کارکردهای روانی دین چیست و روان شناسان، در این باره، چه می گویند؟
قبل از پاسخ به سوءال شما باید این نکته را یادآوری نماییم که برخی از علوم انسانی مثل روان شناسی دین، بحث صدق و کذب ادیان را وانهاده، رویکردی کارکردگرایانه در پیش گرفته اند و در این میان، برخی کارکرد منفی برای آن قائلند و برخی دیگر، کارکردهای جاودان و جانشین ناپذیری را معرفی می نمایند. برخی نیز ضمن تقدیر از خدمات گذشته دین، عمر آن را پایان یافته می دانند؛ ولی حقیقت آن است که دین به خاطر هماهنگی با فطرت انسان، افزون بر سعادت اخروی، آرامش و رفاه دنیوی را نیز تأمین می کند. ما در این جا فقط به بررسی اجمالی آثار روانی دین در زندگی می پردازیم.
1. دین، برآورده کننده میل به جاودانگی
قوه تفکر، قوه نیرومندی است که در بشر به ودیعت نهاده شده است. انسان، به آسانی به ابدیت می اندیشد و با جهان دیگر، پیوند برقرار می کند. این قدرت فکری و تصوری، احساس و تمایل ابدیت خواهی را در انسان به وجود می آورد. پیدایش این تمایلات و خواسته های عظیم با ساختمان بدنی محدود و فانی او جور در نمی آید و این جاست که یک عدم تعادل عجیب و نگران کننده ای، میان آرزوها و استعداد جسمانی خود می بیند و تصور محرومیت از ابدیت، او را خرد می کند. بسیاری از تلاش های بشری، برای جاوید ماندن نام و عنوان و یادگارها، مولود همین احساس و آرزوست. می دانیم که لذت شهرت و افتخار نام و عنوان، فرع بقا و حیات خود انسان است و تنها چیزی که این احساس و احتیاج را به صورت کامل و مطمئن، تأمین می کند، احساسات و عقاید دینی است.
ویکتور هوگو می نویسد: «به راستی اگر انسان این طور فکر کند که معدوم است و بعد از این زندگی، نیستی مطلق است، دیگر اصلاً زندگی برای او ارزشی نخواهد داشت. آن چیزی که زندگی را برای انسان، گوارا و لذت بخش می کند، کار او را مفرّح می سازد، به دل او حرارت و گرمی می دهد و افق دید او را خیلی وسیع می کند، همان چیزی است که دین به انسان می دهد؛ یعنی اعتقاد به خلود و جهان ابدی و اعتقاد به این که تو ای انسان! فانی نیستی؛ از این جهان، بزرگ تری و این جهان، برای تو، آشیانی کوچک و موقتی است و فقط یک گهواره برای دوران کودکی توست و دوران پیش رو، دوران دیگری است».1
ویل دورانت در تاریخ تمدن می نویسد: «ادیان، به زندگی مردم، شکوه و امید و به جهان، نظم و معنا بخشند ... برای ما، تصور این امر، دردناک است که طبیعت با آن همه رنج توان فرسا، آدمی را با آن نیروی خِرَد، پرهیزکاری و اخلاصی که به وی ارزانی داشته، تنها برای این آفریده است که چون به اوج کمال خویش رسید، چراغ زندگی وی را به دم مرگ، خاموش سازد؛ زیرا ما مشتاق بقا و ابدیت هستیم».2 وی، همچنین می نویسد: «علم، هر چند قدرت و نیرو به زندگی انسان بخشیده است، ولی نمی تواند همچون دین، اغراض و نیات جاودانه او را تأمین کند».3
2. نقش دین در کنترل غرائز
خطرات و انحرافاتی که بشر را تهدید می کند، به قدمت عمر بشر است و اختصاصی به دوران جهل و غارنشینی او ندارد؛ بلکه این خطرات، در عصر دانش، اتم و فضا، بیشتر و عظیم تر شده است؛ زیرا منشأ انحرافات بشر، فقط جهل و نادانی نبوده است؛ بلکه از ناحیه غرائز و تمایلات کنترل نشده، مثل شهوت، غضب، افزون طلبی، لذت طلبی، تکبر، نفس پرستی و نفع پرستی است و شاهد آن، استکبار کشورهای پیشرفته جهان و استثمار ملت های ضعیف است. علوم و فنون، ابزار دست این غرائز شده، دانشمندان، خادمان سیاستمداران و جباران گشته اند.
علم، در خدمت اهداف بشر است؛ اما این که اهداف چیست و چه باید باشد را دین تعیین می کند و به آن، جهت می بخشد؛ چون کار دین، تسلط بر غرائز و تمایلات حیوانی و تحریک غرائز عالی و انسانی اوست. داستایوفسکی می نویسد: «اگر خدا نباشد، همه چیز مباح می شود»؛4 یعنی غیر از خدا، هیچ چیز دیگری که واقعاً بتواند مانع انسان از انجام اعمال ضداخلاقی شود، وجود ندارد و هیچ یک از مکاتب اخلاقی غیردینی، در کار خود، موفق نبوده اند. اگر امروز، ظلم و اجحاف، تعدی به حقوق دیگران، بی عدالتی، فساد اخلاقی و دزدی ها زیاد شده، به علت کم رنگ شدن دین و ایمان است که دامن گیر جامعه ها شده است؛ چون قوانین بشری، هر چقدر هم خوب و قوی باشند، باز هم از کنترل همه افراد عاجزند و تنها ایمان است که در پنهان و آشکار، کنترل کننده بشر در مقابل جرائم و خلافکاری هاست. بنابراین، باورهای اعتقادی، به ویژه اعتقاد به خدا و معاد، ضامن اجرای ارزش ها و هنجارهای دینی اند. افراد جامعه و حکومت، با دو روش، کنترل و نظارت می شوند؛ نظارت بیرونی از طریق احکام جزایی و انواع مجازات ها و نظارت درونی که از طریق باورهای اعتقادی تحقق می یابد و این نوع نظارت، علاوه بر هزینه کم، تأثیر و نقش بیشتری دارد.
3. تقویت صبر و بردباری و تسکین آلام روحی
زندگی مادی دنیا، آمیخته با از انواع دردها، رنج ها، کاستی ها و شِکوِه هاست و تحمل چنین آلامی، برای انسان، دغدغه و مشکل ایجاد می کند. افزون بر این مشکل، مرگ و منتهی شدن زندگی موقت هر انسانی به مرگ و نیستی، اصول ارزشی و قابل احترامی چون ایثار و فداکاری را بی معنا کرده است و انسان تنها در سایه دین می تواند در برابر این مشکلات، طاقت آورده، راه سعادت و کمال را بپوید.
بنابراین، نقش دین در بالا بردن تحمل مشکلات و گرفتاری ها، چنان است که ملکم همیلتون در این باره، می گوید: «دین، اساساً پاسخی به دشواری ها و بی عدالتی های زندگی است».5 همچنین فروید، روان شناس برجسته جهان در مورد کارکرد دین در تسکین آلام روحی انسان، با اشاره به پاداش موءمنان و عذاب مجرمان در سرای دیگر، می نویسد: «بدین ترتیب ملاحظه می شود که دین، چه مایه زورمند و تسکین دهنده ای ارائه می دهد. به این شکل است که دشواری ها، رنج ها، محرومیّت ها و نادادگری های این جهان پرآشوب، قابل تحمّل می شود. مرگ، پایان همه چیز محسوب نمی شود؛ بلکه مرز یا پلی است میان دو جهان».6
بنابراین، برای انسان دیندار، پیروزی و شکست، رفاه و تنگ دستی و نیک بختی و بدبختی، همه پذیرفتنی است و بی آنکه انسان، دست از تلاش بردارد، به هر آن چه جانان می پسندد، دل خوش است. از نظر موءمنان، تجارتی سودمندتر از این نیست که آنان، بر ناگواری های زودگذر دنیا، شکیب ورزند تا آسایش جهان ابدی را به دست آورند.
4. معنا و نشاط بخشی به زندگی دنیایی
ویلیام جیمز، درباره زندگی مذهبی، چنین می نویسد: «زندگی، دارای مزه و طعمی می گردد که گویی رحمت محض می شود و به شکل یک زندگی سرشار از نشاط شاعرانه و با سرور و بهجت دلیرانه درمی آید؛ یک اطمینان و آرامش باطنی، ایجاد می گردد که آثار ظاهری آن، نیکویی و احسان بی دریغ است».7 الکسیس کارل، دارنده جایزه نوبل می گوید: «معنای زندگی چیست؟ ما چرا در این جا هستیم؟ از کجا آمده ایم؟ در کجا هستیم؟ معنای مرگ چیست؟ کجا داریم می رویم؟ فلسفه، هرگز نتوانسته است به این گونه سوءالات، پاسخ قانع کننده ای بدهد. سقراط و افلاطون هم موفق نشده اند به اضطراب بشری که با آن روبه روست، جواب تسکین بخش بدهند. این فقط دین است که راه حل جامعی برای این مسئله انسانی فراهم آورده است».8 همچنین ژال فوراستیه می گوید: «غرب، کلید اصلی را گم کرده و برای باز کردن قفل این مسائل، کلیدی را که به این قفل نمی خورد، مطرح می سازد و به کار می برد. پاسخ پرسش های «انسان کیست» و «زندگی چیست» را نه علم می دهد و نه فلسفه؛ بلکه دین می دهد».9
بنابراین، برای این که از حیات بهره مند شده، حقیقت زندگی را دریافته تا از پوچی دور بمانیم، باید به پرسش های اساسی فلسفه زیستن - از کجا آمدم؟ در کجا هستم؟ به کجا می روم؟ - پاسخ دهیم و تنها دین، به این سوءال ها، پاسخ های روشن و شفاف می دهد. بسیاری از انسان ها، از زندگی روزمره خود بیزار شده، گاهی حیات اجتماعی را رها می سازند و گاهی - مثل صادق هدایت - دست به خودکشی می زنند. این امور، زاییده پوچی و گرایش به بی دینی است. ویل دورانت در این باره می نویسد: «دین، برای تیره بختان، رنج دیدگان، محرومان و سال خوردگان، تسلایی فوق طبیعی آورده است؛ تسلایی که در نظر میلیون ها انسان، شریف تر و ارزنده تر از هر گونه مساعدت طبیعی بوده است؛ حقیرترین زندگی را معنا و شکوه بخشیده است؛ به مدد شعائر خود، میثاق های بشری را به صورت روابط محکم انسان و خدا درآورده و از این راه، استحکام و ثبات به وجود آورده است».10
5. جلوگیری از بحران های روانی
انسان ها برای آن چه که ندارند، سعی و تلاش می کنند تا به دست آورند و نسبت به آن چه دارند نیز نگران هستند که مبادا حوادث روزگار، آن را از چنگ آنها درآورد. ایمان، هر دو آفت را از بین می برد و در انسان، ایجاد انبساط و سرور می کند. به عبارت دیگر، آن چه اعصاب آدمی را در این زندگی، فرسوده می کند، اضطراب ها و هیجان هایی است که از شادمانی دست یابی به علایق مادی و افسردگی از نرسیدن به آنها حاصل شود و تنها ایمان است که در طوفان امواج، به موءمن، آرامش و اطمینان می دهد و او را به ساحل امنیت و آرامش می رساند.11
6. رهایی از اسارت های ظاهری و باطنی
اسلام به انسان هشدار می دهد که از خواب غفلت بیدار شود و خود را از هر نوع قید و بند و اسارت آزاد کرده، راه تکامل به سوی آستان الهی را بپیماید و به او اعلام می کند که خدا تو را آزاد آفریده و گل سرسبد هستی، تویی و تمام عالم را تحت تسخیر تو قرار داده است. اگر به حقیقت خود بنگری، متوجه می شوی که از ملائک هم برتری و دارای چه ارزش و کرامتی هستی؛ پس خود را از اسارت امور ظاهری و باطنی رها کن.12 بیداری ملل مسلمان، این امید را در دل ها زنده می کند که در آینده بسیار نزدیک، از زیر فشار و سلطه مستبدان و قدرت های استکباری و استعماری رها شده، به استقلال و آزادی برسند.
7. آرامش در سایه ایمان
امروزه با این که بشر به پیشرفته ترین فنون و صنایع، مجهز شده و با سرعت فوق العاده، به سوی فتح قله های آن در حرکت است و هر روز، کشفیات جدیدی را به جهان عرضه می کند، آرامش روحی ندارد؛ زیرا یا ایمان ندارد و یا ایمانش ضعیف است. او نه تنها آرامش روحی ندارد، بلکه زندگی اش، سراسر اضطراب و دلهره است و در ورطه فساد اخلاقی، غوطه ور و تشنه محبت و آرامش روحی است و به دنبال پناهگاهی می گردد که مافوق همه قدرت ها و احساس ها باشد. ماکس پلانگ - فیزیکدان معروف - می گوید: «مذهب، رشته پیوند انسان و خداست. این امر برای او، یگانه راه احساس خوشبختی در پناه از تهدیدهایی است که بر زندگی او بال گسترده اند. تنها راه، یافتن مصفاترین خوشبختی، یعنی آرامش روح است که فرمان برداری از خدا و توکل به قدرت او ارزانی می دارد و بس».13 ویل دورانت می گوید: «ایمان، به معنای باور خدای یگانه و قادر مطلق، تنها داروی شفابخش دردهای بشر سرگردان امروزی است؛ زیرا که اعتقاد به حقیقت، نیاز ضروری انسان در تمام مراحل و ادوار زندگی است حتی نیاز به دلیل و برهان هم ندارد؛ زیرا جهانیان از مکاتب و قوانین ساخته خود، ناامید شده، احساس نیاز به نیرویی ماورای نیروهای مادی می کنند که این قضیه، با فروپاشی شوروی سابق ثابت شده است. بنابراین، اگر انسان بخواهد به آرامش روحی برسد، باید با برنامه منظم و در کنار فعالیت های روزانه و مادی خود، به پرورش ایمان در قلب خود بپردازد و وقتی را مخصوص ارتباط خود با خدا قرار دهد و قلب خود را با نور ایمان به خدا، تقویت نماید».14
اما در پاسخ به قسمت دوم سؤال باید گفت که رویکرد روان شناسان به دین، متفاوت است؛ ولی اکثر آنها کارکردهای روانی دین را بدون توجه به صدق یا کذب آن می پذیرند و در پی کشف و تبیین قوانین حاکم بر رفتار متأثر از دین می باشند؛ مثلاً فروید نیاز انسان به دین را به عنوان مسئله ای صرفاً روان شناختی تحلیل کرد. او گفت: «دین از آرزوی وهمی، برای داشتن پدری محافظ برمی خیزد». شلایر ماخر، همچون فروید، نیاز انسان به امر تام و وابستگی اش به عالم ماوراء طبیعت را می فهمید. سارتر، ملحد فرانسوی، در زندگی نامه خویش، اقرار می کند که من نیازمند خدا بودم و او به من داده شده بود و بدون این که بدانم در جست وجوی او بوده ام، او را دریافت کردم. ویلیام جیمز، معتقد است: «ما وقتی کلمه الوهیت را بر زبان می آوریم، آن حقایق اولیه و واقعی ای را که در انسان، یک حس وقار و طمأنینه برمی انگیزد، در نظر می آوریم». او باز در جای دیگر اظهار می دارد که «من به خوبی می پذیرم که سرچشمه زندگی مذهبی، دل است و قبول هم دارم که فرمول ها و دستورالعمل های فلسفی و خداشناسی مانند مطلب ترجمه شده ای است که اصل آن به زبان دیگری است؛ به این معنی که در دنیا، ابتدا یک احساسات مذهبی وجود داشته است و بعد، علم کلام ایجاد شده است».15
دکتر باقری غباری بناب16 در مقاله ای درباره این که دین و دینداری چه تأثیراتی بر سلامت روان آدمی دارند و کدام شواهد تجربی، نقش مثبت دین و دینداری بر سلامت و بهداشت روانی را روشن می سازد، مطالب ارزشمندی دارد که برای پاسخ به سوءالات فوق، به چند طبقه از تحقیقات انجام شده توسط روان شناسان برجسته غربی اشاره می کند که چکیده نتایج آن به شرح زیر است:
الف) دینداری و خودکشی؛ بین تعداد کسانی که به کلیسا می روند و میزان خودکشی، رابطه معکوس وجود دارد.
ب) دینداری و بزهکاری؛ بین میزان رفتن به کلیسا و بزهکاری، رابطه منفی وجود دارد.
ج) دینداری و اعتیاد؛ افراد مذهبی، کمتر به استفاده از مواد مخدر روی می آورند.
د) دینداری و رضایت مندی از ازدواج؛ مهم ترین عامل رضایت مندی در ازدواج های پایدار، مذهب تلقی می شود.
ه) دینداری و افسردگی؛ میزان افسردگی بیمارانی که دارای باورهای مذهبی قوی تری هستند، کمتر است.
و) دینداری و فشار روانی؛ افراد مذهبی، کمتر به مشکلات روانی دچار می شوند.
ی) افزایش صله رحم، موجب سازگاری اجتماعی بیشتری می شود و سرانجام، توکل به خدا، سبب کاهش اضطراب می گردد.17
|