صداقت
حبیب مقیمی
به دنبال واژه ای می گردم که سال هاست هنگام بهار، آن را از سکوت گل های تازه روییده و بلبلان بر شاخسار درختان سبد نشسته شنیده ام؛ آن جا که جهان، سایبانی می گستراند یک دست و یکرنگ و هرچه دو رنگی را در پاکی و زلالی محو می کند و جهان، پر از گل های همیشه بهار قرن ها، لبخند می زند.
در باغچه خوشبوی زمان، گل های زیبایی روییده اند که برگ برگشان را اگر بشکافی، سرخ است و سرخ. در این باغچه، هرگز گلی رنگ نمی بازد. همه گل ها به هم لبخند می زنند؛ لبخندی که از صمیم قلب بر می خیزد و آن گاه، واژه صداقت، زاده می شود.
صداقت، نگاه صمیمانه ای است از اعماق جان. صداقت، رسوب هرچه دورنگی است در حافظه مردد زمان.
صداقت، پرواز شهیدی است در لحظه نثار جان.
صداقت، کاشتن گل های یکرنگی است در باغچه بی زوال جهان. صداقت، دست های فشرده به هم و لحظه های جذاب با خدا سخن گفتن است.
صداقت، دل زنگار گرفته از گذر زمان را از خواب برخیزاندن است.
صداقت، دیدن بی واسطه خورشید از پشت پنجره دوستی ها است.
صداقت یعنی سلام در شعور سبز ستاره ها، سلام بر آبی یکرنگ آسمان، سلام بر قانون زوجیت دل ها، لحظه ملاقات دو دل، یکی در این سوی عالم و دیگری سوی دیگر، صداقت یعنی... و صداقت یعنی امام بودن و نان جو خوردن.
پروردگارا! از نور خویش در وجودمان بتابان تا پاک پاک شویم و آیینه چشم هامان را به زیبایی صیقل ده تا هرگز در کسی به تندی ننگریم.
خدایا! زبانمان را از هر چه دروغ و ریا است، بزدای
ای آفریننده راستی و صداقت!
همایش صفا
محمد کامرانی اقدام
صداقت، نسیمی است که غنچه دل را شکوفا می کند و سکه ای است که در کشکول گدایان محبّت می افتد.
صداقت، یعنی بهار، یعنی باران، یعنی بلور. از صبح صادق که از پسِ غبارِ شب های تیره، هر آن چه هست و نیست را می نمایاند، تا ثانیه های ساعت که زمان گذار را صادقانه از پیش روی ما می وزد، از باد صبا که همیشه صادق است، تا شن های کنار ساحل که در وجودشان صداقت دریا متجلّی است؛ همه و همه هشداری است بر آینه زنگار گرفته وجود ما که تنها صداقت صیقل دهنده این آینه است.
کدام شرنگ، کشنده تر از نیرنگ و کدام شهد، شیرین تر از صداقت است؟!
با زنده دلان نشین و صادق نفسان |
حق دشمن خود مکن به تعلیم کسان |
چه چیز جز صداقت می تواند دل های رمیده را پیوند دهد و دست های عشق و ایمان را صادقانه در هم بفشارد؟!
وقتی صدق، جای خود را به ریا می دهد و صفا جای خود را به تزویر، من از تمام صداقت های بی حساب می ترسم و از تمام نگاه های مهربانی که پی در پی از چشم ها می ریزند، می گریزم.
چه واژه ای است صداقت! استعاره از دریاست و نمادِ صبح.
صداقت، آینه است و آینه، ایهام صفاست و تلمیحی از آیه های قرآن.
وقتی خورشید، صادقانه هستی اش را وقف زمین می کند و خود را تباه می سازد، وقتی قلبِ خاکی ولی مهربانِ زمین، صادقانه زیر پای ما می تپد؛ من از فریبکاری خودم شرمنده می شوم و در لابه لای کلمات ساده ذهنم، به دنبال صادقانه ترین واژه می گردم.
صدق در سینه هرکس که چراغ افروزد |
از دهانش نفسِ صبحدم آید بیرون |
سخن وقتی بر دل می نشیند که از صافی صداقت عبور کند و تبسّم های ریشه دار، وقتی بر لب می شکفند که صدای صمیمی صداقت، بر گوش جان طنین بیفکند.
چه قدر ساده و زیباست صداقت های کودکانه و چه صفایی دارد سلام های صادقانه!
گر قرب خدا می طلبی دلجو باش |
و اندر پس و پیش خلق نیکوگو باش |
خواهی که چو صبح، صادق القول شوی |
خورشید صفت با همه کس یکرو باش |
خدایا! صدف وجودم را از مروارید صداقت تهی نگردان که: «مهر با این همه زر، از تو ستاند صدقه» و صفای راست گفتاری و صداقتِ در ایمان را همیشه با وجودم، عجین.
صداقت یعنی ...
سید علی اصغر موسوی
«حرف» بود، حرکت گرفت؛ جاری گشت و «کلمه» شد.
مفهومش آسمانی بود و ریشه در راستی داشت!
تا روزی که رشکِ اهریمن، برابر آیینه زلالش، غبار «دروغ» را منتشر کرد.
بهشت، که طاقت شنیدن حرفی غیر از «صداقت» نداشت؛ تنهایی را به «بی صداقتیِ» دوستانش ترجیح داد! و...
... زمین بود و نوبت انتخاب! و نیکان صداقت را برگزیدند، که: «اَلصّادِقُ شَفَا مَنْجَاةٍ وَ کَرَامَةٍ»، «راست گو، در راهِ نجات و بزرگواری است»، تا به آیینه زلالِ «تُخَلَّقُوا بِاَخْلَاقِ اللّه » برسد.
صداقت یعنی: اولین تبسّم خورشید، بر لبان سحر؛ یعنی سپیده ای که پایان تمام تیره گی هاست!
صداقت یعنی: خون سبز جاری در رگ گیاه! یعنی: نجوای آرام نسیم، لابه لای شاخه ها!
یعنی: زمزمه یا سُبّوحِ جویبار یعنی: رنگِ روییده بر شاخه های سپیدار! صداقت یعنی: من! یعنی: تو!، من و تویی که برای صداقت و به خاطر صداقت آفریده شده ایم.
صداقت یعنی: گرمای دست هایی که با تبسّم و سلام، هر روز، هم نوع بودنمان را تذکّر می دهد!
صداقت یعنی: ایستادن من و تو پشت چراغ قرمز زمان!
صداقت یعنی: دوبله پارک نکردن افترا و غیبت، در خیابان تنگ دل ها! صداقت یعنی: به رشته تحویل دادن سخن به کودکی که از پشت پیشخوانِ نگاهمان، قدّ کشیده است !
صداقت یعنی: صفحه سفید و بلورینی که از ازل به روی آینه ها کشیده اند، تا فقط به راستگویی بیندیشد و بس!
صداقت یعنی: قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ و صِدْقُهُ عَلی قَدْرِ مُرُوْءَتِهِ» که ریشه تمام جوانمردی ها از راستی و راستگویی است!
صداقت یعنی: دو کفه هم سنگ ترازوی عشق و عدالت! یعنی: عیار مطلقِ حقیقت و مجاز! صداقت یعنی: «پسندم آن چه را جانان پسندد»!
صداقت یعنی: پلکان سرخ عروج! یعنی: واپسین زمزمه: «اَشهدُ أَن لا اله الاّ اللّه » یعنی:، رشد حقیقت در نیم روزی خونین که تاریخ مصرف «آزادگان» را بیمه کرد! یعنی: تبلور حسّی آسمانی، در آخرین وداع غریبانه زینب علیهاالسلام !
یعنی: پرتوی از صلابتِ خطبه های آتشین زینب علیهاالسلام در دارالاماره کوفه!
صداقت یعنی: وجود مظلومیّت زهرا علیهاالسلام ! ثبت شده تا ابد بر کتیبه های زرین تاریخ! یعنی: لحظه ای از لحظات زندگی علی علیه السلام ! یعنی: تقسیم غذای خویشتن با قاتل! یعنی: قسمتی از تبسّم های عطرآگین پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ! صداقت یعنی: تجلاّیی از انوار ذات مقدس پروردگار (جلّ جلاله)؛ آفریدگاری که زبان، در توصیف «صفاتش» فرو می مامند، تا چه رسد به «ذات»!
آفریدگاری که «صداقت» را برترین معیار «انسانیت» قرار داد و بهترین صفات پیامبران و رسولان خویش، خواند!
آفریدگاری که در مقابل تمامیِ کلمات مقدسش، فقط باید خاشعانه گفت: صَدَقَ اللّه ُ الْعَلّیُ العَظیمُ.
اتمام فضیلت ها
محمدحسین قدیری
«صداقت»، «برادر عدل است» و «ستون محکم خانه ایمان»، «لباس زیبای کمال و جمال انسان»، گلی است که تنها در خاک پاک دل های وارسته می روید.
چه واژه بلند و پاکی که همه ژاله ها به خلوص و زلالی اش رشک می برند و همه گل های اخلاق، عطر و طراوت او را به سر و سینه می زنند.
مثل رکوع همیشگی شاخه های بید مجنون، بی ریا و افتاده است.
عکس عروس صدق در آلبوم خوبی ها، از زیباترین تصاویر زندگی به شمار می رود. یاس از رایحه دل انگیزش مست می شود و آواز خوش باران، از خاکی و مردمی بودنش حکایت می کند.
رویش گلبوته صداقت در فصل سبز توجه و دعا، به باغ زندگی، صفا و تازگی می بخشد. پیچک انحراف دروغ و ریا، در سایه این گلبن زیبا جان می دهد و می میرد و برعکس پژمردگیِ راستی، باعث و یرانی دامنه سرسبز کوهپایه فطرت و رشد قارچ سمّی بدی ها و تبسم شیطانی علف های تلخ، بدمزه و بدمنظر صفات زشت می شود؛ علف هایی که با قهقه های نموّشان، جام های زهر و شوکران خود را به کام گشوده گل های فضائل می ریزند و چون گرگ گرسنه به دسته گلبرگ های نیکی ها حمله می کنند و قلب نازکشان را می درند، علف هایی که با تلخی خود، جان شیرین مناجات را از حلقوم تنگ غنچه های راز و نیاز بیرون می کشند.
با پرواز پرستوی صدق درآسمان دل مؤمن، مژده فصل شادی و بهار رزق و برکت به زندگی داده می شود؛ پرستویی که با حضورش، خبر از رسیدن دسته دسته کبوتران سفید ملکات اخلاقی به فضای آبی حرم خدا ـ قلب مؤمن ـ می دهد و خداوند رحمان، چه خوب پرده از تندیس زیبای صدق برداشته، آن جا که می فرمایند: ای گل هایی که در باغ ایمان نفس می کشید! نماز عشق و بی ریای خود را به گلی اقتدا کنید که قبای نازک و سفید صدق و صفا را بر تن دل و جوارح خود کرده است؛ آن که صندوقچه قلبش، گوهر نفیس «راستی» را در آغوش خود گرفته: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إتَّقُوا اللّه َ وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ».