ماهان شبکه ایرانیان

کمینگاه شیطان

به درستی که شیطان سخت دشمن انسان است

«اخلاص در عمل »

ان الشیطان للانسان عدومبین

به درستی که شیطان سخت دشمن انسان است

(سوره اعراف، آیه 27)

اینجا زمین است; پر از کینه ها و دشمنی ها; فرو خفتن های در نفس; آه های خفته در فریاد، که چون شیون مرگ در شب رنگ باخته اند; این همه خستگی و مردگی; فساد و فحشا که انسان را به غرقاب هلاکت می کشاند . باید که چاره ای اندیشید و در کوره راه های زمینی، به دنبال چراغی بود تا از پیش رو روشنگر مسیر زندگی باشد نه از پس که سایه بر آنچه که بود و هست بیفکند .

«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم » خداوندا، ما را از خود رها مکن و به خویشتن وامگذار . از شر شیطان پناهمان ده و از وسوسه های ویرانگر او نجاتمان بخش . پروردگارا، سایه بر نفسمان بیفکن، قبل از آنکه شیطان در اعماق وجودمان ریشه کند و ما را از هلاکت در خویش در امان دار .

بار الها، نفسمان آهنین است و قلبمان همچون موم و شیطان در کوچه پس کوچه های غربت زمینی مان در کمین، چراغ ایمان و اخلاص از ما مگیر و ما را تا مرز بودن هدایت کن!

و آنگاه که خواند «احسن الخالقین » و گفتی:

... و چون روز قیامت به پایان رسید و حساب وکتاب تمام شد و اهل بهشت و دوزخ از یکدیگر جدا شدند، در آن حال شیطان برای ملامت و نکوهش و تمسخر کافران و مشرکان و گناهکاران می گوید: «خداوند به حق و راستی به شما وعده داد و من به خلاف حقیقت به شما به وسیله وعده های دروغین خود فریب دادم . پس امروز شما ابلهان که سخن بی دلیل مرا پذیرفتید، مرا ملامت نکنید بلکه نفس پرطمع خود را سرزنش کنید . امروز نه شما فریادرس من هستید و نه من می توانم فریادرس شما باشم زیرا من خود نیز از شرک، کفر و گناهی که شما به اغوای من انجام دادید بیزار و متنفرم، آری به درستی که امروز برای ستمکاران عذاب و عقابی دردناک مهیا خواهد بود . (سوره ابراهیم . آیه 22)

پس ای نفس های خفته، بر ما رحم کنید، اخلاص بر در خانه به میهمانی نشسته است . مباد روزی که چشم، حق ببیند و دل باطل بیندیشد، دل به صراط باشد و مردم دیدگان به باطل مشغول! باید که به چشم دید و به دل اندیشید و به غایت عبرت گرفت . (1)

آمده است: در بنی اسرائیل عابدی بود که تمام وقت عمرش به عبادت مشغول بود . روزی به وی اطلاع دادند که در جایی از آن دیار، درختی است که گروهی از مردم به آن گرویده و آن را پرستش می کنند . عابد یهودی نتوانست ساکت بنشیند و عاقبت غیرت دینی و مذهبی اش به جوش آمده و برای خدا قیام کرد . تبری برداشت و به قصد قطع کردن آن درخت که فتنه کفر در آن دیار بود، از منزل خارج شد .

در میان راه شیطان با حالت خشم و غضب به صورت پیرمردی بر او ظاهر شده و بر سر راهش به کمین نشست و به او گفت: «چه قصدی داری؟»

عابد گفت: «می خواهم آن درخت را از ریشه قطع کنم تا پرستش غیر خدا نشود .» شیطان گفت: «اگر خدا می خواست این رخت بریده و قطع شود، پیامبری می فرستاد تا آن را از ریشه برکند . تو چرا برای کاری بیهوده دست از عبادت خود کشیده، و می خواهی عملی انجام دهی که برایت سود و فایده ای ندارد و اصلا این کار، وظیفه تو نیست .» آنقدر در گوش عابد خواند و او را وسوسه کرد تا او از این عمل منصرف شود، ولی عابد به سخنان او توجهی نمی نمود، و سرانجام گفت و گویشان بالا گرفت و کار به جدال و زد و خورد کشید . بعد از مدتی جدال، عابد ابلیس را بر روی دست بلند کرد و محکم بر زمین کوبید، آنگاه بر سینه اش نشست . شیطان اندکی اندیشید . وقتی خود را اسیر و درمانده عابد دید مکری در پیش گرفت و گفت: «مرا رها کن تا به تو پیشنهادی کنم . اگر به مذاقت خوش نیامد و قبول نکردی، هر چه خواستی انجام بده، ولی بدان که سود بسیار برایت خواهد داشت .» عابد گفت: بگو .

شیطان گفت: «اگر تو از قطع کردن درخت دست برداری، من هم هر شب دو سکه به تو می دهم تا آن را برای فقرا مصرف نمایی تا از این راه هم سودی به مردم برسد و هم ثوابی برای تو باشد . از کجا معلوم که با کندن این درخت پاداشی برایت نوشته شود .» عابد که وسوسه های شیطان درجانش رخنه کرده بود اندکی اندیشید و گفت: «چون صلاح و ثواب من و نفع فقرا در این کار است، از تو می پذیرم » آنگاه شیطان را رها کرد و به خانه خود برگشت .

آن شب، شیطان دو سکه به او رساند و عابد بسیار خوشحال شده آن را به فقرا بخشش نمود، اما در شب بعد هر چه انتظار کشید از سکه خبری نشد .

فردای آن روز، با خشم و غضب تبر را برداشت و به قصد قطع نمودن آن درخت از منزل خارج شد، در میان راه ابلیس به همان صورت اول بر سر راه او ظاهر گردید، و پس از گفت و گو و مجادله بسیار، بار دگر به زد و خورد کشید، اما این بار عابد مغلوب شیطان شد و بر روی زمین افتاد، پس شیطان بر روی سینه اش نشست و با غضب گفت: «اگر دست از این کار برنداری تو را می کشم، عابد ملتمسانه تقاضا کرد تا او را رها کند و شیطان هم او را رها کرد .»

عابد که از کار خویش متحیر بود پرسید: چگونه آن روز تو در دستان من مثل گنجشکی اسیر بودی، اما امروز تو مرا بر زمین زده و من مغلوب تو شدم و تو بر من غالب گشتی؟

شیطان گفت: «سبب غلبه تو بر من این بود که آن روز برای رضای خدا و با نیت پاک و اخلاص در عمل بر مردم غضبناک شدی و قصد قطع آن درخت کردی ولی امروز برای خاطر دو سکه غضبناک شدی و قصد ریشه کن کردن آن درخت را داری، البته با چنین قصد و نیتی هرگز نخواهی توانست این کار را انجام دهی; چرا که آن روز برای خدا خالص بودی و خداوند یاور تو بود و من هم بر کسی که برای خدا خالص باشد توان غلبه کردن ندارم و اما امروز چه؟ برای هوای نفس است که این چنین زبون و خوار و درمانده ای .» (2)

... پس خدایا، اعمالمان را خالص گردان و ما را مانده در راه و زمین خورده هوای نفس مپسند . آمین ...

 

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان