چرا جنس مخالف جذاب است

دختر یا پسر؟ زن یا مرد؟ کدام یک جنس مخالف است؟ هر دو یا یکی از آن دو؟ چه مکانیزمی در جذابیت جنس مخالف وجود دارد؟

دختر یا پسر؟ زن یا مرد؟ کدام یک جنس مخالف است؟ هر دو یا یکی از آن دو؟ چه مکانیزمی در جذابیت جنس مخالف وجود دارد؟

 

مکانیزم جذابیت جنس های مخالف نسبت به هم بر چه اساس است؟ آیا جاذبه ی دختر و پسر برای یک دیگر بر خلاف سرشت و نهاد آن هاست و نوعی انحراف از طبیعت اوّلیه ی انسان به حساب می آید؟

نیاز طبیعی دختر و پسر به یکدیگر، در خلقت بشر، زن و مرد مکمّل نیازمندی های روحی و روانی یک دیگرند و هر یک بدون دیگری احساس فقر و نیاز نموده، به آرامش واقعی دست نمی یابد.

انسان به عنوان موجودی طبیعی و با داشتن بعد مادی و جسمانی، ناچار با جهان طبیعت در ارتباط حیاتی و وابستگی متقابل است؛ به صورتی که قطع این وابستگی ها مساوی با نابودی او خواهد بود.

اگر انسان می توانست بدون وابستگی به طبیعت و علایق مادی، به مقصود نهایی خویش در خلقت نایل شود، قطعاً پروردگار حکیم نیز او را به دامان طبیعت جسمانی نمی سپرد. خصوصیات جسمانی، علایق روحی و روانی، جذّابیت های متقابل بین طرفین(زن و مرد) به خصوص در سنین جوانی، از این قاعده ی کلّی مستثنا نیست. البتّه هر کدام از دو طرف دارای جذّابیت ها و ویژگی هایی است که به طور اجمال بدان اشاره می کنیم.

 

دختر بنا به لطف الهی، بعد از بلوغ به آرامش و تعادل روحی عمیقی دست می یابد و تجلّی گاه زیبایی های الهی می شود. صورت معصوم و چشمان نکته سنج و اندام ظریفش و از این مهم تر عفّت و حیا و افتادگی نگاهش، خرامان راه رفتن و وقار زیبای او و هر کلام و حرکتش، سرشار از چنان جذّابیت سحرآمیزی است که هر مرد خشن و بی احساسی را تحت تأثیر قرار می دهد.[1]

زن شاه کار آفرینش و سرچشمه ی جوشان مهر و محبّت است و در ساختار وجودی خود، متمایل به مرد آفریده شده و به دنبال تکیه گاه محکمی است که در فراز و نشیب زندگی یار و یاورش باشد. او طالب آن است که توجّه مرد را به شخصیت و موقعیت عاطفی و ابعاد وجودی خود جلب نماید. او در برخوردها و معاشرت های خویش با مردان، انگیزه ی جنسی نداشته و قصد اوّلیه ی او بی عفّتی و لذّت جویی شهوانی نیست؛ بلکه خواستار کسی است که از وجود پر رمز و رازش باخبر باشد.[2] و موقعیت عمیق عاطفی و روح فداکاری و صداقت او را پاس دارد و از روی صداقت و پاکی، نگاه و توجه مردان را نشانه ی احترام و ابراز محبّت خالصانه و توجه به ارزش های غیر جنسی خویش می پندارد. به همین جهت مردانی را می پسندد که ارج و منزلت او را درک کنند و با روح و روانش دمساز باشند.

زن به دنبال تقدیس از جانب مرد و در آرزوی آن است که تنها ملکه ی کاخ عشق و محبّتش باشد، [3]و به قول ویل دورانت «زن فقط وقتی زنده است که معشوق باشد و توجّه کردن به او مایه ی حیات اوست»[4]

 

پسر نیز پس از بلوغ، به طور طبیعی سرشار از تمایلات غریزی است و نیازمند روابطی دوستانه و محبّت آمیز بوده، بدون جنس مخالف، نه در مراقبت از تمایلات سرکش و شهوانی خود تواناست و نه در رشد استعدادهای اجتماعی موفّق است و در تنهایی، دچار فشار ذهنی شدید و بی حوصلگی است و در انجام کارها سریع خسته و بی انگیزه می گردد.او در پی کسی است که خلاء و کمبود و نقصان خویش را با وجودش کامل نماید و تکیه گاه و مشوّقی را می جوید که در درون او حضور یابد و احساس تنهایی اش را از درون برطرف سازد. و با نرمی و لطافت، خشکی و خشونت زندگی را هنرمندانه از یادش ببرد.

مرد، نیازمند کسی است که قلبش برای او بتپد و با گرمی نگاه و کلام پرمهرش، او را در مواجهه با ناملایمات زندگی امید بخشد و با اتکا به عشق و محبّتش سردی ها و سختی های روزگار را پشت سر گذارده، هم چون آینه ای شفاف، خود را در او بازبیند تا شخصیت و اخلاق خویش را به خوبی بنا نهد.[5]

مرد فطرتاً طالب دختری است که مانند بنفشه، محبوب و سلیم الطبع و ساده و عفیف و در عین حال دارای کمال لطف و دلبری باشد.[6]

در منظر پسر و دختر، هر چند وجود عزیز پدر و مادر بسیار ارزشمند است و مصاحبت با آنان و یا خواهر و برادری مهربان، تسکین دهنده ی لحظات تنهایی است، اما نیاز پسر و دختر مَحرمیتی بالاتر از این ها می طلبد. طبیعت زندگی شان اقتضا دارد که آن دو مافوق نیازهای جسمی و مادّی به هم بنگرند و رابطه ی خویش را بر مبنای عشق و محبّت راستین و جوشیده از نهاد و درون استوار سازند.

«ویل دورانت»، به نقل از کتاب مهمانی افلاطون از قول «آریستوفان» آورده است:

هر یک از ما، در جدایی فقط نیمه ای از انسان است و همیشه نگران آن نیم دیگر است.[7]

این نیازمندی ها که در سرشت بشر نهاده شده، از اسرار حکمت الهی است. نکته ی اساسی، بسترسازی مناسب برای پاسخ گویی به آن بوده تا دختر و پسر در مسیر زندگی تکاملی خویش، شادمانه و سرافراز از این میدان، گذشته و در فردایی روشن، خود را در کانونی گرم و سرشار از عشق و صفا ببینند.

 

پی نوشت:



[1] هیئت تحریریه مؤسسه ی در راه حق، جوانان و ازداوج، ص 3 و 4.

[2] ویل دورانت، لذات فلسفه ترجمه ی عباس زریاب، ص 134.

[3] مطهری، مرتضی، نظام حقوق زن در اسلام، ص 148.

[4] ویل دورانت، لذات فلسفه، همان، ص 122.

[5] هاشمی رکاوندی، مجتبی، مقدمه بر روان شناسی زن، ص 79.

[6] راوریزان مادرن، زن در عصر جدید، ص 152. ر.ک:(مقدمه ای بر روان شناسی زن) همان، ص 135.

[7] ویل دورانت، لذات فلسفه، همان، ص 122.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر