در حقیقت، بودا دو مطلب را اصل آیین خود قرار داده است:
اصل اول: شرّ و درد و رنج بودن عالم هستی و مایهی اندوه دانستن هر آنچه انسانها به آن دل میبندند و از آن به زندگی تعبیر میکنند.
اصل دوم: تنها راه نجات از رنج و شرّ عالم و اندوه زندگی، پیوستن به «نیروانا» است که میتوان آن را نوعی عدم و رها شدن از قید وجود دانست.
با توجه به مطالب فوق باید گفت: درست است که بر اساس تعریفی که میگوید: «دین الهی مجموعهی عقاید و اخلاق و قوانین و مقرراتی اجرایی است که خداوند آن را برای هدایت بشر فرستاده است...»،[11] آیین بودیسم یک دین به معنای واقعی نیست، ولی چون طرفداران آن تلقی دین از آن را دارند و میخواهند با ایمان به آن به رستگاری برسند، میتوان انتقادهای کلی زیر را بر آیین بودا وارد دانست.
1. انکار مباحث نظری و اعتقادی در آیین بودیسم بر خلاف ادیان ابراهیمی که از دو بخش عمدهی نظری اعتقادی، و عملی تکلیفی تشکیل شدهاند، خبری از مباحث نظری و اعتقادی نیست و هر کس که میخواهد پیرو این آیین شود، باید بدون هر گونه استدلالی، حقیقت رنج، یعنی شر بودن زندگی را بپذیرد و همچنین به اصل «سامسارا» (تناسخ)، یعنی تکرار ازلی تولد و مرگ و جابهجا شدن یک روح از جسمی به جسم دیگر، ایمان داشته باشد تا بتواند با عمل به هشت راه بودا خود را از چرخهی «سامسارا» رهایی بخشد.[12]
بودیسم در مباحث اعتقادی و نظری کمهمت و بیرونق است و مبادی لاهوت و فلسفهی فوقالطبیعه و امثال آن و مباحث عقلانی نزد بودا وزنی ندارد. وی گفته است:
من در باب قدمت عالم و ازلیت جهان توضیحی ندادم و همچنین در باب محدودیت و تناهی وجود تفسیری نکردم و... .[13]
با این همه، این ادعا که نمیخواهد در امور نظری و اعتقادی سخنی بگوید، در عمل به فراموشی سپرده شده و در دام نوعی ماتریالیسم گرفتار میآید و با ابدی و ازلی دانستن ماده و عالم به انکار صانع میپردازد; گویا آنگاه که لازم است به سؤال مهم از کجا آمدهایم و به کجا خواهیم رفت پاسخ دهد، میگوید: من در مباحث نظری کاری ندارم،[14] ولی آن گاه که نوبت به انکار صانع عالم و معاد میرسد، وعدهی خود را از یاد میبرد و به انکار مبدأ و معاد میپردازد. به همین دلیل میتوان گفت: بودیسم تبیین روشنی برای مباحث عقیدتی ندارد و گرفتار تناقض است و چون مبادی نظری گویا و روشنی ندارد، در مرحلهی عمل هم چندان موفق نیست و برنامههای عملیاش نیز بیشتر به توصیههای اخلاقی مبهم و نارسا میماند که هر کس برداشت متناسب با میل خود را میتواند از آن داشته باشد; به همین دلیل، در طول تاریخ که دین بودا در نواحی خارج از هند گسترش مییافت، در برخورد با اساطیر و معتقدات محلی با آنها تطبیق مییافت و تغییر میکرد.[15]
2. انکار خداوند بودیسم برخلاف مکاتب فلسفی و ادیان دیگر که هر کدام به نوعی قایل به وجود خالق و صانعی برای هستی هستند، عالم را قدیم و ازلی و بینیاز از خالق میداند و وجود خداوند را انکار میکند.[16] بودا «از وجود مافوق طبیعت که ازلی و بالذات و خالق عالم و صانع آسمانها و زمین است و سرنوشت افراد انسانی را در قبضه داشته و قاضی حاجات و مجیب دعوات و قبلهی نماز و صلات باشد بحثی به میان نیاورده است»[17] و از پاسخگویی به این سؤال که ماده محدود است و باید علتی داشته باشد، طفره میرود. برخی معتقدند که بودا منکر خدا و ماوراء الطبیعه نیست، بلکه در این مورد ساکت است و اعتقاد دارد که ما از درک آنها عاجزیم و نباید خود را درگیر مباحث نظری و ماوراءالطبیعی کنیم[18] و به همین دلیل، در تعالیم خود از مفاهیم خدا، بهشت، جهنم، وحی، معجزه و... استفاده نمیکند. اما سؤال این است که اولاً، آیا بدون داشتن اعتقاد میتوان به مرحلهی عمل رسید و آیا بدون تبیین جهان هستی میتوان راه سعادت را هموار کرد؟ ثانیاً، در آیین بودیسم دو پیشفرض اعتقادی، یعنی حقیقت تألّم و تناسخ، وجود دارد که بدون پذیرفتن آنها نمیتوان از روشهای بودا برای سعادتمند شدن پیروی کرد و با قبول آنها، برخلاف خواستهی وی، وارد مباحث اعتقادی میشویم که بودیسم آن را خط قرمز و خارج از توان انسان دانسته است; بنابراین آیین بودیسم یا باید جوابگوی مباحث اعتقادی باشد و به تبیین مبدأ و معاد عالم بپردازد و یا از دادن برنامهی عملی بپرهیزد، والّا دچار سفسطه و مغالطه خواهد شد. همچنان که در طول تاریخ دچار آن شده و با آنکه ادعای مبارزه با تعدد الهه در آیین هندو را داشت، در طول زمان گرفتار بتپرستی شد و به جای خدایان متعدد هندوان، تماثیل و مجسمههای بودا را بت قرار داد و بتپرستی شرکآلود هندوها را به بتپرستی کفرآمیز بودایی تبدیل کرد.
3. انکار معاد و اعتقاد به تناسخ بودا که در پی اصلاح آیین هندوییسم بود، روح را انکار میکرد، ولی در پاسخ به این سؤال که سرانجام انسان چه خواهد شد، به ناچار مانند هندوها تناسخ را به عنوان اصل مسلم دینی پذیرفت. به عقیدهی وی، روح انسان در هنگام مرگ به کالبد و یا جسم دیگری انتقال مییابد و یک سلسله تولد و تجدید حیات را طی میکند و پس از هر تولد و زندگی دوباره به بدنی دیگر حلول میکند و این تولدها ممکن است بیانتها و تا ابد ادامه داشته باشد; ولی به تناقض گرفتار میآید، زیرا بدون حلول روح از جسمی به جسم دیگر تناسخ امکان ندارد;[19]و بر فرض که تناسخ را قبول کردیم کدام دلیل عقلی و منطقی صحیحی بر حقانیت تناسخ دلالت میکند؟! حدود صد سال پیش مردم هند دویست یا سیصد میلیون نفر بودند که بعد از مرگ، روحشان در کالبد دویست یا سیصد میلیون نفر تازه متولد شده نسخ پیدا کرده است. حال اگر این تعداد را از جمعیت کنونی هند، که بیش از یک میلیارد نفر است، کم کنیم، چیزی حدود هفتصد تا هشتصد میلیون نفر وجود خواهد داشت که طبق قانون تناسخ باید بدون روح باشند، چون قبلاً روحی نبوده تا در این تازه متولدان، نسخ پیدا کند.
اگر ما قانون تناسخ را قبول کنیم، باید منکر افزایش جمعیت جهان باشیم و در طول هزاران سال که انسان بر کرهی خاکی زندگی میکند، باید تعداد اشخاص وفات یافته با تعداد انسانهای متولد شده برابر باشد، تا تناسخ معنا دهد، والّا باید بپذیریم که بعضی از اجسام بشری روح ندارند و بعضی از ارواح هم بدون جسم میمانند که هر دو گزاره مبطل قانون تناسخ است.
4. فردگرایی تعلیمات بودا که در چهار حقیقت و هشت راه خلاصه شده، ناظر به امور فردی است و به ادعای بوداییان، راه نجات فرد، تمسک به این تعلیمات است و چیزی افزون بر این مطالب وجود ندارد که بتوان از آن برای هدایت جامعه بهره برد. گویا نظامهای اجتماعی و اصل جامعه از دیدگاه بودیسم امری واهی و خیالی است و نقشی در زندگی انسانی ندارد و، به همین خاطر، خود بودا برای رسیدن به نیروانا از جامعه میگریزد و به جنگل پناه میبرد و با گدایی و دریوزگی خوراک خود را تهیه میکند و آن گاه هم که برای تبلیغ آیین خود بازمیگردد، به سراغ تکتک افراد میرود[20] و هرگز سعی نمیکند تحولی اجتماعی ایجاد کند; وی نه با حاکمی درگیر میشود و نه به نکوهش قانونی از قوانین جامعهی آن روز میپردازد، بلکه با تکتک افراد ارتباط برقرار و آنان را به ترک زندگی و علایق اجتماعی ترغیب میکند و، از دیدگاه وی، هر کس از اجتماع برهد و همچون خود وی، پدر و مادر و همسر و فرزند و حتی حکومت را رها کند، میتواند به نیروانا برسد.
در سراسر تعالیم بودا... یک وظیفهی ثابت و همیشگی برای هر فرد تعیین شده که خود دربارهی امور خودش بیندیشد و خود تصمیم بگیرد و آن را با رعایت جوانب اخلاقی به اجرا درآورد... .[21]
و دیگر، دستوری برای راهنمایی دیگران و مبارزه با نظامها و قوانین ظالمانهی اجتماعی وجود ندارد و همین فردگراییِ افراطی باعث میشود که آیین بودا نتواند برنامهای عملی برای زندگی انسان داشته باشد. شاید نام «برنامهای برای نیکو مردن و پیوستن به نیروانا» زیبندهترین نام برای آیین بودا باشد.
5. آمیختگی با افسانه آیین بودیسم با دوریگزیدن از مباحث نظری و اعتقادی و نپرداختن به سؤالاتی که دربارهی مبدأ و معاد مطرح میگردد، دچار نوعی خلأ مباحث کلامی و استدلالی میشود و برای پر کردن این خلأ به دامان افسانه و اسطوره پناه میبرد و در پاسخ سؤالهای متعدد هستیشناختی، به تمثیل و داستان رو میآورد و از افسانه برای تبیین اصول خود بهره میگیرد.[22] این روش هر چند در جلب نظر افراد عامی جامعه مؤثر است، از ارائهی قانون و قاعده برای رستگاری انسان عاجز است و جز گرفتاری در انبوهی از خرافه و افسانه ثمرهای ندارد.
تناسخ در آیین بودیسم به چه معناست و نظر اسلام در این باره چیست؟ اسماعیل روشنتن در سرزمین پهناور هند برخی از کیشها و مسلکهایی وجود دارد که بنمایههای آن خرافی و مجرد از خمیرمایههای الهی است که از جملهی آنها آیین بوداست. این آیین یکی از شاخههای کیش هندوست.[23] در این کیش عقاید و قوانین مختلفی حاکم است; از جمله قانون کارما کرمه[24] به معنای کردار، که از برجستهترین قوانین هندوان است; بدین معنا که
آدمی نتیجهی اعمال خود را در دورههای بازگشت مجدد خود در این جهان میبیند; کسانی که کار نیک انجام دادهاند در مرحلهی بعد، زندگی مرفه و خوشی دارند و آنان که بدکارند، در بازگشت با بینوایی و بدبختی دست به گریبان خواهند بود و چه بسا به شکل حیوان بازگشت کنند.[25]
نام این بازگشت مجدد به دنیا سَمسارا[26] به معنای تناسخ است.
هندوان معتقدند آدمی همواره در گردونهی تناسخ و تولدهای مکرر در جهان پررنج گرفتار است و تنها راه رهایی انسان از گردونهی تناسخ و تولدهای مکرر در جهان پردرد و بلا، پیوستن به نیروانا[27] است که مورد توجه بوداییان واقع شده است.[28] برای روشنتر شدن این بحث لازم است ابتدا معنای تناسخ و اقسام آن بازگو شود.
معناو اقسام تناسخ معنای «تناسخ ارواح» این است که ارواح از جسمی به جسم دیگر منتقل میشوند[29] و در اصطلاح هم به همین معناست; یعنی «با مرگ یک فردِ آدمی، روح او از کالبدش بیرون آمده، به بدن یک فرد دیگر، چه انسان و چه غیر انسان، حلول کند».[30]
اقسام تناسخ برای تناسخ اقسام مختلفی ذکر شده است و در یک تقسیمبندی کلی میتوان گفت تناسخ[31] مطلق یا مُلکی، اعم از نزولی و صعودی،[32] عبارتاند از:
نسخ (حلول روح شخص متوفی در انسانها)، یا مسخ (حلول روح شخص متوفی در حیوانها)، یا رسخ (حلول روح شخص متوفی در جمادات) و یا فسخ (حلول روح شخص متوفی در نباتات).[33]
تناسخهای باطل تمام اقسام تناسخ، باطل و مورد انکار شرع و عقل است.[34]
دلایل عقلی بطلان تناسخ همان گونه که در تعریف تناسخ گفتیم، روح مردهای به بدن انسان یا موجود دیگری منتقل میشود و این انتقال دایمی و ابدی است و از آن به تولد بعد از تولد تعبیر میکنند.[35]عقیده به تناسخ برخلاف قانون تکامل و منطق عقل بوده لازمهی آن انکار معاد است.
حکمای الهی در ابطال تناسخ فرمودهاند:
1. وقتی بدن مستعد حدوث نفس (روح) شد، از مبدأ أعلی به او افاضه میشود; چون جود خدا تام و فیض او عام است و شرط صلاحیت قبول افاضه از جانب قابل (انسان) هم حاصل است. حال اگر روحی که از بدن مردهای جدا شده به همین بدنی که آمادهی افاضهی نفس است تعلق بگیرد، لازمهاش اجتماع دو نفس در یک بدن خواهد بود و چنین چیزی باطل است; زیرا هر انسانی با مراجعه به وجدان خویش درمییابد که یک ذات بیشتر نیست.[36]
2. نفس (روح) از دیدگاه تناسخی از دو حال خارج نیست: یا منطبع در ابدان است یا از بدنها جداست و هر دو قسم باطل است. اما قسم اول (نفس منطبع در ابدان) در عین محال بودن، با مبنای خود قایلان به تناسخ منافات دارد; زیرا انتقال صور و اعراض از محلی به محل دیگر ممتنع است; چون انطباع با انتقال منافات دارد، زیرا لازمهاش این است که نفس در حال انفصال از بدن، یک موجود بدون موضوع و محل باشد.
و اما قسم دوم (نفس مجرد از ابدان) محال است; چون عنایت خدا مقتضی رساندن هر صاحب کمالی به کمال لایق خودش است و کمال نفس مجرد، یا علمی است (که به عقل مستفاد میرسد)، یا عملی (آراستن به مکارم اخلاق و دوری از رذایل). حال اگر نفس، بدون رسیدن به عالم انوار و عقول، دایم در حال تردد از این بدن به آن بدن باشد، در این صورت از کمال لایق خود ممنوع شده است، حال آن که عنایت الهی غیر از این است.[37]
دلیل نقلی بر بطلان تناسخ خدای متعال میفرماید:
(کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ); چگونه به خداوند کافر میشوید؟! در حالی که شما مردگان (و اجسام بی روحی) بودید و او شما را زنده کرد سپس شما را میمیراند و بار دیگر شما را زنده میکند، سپس به سوی او بازگردانده میشوید.[38]
آیهی فوق صریحاً عقیده به تناسخ را نفی میکند و میفرماید: بعد از مرگ، یک حیات بیش نیست و طبعاً این حیات همان رستاخیز و قیامت است و انسان مجموعاً دو حیات و مرگ دارد. اگر تناسخ صحیح بود تعداد حیات و مرگ بیش از دو تا بود; بنابراین عقیده به تناسخ که گاهی نام آن را تغییر داده و عود ارواح مینامند، از نظر قرآن، باطل و بیاساس است.[39]
منابع:
[11]. ر.ک: عبدالله جوادی آملی، انتظار بشر از دین، (قم: انتشارات اسراء، چ اول، 1380)، ص 26.
[12]. همان، ص 52، همچنین ویل دورانت، همان، ج 1، ص 495.
[13]. جان بی. ناس، همان، ص 188.
[14]. ر.ک: ویل دورانت، همان، ج 1، ص 497.
[15]. غلامعلی آریا، همان، ص 73.
[16]. همان، ص 47.
[17]. جان بی. ناس، همان، ص 189.
[18]. بودا و اندیشههای او، همان، ص 140 و 141.
[19]. ر.ک: غلامعلی آریا، همان، ص 72.
[20]. ر.ک: بودا و اندیشههای او، همان، ص 39 و هاشم رجبزاده، همان، ص 12 27.
[21]. همان، ص 108.
[22]. ر.ک: آشنایی با تاریخ ادیان، همان، ص 72.
[23]. ر. ک: حسین توفیقی، آشنایی با ادیان بزرگ، (انتشارات سمت، چ اول، 1379)، ص 45.
[24]. karmah
[25]. حسین توفیقی، همان، ص 40.
[26]. samsara.
[27]. nirvana.
[28]. حسین توفیقی، همان.
[29]. معجم الوسیط، قطع رحلی، ذیل مادهی نسخ.
[30]. ترجمهی المیزان، (انتشارات جامعهی مدرسین)، ج 15، ص 43.
[31]. گرچه برای تناسخ اقسام دیگری ذکر کرده و گفتهاند تناسخ یا ملکی است یا ملکوتی; و تمام اقسام ذکر شده مربوط به تناسخ ملکی است و اصولاً تناسخ ملکوتی از سنخ تناسخ نیست. برای تفصیل بیشتر ر.ک: شرح منظومه، ج 5، پاورقی علامه حسن زادهی آملی ذیل تقسیم تناسخ.
[32]. تناسخ ملکی یا عرضی، دنیوی، جسمی نزولی، صعودی به این معناست که نفس انسانی از مرتبهی بالا به پایین نزول کند و بالعکس.
[33]. حاج ملا هادی سبزواری، شرح منظومه، تعلیقهی علامه حسن زاده، ج 5، ص 196.
[34]. ر. ک: محیی الدین مهدی الهی قمشهای، حکمت الهی (عام و خاص)، (تهران :انتشارات اسلامی) ج 2 1، ص 314.
[35]. ر. ک: ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 5، ص 227.
[36]. شرح منظومه، با تعلیقهی علامه حسن زاده آملی، ج 5، ص 191.
[37]. ر. ک: جعفر سبحانی، محاضرات فی الهیات، تلخیص استاد ربانی گلپایگانی، 607 608.
[38]. سورهی بقره، آیهی 28.
[39]. آیت الله ناصر مکارم شیرازی، همان، ج 1، ص 164.