شاید این جمعه بیاید ... شاید
خبر آمد خبری در راه است
سرخوش آن دل که از آن آگاه است
شاید این جمعه بیاید...شاید
پرده از چهره گشاید...شاید
دست افشان...پای کوبان می روم
بر در سلطان خوبان می روم
می روم بار دگر مستم کند
بی سر و بی پا و بی دستم کند
می روم کز خویشتن بیرون شوم
در پی لیلا رخی مجنون شوم
چیست درویشی به جز ...
چیست درویشی به جز خالی شدن در دل گرداب طوفانی شدن
موج ورزیدن به بحر کائنات تشنه ماندن بر لب آب فرات
گر تو درویشی دمی اندیشه کن سیره ی آل علی را پیشه کن
شاهد اقبال در آغوش کیست کیسه ی نان و رطب بر دوش کیست
کیست آن کس کز علی یادی کند بر یتیمان من امدادی کند
دست گیرد کودکان درد را گرم سازد خانه های سرد را
ای جوانمردن جوانمردی چه شد شیوه ی رندی و شبگردی چه شد
شیعگی تنها نماز و روزه نیست آب تنها در میان کوزه نیست
کوزه را پر کن زآب معرفت تا در او جوشد شراب معرفت
ساقی امشب...
ساقی امشب باده در دف میکند مستی ما را مضاعف میکند
در حریم خلوت اسرار خود باده نوشان را مشرف میکند
باده گفتم بادها جاری شدند خام ریشان اسب اساری شدند
چند خواهی بافتن لاتاعلات فاعلات فاعلات فاعلات
تا به کی میپرسی از بود و نبود جز ملال انگیختن آخر چه سود
چند میپرسی زجبر و اختیار اختیار آن به که باشد دست یار
ساقی ما اختیار تام داشت چهارده آیینه در یک جام داشت
در عدم بودیم مسطور وجود تا محبت پرده ی ما را گشود
بود تنها حضرت پروردگار خواست تا خود را ببیند آشکار.....
دست ساقی ...
به هر و شهر و دیاری پا نهادم
به ذکر نام ساغی لب گشادم
که ذکر نام ساغی عین مستی است
می وحدت ، می ساغی پرستی است
مرا رسوای عالم کرد ، ساقی
سرا پا شور و حالم کرد ، ساقی
بشارت باد بر رندان سر مست
چنان مستم که ساغی گیردم دست
شبی از قید نام و نان گذشتم
وصیت نامه ای با خون نوشتم ......