ماهان شبکه ایرانیان

حضرت سلیمان علیه السلام

آن گاه که مرگ حضرت سلیمان(ع) فرا رسید، به اصحاب خود فرمود: «خداوند مرا مُلکی بخشیده که تاکنون به هیچ کس نبخشیده است. برای من باد و آدمیان و جنیان و مرغان و حیوانات وحشی را مسخر گردانیده، به من زبان مرغان را آموخته و از هرچیزی به من عطا کرده است. می خواهم به بام قصر خود بروم و مملکتم را ببینم. به کسی اجازه ندهید نزد من آید. آن گاه عصایش را به دست گرفت، به بلندترین نقطه از قصرش رفت، به عصای خود تکیه زد و به مملکت خود نگریست، درحالی که به آنچه حق تعالی به او عطا فرموده بود، شاد بود. ناگاه نگاهش به جوان خوش رو و پاکیزه جامه ای افتاد. به او گفت: چه کسی تو را به این قصر راه داده است؟ امروز می خواستم تنها باشم. آن جوان در پاسخ گفت: «پروردگار این قصر، مرا داخل کرد! سلیمان فرمود: پروردگار قصر احق است به آن از من. تو کیستی؟ گفت: من ملک الموتم. سلیمان پرسید: برای چه کاری آمده ای؟ گفت: آمده ام روح تو را قبض کنم. سلیمان گفت: «بیا و آنچه را مأمور شده ای، انجام بده که امروز می خواستم شاد باشم و خدا نخواست شادی من در غیر لقای فرح افزای او باشد. آن گاه ملک الموت در همان حال، روح مطهر حضرت سلیمان را قبض کرد. چند روز بعد به امر خدا، موریانه ای عصای حضرت سلیمان را خورد و وی به زمین افتاد و دیگران متوجه مرگ او شدند».9
9. خیرالله خلیلی، معاد از دیدگاه اسلام و ادیان دیگر، قم، حضرت معصومه(س)، 1385، 212 صفحه.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان