وقتی دست ها بیکار می شوند، زبان ها به کار می افتند.
استفاده از فرمول شناخته شده ی تئوری توطئه یکی از بهترین روش های تولید شایعه است.
افسانه ی دست های پشت پرده یکی از جذاب ترین موضوعات شایعه در هر جامعه است. جذاب است چون ما را به دنیایی پر از رمز و راز می برد. همچون آلیس در سرزمین عجایب از تماشای این هزار توی شگفت آور سیر نمی شویم. فریب، توطئه، دسیسه و بی اسلحه و ابزار خشونت گروه و جامعه ای را تحت کنترل داشتن از موضوعات مورد توجه بشر بوده است. اجرای نقشه های شیطانی را از درون یک اتاق و روی یک ویلچر در اقصی نقاط جهان به نظاره نشستن نه فقط برای انجام دهندگان آن جذاب است، که تماشا، شنیدن و خواندن آن نیز وسوسه برانگیز است. آن قدر که آدمی بیشتر علاقه مند می شود تخلیه ی باد شکم کودکی حین صحبت خود در یک مهمانی را یک توطئه ی حساب شده ی بزرگ علیه خود بداند تا یک عمل معمول کودکانه.
دایی جان ناپلئون فقط شخصیتی زاییده ی خیال نویسنده ای خوش قریحه در کتاب که 40 سال پیش نوشته شده، نیست. انگار دایی جان همواره در کنار ما و حتی بخشی از وجود ماست. در تمام داستان او بر اعتقاد خود پا برجاست که انگلیسی ها پشت هر دسیسه ای بر علیه او و خانواده اش هستند و جالب آن که به اندازه ی کافی هم نشانه هایی برای تأیید حرف هایش می یابد. مخاطب او را با حس عجیبی دنبال
می کند. دایی جان هذیان زده ای که به شکل غریبی دلنشین است! چه چیزی او را در جایگاه محوری ترین فرد یکی از پرطرفدارترین داستان های ما می اندازد...
بهانه کردن دخالت انگلیسی ها در همه ی امور زندگی دایی جان که حتی بوته ی نسترن محبوبش را هم بی نصیب نمی گذارد اغراق شده به نظر می رسد. اما چرا اتهامات بی اساس و اوج شایعه پراکنی هایش را مشتاقانه دنبال می کنیم؟ در این روایت نه داستان راوی خوش قیافه و عاشق پیشه و نه هیچ داستان موازی دیگری به اندازه ی شرح احوال دایی جان اهمیت ندارد. چرا؟
داستان دایی جان ناپلئون شرح حال اغراق شده ی هر یک از ماست. دایی جان بخشی از وجود ما را نشان مان می دهد که چندان مایل به صحبت درباره ی آن نیستیم. کاریکاتوری است که همچون ملیجکی عیب های ناصرالدین شاهی مان را طوری نشان مان می دهد که از دیدنش رم نکنیم. کتاب را می توانیم بارها بخوانیم، فیلم را بارها ببینیم، با این اطمینان خاطر که ما خوشبختانه به بلاهت دایی جان ناپلئون نبوده ایم. دایی جان تا جایی که آینه ی ما بود، راست می گفت و قابل قبول بود و آنجا که راه بطلان رفت. ما راه مان را از او جدا کردیم.
انگار با جدا کردن راه خود از دایی جان ما رستگار شدیم و او به دیار عدم شتافت. دایی جان محکوم به فناست چون بیش از حد به تئوری توطئه معتقد بود. و ما جاودانه ایم چون واقع بین هستیم. و با همین دل مان را خوش می کنیم و راه مان را از او جدا. و چه لذتی بالاتر از این.
منبع مقاله :
آتش پور، سید حمید؛ (1388)، اعتیاد به کار( روان شناسی معتادین به کار )، تهران: نشر قطره، چاپ اول