امْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَا ءَاتَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَینَا آلَ ابْرَاهِیمَ الْکتَابَ وَ الْحِکمَةَ وَ آتَینَاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً (سوره نساء، آیه 54) یا اینکه نسبت به مردم(پیامبر و خاندانش) بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد می ورزند؟ ما به آل ابراهیم (که یهود از خاندان او هستند نیز) کتاب و حکمت دادیم و حکومت عظیمی در اختیار آنها(پیامبران بنی اسرائیل) قرار دادیم.
حسد و خیرخواهی
یکی دیگر از رذایل اخلاقی که در طول تاریخ بشر آثار بسیار منفی فردی و اجتماعی داشته است مسئله حسد است، حسد به معنی «ناراحت شدن از نعمت هایی که خداوند نصیب دیگران کرده و آرزوی زوال آنها و حتّی تلاش و کوشش در این راه»! حسد فضای روح آدمی را تیره و تار و فضای زندگی او را ظلمانی و محیط جامعه را مملوّ از نا امنی می کند! حسودان نه آرامشی در دنیا دارند، نه آسایشی در آخرت و چون تمام تلاششان این است که نعمت را از محسود بگیرند، آلوده انواع جنایت ها می شوند: دروغ می گویند، غیبت می کنند، دست به انواع ظلم و ستم می زنند و حتّی در حالات شدید و بحرانی از قتل و خونریزی نیز ابا ندارند! در واقع می توان گفت: حسد یکی از ریشه های اصلی تمام بدی هاست و از دام های بسیار خطرناک شیطان است، همان دامی که در نخستین روزهای آفرینش بشر کار خود را کرد و فرزند آدم علیه السلام «قابیل» را به کام خود فروکشید و دستش را به خون برادرش «هابیل» آلوده کرد و به همین دلیل در روایات اسلامی، حسد یکی از اصول سه گانه کفر شمرده شده است(تکبّر، حرص و حسد). «حسود» در واقع معترض به حکمت الهی است و به همین دلیل نوعی کفر و شرک خفی محسوب می شود. نقطه مقابل حسد، «خیرخواهی» است و آن این است که انسان از نعمت هایی که نصیب دیگری می شود لذّت ببرد و در راه حفظ آن بکوشد و سعادت خود را در سعادت دیگران بداند و منافع دیگران را با منافع خود به یک چشم بنگرد.
حسادت به پیامبر
در آیه 54 سوره مبارکه نساء، اشاره به داستان یهود شده است. می دانیم گروه عظیمی از آنان که نشانه های پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را در کتاب های خود خوانده بودند از «شامات» به سرزمین «مدینه» کوچ کردند تا به افتخار دیدار آن حضرت برسند و پیوسته ظهورش را انتظار می کشیدند و به خود نوید می دادند.
امّا پس از ظهور آن حضرت بسیاری از آنان نه تنها بر تعهّدات باطنی خود نسبت به حمایت از آن حضرت باقی نماندند، بلکه در صف مخالفین سرسخت در آمدند و دلیل عمده آن یکی «حسد» بود و دیگری «به خطر افتادن منافع مادّی آنان»! قرآن مجید در این زمینه می گوید: «آیا آنها نسبت به مردم(پیامبر و خاندان او) به خاطر آنچه خدا از فضلش به آنها داده حسد می ورزند؟ با اینکه به آل ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و حکومتی عظیم در اختیار آنان قرار دادیم».(امْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَینَا آلَ ابْرَاهِیمَ الْکتَابَ وَ الْحِکمَةَ وَ آتَینَاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً).[1]آری یک روز به آل ابراهیم که یهود از خاندان او هستند نبوّت و دانش و حاکمیت بخشیدیم، روز دیگر اراده ما بر این قرار گرفت که به محمّد صلی الله علیه و آله و خاندان او این نعمت ها را ببخشیم و همه اینها بر طبق مصالحی بود، آیا یهود در آن زمان خوش داشتند که دیگران نسبت به آنان حسد ورزند؟ پس چرا اکنون که نوبت دیگران شده است آتش حسد در درون آنان شعله ور گردیده و از هیچ جنایتی فروگذار نیستند؟!
حسد در روایات اسلامی
در روایات اسلامی نکوهش شدیدی از حسد شده به گونه ای که در باره کمتر صفتی از صفات رذیله چنین نکوهش دیده می شود، به عنوان نمونه کافی است که به چند حدیث زیر که گوشه کوچکی از آن احادیث است نظر بیافکنیم:
1.در حدیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله می خوانیم: «الْحَسَدُ یأْکلُ الْحَسَنَاتِ کمَا تَأْکلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛ حسد حسنات را می خورد همان گونه که آتش هیزم را می خورد».[2] تعبیر بالا به خوبی نشان می دهد که آتش حسد می تواند تمام خرمن سعادت انسان و حسنات او را بسوزاند و زحمات یک عمر او را بر باد دهد به گونه ای که دست خالی از دنیا برود.
2.همین معنی به صورت شدیدتری از امام باقر و امام صادق علیهما السلام نقل شده است، می فرمایند: «انَّ الْحَسَدَ یأْکلُ الْایمانَ کمَا تَأْکلُ النَّارُ الْحَطَبَ؛ حسد ایمان را می خورد همان گونه که آتش هیزم را می خورد».[3] آری صفت رذیله حسد نه تنها خرمن حسنات را می سوزاند که خرمن ایمان را نیز خاکستر می کند. شرح این سخن در تحلیل های آینده خواهد آمد.
3.در حدیث دیگری از امام امیرمؤمنان علیه السلام آمده است: «الْحَسَدُ شَرُّ الْامْرَاضِ؛ حسد بدترین بیماری اخلاقی است».[4] طبق این حدیث هیچ بیماری اخلاقی بدتر از حسد نیست.
پی نوشت ها:
[1] . نساء، 54
[2] . المحجّة البیضاء، جلد 5، صفحه 325
[3] . اصول کافى، جلد 2، صفحه 306، حدیث 1 و 2
[4] . غررالحکم، شرح فارسى، جلد 1، صفحه 91