تولد و دوران کودکی حضرت محمد
... شهر مکه در ظلمت و سکوت سنگینی فرو رفته بود و اثری از حیات و فعالیت به چشم نمی خورد، تنها ماه، مطابق معمول آرام آرام از پشت کوه های سیاه اطراف، بالا آمده و شعاع کمرنگ و لطیف خود را بر روی خانه های ساده و خالی از تجمل و همچنین ریگزارهای دور شهر، پهن می کرد.
کم کم شب از نیمه گذشت و نسیم لذت بخش و مطبوعی سرزمین تفتیده حجاز را فرا گرفت و آن را برای مدت کوتاهی آماده ی استراحت ساخت. ستارگان هم در این هنگام به این بزم بی ریا رونق و صفا بخشیده و به روی ساکنان شهر مکه لبخند می زدند!
کرانه افق مکه در آستانه سپیده سحر بود؛ ولی هنوز سکوت ابهام آمیزی بر شهر حکومت می کرد و همه در خواب بودند، فقط آمنه بیدار بود و دردی را که در انتظارش بود احساس می کرد... درد رفته رفته شدیدتر شد... ناگهان چند بانوی ناشناس و نورانی را در اطاق خویش دید که بوی خوشی از آنان به مشام می رسید. متحیر بود که ایشان کیانند و چگونه از در بسته داخل شده اند؟!... (بحارالانوار، ج 15، ص 325)
طولی نکشید که نوزاد عزیزش به دنیا آمد و بدین ترتیب دیدگان آمنه پس از ماه ها انتظار در سحرگاه هفدهم ربیع الاول به دیدار فرزندش روشن شد. (همان، ج 15، ص 250)
همه از این ولادت خوشحال بودند؛ ولی در این هنگام که محمد، صلی الله علیه و آله شبستان تاریک و خاموش آمنه را روشن می کرد جای همسر جوانش، عبدالله خالی بود چون او در بازگشت از سفر شام در مدینه درگذشته و در همانجا به خاک سپرده شده و آمنه را برای همیشه تنها گذاشته بود (کامل التواریخ، جزء ثانی، ص 10) .
محمد، صلی الله علیه و آله به دنیا آمد و همراه با ولادت او حوادثی در آسمان و زمین و مخصوصا در مشرق
که مهد تمدن آن روز بود، پدیدار گردید.
کاخ با عظمت انوشیروان که شبحی از قدرت و سلطنت ابدی! را در نظرها مجسم می کرد و مردم به آن و صاحبش چشم دوخته بودند؛ آن شب لرزید و چهارده کنگره آن فروریخت و آتشکده فارس که شعله های آتش آن هزار سال زبانه می کشید یکباره خاموش شد. خشکیدن دریاچه ساوه نیز منطقه عظیم دیگری را بیدار کرد! (بحارالانوار، ج 15، ص 258-257)
حلیمه دایه محمد، صلی الله علیه و آله
اعراب کودکان خویش را پس از تولد به دایه ای در میان قبایل اطراف شهر می سپردند تا هم در هوای آزاد و در محیط طبیعی صحرا پرورش یابند و هم لهجه فصیح عربی را که در آن زمان، اصیل ترین جلوه آن در صحرا یافت می شد فرا گیرند. (سیره حلبیه، ج 1، ص 99)
ازطرفی چون آمنه برای تغذیه فرزندش شیر نداشت، عبدالمطلب پدر بزرگ و کفیل محمد، صلی الله علیه و آله به فکر افتاد بانویی محترم و مطمئن را برای نگهداری محمد عزیز، یادگار فرزندش عبدالله، استخدام کند و پس از تحقیق کافی حلیمه را که از قبیله ی بنی سعد (قبیله ایی که به شجاعت و فصاحت معروف بود) و از زنان پاکدامن و اصیل به شمار می آمد، برای این کار انتخاب کرد.
حلیمه، محمد را به قبیله خود برد و چون فرزند خویش در مراقبت او می کوشید.قبیله بنی سعد مدتی بود که در صحرا گرفتار قحطی بودند و صحرای خشک و آسمان خشک تر، فلاکت و فقر آنان را افزون ساخته بود.
از روزی که محمد، صلی الله علیه و آله به خانه حلیمه رفت، خیر و برکت به او رو آورد و زندگی او که با فقر و تنگدستی می گذشت، رو به بهبود گذارد و چهره رنگ پریده او و فرزندانش نور و طراوتی پیدا کرد. پستان خشک او پر از شیر شد و مرتع گوسفندان و شتران آن ناحیه خرم گشت. درحالیکه پیش ازآن مردم بسختی زندگی می کردند.
محمد، صلی الله علیه و آله ، خود نیز بیش از دیگر کودکان رشد می کرد و از آنها چابکتر می دوید و مانند آنها شکسته حرف نمی زد.
چنان میمنت و برکت با او همراه بود که اطرافیانش بسهولت این حقیقت را درمی یافتند و به آن معترف بودند; به طوری که حارث همسر حلیمه به او می گفت: آیا می دانی چه فرزند مبارکی نصیب ما شده است؟... (قتباس از بحارالانوار، ج 15، ص 331)
محمد، صلی الله علیه و آله، در طوفان حوادث
تازه شش (بحارالانوار، ج 15، ص 402 و 406) بهار از عمر محمد، صلی الله علیه و آله می گذشت که مادرش آمنه برای دیدار بستگان خود و شاید زیارت قبر شوهرش عبدالله شهر مکه را ترک گفت و به اتفاق محمد، صلی الله علیه و آله، به سوی مدینه روان گشت و پس از دیدار از نزدیکان خویش و تجدید عهد با مزار همسرش، پیش از رسیدن به مکه در محلی به نام ابواء درگذشت. (سیره ابن هشام، ج 1، ص 168)
بدین ترتیب محمد، صلی الله علیه و آله، در سنینی از عمر که هر کودکی احتیاج فراوان به محبتهای سرشار پدر و دامان پرمهر مادر دارد این هر دو را ازدست داد.
سیمای محمد، صلی الله علیه و آله
همانطوریکه ولادت پیامبر اسلام، صلی الله علیه و آله، و حوادث بعد از آن خارق العاده بود همچنین گفتار و کردار دوران کودکی آن حضرت او را از سایر کودکان ممتاز می ساخت. ابوطالب عموی محمد، صلی الله علیه و آله، می گفت: هرگز از محمد، صلی الله علیه و آله، دروغ و کار ناشایست و جاهلانه ندیدیم، نه بیجا می خندید و نه سخنان بیهوده می گفت و بیشتر تنها بود. (بحارالانوار، ج 15، ص 382 و 402 و 366)
هنگامیکه محمد، صلی الله علیه و آله، هفت ساله بود یهود گفتند ما در کتابهایمان خوانده ایم که پیامبر اسلام از غذای حرام و شبهه دار اجتناب می نماید، خوب است او را امتحان کنیم. لذا مرغی ربودند و برای ابوطالب فرستادند، همه از آن خوردند چون نمی دانستند، ولی محمد، صلی الله علیه و آله، به آن دست نزد، وقتی علت آن را پرسیدند در جواب فرمود: آن حرام است و خداوند مرا از حرام حفظ می فرماید... سپس مرغ همسایه را گرفته و فرستادند به خیال اینکه بعدا پولش را بپردازند آن حضرت باز هم میل نکرد و فرمود این غذا شبهه ناک است و... آنگاه یهود گفتند این طفل دارای شان و مقام عالی و ارجمندی است. (همان، ج 15، ص 336)
بزرگ قریش عبدالمطلب با محمد، صلی الله علیه و آله، مانند سایر کودکان رفتار نمی کرد، بلکه برای او مقام و مرتبه ای رفیع قائل بود.
هنگامیکه برای عبدالمطلب جایگاهی در کنار کعبه ترتیب می دادند و فرزندانش اطراف جایگاه مخصوص را احاطه می کردند عظمت و ابهت او مانع بود که شخصی به آنجا وارد شود، ولی محمد، صلی الله علیه و آله، مقهور آن جلال و جبروت نمی شد و کراست به جایگاه مخصوص می رفت. عبدالمطلب به فرزندانش که مانع ورود محمد، صلی الله علیه و آله، می شدند می گفت: پسرم را رها کنید، به خدا سوگند او دارای شان عظیمی است...
آنگاه محمد، صلی الله علیه و آله، با بزرگ قریش عبدالمطلب می نشست و با او به سخن می پرداخت. (همان، ج 15، ص 142). (برگرفته از: نگرشی کوتاه به زندگی پیامبر اسلام)