آنچه در پی می آید مصاحبه با حاجیه خانم فاطمه فکور یحیایی،(همسر حاج حیدر رحیم پور ازغدی و مادر آقای حسن رحیم پور ازغدی) است. ایشان یکی از زنان مبارز مسلمان هستند که از سال های آغازین نهضت امام خمینی(ره) در عرصه مبارزه حاضر بوده و از تایپ و تکثیر اعلامیه های امام(ره) در پانزده خرداد 42 تا آموزش مسلحانه و آمادگی چریکی و تشکیل بیمارستان های مخفی خانگی برای بیرون آوردن گلوله از بدن مبارزان و... حضور داشته است.
ایشان که مادر شهید(حمید) است، جزء زنان پیشگام در نخستین تظاهرات انقلاب اسلامی بود که در 17 دی 1356خفقان شاهی را درهم شکستند. اینک به مناسبت دهه فجر و سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، متن ویراسته این گفت وگو که برای نسل جدید و به ویژه دختران جوان، الهام بخش است، به همراه نامه مقام معظم رهبری در سال 56 به ایشان در پی تقدیم زیور آلات خود به انقلاب منتشر می شود.
فرزند من امانت خدا بود و در راه صاحبش رفت
گرچه شما از مصاحبه اباء داشتید ولی خاطرات زنانی چون شما، خاطرات شخصی نیست بلکه سرمایه ملی و متعلق به انقلاب است. باید تجربه های الهام بخش در تاریخ ثبت شود تا فردا نقش زن مسلمان در انقلاب، انکار یا تحریف نشود. از این باب لطف کنید و برای آشنایی نسل جدید با سبک زندگی زنان مسلمان و مبارز انقلاب اسلامی، از آغاز زندگی سیاسی خود بگویید؟
خانم فکور یحیایی: بسم الله الرحمن الرحیم. آن چه عرض می کنم به معنای به حساب آوردن خود نیست. بنده کاری نکرده ام و آن چه شده، سهم بسیار کوچکی از هزاران وظیفه بر زمین مانده است. فرزند من هم امانت خدا بود و در راه صاحبش رفت. همه ما مدیون اسلام و امام(ره) و شهداء هستیم و امیدوارم مسئولان هم به ولایت فقیه و ارزش های انقلاب وفادار بمانند. همه مدیون هستیم و باید دینمان را اداء کنیم.
در پاسخ شما باید بگویم متولد 1322 مشهد هستم و آغاز فعالیت سیاسی بنده هم پس از ازدواج(در هجده سالگی) بود. شروع زندگی مشترک ما در طبقه دوم منزل برادر همسرم بود و فرزند اول ما(حسن آقا) در سال 42 همان جا به دنیا آمد.
فضای منزل ما از ابتدا سیاسی و دینی بود. زیرا حاج آقای رحیم پور یک فعال سیاسی مذهبی شناخته شده و هنگام ازدواج در متن مبارزات نهضت امام خمینی(ره) در آغاز دهه چهل بودند، خودشان شب نامه می نوشتند و بیانیه های امام(ره) را حتی پس از تبعید ایشان، گاه تا شبی پنجاه اعلامیه نسخه نویسی و خود توزیع می کردند تا آن که دستخط شان تقریباً لو رفت. سپس این مسئولیت به عهده من بود. فعالیت سیاسی ایشان به قبل از نهضت امام(ره) و حتی پیش از دولت مصدق باز می گشت و از دوران نوجوانی درگیر مبارزه و در نهضت ملی شدن نفت از عناصر اصلی مبارز مشهد بودند.
با شهید نوّاب صفوی و آیت الله کاشانی و دکتر مصدق مکاتبه یا ملاقات داشته و در جنبش سی تیر و نیز پایین کشیدن تابلوی «نفت ایران و انگلیس» و بالا بردن تابلوی «نفت ملّی ایران» مشارکت داشتند. پس از کودتای 28 مرداد هم با نهضت مقاومت ملّی در مشهد ادامه داده و پس از آغاز نهضت امام خمینی(ره) هم مقلّد و مروّج ایشان و در صف نهضت بودند. بسیاری از شخصیت های انقلاب در خانه ما رفت و آمد داشتند و همه این ها زمینه ای برای آغاز فعالیت های سیاسی و دینی بنده شد. حاج آقا از نخستین اعلامیه های سیاسی امام(ره) تا سال های تبعید ایشان را می آوردند و من که دست خطم برای دستگاه ناشناخته بود تا دیری از شب می نوشتم و تعدادی را هم خودم توزیع می کردم. بعدها ایشان یک دستگاه تایپ که تازه آمده بود به روش پیچیده ای تهیه کردند و از آن پس اعلامیه های امام(ره) از تبعیدگاه و برخی شب نامه های سیاسی را که نوشته خود ایشان بود، تایپ و تکثیر می کردم.
این فعالیت ها از آغاز نهضت امام(ره) تا سال های پس از تبعید امام(ره) به ترکیه و نجف ادامه داشت. مثلاً پس از حمله به فیضیه یا وقتی امام(ره) جشن نوروز را تحریم کردند اعلامیه های امام(ره) را تایپ و تکثیر می کردم و ایشان در مجلس درس آیت الله میلانی و... توزیع کردند. پس از 15 خرداد اعلامیه ها و سخنان امام(ره) را در منزل تایپ و تکثیر می کردیم. دستگاه تایپ هم ماجرای جالبی داشت. حاج آقا آن را به دست یک دوست شهرستانی غیر سیاسی با شناسنامه جعلی به ظاهر برای تربت حیدریه خریدند و سپس آن را به مشهد آوردند و من در خانه با آن کار می کردم.
نخستین تظاهرات انقلاب اسلامی در 17 دی 56 (زنان خط شکن)
سؤال: شما در نخستین تظاهرات انقلاب اسلامی یعنی 17 دی 56 در مشهد شرکت داشتید. مقام معظم رهبری فرمودند آغاز انقلاب 57، در واقع با این تظاهرات بود که حتی دو روز قبل از قیام 19 دی قم صورت گرفت و عامل آن، زنان مسلمان مبارز بودند. در مورد آن تظاهرات بگویید.
خانم فکور یحیایی: درست است. نخستین تظاهرات انقلاب اسلامی، نه 19 دی قم بلکه دو روز قبلش، 17 دی سال 56 در راهپیمایی زنان مسلمان مشهد بود. 17 دی، روز به اصطلاح کشف حجاب زنان توسط رضاخان بود که رژیم آن را روز آزادی زن! اعلام کرده بود. شعارها علیه دستگاه و کشف حجاب و با پارچه نوشته ای خواستار آزادی زندانیان سیاسی همراه با شعار الله اکبر بود. طیف مبارزین مذهبی، راهپیمایی را هدایت می کردند. البته چند تن از مجاهدین خلق، به ویژه از طریق خانم معصومه متحدین(مادر محبوبه متحدین) هم بودند که می کوشیدند به تظاهرات جهت خاص خود را بدهند که اجازه ندادیم. زیرا مدیریت تظاهرات با خانم های مبارزی بود که با آیت الله خامنه ای آشنا یا مرتبط بودند و خط امام خمینی(ره) را تعقیب می کردند. تظاهرات را 17 دی از یک حسینیه در مشهد آغاز کردیم و این نخستین تظاهرات علنی سیاسی انقلاب اسلامی بود که در سال 1356 با جلوداری خانم ها آغاز شد.
البته در جلسات بزرگداشت مرحوم دکتر شریعتی در مشهد و شاید بزرگداشت مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی هم بازداشت ها و درگیرهای مختصری بود ولی هیچ یک تبدیل به تظاهرات نشد.حدود 300 نفر خانم ها بودند که البته با 50 نفر آغاز شد، گروهی از ما پوشیه و روبنده زده بودیم تا شناسایی نشویم؛ خانم مقدسی، خانم غفاریان، همشیره مقام معظم رهبری و خانم های دیگری و یکی دو نفر از بستگان ما و جمع دوستان سیاسی که غالبا از خانواده مبارزین بودند. به حدود چهارراه شهدا(نادری) که رسیدیم، ساواک و پلیس یورش آورده و گروهی از ما را بازداشت کردند. من علاوه بر چادر مشکی که به سر می کردم، آن روز به عنوان طرح فرار، یک چادر رنگی هم با خود برداشته بودم تا در لحظه حمله حتمی پلیس، تغییر پوشش داده و شناسایی نشوم و همین اتفاق هم افتاد. یورش که آغاز شد به سرعت به داخل یک کوچه پیچیدم و چادر سیاهم را عوض کردم و به سرعت در کنار یک دست فروشی که کنار پیاده رو قندشکن و انبردست و... می فروخت، به عنوان خریدار نشستم. نیروهای امنیتی فریب خوردند و گمان کردند از اهالی آن محل هستم و از کنار من دویدند و عبور کردند. وقتی کمی خلوت شد، چادر سیاه را دوباره پوشیده و منطقه را از وسط نیروهای امنیتی ترک کردم اما عده ای از خانم ها بازداشت شدند. عرض کردم سازماندهی راهپیمایی با پیروان امام خمینی(ره) بود.
آموزش عملیات مسلحانه در کوه های اطراف مشهد به زنان مبارز قبل از انقلاب
آیا زن مسلمان محجبه در دوران مبارزات مشهد درگیر فعالیت های تهاجمی علیه دستگاه پهلوی می شدند؟! شما در این باب، چه خاطره ای برای جوانان دارید؟
خانم فکور یحیایی: بله. ما قبل از انقلاب دوره آموزش تیراندازی و پرتاب نارنجک دیده بودیم. آموزش نظری کار با اسلحه را در جلسات مخفی خانگی ظرف ده پانزده جلسه و سپس چند دفعه برنامه های عملیاتی در کوه های اطراف مشهد داشتیم که آموزش عملی و تمرین تیراندازی در کوهستان می کردیم و چند نوبت هم عملیات پرتاب نارنجک در کوهستان صورت گرفت. سلاح ها را می شناختیم اما موقعیتی برای استفاده در صحنه مبارزه پیش نیامدو انقلاب پیروزشد. برنامه هایمان در سال های 56 و 57، تنها نظامی نبود بلکه تفسیر قرآن، نهج البلاغه، صرف و نحو عربی و سرکشی به فقرا و رسیدگی مناطق محروم هم از فعالیت های قبل ازانقلاب دوستان بود. محیط بسیار دینی، انقلابی و با حرارتی داشتیم.
خاطره دیگر از فعالیت خانم ها، جلسه روضه سیاسی بود که در منزل ما پیش از انقلاب برگزار می شد و ابتدا قرار بود مردانه و علنی تر باشد اما دستگاه، حسّاس شد و لذا سالانه ده روز، روضه ی عصرانه برای خانم ها داشتیم. این روضه کاملا سیاسی بود و با مشارکت مستقیم شاگردان آیت الله خامنه ای به راه افتاد. از قبیل شهید کامیاب، شهید موسوی قوچانی، عجم، مجد و... که می آمدند و در جمع گروه کثیری از خانم ها که غالباً از خانواده مبارزین ملّی و مذهبی بودند، مباحث دینی و سیاسی داشتند. پرچم روضه را هم علنا بر سر کوچه می زدیم تا کار مخفی تلقی نشود و پاسخ گوی دستگاه باشیم.
برای طرح فریب و عادی سازی هماهنگ کرده بودیم که مثلا سر فلان ساعت آن ها از کوچه عبور کنند و هر بار یکی از خانم های عادی و غیر سیاسی را بفرستیم که گویی به طور اتفاقی، یک روضه خوان عابر را پیدا کرده و صدا زده است که اگر پلیس مداخله کرد بگوییم این آقا را نمی شناسیم و یک روضه خوان عادی و اتفاقی است و این خانم هم که او را پیدا کرده یک خانم واقعاً غیر سیاسی بود! در حالی که همه چیز از قبل برنامه ریزی شده بود.
حاج آقا هم گفته بودند اگر از طرف پلیس و کلانتری زنگ زدند خود را به سادگی بزن و بگو من چیزی نمی دانم و روضه اربابم اباعبدالله(ع) است. از قضا از طرف دستگاه زنگ زدند و پرسیدند شما چه جلسه ای دارید؟ و من با تجاهل گفتم: بله روضه امام حسین(ع) است، بگویید خانمتان حتما تشریف بیاورند. یک بار هم یکی از آنان که همسر یک سرهنگ شهربانی بود آمد و پس از استماع مجلس را با سروصدا به هم زد و تهدید کرد.
این جلسات تا آغاز انقلاب، ادامه داشت و دیگر علنا سیاسی شده بود. یکی از اتفاقات جالبی که در یکی از این جلسات سیاسی مذهبی همزمان با آغاز انقلاب اتفاق افتاد، قضیه بازداشت پسر ارشدم حسن آ قا بود. روزی در آغاز سال 57 که انقلاب هنوز خیلی گسترده نشده بود، ناگهان بچه های کوچکتر آمدند و با نگرانی گفتند که حسن را گرفتند و چند مأمور مسلح او را در خیابان به شدت مجروح کرده و بردند، آن روز هم زمان با همان جلسه خانگی بود. به بچه ها گفتم چیزی نگویید و کسی نفهمد. آن روزها حاج آقا را کمتر می دیدیم. ایشان تحت تعقیب و گاه در خانه های مخفی یا منزل بستگان به سر می بردند.
در آغاز انقلاب، پلیس به منزل ما ریخت و یک بار که احتمال یورش به منزل بود همگی چند شبانه روز منزل را ترک کردیم. نیروی ضربت شبی حمله کرده و خانه را به کلی به هم ریختند حتی قالی های منزل را دزدیده و خانه را آتش زده بودند که خوش بختانه وقتی رفته بودند، آتش خود به خود خاموش شده و پتوها و کتاب ها به حال نیم سوخته مانده بود. به هر صورت آن روز می ترسیدم تحت تعقیب بودن و اختفاء حاج آقا و این روضه سیاسی و بازداشت حسن آقا روی هم رفته دستگاه را کاملا حساس کند، لذا به شهربانی نرفتم و فردایش که دانستم در کدام بازداشتگاه است، خودم را رساندم و به جای مخفی کاری و حسّاس کردن آن ها با سادگی و صراحت گفتم چرا بچه ام را گرفتید؟ ابتدا گمان کردم به خاطر نوشته هایش است. پرچم امام حسین(ع) در دست رئیس کلانتری بود، باز که کرد دیدم او تصویر امام(ره) را به پرچم نصب کرده بود.
افسر کلانتری گفت پسر تو با پرچم حسین(ع) و تصویر خمینی در یک دسته چند نفره در کوچه ها راه افتاده و علیه شاه شعار می دادند که اکیپ پلیس گشت آمده و بر روی او اسلحه کشیده و پس از کمی تعقیب و گریز او را گرفته به شدت کتک زده و برده بودند. فرمانده پلیس با خشونت، به تصویر امام(ره) اشاره کرد و پرسید: این چیست که پسرت سر دست گرفته؟ گفتم: ایشان آیت الله خمینی(ره)، مرجع تقلید هستند و شما هم اگر مسلمان هستید باید تقلید کنید.
به قدری حسن را کتک زده بودند که صورتش سیاه و کبود شده و خون بالا آورده بود. ایشان 14 یا 15 ساله بود. گفتم: من چند فرزند دیگر هم دارم، بچه ام را آزاد کنید و گرنه همه فرزندانم را به این جا می آورم. گفت: به هر یک هم یک پرچم بده؟ گفتم: به یاری خدا دو پرچم می دهم. پس از مدتی بالاخره حسن را آزاد کردند. البته من گمان کرده بودم به خاطر طرز برخورد و گفته های من است اما ظاهرا همان موقع حاج آقا در منزل آیت الله مرعشی بودند و گویا مرحوم آقای مرعشی به رئیس ساواک زنگ می زند و می گوید: اگر از من می شنوید فرزند فلانی را آزاد کنید و یک مسئله ساده را پیچیده نکنید، ایشان سنّی ندارد.
از کلانتری شهربانی که بیرون آمدیم با صدای بلند طوری که نگهبانان دژبان بشنوند گفتم: حسن، بدو برویم چهارراه شهدا که تظاهرات است. اتفاقاً وقتی رسیدیم که تظاهرکنندگان، تصویر امام(ره) را بر سر در اوقاف و آستان قدس در چهارراه شهدا نصب و عکس شاه را پائین می کشیدند. همان شب هم فرهنگیان و وکلای انقلابی در دادگستری مشهد، تحصن و اعتصاب کرده بودند و حسن آقا مقاله ای بسیار صریح و پرشور علیه دستگاه و در تجدید بیعت با امام(ره) خواند و اهانت هایی که به او شده و کتک هایی که به او زده بودند را گزارش کرد. مقاله را چنان احساساتی خواند که واقعا شهر شلوغ شد. حیف که آن مقاله را گم کردیم.
زنان پیشگام نخستین تظاهرات های ضد رژیم
سؤال: شاید بسیاری ندانند که زنان پیشگام نخستین تظاهرات های ضد رژیم بودند. لطفا نمونه های دیگری از این حضور ذکر کنید.
خانم فکور یحیایی: به حادثه جالب دیگری که در همان ماه های آغاز انقلاب اتفاق افتاد اشاره کنم که دختران دانشجو و طلبه های مکتب اسلام شناسی هم در آن حضور داشتند. بنده با خانم مقدسی (مسئول مکتب اسلام شناسی و دختر آیت الله شیرازی امام جمعه مرحوم مشهد) و بعضی دوستان (خانم زاهدی و...) از درب مسجدالرضا(ع) چهارراه لشکر که آقای ری شهری سخنران آن بود، بیرون آمدیم. من ماشین را در کوچه پشتی پارک کرده بودم. وقتی سخنرانی تمام شد با چند نفر از خانم ها سوار ماشین شدیم تا قبل از آن که محل را ترک کنیم، گشتی بزنیم و اگر دختران بازداشت شدند، اقدامی صورت دهیم. اما همین که خواستم بپیچم ناگهان یکی از فرماندهان پلیس با جیپ نظامی جلوی ماشین پیچید. کنار کشیدم و سوئیچ را در دستم نگه داشتم تا نتواند بردارد.
گفت: سوئیچ را بده. گفتم: روی ماشین است، خودت بردار. وقتی خم شد، قد او تا سقف ماشین می رسید. نگاهی کرد و گفت: نیست. گفتم باید باشد. اما کلید را در دستم دید و مچ دستم را چنان فشرد که سوئیچ ماشین به فاصله یکی دو متر پرت شد. سوئیچ را برداشت و ماشین را توقیف کرد. به دنبال او دویدم و گفتم: ماشین را از کجا بگیرم؟ گفت: از شهربانی!
به حاج آقا زنگ زدم. گفتند: بگذار همان جا باشد، بیا خانه و به شهربانی نرو. در ماشین، اعلامیه های امام(ره) وکتاب تشیع سرخ دکتر شریعتی بود و دیگر صلاح نبود که خودم به شهربانی بروم. سر چهارراه ایستاده بودیم، آقایی که بعد فهمیدم از مبارزان و دوستان حاج آقاست مرا شناخت، ترمز زد و گفت: خانم رحیم پور سریع بیایید برویم. گفتم: من رحیم پور نیستم، اشتباه گرفتی. گفت: من دوست حاج آقا هستم. الان بازداشت می شوید. من با تردید نشستم و دستم به دستگیره بود که اگر او ساواکی بود و یا به سمت شهربانی رفت، بیرون بپرم. اما او بدون این که آدرس خانه را بگیرد مرا به خانه آورد. حاج آقا به خانه آمده بودند. آن شخص گفت: معجزه شد که من در آن لحظه آن جا بودم و ایشان را فراری دادم. حاج آقا گفتند: آقای بحرینی معجزه در این انقلاب، خیلی اتفاق می افتد. بعد فهمیدم ایشان هم از فعالان مسجد کرامت بودند.
در آن درگیری حسن ما هم جداگانه حضور داشت و ضربه باتوم سنگینی به ساق و مچ پای ایشان خورده و ورم کرده بود که تا مدت ها می لنگید. ایشان و برادرش حسین، 14 و 15 ساله بودند و در هر تظاهراتی از ابتدا تا انتهای انقلاب شرکت داشتند. بسیاری شب ها آن دو و دوستانشان در خیابان های بالای شهر شعارنویسی می کردند و اعلامیه های امام(ره) را که تکثیر می شد و به منزل ما می آمد، توزیع می کردند و یکی دو بار در این رابطه هم نزدیک بود بازداشت شوند.
حضور زنان مسلمان در نبرد خیابانی با تانک های حکومت نظامی
سؤال: آیا زنان در تظاهرات خطرناک و خشن تر سال 57 هم حضور داشتند؟!
خانم فکور یحیایی: بله و گاه جلوتر از مردان بودند و شهدای زن هم در انقلاب، کم نبودند. خاطره ای دیگر بگویم: بنده در رانندگی، ماهر و فرز و شاید اولین راننده زن با حجاب کامل در مشهد بودم. با دستکش و مقنعه و عینک تیره رانندگی می کردم. آن وقت ها، پیش از انقلاب رسم نبود زن با حجاب، رانندگی کند. به حدی که گاهی مسخره می شدم.
در اولین تظاهرات های کوچک که به سرعت از سوی دستگاه به خشونت و بازداشت منجر می شد، حاج آقا می گفتند برو پشت جمعیت و هریک از خانم ها را که می خواستند بازداشت کنند و ببرند سریع خود را برسان و با ماشین فراری بده. این کار را بارها انجام دادم. علت آن بود که زنان همواره در خطرناک ترین تظاهرات ها حضور داشتند و سینه به سینه تانک ها می ایستادند. در یکی از این درگیری های خیابانی که گاز اشک آور و حتی خفه کننده شدید زده بودند ناگهان، یک تانک به سرعت و به طرز خطرناکی به سوی جمعیت آمد. من نمی دانستم که آن ها چه قدر دید دارند. با ماشین (تویوتای سبز) جلوی تانک، با سرعت کم ویراژ می دادم تا نتواند به جمعیت برسد. ناگهان افسر فرمانده تانک جلو آمد و اهانتی کرد و گفت: باجی! برو کنار و گرنه خودت و ماشینت را له می کنم. به او گفتم: جان ما عزیزتر ازجوان ها نیست ولی می دانستم که چنین کاری نمی کند.
البته زنانی هم بودند که ناآگاه و یا ترسو و بی ایمان بودند و عکس العمل نشان می دادند. مثلاً به یاد می آورم که روزی در راه آهن مشهد، تظاهرات و درگیری شد. دختر نوزادم در آغوشم بود و به قدری گاز اشک آور از هوا و زمین زدند که ترسیدم بچه خفه شود، سریع به در خانه ای رفتم و گفتم: اجازه دهید صورت بچه ام را بشویم. گفت:... خوردی آمدی راهپیمایی! گفتم: خودت خوردی که در خانه نشستی و می ترسی، زنانی که در خانه نشسته اند، نمی خواهد برای زنانی که از خانه بیرون آمده اند دلسوزی کنند.
طیف بندی مبارزان پیش از انقلاب و ماجرای نامه مقام معظم رهبری از تبعیدگاه
سؤال: گفتید که آیت الله خامنه ای عملاً رهبری مبارزات مشهد را بر عهده داشتند، آیا جمع شما زنان فعّال هم با ایشان مرتبط بودید؟
خانم فکور یحیایی: خیر، بنده مستقیماً ارتباط نداشتم. ولی حاج آقا با ایشان مرتبط بودند.عرض کردم منزل ما از سال های پیش از انقلاب و به ویژه دهه پنجاه محل رفت و آمد مبارزان ملی و مذهبی و روحانی و روشنفکر بود. مرحوم استاد محمدتقی شریعتی، دکتر علی شریعتی، آیت الله خامنه ای و روحانیون مبارز و حتی مجاهدین خلق قبل از انقلاب، یعنی دهه پنجاه به منزل ما رفت و آمد داشتند. در آن دوران، مرزبندی واضحی نبود و همه ضدّ شاه بودند. از نهضت آزادی ها و شیخ علی تهرانی تا امیرپرویز پویان و احمدزاده ها و پوران بازرگان و خانواده فاطمه امینی و... در جلسات سیاسی کانون نشر حقایق اسلامی و محافل نیمه مخفی منزل ما و منزل سایر دوستان حاج آقا رفت و آمد داشتند.
همه با هم مرتبط بودند. البته بحث و اختلاف نظر هم می شد ولی تا قبل از پیروزی، اختلافات خیلی جدی نبود. مثلا اتاق زیر شیروانی کارخانه موزائیک سازی حاج آقا قبل از انقلاب، گاه محل اختفاء چریک های مذهبی و احیانا چپ بود که تحت تعقیب بودند و خودمان هم نمی شناختیم. روزی یکی از آن ها به درب منزل آمده بود که مقداری پول گرفته و در کارخانه مخفی شد. ایشان درب منزل، بوی غذا شنیده و گفته بود عجب بوی کوکو می آید. چند روز غذا نخورده بود. آن ها در عملیات های کوچک مسلحانه شرکت می کردند. شهید سید علی اندرزگو هم البته با نام مستعار و به عنوان کسی که درکارمعامله خروس لاری و جنگی است، با یکی از کارگران حاج آقا که سیاسی نبود و خروس جنگی تربیت می کرد مرتبط شده بود. بعدها شنیدم شهیداندرزگو به عنوان معامله خروس جنگی از افغانستان، سلاح می آورد و ظاهرا در کارخانه حاج آقا هم مخفی کرده بود که البته من خبر نداشتیم.
در آغاز انقلاب یعنی زمستان 56، آیت الله خامنه ای در ایران شهر سیستان و بلوچستان، هنوز در تبعید بودند. حاج آقا با گروهی از مبارزان قدیمی و دوستانشان به دیدن ایشان و سایر تبعیدی ها می رفتند و مقداری پول و امکانات بردند تا برای مبارزات تحویل حضرت آقا بدهند ولی ایشان ظاهرا فرمودنده بودند احتیاج ندارند. مردم سنی و شیعه منطقه، گرد ایشان حلقه زده بودند. بنده همه زیورآلاتم را فرستاده بودم تا هر طور صلاح می دانند در مبارزه خرج کنند. آقا هم لطف فرمودند و در جواب این حرکت، نامه محبت آمیزی نوشتند که هنوز نامه را دارم. هم چنین پس از 27 سال بر سر ما منت گذاشتند و در حاشیه همان نامه، یادداشت کوتاه تازه ای نوشتند.
ایشان دو سه نوبت در دوران ریاست جمهوری و رهبری به منزل ما هم چون سایر خانواده های شهدا تشریف آوردند و ما را خوشحال و شرمنده کردند ولی جالب آن بود که ایشان ظاهراً فرموده بودند در بلوچستان مردم اطراف من هستند و حتی به دیگران هم کمک می کنیم، شما به سراغ سایر مبارزین بروید. حاج آقا هم با دوستان شان به دیدار تبعیدی های دیگر هم چون آقایان خلخالی، معادی خواه، راشد یزدی و نیز گروه شهید منتظر قائم و شهید صدوقی و... رفته بودند.
اولین شهید انقلاب 57 در مشهد
سؤال: از شهید هاشمی نژاد هم خاطره ای بگویید. نخستین تظاهرات خونین مشهد، ظاهرا پس از سخنرانی های ایشان اتفاق افتاد.
خانم فکور یحیایی: بله ایشان شاید صریح ترین خطیب انقلاب در مشهد بودند و اولین درگیری خونین مشهد در انقلاب پس از سخنرانی ایشان آغاز شد. چنان چه در سال 42 هم سخنرانی ایشان در 15 خرداد در مسجد فیل پائین خیابان به خون کشیده شد.
اولین شهید مشهد در انقلاب 57، شهید مهدی زاده بود که همان روز پس از سخنرانی شهید هاشمی نژاد گلوله باران شد. موقع شهادت ایشان، بنده همان جا بودم. آن روز شهید هاشمی نژاد بر روی ایوان مدرسه نواب ایستادند و گفتند چون از سوی رژیم، ممنوع المنبر می باشم لذا ایستاده صحبت می کنم! ایشان سخنرانی تندی در تجلیل از امام(ع) و علیه شخص شاه کردند و سپس از مدرسه نواب به سوی حرم مطهر حضرت رضا(ع) و سپس فلکه طبرسی به راه افتادیم. شعار مردم، برابری، برادری، حکومت عدل علی، درود بر خمینی و مرگ بر شاه بود. جمعیت پاها را محکم به زمین می کوفت. در نزدیکی فلکه طبرسی، ناگهان رژیم شروع به تیراندازی شدید به سوی جمعیت کرد و شهید مهدی زاده درست در جلوی من و به فاصله 20 یا 30 متری تیر خورد و شهید شد. من و چند خانم دیگر در فاصله میان آن شهید و نیروهای رژیم بودیم و چون اولین بار بود که چنین صحنه ای می دیدیم، به شدت تحت تاثیر قرار گرفتیم و به آن فرد نظامی گفتیم: دلت خنک شد؟ خدا ذلیلت کند که این طور به جوان مردم تیراندازی کردی. آن افسر نظامی گفت: جان شماها هم می خارد؟ بزنم؟ گفتیم: اگر می توانی بزن. البته این را گفتیم و فرار کردیم. پاساژی با درب کشویی بود که با چند نفر از خانم ها داخل رفتیم و در را به سرعت پایین کشیدیم، کس دیگری هم نبود اما ناگهان به سوی درب پاساژ هم تیراندازی کردند و ما از در پشتی فرار کردیم.
خونین ترین نبردهای خیابانی در مشهد
سؤال: خونین ترین روز انقلاب در مشهد، چه روزی بود؟ چه خاطره ای از آن روز دارید؟
خانم فکور یحیایی: روز نهم و دهم دی ماه 57، خونین ترین روز انقلاب در مشهد بود. نهم دی، بچه ها را توی ماشین گذاشتم و به سوی میدان تقی آباد(شریعتی) یعنی محل درگیری در کنار بیمارستان امام رضا(ع) آمدیم. فروشگاه ارتش مورد حمله مردم قرار گرفته بود، البته مردم جنس ها را برای خود بر نمی داشتند بلکه به درون بیمارستان امام رضا(ع) که محل تحصّن انقلابیون بود، می بردند و تحویل نیروهای انقلاب می دادند. با خود گفتم اگر کسی زیر دست و پا مانده بود سوار ماشین می کنم. اما ناگهان به طرز بی سابقه ای شلوغ شد و ارتش حمله کرد. در آن دو روز، مردم ده ها و بلکه شاید حدود دویست شهید و صدها زخمی دادند.
شهر از دود آتش و صدای تیراندازی و رفت و آمد تانک ها مملوّ بود. چماق داران رژیم هم مسلح به سلاح سرد و گرم در خیابان ها پراکنده بودند ولی خشم و تراکم جمعیت مردم، اهل عقب نشینی نبود. در آن روز چند تن از عمال ساواک و شهربانی و یک افسر حکومت نظامی به دست مردم کشته شدند و جنازه دو تن از آنان از مجسمه شکسته شده شاه در میدان مجسمه(میدان شهداء)، به دار کشیده شده بود. تقریباً می توان گفت به لحاظ تقویمی وضعیتی شبیه 21 و 22 بهمن، چهل روز جلوتر در نهم و دهم دی در مشهد اتفاق افتاد و در ساعاتی از روز، شهر تقریباً آزاد و در اختیار مردم بود. تحصن مردم در بیمارستان امام رضا(ع) با رهبری آیت الله خامنه ای چون قلب انقلاب در جریان بود. اما ناگهان ورق برگشت.
دستگاه به بخش کودکان بیمارستان، حمله و تیراندازی کرد و درگیری دوسویه آغاز شد. مردم هم سلاح سرد داشتند و هجوم سنگینی به سینماها و محل مشروب فروشی ها (که ماه ها قبل توسط مردم تخریب شده بود) و کلانتری ها و خانه برخی ساواکی ها و چند مستشار آمریکایی در مشهد صورت گرفته بود. حاج آقا رحیم پور هم از نزدیک در متن ماجرا و مسئول تهیه آمار نهایی و لحظه به لحظه از شهداء و بازداشتی ها بودند. حسن و حسین ما هم هر یک جداجدا در صحنه درگیری شرکت داشتند. حسن آقا دوچرخه ای داشت که در درگیری با ارتش، زیر تانک رفت و له شد. خودش هم در تیراندازی های بیمارستان امام رضا(ع) حضور داشت که یکی دو نفر در کنار او تیر خوردند. اواخر شب او را یکی از دوستان مبارز قدیمی به نام آقای رضازاده به منزل آورد و گفت در اثر استنشاق شدید گاز اشک آور و خفه کننده در جوی آب، زیر دست و پای جمعیت، بی حال افتاده بود که پیدایش کردیم.
روز ده دی که از صبح، صدای تیر و تانک می آمد، حمید، فرزند سومم که بعدها در سال 65 در عملیات غواصّی کربلای 4 شهید و مفقود شد، آمد و گفت: مامان بروم راهپیمایی؟ گفتم: برو، چرا نروی؟ امّا وقتی رفت، نگران شدم. هر چه و به هر جا تلفن زدم، او را پیدا نکردم. ده سال بیشتر نداشت و نگران بودم. راه افتادم و تا میدان شهداء کوچه به کوچه در صحنه های درگیری رفتم. اوضاع خیلی وخیم بود. همه جا تیراندازی بود. تیرها از روی سر مردم می شد و از فاصله نزدیک شلیک می شد. هر ساعت عده ای شهید یا مجروح می شدند.
هنگام غروب کسی زنگ زد و گفت منزل او در کوچه بن بستی است و عده ای در آن گرفتار شدند و این بچه هم با آن ها بوده است. در آن کوچه یکی دو تن شهید و مجروح شدند و گروهی از دیوار منزلی بالا رفته و گریختند و این بچه را هم ما سریع به داخل منزل خود آوردیم. آدرس داد و گر چه حکومت نظامی هم بود، آخر شب و شاید نزدیک صبح رفتیم و حمید را تحویل گرفتیم.
خانه داری و مبارزه، قابل جمع بود
آیا این فعالیت ها مانع خانه داری زنان مبارز نبود؟! چگونه میان خانه داری و فعالیت های سیاسی جمع می کردید؟
خانم فکور یحیایی: هرگز مانع نبود. چنان چه مرد می تواند به تأمین معاش خانه و مبارزه و وظایف اجتماعی توأما بپردازد زن نیز می تواند به امور خانه داری و فعالیت های اسلامی اجتماعی بپردازد.
من شش فرزند داشتم. بیشتر شب ها مثل کارمندها تندتند کارهای خانه را می کردم، غذای فردا را درست می کردم، لباس بچه ها را می شستم تا صبح بتوانیم به تظاهرات برسیم. صبح ماشین را بر می داشتم و فرزندان کوچکم را سوار ماشین می کردم و همراه خود به محل درگیری می بردم. این کاری بود که همه مردم می کردند و زندگی ها، وقف اسلام و انقلاب و امام(ره) بود.
پس از پیروزی انقلاب هم که حاج آقا نماینده انقلاب در ژاندارمری خراسان شده بودند وضع همین بود. در آن دوران ترکیبی از شورای انقلاب و دولت موقت عملا کشور را اداره می کردند. حاج آقا، کشاورزی و کارخانه موزائیک داشت ولی همه را کنار گذاشته بودند و کل وقتشان صرف کنترل امنیت استان در ماه های نخست انقلاب به ویژه در برابر بقایای رژیم شاه می شد. ایشان با ماشین دولتی نمی رفت و بیشتر وقت ها با ماشین خودمان ایشان را می رساندم.
شکل مبارزات زنان پس از پیروزی انقلاب اسلامی
سئوال: پس از پیروزی انقلاب زنان مسلمان و جمع دوستان شما چه کردند؟ آیا به خانه برگشتند و کار تمام شد؟
خانم فکور یحیایی: هرگز، چون انقلاب هرگز تمام نمی شود و همین الان هم ادامه دارد. پس از انقلاب فعالیت های انقلابی زنان مبارز انقلابی به شکل دیگری در عرصة خدمت به خلق و نظام جمهوری اسلامی ادامه یافت.پس از انقلاب، جمع ما به صورت یک تشکل رسمی فعال شد و انجمنی به نام "انجمن اسلامی بانوان مشهد، متعهد به جمهوری اسلامی" تشکیل دادیم که غالباً همان خانواده مبارزین مسلمان مشهد و برخی از زندانیان سیاسی سابق بودند.
با صدور بیانیه های سیاسی در خط امام(ره) و پافشاری بر دفاع ارزش های انقلاب و گاه علیه گروهک های چپ و راست و منافقین و لیبرال ها و کمونیست ها و نیز متحجّرین ضدّ انقلاب موضع گیری می کردیم. کار دیگر انجمن ما همکاری با بنیاد مستضعفان و مرحوم حاجی غنیان از مبارزین قدیمی بود که شامل سرکشی از خانواده فقرا در مناطق محروم و رسیدگی به آن ها بود. البته این کار هم از قبل انقلاب در جریان بود ولی پس از انقلاب، منظم، رسمی و مورد حمایت ادامه یافت. نمونه ای دیگر از خدمات این خواهران، تاسیس یک درمانگاه در منطقه محروم کلات مشهد بود. خودمان می رفتیم از متمولین متدین، پول جمع می کردیم تا این که توانستیم بدون هیچ کمک حکومتی، در منطقه محروم مشهد، درمانگاهی بسازیم. خواهران مبارز در خدمت به محرومان، سر از پا نمی شناختند. چنان چه برای جهاد سازندگی و حتی درو کردن گندم روستائیان محروم به روستاها می رفتند. این هم یکی از فعالیت های ثابت دوستان ما پس از انقلاب بود و البته همه مردم در صحنه بودند.
دوستان ما همه وسایل تجملی و زیورآلات و حتی لباس های اضافی ولی نو خود را از خانه آورده و به دختران فقیر که خودمان شناسایی و مقدمات ازدواج شان را فراهم می کردیم، هدیه کرده و جهیزیه هایی ساده ترتیب می دادند. یک فضای انقلابی و معنوی کامل از قبل تا پس از انقلاب ادامه داشت. آن فرهنگ باید احیا شود که مهریه دختران یک دوره تفسیر المیزان بود. مهریه دختر و یکی دو عروس خود من هم تامین مخارج ازدواج پنج دختر فقیر است.
باید با فرهنگ اشرافی مبارزه کرد. مبارزه و جهاد، پیش از انقلاب و پس از انقلاب ندارد. پس از انقلاب، فعالیت های مان به مبارزه در راه خدمت و عدالت و سازندگی تبدیل شد. در کلات نادری شروع به ساخت درمانگاه کردیم. خیرین پول می دادند و پزشکان مسلمان هم به طور افتخاری می آمدند و ویزیت می کردند؛ افرادی هم چون آقای دکتر جاودانی، خانم دکتر پروین راجی نیا و...
دکتر جاودانی در داروخانه می نشست تا احیاناً ما داروها را عوضی ندهیم و ما می گفتیم نسخه ها را فارسی بنویسید که بتوانیم بخوانیم. دارو می دادیم، آمپول می زدیم، پانسمان می کردیم. اساسا روحیه انفاق و ایثار بر چنین جمع هایی حاکم بود، بدون هیچ تحمیل و تصنع، در کمال اختیار و اشتیاق بود. جمع دوستان ما هیچ یک نه فقیر و نه اشرافی نبودند. جزء مرفهین دردمند(و نه بی درد) بودیم و همه درد مستضعف و خدمت به خلق داشتند.
فرزندان من هم هیچ یک درد فقر نکشیدند ولی درد فقرا را داشتند. بزرگترهایشان گاهی غذای روزانه خود را پنهانی به خانه ای چند کوچه آن طرف تر که می شناختند، می بردند و خود ناهار ساده می خوردند. این فرهنگ انقلاب اسلامی بود. بعضی دوستان هم سن بچه ها هم گرچه از خانواده مرفه بودند ولی حتی برای هم دردی با محرومین گاه به کارگری رفته بودند. امروز هم نباید بگذاریم مسابقه اشرافیت و رفاه طلبی با توجیه مذهبی یا روشنفکری باب شود.
بیمارستان مخفی و آموزش جراحی مبارزان تیرخورده
البته جمع دوستان ما از پیش از انقلاب با پانسمان و رسیدگی اورژانسی آشنا بودند، همراه چند خانم دیگر خانم سررشته دار، خانم غفاریان، خدادادی، همسر برادر شوهرم که ایشان هم از زندانیان سیاسی و عضو گروه حزب ملل اسلامی بودند و سال 43 زندانی شده بودند، مخفیانه در منزل، آموزش های امدادی و پرستاری دیده بودیم.
دکتر جعفرزاده کمک های اولیه را قبل از انقلاب و در دوران مبارزه به ما آموزش داده بود تا اگر کسی در درگیری های خیابانی زخمی شد چون نمی توانست به بیمارستان برود و بازداشت می شد در منازل خودمان چطور جراحی کنیم و گلوله را از بدنش خارج کنیم، بخیه بزنیم و پانسمان کنیم. در واقع، نوعی درمانگاه مخفی خانگی برای مجروحین مبارزه بود.
آغاز شفافیت ایدئولوژیک و تفکیک جمع زنان مبارز
سؤال: آیا اختلافات سیاسی هم در جمع زنان مبارز پیش می آمد؟!
خانم فکور یحیایی: پیش از انقلاب، کمتر پیش می آمد. حتی مادر پویان و احمدزاده های مارکسیست هم مذهبی بودند و با ما رفت و آمد داشتند چون خود بچه ها هم ابتدا مذهبی بودند.
مثلا امیر پرویز پویان و حمید اشرف یک نوبت در منزل برادر حاج آقا (مرحوم عباس رحیم پور) مخفی بودند. چون از دوران نوجوانی که هنوز آن ها مذهبی بودند، با یکدیگر دوست بودند و متون نهج البلاغه و اعلامیه های امام(ره) را توزیع می کردند. همین امیرپرویز پویان که بعدها رهبر چریک های فدایی کمونیست شد، آن موقع در نیمه شعبان برای امام زمان(عج) مقاله می خواند. اخوی دیگر حاج آقا (مهندس محسن رحیم پور) عضو حزب ملل اسلامی بود. ایشان در سال 43 دانشجوی پلی تکنیک (امیر کبیر تهران) بود. این گروه مسلح چریکی با شعار اتحاد جماهیر اسلامی قبل از ترور خانواده سلطنتی، در کوه های دارآباد تهران طی درگیری بازداشت شدند. گرچه غالبا در زندان، مذهبی ماندند ولی سال ها بعد چند نفرشان هم منحرف و مارکسیست شدند یا مثلا در پائیز سال 57 که زندانیان سیاسی از زندان مشهد آزاد شدند، آنان از طیف های مختلف حتی مجاهدین خلق و... میهمان ما بودند تا به شهرهای شان برگردند ولی پس از پیروزی انقلاب، متاسفانه بعضی منحرف شدند و در برابر رهبری ایستادند و به دامان آمریکا رفتند.
هر چه انقلاب جلوتر آمد، اختلاف نظرها آشکارتر شد و کم کم به دو دسته بزرگ خط امامی و غیر خط امامی (منافق، کمونیست، لیبرال و...) تقسیم شدیم.
در همان درمانگاه خانمی از دوستان ما بود که یک پسرش بعدها در جبهه در جهاد سازندگی شهید شد ولی پسر دیگر و دخترش جزء منافقین بودند. ایشان عکس دخترش را که ظاهرااز مارکسیست شده های مجاهدین خلق و پیکاری های زمان شاه بود و در درگیری های خیابانی زمان شاه کشته شده بود، آورده و پیله کرده بود که درمانگاه را به اسم دخترش بگذاریم، ما هم قبول نکردیم و عکس دخترش را که نصب کرده بود برداشتیم و درمانگاه را به نام اولین زن پرستار اسلام در جنگ های پیامبر(ص)، درمانگاه رفیده نام گذاری کردیم.
چند روز جلوتر از آن اتفاق هم با یکی دیگر از همین تیپ که دوست قدیمی ما بود و خود را مفسّر قرآن می دانست و به سبک منافقین، تفسیرهای عجیب و غریبی از قرآن می کرد، درگیر شدم. گفتم: شما تفسیر به رای می کنی و بیراه می گویی، منافقین منحرفند و ما به هیچ وجه آن ها و افکارشان را قبول نداریم. بحثمان به درازا کشید و واقعا روی اعصابم فشار می آمد.
دفاع و نقش زنان
سؤال: پس از انقلاب و درگیری های سال 60، زنان مبارز چه نقشی ایفاء می کردند؟!
خانم فکور یحیایی: عمدتاً در مرحله بعد، مسئله جنگ تحمیلی و حضور دوستان مبارز ما در میان سایر امّت در پشت جبهه بود. البته بنده در آغاز سال 60 (نوروز) سکته مغزی کردم و پس از این سکته، نیمی از بدنم فلج شد که تا امروز ادامه دارد. آن روزها حسین ما در جبهه بود و حسن هم به آموزش نظامی رفته بود تا عازم جبهه شود که با این سکته نتوانست آن موقع برود. البته ایشان درطول جنگ در هفت، هشت عملیات شرکت کرد و در چهار پنج عملیات مجروح شد. ترکش به صورت و گردن و دست و پاهایش خورد که هنوز در بدن دارد ویکی دو بار هم شیمیایی شد. برادرش حسین هم از سال 59 در جبهه بود و همان جا بالغ شد و سال ها در جبهه های جنوب و غرب بود. پسر دیگرم وحید هم در گروه تخریب لشکر نصر بود. پسر دیگرم حمید، در سال 65 در کربلای 4، غواص خط شکن بود که شهید و مفقود شد. بقیه هم خردسال بودند.
در همین دوران سکته و بیماری های شدید من در سال 60 که ابتدا باعث شده بود تا مدت ها به طور کامل فلج شوم و حرکتی نداشته باشم، منافقین هم یکی دو بار به منزل ما حمله کردند و سه راهی و کوکتل مولوتف انداخته تا خانه را به آتش بکشند که یک بار کنار اتاقی که من بستری بودم منفجر شد.
آن ها برنامه ترور حاج آقا را داشتند و یکی دو بار هم حسن آقا را که در دوره دبیرستان، مسئول انجمن اسلامی بود، تهدید کردند اما سال 60، انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه بود و ایشان درس حوزه را در مشهد شروع کرد، تا پایان جنگ در مشهد بود. سپس متاهل شد و در سال 67 به حوزه قم رفت و تا سال ها درس خارج فقه شرکت می کرد.
از حدود سال 74 که به تهران رفت تا امروز با همان روحیه مشغول کار فرهنگی در خدمت به انقلاب است. عضو هیچ گروه یا نهادی نشد و هیچ مسئولیت سیاسی، اجرایی یا دولتی را نپذیرفت و به قول خودش تا آخر عمر، فقط طلبه است.
نامه مقام معظم رهبری در سال 1356 از تبعیدگاه برای خانم فاطمه فکور یحیایی
(در پاسخ به اقدام ایشان در تقدیم زیورآلات خود به مبارزین)
خواهر گرامی!
مفتخرم که درود و تبریک شایسته خود را به شما خانم مسلمان که با اقدام خردمندانه تان کوشش ارجمندی در جهت عمل به آموزش های اسلام و هر چه شبیه تر شدن به رهبران راستین دین انجام داده اید، تقدیم دارم.
در روزگاری که ابتذال های زندگی و شادی های کوچک و غم های حقیر، بیشترین فضای درک و احساس و اندیشه و عمل زنان و مردان جامعه مستضعف ما را تصرف کرده و بر اثر بدآموزی ها و تحمیق های کسانی که در مسند مدیران و مدبران و راهنمایان جامعه قرار گرفته اند، اصول و مسائل اساسی زندگی، در بوته فراموشی افتاده و حرص و ولع به ظاهرآرائی و تجمل و اشرافی گری، جای هر انگیزه و خواست صادق را پر کرده است، اقدام به دور کردن زیورهای پوچ و بی ارزش مادی، به راستی اقدامی خردمندانه و نیز شجاعانه است. زیور راستین زن، همان چیزی است که چهره نمونه و درخشان زن صدر اسلام را می آراست و شخصیت های عظیمی چون دختر پیامبر و خواهر حسین علیه السلام را به سان گوهر درخشنده ای بر تارک انسانیت می نشانید. بار دیگر بر شما سلام می فرستم، به این امید که این گام را با گام های بلند بعدی در همان جهت و همان راه به کمال برسانید و خواهران مسلمان دیگر را نیز با خود در این راه هر چه بیشتر و پیشتر برید.
سید علی خامنه ای 10 اسفند 56.
یادداشت جدید مقام معظم رهبری در سال 1383 در حاشیه همان نامه
بسمه تعالی خدا را شکر که آزمون های بعدی شما نیز که شرف جهاد و شهادت را به خانه شما آورد در ادامه همان صلاح و خردمندی بود.
سید علی خامنه ای 28 /10 /83