقدمه اعیان الشیعه و محمد حسین مظفر در تاریخ شیعه به تبع آن دو، و محمد جواد مغنیه در شیعه و تشیع به نقل از آنها، جملگی بر این عقیده اند که منشا تشیع در بحرین به زمان خلافت حضرت امیر بازمی گردد و ناشی از والیانی است که آن حضرت در آنجا نصب فرمودند; یعنی عمر بن ابی سلمه و معبد بن عباس یا عبید الله بن عباس. در اثبات این مطلب استناد به کتب مذکور کافی نیست، ولی اصل این ادعا را شواهد تاریخی و منابع اولیه، اجمالا تایید می کنند. افزون بر این عامل، (یعنی حکمرانان منصوب از جانب رسول خدا و امیر المؤمنین) عامل دیگر در تشیع بحرین، عبارت است از: اصحاب و فرماندهان لشکر امیر المؤمنین که عموما از عبد القیس و ربیعه و از اهالی اصیل بحرین بودند، و از جمله آنها می توان زید بن صوحان و صعصعه بن صوحان عبدی و حکیم بن جبله عبدی و حارث بن مره عبدی و رشید هجری را نام برد. آنچه در پی به عنوان مختصری از شرح حال هر یک از رجال مذکور می آید، شاهدی بر مدعای ماست که تشیع در بحرین منشا کاملا عربی دارد و به دوران زمامداری علی (ع) بازمی گردد.

رجال شیعه بحرین

ابان بن سعید بن العاص

در استیعاب آمده است: «رسول خدا (ص) ابان را بر بحرین اعم از خشکیها و دریای آن حاکم قرار داد و این بعد از عزل علاءبن حضرمی از لایت بحرین بود، و ابان در آنجا ولایت داشت تا رسول خدا (ص) از دنیا رفت ». ابن عساکر در تاریخ دمشق آورده است: «رسول خدا ابان را در بعضی سرایا به کار گرفت، سپس او را به ولایت بحرین منصوب ساخت. او برای جهاد عازم شد و سپس به قتل رسید... ابان راضی نشد برای هیچ کس بعد از رسول خدا کار کند و وقتی به مدینه رسید، همین را می گفت. ابوبکر او را سرزنش کرد و او گفت: «لا اعمل لاحد بعد رسول الله ». عمر به او گفت: تو حق نداری بدون اجازه امام خود کارت را ترک کنی و او می گفت: «و الله ما کنت لاعمل لاحد بعد رسول الله ». عمر به ابوبکر گفت: او را به جبر وادار کن، ولی ابوبکر گفت من اجبار نمی کنم مردی را که می گوید «لا اعمل لاحد بعد رسول الله ». این نقل، بر خشم شدید ابان نسبت به خلافت ابوبکر و عدم رضایت او دلالت دارد وگرنه چه مانعی بود که بعد از رسول خدا (ص) مشغول به کار باشد. 54 مخالفت ابان با روند خلافت بعد از رسول خدا را چنان که از شرح حال او پیداست می توان اولین جرقه تشیع در بحرین به شمار آورد; خصوصا با توجه به آنکه شخصیت و موقعیت او و حرکت اعتراض آمیز او در آن مقطع خاص، می توانست موجب یک گرایش عمومی در مردم به سوی فرد دیگری باشد که جانشین شایسته رسول خدا به شمار می آمد و او کسی جز علی (ع) نبود.

عمر بن ابی سلمه

وی ربیب رسول خدا (ص) و نیز از اصحاب علی (ع) بود. چون جنگ جمل پیش آمد، ام سلمه نزد امیر المؤمنین آمد و گفت: «اگر نبود که نافرمانی از خداوند عزوجل محسوب می شود و اینکه می دانم از من نمی پذیری، با تو رهسپار می شدم، ولی این (عمر بن ابی سلمه) فرزند من است، که از جانم عزیزتر است و با تو همراه می گردد، تا هر جا که بروی. سپس عمر به جمل آمد و بر میسره سپاه حضرت امیر فرمانده شد. امیر المؤمنین (ع) مدتی او را والی بحرین قرار داد و سرانجام وی در کنار امام، در سال 37 ه. در صفین به شهادت رسید». 55

عبید الله بن عباس

در شرح حال عبید الله و برادرش معبد منبع تاریخی معتبری نیافتیم که از ولایت یکی از این دو بر بحرین گزارش دهد، جز آنچه طبری در مورد عبیدالله می گوید. لذا بر این امر نمی توان تاکید زیادی داشت.

حکیم بن جبله عبدی

عبدی منسوب به عبد القیس است و عبد القیس شاخه ای از ربیعه بودند که تشیع اختیار کردند. شیخ طوسی در رجال خود او را در زمره اصحاب علی (ع) برشمرده است و شیخ صدوق در مجالس، او را از اصحاب رسول خدا و مردی صالح و مورد اطاعت قومش دانسته است. وی قبل از واقعه جمل و رسیدن امیر المؤمنین، با طلحه و زبیر جنگید تا به شهادت رسید. مسعودی در مروج الذهب در بیان واقعه جمل آورده است که اصحاب جمل وی را به شهادت رساندند و او از عبد القیس و زهاد قوم ربیعه بود. در استیعاب آمده که: «حکیم بن جبله بر عثمان به خاطر بعضی عمالش از جمله عبد الله بن عامر خرده می گرفت، و چون طلحه و زبیر به همراه عایشه به سوی بصره روان شدند، عثمان بن حنیف او را به همراه هفتصد تن از عبد القیس و بکر بن وائل، به مقابله با آنها فرستاد و وی در زابوقه در نزدیکی بصره با آنان درگیر شد، و به شهادت رسید. ابن اثیر می نویسد که: علی (ع) چون به ذی قار رسید و خبر خروج عبد القیس و ربیعه را شنید، گفت: یا لهف ما نفسی علی ربیعه ربیعة السامعة المطیعه قد سبقتنی فیهم الوقیعه دعا حکیم دعوه سمیعه خلوا بها المنزلة الرفیعه » 56 شیخ مفید در کتاب الجمل می نویسد: «سار علی (ع) من ذی قار الی البصره خرجت الیه ربیعه کلها الا مالک بن مسمع منها و جاءته عبد القیس باجمعها سوی رجل واحد تخلف عنها و جاءته بنوبکر [و] راسهم شقیق بن ثور السدوسی و راس عبد القیس عمرو بن جرموز العبدی ». 57 در جای دیگر اضافه می کند که: «حضرت از یاران خود مردی طلبید که قرآن به دست گیرد و اهل جمل را به حق دعوت کند تا آن گاه که کشته شود وی ضامن بهشت او شد و سه بار آن را تکرار کرد. کسی برنخواست جز نوجوانی از عبد القیس به نام مسلم و سرانجام مقابل دیدگان مادرش به شهادت رسید. 58 و نیز آن حضرت پس از خاتمه نبرد، برای روانه کردن عایشه به سوی مدینه از زنان عبد القیس یاری طلبید و لباس مردان به آنان پوشانید تا عایشه را به مدینه رسانند». 59 آنچه تا اینجا آوردیم، شواهد برجسته ای است که نشان می دهد قسمت اعظم ساکنان بحرین به دوستی امیر المؤمنین (ع) و نصرت او شناخته شده بودند، و از همه روشن تر شعر منسوب به امیر المؤمنین در ستایش ربیعه است که وجهه عمومی آنان را اطاعت و فرمانبرداری از امام حق دانسته است.

زید بن صوحان ربعی عبدی

وی در طبقه اول از اصحاب رسول خدا، از ربیعه بن نزار بن معد بن عدنان و کنیه اش ابوعایشه است. زید برادر صعصعه و سیحان است. ربعی منسوب به ربیعه و عبدی منسوب به عبد القیس است. قوم ربیعه و عبد القیس از مخلص ترین شیعیان علی (ع) بودند. زید در واقعه جمل در سال 36 ه به شهادت رسید. 60 در مروج الذهب آمده است که: «علی (ع) بعد از شنیدن خبر شهادت عبد القیس و غیر آنها از ربیعه، قبل از ورود به بصره، بسیار محزون شد و فراوان می گفت: یا لهف ما نفسی علی ربیعه ربیعه السامعة المطیعه در میان شهدای این قتال، که قبل از جمل رخ داد، زنی از عبد القیس را دیدند که به دنبال دو فرزند خود و شوهر و دو برادرش بود. صوحان بن ابی زید بن صوحان، چهار فرزند داشت: صعصعه، زید، سیحان و عبد الله; که زید و سیحان در واقعه جمل به شهادت رسیدند. مسعودی می نویسد که معاویه به عقیل بن ابی طالب گفت: «میز لی اصحاب علی و ابدا بآل صوحان فانهم مخاریق الکلام ». 61

صعصعه بن صوحان عبدی

در زمان رسول خدا اسلام آورد، ولی آن حضرت را ندید. خطیب و شجاع و بسیار حاضر جواب بود. در مواضع متعدد با معاویه به مقابله برخاست و نقل شده که وقتی عثمان بر منبر بود، مقابل او ایستاد و گفت: «یا امیر المؤمنین ملت فمالت امتک، اعتدل یا امیر المؤمنین تعتدل امتک ». در صفین در لشکر امیر المؤمنین بود و بعد از ضربت خوردن امام، در منزل خدمت آن حضرت رسید که تفصیل آن در منابع تاریخی آمده است. او از جمله کسانی بود که عثمان آنها را از کوفه به شام تبعید کرد. 62 نکته قابل توجه در ترجمه آل صوحان عبارت اعیان الشیعه است که ظاهرا برگرفته از کلام مورخان معروف است. او در حق آل صوحان و قوم ربیعه به طور عموم گوید: «فقد کانت متهالکة فی ولائه »، یعنی در راه امیر المؤمنین دست از جان شسته و فدایی بودند. و این شاهد دیگری است بر آنکه تاریخ تشیع در بحرین به زمان حضرت علی (ع) برمی گردد.

حارث بن مره عبدی

منسوب به عبد القیس است. در سال 37 ه. به گفته مسعودی به دست خوارج به شهادت رسید (و به گفته ابن اثیر و یاقوت در سال 42 ه.). نصر بن مزاحم در کتاب صفین آورده است که علی (ع) در روز صفین حارث را بر میسره سپاه گماشت و ابن اثیر در حوادث سال 39 ه. می گوید که به امر علی (ع) حارث به مرز سند رفت و غنایم بسیاری آورد و در سال 42 ه. در ارض قیقان به شهادت رسید. ولی به نقل مسعودی در سال 37 ه در جریان واقعه نهروان علی (ع) او را به عنوان نماینده خود، برای مذاکره با خوارج و بازگرداندن آنها فرستاد، ولی او را به شهادت رساندند. 63

رشید هجری

شیخ در رجالش او را از اصحاب علی (ع) و حسن (ع) و حسین (ع) و علی بن الحسین (ع) شمرده است. 64 صاحب روضات الجنات تصریح دارد که رشید هجری منسوب به «هجر» مرکز بحرین است. 65 در کتاب اعلام هجر مولف بر همین مطلب اعتماد کرده و می گوید: هیچ یک از مورخین رشید را به «هجر» مدینه منسوب نساخته اند، پس یا منسوب به هجر یمن است و یا به هجر بحرین و صاحب روضات او را از هجر بحرین دانسته است. 66 ما به همین اندازه از شرح حال رجال بحرین در صدر اسلام اکتفا می کنیم و نقل آن را برای اثبات ریشه های تشیع در این منطقه گریزناپذیر می دانیم.

دوران بنی امیه

شیخ یوسف بحرانی در کشکول خود می نویسد: زید بن صوحان عبدی و صعصعه بن صوحان از طرف امام حسن (ع) والی بحرین بودند و بنی امیه از ترس اهالی آنجا نتوانستند آنان را عزل کنند و زید بن صوحان تا زمان عبد الملک بن مروان، حاکم بحرین بود. هنگامی که عبد الملک با لشکر خود به سوی کوفه روان شد و شیعیان را تحت تعقیب قرار داده و به شهادت می رساند، ابراهیم بن مالک اشتر و صعصعه بن صوحان و عمرو بن عامر همدانی و جماعتی از شیعیان به جزیره بحرین گریختند. عبد الملک لشکر گرانی از اهل بادیه فراهم آورد و به بحرین حمله آورد. زید بن صوحان در مقابل او لشکری آراست و خود در کرزکان مستقر شد و فرماندهانش ابراهیم بن مالک اشتر و سهلان بن علی و صعصعه بن صوحان در مناطق دیگر. جنگ شدیدی در گرفت و اهالی بحرین با شجاعت و شهامت و توان بسیاری که داشتند، لشکر عبد الملک را از پای در می آوردند، که سرانجام وی از راه تزویر وارد شده، بعضی از اهالی آنجا را با مال فریفتند و از طریق آنان، نیکان لشکر بحرین را به قتل رساندند. پس ابراهیم بن مالک و سهلان و صعصعه بن صوحان عبدی و برادرش زید و یاوران نزدیک آنها از اهالی بحرین، همه به شهادت رسیدند و عبد الملک بر اهالی بحرین چیره شد و خواست آنان را از تشیع بیرون آورد، ولی مردم از اینکه چرا یاری صعصعه و اصحابش نکردند، پشیمان بودند. عبد الملک که پشیمانی و توبه آنان را دید، هراسان گشت و از خواسته خود دست کشید و گفت: از شما خراج نمی گیرم و در مقابل باید سلاح را زمین بگذارید. سپس برای تضعیف آنان عین السجور را که از بزرگترین چشمه های آنجا بود، مسدود کرد... آنچه که اهالی بحرین نسل به نسل از گذشتگان خود نقل کرده اند و نیز اینکه قبور افراد مذکور، به ویژه قبر صعصعه و برادرش در بحرین است، موید حکایت فوق است. اما موقعیت کنونی عین السجور در منطقه دراز، جانب غربی بحرین، نزدیک ساحل است و بعدا اهالی بحرین با زحمت فراوان دهانه آن را گشودند. 67 چکیده مطالب فوق را محمد حسین مظفر به نقل از کشکول بحرانی 68 و مرحوم مغنیه نیز به نقل از مظفر، در کتاب خویش ذکر کرده اند. 69 ولی مستند شیخ یوسف بحرانی در نقل این مقطع تاریخی، کتابی ناشناخته است. مؤلف انوار البدرین گوید: کتابی درباره مقتل امیر المؤمنین از سید عبد الجبار بحرانی به دستم رسید; اما تاریخ وفات وی معلوم نیست. شرح حال او در امل الامل نیز آمده است. مولف در اوائل آن کتاب، «خطبه البیان » را که منسوب به علی (ع) است، و نیز حکایتی را که یوسف بحرانی ذکر کرده، نقل نموده است و به نظر می رسد که مطالب ایشان در کشکول از کتاب مذکور گرفته شده است. سپس گوید: حکایت مذکور از اساس مردود است; زیرا زید بن صوحان به اتفاق سیره نویسان، در واقعه جمل به شهادت رسید و قاتل او عمرو بن بشری ازدی از شجاعان بصره بود، و امیر المؤمنین بر بالین زید [حضور یافته و] فرموده: «رحمک الله یا زید فلقد کنت خفیف المونه کثیر المعونه » و برادرش صعصعه به دست معاویه به شهادت رسید و تا زمان امام حسین (ع) باقی نماند، چه رسد به زمان عبد الملک، و اما ابراهیم بن مالک اشتر در قتال با عبد الملک بن مروان و مصعب بن زید در عراق به شهادت رسید و قبر او در نزدیکی سامرا معروف است. 70 اما درباره ماجرای چشمه هایی که در بحرین مسدود شده، معروف آن است که مروان یا فرزندش عبد الملک چنین کرده اند; اما باید گفت: معلوم نیست که آیا مروان حمار آخرین حکمران بنی امیه چنین کرده یا شخص دیگری از حکام بنی امیه. ولی در عین السجور در قریه دراز و عین ام الفرسان در قریه تاروت از ناحیه قطیف از جمله چشمه های بزرگی بودند که معروف است حکام بنی امیه برای مقابله با شیعیان آنها را مسدود کرده اند. 71 صاحب انوار البدرین اضافه می کند که بسیاری از علویان در زمان بنی امیه و بنی عباس به بحرین پناه می بردند; چون دور از دسترس بود و مردم آنجا از موالیان امیر المؤمنین بودند. از این رو، سادات صحیح النسب بسیاری اعم از علما و غیر آنها در بحرین یافت می شوند. 72 اما بعد از جریان صلح امام حسن (ع) و استقرار معاویه و بسط قدرت او در بلاد اسلامی در سال 45 ه. معاویه برادرخوانده خود زیادبن امیه را به امیری بصره و عمان و سجستان و بحرین برگزید. 73 و به نقل یعقوبی، در این زمان خراج یمامه و بحرین 15 میلیون درهم بود. 74 در این دوره، شورشهایی بر ضد دستگاه اموی صورت می گرفت که عمدتا از سوی خوارج بود. از جمله شورش نجده بن عامر حروری که در زمان ابن زبیر در یمامه خروج کرد. تاریخ بحرین در مقطع زمانی استیلای خوارج نیازمند بحث و تحقیقی مستقل است; 75 ولی به طور خلاصه می توان گفت: اهالی بحرین نخست در مقابل حرکت خوارج مقاومت نشان دادند، ولی سرانجام در مقابل آنان تسلیم شدند. در سال 68 ه. نجده بن عامر حنفی حروری مناطق شمالی بحرین را کاملا تحت سیطره خود داشت و کم کم به سوی عراق پیشروی می کرد. 76 تا آنکه خوارج به علت اختلافات داخلی، او را خلع و ابو فدیک را که یکی از بنی قیس بن ثعلبه بود، به رهبری خود برگزیدند. در سال 72 ه. یمامه و بحرین زیر سیطره ابوفدیک قرار داشت و مقر وی جواثا بود. 77 حرکت خوارج در بحرین در مقطعی که رهبری آن در دست ابو فدیک بود، با مشارکت و همیاری اهالی بحرین رو به رو می گردد; زیرا ابو فدیک یکی از بنی عبد القیس بود و این زمینه مناسبی برای تمایل به خارجی گری در اهالی بحرین فراهم آورد، ولی این گرایش بیشتر از جنبه مخالفت و معارضه با بنی امیه قابل ملاحظه است. بعد از کشته شدن ابوفدیک در سال 73 ه. بحرین به طور رسمی از سلطه خوارج خارج شد; ولی گاه و بیگاه شورشهایی صورت می پذیرفت و دستگاه اموی را در معرض مخاطره قرار می داد. 78

استمرار حیات شیعه در بحرین

پس از دوره حاکمیت خوارج، دو مقطع زمانی دیگر در تاریخ بحرین قابل ملاحظه است: یکی مقطع استیلای صاحب زنج (255 270 ه.) که علوی بودن او لااقل به ادعای خود وی و معارضه او با بنی عباس و جایگاه قبیله ای او، که یکی از عبد القیس بود، به عنوان سه عامل مهم در گرد آمدن مردم بحرین به دور او قابل ملاحظه است. 79 مقطع زمانی دیگر، دوره استیلای قرامطه (286-470 ه.) است. توصیفی که ناصر خسرو از وضعیت حاکم بر بحرین دارد، به سال 442 ه. و به اواخر دولت قرمطیان باز می گردد. او که خود از داعیان اسماعیلی بود، پس از انجام مناسک حج در همان سال راهی بحرین می شود و در سفرنامه خود در این باب می نویسد: «به یمامه آمدیم... و امیران آنجا از قدیم باز (دیرباز) علویان بوده اند و کسی آن ناحیت از دست آنها نگرفته بود. از آنکه آنجا خود سلطان و ملکی قاهر نزدیک نبود و آن علویان نیز شوکتی داشتند که از آنجا سیصد چهارصد سوار بر نشستی و زیدی مذهب بودند و در اقامت گویند: «محمد و علی خیر البشر و حی علی خیر العمل » و گفتند مردم آن شهر شریفیه باشند... و از یمامه به لحسا 80 چهل فرسنگ می داشتند و نزدیکتر شهری از مسلمانی که آن را سلطانی است به لحسا (احساء) بصره است و از لحسا تا بصره 150 فرسنگ است و هرگز به بصره سلطانی نبوده که قصد لحسا کند [و آنگاه پس از توقف لحسا می نویسد:] و گفتند: سلطان آن مردی شریف بود و او مردم را از مسلمانی باز داشته بود و گفته نماز و روزه از شما برگرفتم و دعوت کرده بود مردم را که مرجع شما جز با من نیست و نام او ابوسعید بوده است و چون از اهل آن شهر پرسند که چه مذهب داری؟ گوید که ما بوسعیدی ایم نماز نکنند و روزه ندارند و لیکن بر محمد مصطفی (ص) و پیغامبری او مقرند. ابوسعید ایشان را گفته است که من باز پیش شما آیم، یعنی بعد از وفات; و گور او به شهر لحسا اندر است و مشهری نیکو جهت او ساخته اند و وصیت کرده است فرزندان خود را که مدام شش تن از فرزندان من این پادشاهی نگاهدارند و محافظت کنند رعیت را به عدل و داد، و مخالفت یکدیگر نکنند تا من باز آیم... ». پس وضعیت اقتصادی و اجتماعی آنجا را به گونه ای ترسیم می کند که نشان دهنده قوت دولت قرامطه و رفاه و تنعم مردم و عدالت و مساوات و دستگیری از مستمندان بین آنها بوده است، سپس می گوید: «و در شهر لحسا مسجد آدینه نبود و خطبه و نماز نمی کردند... و اگر کسی نماز کند، او را باز ندارند و لیکن خود نکنند... و هرگز شراب نخورند... و یکی از آن سلطانان در ایام خلفای بغداد با لشکر به مکه شده است و شهر مکه ستده و خلقی مردم را در طواف در گرد خانه کعبه بکشته و حجرالاسود را از رکن بیرون کرده و به لحسا برده... و در شهر لحسا گوشت همه حیوانات فروشند، چون گربه و سگ و خر و گاو و گوسپند و غیره. و هر چه فروشند، سر و پوست آن حیوان نزدیک گوشتش نهاده باشد تا خریدار داند که چه می خرد و آنجا سگ را فربه کنند، همچون گوسپند معلوف تا از فربهی چنان شود که رفتن نتواند. بعد از آن بکشند و می خورند. و چون از لحسا به جانب مشرق روند، هفت فرسنگی دریاست; و اگر در دریا بروند، بحرین باشد و آن جزیره ای است پانزده فرسنگ طول آن و شهری بزرگ است و نخلستان بسیار دارد و مروارید از آن دریا برآورند و هر چه غواصان برآوردندی، یک نیمه سلاطین لحسا را بودی و اگر از لحسا سوی جنوب بروند، به عمان رسند... و چون از لحسا سوی شمال بروند، به هفت فرسنگی ناحیتی است که آن را قطیف می گویند». 81

بحرین پس از قرامطه

اطلاعات بسیاری از وضعیت بحرین پس از سقوط قرامطه در دست نیست و می توان منشا آن را این مطلب دانست که حوادث خاصی در این ایام توجه مورخین را به خود جلب نکرده است. ولی می توان شواهدی بر استمرار حیات تشیع در این منطقه به دست آورد، از جمله مطالبی که عبد الجلیل قزوینی رازی در کتاب النقض از زبان خود و بار دیگر از زبان خصم می آورد. تالیف این کتاب به سال 560 ه. باز می گردد. او در بیان حکومتهای شیعه و مناطق استقرار آنها آورده است: «در آن دیار و بلاد که قلم و تیغ در دست شیعه است، چون: مکه، مدینه، حلب، حران، بحرین و بلاد مازندران، پندارم که عدل و انصاف ظاهر است و به خون و مال مسلمانان نه فتوی کرده اند و نه به غارت برده اند». 82 و در موضعی دیگر، سخن خصم خویش را عینا بازگو می کند: «در بطحا، هجر، لحسا، بحرین، دارین، حلب و حران، همه امیران شیعی است، دبیران همه باطنی و رافضی ». 83 این نص تاریخی، در ضمن بیان کننده آن است که حدود قدیمی بحرین در این تاریخ تجزیه شده بود و هجر و احسا از آن جدا شده و استقلال یافته اند و ظاهرا بحرین، تنها، جزیره ای را که گاه «اوال » خوانده می شد، شامل بود. در اوایل قرن هشتم، گزارش کوتاهی از ابن بطوطه در سفرنامه اش موجود است که تا حدی وضعیت اجتماعی و اقتصادی شیعیان بحرین و اطراف آن و عقاید آنها را بازگو می کند. او در قسمتی از سفرنامه خود آورده است: «از جزیره کیش به بحرین رفتم. بحرین شهری است بزرگ که باغها و درختان و نهرهای زیاد دارد... از بحرین به قطیف رفتیم. قطیف شهری است بزرگ و نیکو و دارای نخلهای فراوان. طوایفی از اعراب در آن سکونت دارند که جزء شیعیان و غلات هستند. و در این باره تقیه ندارند، بلکه تظاهر هم می کنند، چنانکه موذن در اذان خود بعد از شهادتین «اشهد ان علیا ولی الله » و بعد از «حی علی الصلوه و حی علی الفلاح، گوید: «حی علی خیر العمل » و بعد از تکبیر آخر اضافه می کند: «محمد و علی خیر البشر من خالفهما فقد کفر». از بحرین به شهر هجر که اکنون حساء نامیده می شود، حرکت کردیم; ضرب المثل معروف که می گویند: «کجالب التمر الی هجر» درباره این شهر است، چه خرمای آن در هیچ جای دیگر نیست، چنان که علوفه دواب هم از خرما است. مردم هجر، عرب و بیشتر از قبیله عبد القیس بن افصی اند». 84 این گزارش مربوط به دیدار ابن بطوطه از بحرین حدود سال 732 ه. است، ولی پیش از این، وی از بصره نیز دیداری داشته که در بیان آن نیز شاهدی بر بحث موجود است و ما در اینجا کلام او را با رعایت اختصار در قسمت آغازین آن، می آوریم: «در بصره مسجدی برای علی (ع) بود، دارای مناره ای، و مردم معتقد بودند مناره مزبور فقط هنگام ذکر نام علی به حرکت در می آید. من به بام رفتم و دستگیره ای را که در یکی از رکنهای او بود گرفتم و گفتم تو را به سر ابوبکر خلیفه رسول الله حرکت کن و چون آن را حرکت دادم، همه مناره حرکت کرد». سپس اضافه می کند: «چون مردم بصره، مذهب سنی و جماعت دارند، این عمل من در آن شهر خطری نمی توانست داشت، لیکن اگر کسی چنین کاری در نجف یا کربلا یا حله یا بحرین و قم و کاشان و ساوه و آوه و طوس انجام دهد، جان خود را در معرض هلاک انداخته است زیرا اهالی شهرهای مزبور شیعه مذهب و از غلات می باشند». 85

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان