ماهان شبکه ایرانیان

تکنیک بازی براساس نظریه روانکاوی

در این مقاله اجمالاً رئوس مطالبی که بدان وسیله تکنیک بازی براساس نظریه روانکاوی رشد و توسعه یافت، به اختصار ذکر می‌گردد

تکنیک بازی براساس نظریه روانکاوی

در این مقاله اجمالاً رئوس مطالبی که بدان وسیله تکنیک بازی براساس نظریه روانکاوی رشد و توسعه یافت، به اختصار ذکر می‌گردد. (1) در سال 1919 زمانی که من کار خود را با اولین مورد شروع نمودم، معدودی کار روانکاوی با کودکان انجام گرفته بود، بخصوص توسط خانم دکتر هلموث (2). البته او عهده‌دار روانکاوی با کودکان زیر شش سال نبود، گرچه از نقاشی و گاهی بازی به عنوان وسیله استفاده می‌کرد، اما آن‌ها را به عنوان تکنیک بخصوصی رشد و توسعه نداده بود.
زمانی که کار خود را شروع نمودم، اصلی وجود داشت که بر آن اساس تعبیر و تفسیر (3) می‌بایست به دقت انجام می‌گرفت. گرچه روانکاوان سعی در کشف ناخودآگاه داشتند اما به استثنای معدودی بقیه عمیقاً به درون آن نفوذ نکردند. همه‌ی این موارد به ویژه در مورد کودکان نیز به کار گرفته شد. بعلاوه در آن زمان و سال‌های بعد از آن تنها کودکان دوره‌ی نهفتگی (4) به بعد برای روانکاوی مناسب تشخیص داده می‌شدند.

توسعه تکنیک بازی براساس نظریه روانکاوی

اولین بیمار من یک پسر پنج ساله بود که او را با نام فریتز (5) در اولین مقاله منتشره خود معرفی نمودم، (منبع 3) فکر کردم برای شروع بهتر است از نفوذ مادرش استفاده کنم. پیشنهاد کردم که مادر، کودک را تشویق کند که آزادانه با او بسیاری از سؤالات بیان نشده را که به طور وضوح در قسمت عقب ذهنش وجود داشت و مانع از رشد عقلانی او می‌گردید، در میان بگذارد. این کار اثر خوبی داشت. اما مشکلات نوروتیک (روان رنجوری) او کاملاً برطرف نگشت و بزودی تصمیم گرفته شد که او را روانکاوی نمایم. برای این کار از بعضی از مقرراتی که تاکنون وجود داشت سرپیچی نمودم. بر این اساس من آنچه را در مورد مطالبی که کودک به من ارائه می‌کرد، ضروری تشخیص می‌دادم، تعبیر و تفسیر می‌کردم. اضطراب‌ها و دفاع‌های کودک در مورد آن مطالب توجه مرا جلب نمود.
درمان در منزل کودک و با اسباب بازی‌های او انجام گرفت. تجزیه و تحلیل (6) شروع تکنیک بازی در روانکاوی است. «فریتز» خیالبافی‌ها، اضطراب‌ها و دفاع‌های خود را عمدتاً توسط بازی بیان داشت و من هم به طور مداوم پیش آگاه (7) و ناخودآگاه (8) او را برایش تعبیر و تفسیر می‌کردم، با این امید که مطالب بیشتری در بازی او آشکار خواهد شد. باید اذعان کرد که من عمدتاً از روش تعبیر و تفسیر در مورد این بیمار استفاده کرده‌ام و این کار وجه مشخصه تکنیک من است. این شیوه مطابق با اصول بنیادی روانکاوی یعنی تداعی آزاد (9) است. در تعبیر و تفسیر نه فقط دنیای کودک، بلکه حرکات او با اسباب بازی‌هایش نیز، این اصل اساسی را به کار بردم. بازی و فعالیت‌های مختلف کودک و در حقیقت تمام رفتارش وسیله‌ای است برای بیان آن چیزی که بزرگترها غالباً آن را توسط کلمات عرضه می‌دارند. ضمناً من از ابتدا توسط دو اصل روانکاوی هدایت شدم؛ یکی کشف ناخودآگاه به عنوان وظیفه‌ی اصلی جریان روانکاوی و دیگر تحلیل پدیده انتقال (10) به عنوان وسیله‌ی دستیابی بدان. در اینجا به یکی از کشفیات بنیادی فروید اشاره می‌کنم و آن این است که مریض، تجربیات و احساسات و افکار خود را ابتدا در ارتباط با والدین و سپس در ارتباط با افراد دیگر به درمانگر منتقل می‌کند و با تجزیه و تحلیل این انتقال، بخش ناخودآگاه ذهن و همچنین گذشته فرد کشف می‌گردد.
بین سال‌های 1920 و 1923 ضمن کار با جمع دیگری از کودکان تجربیات بیشتری بدست آوردم. اما گام نهایی در توسعه تکنیک بازی، درمان یک دختر بچه دوسال و نه ماهه بود که در سال 1923 او را روانکاوی نمودم. من در کتاب خود به نام روانکاوی کودکان (منبع 7) جزئیاتی در مورد این کودک تحت نام ریتا (11) بیان نمودم. ریتا از وحشت شبانه و ترس مرضی از حیوانات رنج می‌برد. او در مورد مادرش بسیار دمدمی مزاج بود. گاهی چنان به مادر خود می‌چسبید که به سختی می‌شد او را جدا کرد. او اختلال روانی مشخصی از نوع وسواس داشت. گاه بسیار افسرده می‌گشت و از بازی خودداری می‌کرد و ناتوانی او برای تحمل درماندگی سبب بوجود آمدن مشکلات فزاینده‌ای گشت. نگران بودم که آیا می‌توانم از عهده‌ی این مورد برآیم، زیرا تجزیه و تحلیل یک بچه کوچک تجربه کاملاً جدیدی بود.
اولین جلسه نگرانی مرا تأیید کرد. زمانی که ریتا در مهد کودک با من تنها گذاشته شد، بلافاصله علائمی را نشان داد که از آن‌ها به عنوان انتقال منفی برداشت کردم. او ساکت و مشتاق بود و بلافاصله از من درخواست کرد که به باغ برویم. موافقت کردم و با او بیرون رفتیم. برای مادر و عمه‌ی کودک که مراقب ما بودند این کار به عنوان نشانه‌ای از شکست تلقی گردید. وقتی که بعد از گذشت ده یا پانزده دقیقه به مهد کودک مراجعه کردیم، آن‌ها از اینکه دیدند ریتا نسبت به من کاملاً دوستانه رفتار می‌کند بسیار تعجب کردند. در توضیح این تغییر رفتار باید گفت که زمانی که ما از مهد کودک خارج شدیم من انتقال منفی (12) او را از میان مطالبی که گفت و این واقعیت که او کمتر می‌ترسید تجزیه و تحلیل کردم (این کار خلاف روش متداول بود). وقتی که صریح و بی‌پرده صحبت می‌کردیم، به این نتیجه رسیدم که ممکن است او بخصوص از این ترسی داشته باشد که من در حالی که با او در اتاق تنها هستم، آسیبی به او وارد سازم. آن را تعبیر و تفسیر نمودم و به وحشت شبانه او اشاره کردم. من ظن او را نسبت به خودم به عنوان یک دشمن ناشناس به ترس او ارتباط دادم. ترس از یک زن بد که شب‌ها وقتی که در اتاق تنهاست به او حمله می‌کند. چند دقیقه بعد از این تعبیر و تفسیر پیشنهاد نمودم که به مهد کودک برگردیم و او در حالی که آماده بود موافقت کرد. همان‌طور که گفتم خودداری ریتا از بازی کردن مشخص بود. او هر کاری را به سختی شروع می‌کرد. لباس عروسک خود را با وسواس درمی‌آورد و دوباره می‌پوشاند. به زودی متوجه شدم اضطرابی در پشت وسواس او وجود دارد. آن‌ها را تعبیر و تفسیر نمودم. مورد ریتا عقیده در حال رشد مرا نیرومندتر ساخت؛ اینکه پیش شرط روانکاوی کودک این است که خیالبافی‌ها، احساسات، اضطراب‌ها و تجربیات بیان شده توسط بازی را درک و تعبیر و تفسیر نماییم و چنانچه از بازی کردن خودداری ورزید، علت‌های خودداری، درک و تعبیر و تفسیر شود.
به عنوان مثال در مورد فریتز من عهده‌دار تجزیه و تحلیل او در منزل به وسیله اسباب بازی‌های خود کودک شدم. اما در طول مدت درمان که تنها چند ماه به طول انجامید متوجه گردیدم که روانکاوی نباید در منزل کودک انجام شود، زیرا که پی بردم گرچه فریتز نیاز فراوانی به کمک داشت و والدین او تصمیم گرفته بودند که من روانکاوی را در مورد او امتحان کنم، اما نگرش مادر در مورد من بسیار دمدمی و جوّ درمان کاملاً خصومت‌آمیز بود. مهمتر از آن دریافتم که موقعیت انتقال (یعنی ستون فقرات جریان روانکاوی) تنها زمانی می‌تواند ایجاد گردد و ادامه یابد که بیمار احساس کند، اتاق مشاوره یا اتاق بازی یا در واقع تمام این تجزیه و تحلیل‌ها چیزی جدای از زندگی معمولی او در خانه است. تحت چنین شرایطی او قادر خواهد بود بر مقاومت‌های خود غلبه کند؛ مقاومت در برابر تجربه اندوختن و بیان افکار، احساسات و آرزوهایی که مرسوم نیست. احساس می‌شد که در مورد کودکان این کار مغایر با آن چیزی بود که تصور می‌کردند.
در سال 1923 نیز مشاهدات بیشتری در مورد روانکاوی یک دختر هفت ساله انجام دادم. مشکلات نوروتیک او ظاهراً جدی نبود، اما والدین او برای مدتی نگران رشد عقلانی او شده بودند. او مطابق با گروه سنی خود رفتار نمی‌کرد. مدرسه را دوست نداشت و گاهی از رفتن به مدرسه طفره می‌رفت. از زمانی که مدرسه را شروع کرد، ارتباط او با مادرش که قبلاً بسیار گرم و صمیمی بود تغییر یافت. او محتاط و ساکت شده بود. من چندین جلسه را با او بدون اینکه ارتباط زیادی داشته باشیم سپری نمودم. برایم روشن گردید که او مدرسه را دوست ندارد. از میان آنچه که او با کم‌رویی بیان داشت و همچنین دیگر نشانه‌ها، قادر گردیدم که مقداری تعبیر و تفسیر انجام دهم، که خود موجب بیان مطالب بیشتری شد. اما احساس می‌کردم که از این طریق مطالب زیادی بدست نخواهم آورد.
در جلسه‌ای دیگر زمانی که مجدداً بی‌توجهی و کناره‌گیری را در کودک مشاهده کردم، به او گفتم که زود برمی‌گردم. و او را تنها گذاشتم. به مهد کودک بچه‌های خودم رفتم، چند اسباب بازی را جمع آوری کردم که شامل چند آدمک، چند آجر و یک قطار بود. همه را در یک جعبه گذاشتم و نزد بیمار بردم، او که علاقمند به نقاشی و دیگر فعالیت‌ها نبود به اسباب بازی‌های کوچک علاقمند گردید و بلافاصله شروع به بازی کرد. از طریق بازی او متوجه گردیدم که یکی از آدمک‌ها معرف خود او و دیگری معرف پسر بچه کوچکی است که همکلاسی او می‌باشد، که البته قبلاً چیزهایی در مورد او شنیده بودم. به نظر می‌رسید که در فعالیت‌های این دو آدمک چیز اسرارآمیزی وجود دارد. دیگر آدمک‌ها به خاطر مراقبت و مداخله در بازی مورد خشم قرار گرفته و به کناری گذاشته شدند. در بازی این دو آدمک اتفاقاتی نظیر افتادن و تصادف با ماشین وجود داشت. این کار همراه با علایمی از اضطراب تکرار می‌گردید. در این لحظه من با استناد به جزئیات بازی او که بنظر می‌رسید فعالیت جنسی بین او و دوستش اتفاق افتاده است به تعبیر و تفسیر پرداختم. او از کشف این ماجرا بسیار وحشت‌زده بود و در نتیجه به دیگر افراد اعتماد نداشت.
کودک هنگام بازی مضطرب می‌شد و به نظر می‌رسید، در حالتی است که می‌خواهد بازی را متوقف نماید. او را متوجه عدم علاقه‌اش به مدرسه نمودم و اینکه این عدم علاقه ممکن است با ترس او از معلم ارتباطی داشته باشد. ترس از اینکه معلم ممکن است رابطه‌اش را با همکلاسی‌اش کشف نماید و در نتیجه او را تنبیه کند. مهمتر از همه او وحشت‌زده بود و بنابراین به مادرش اعتماد نداشت و ممکن بود همان احساس را در مورد من هم داشته باشد. اثر این تعبیر و تفسیر در مورد کودک بسیار برجسته بود، اضطراب و عدم اعتماد او ابتدا شدت یافت، اما بزودی جای خود را به تخلیه آشکار آن‌ها داد. حالت چهره او تغییر کرد. گرچه او آنچه را که تعبیر و تفسیر نمودم نه پذیرفت و نه رد کرد اما متعاقباً از طریق عرضه مطالب جدید، صریح‌تر بودن در بازی و صحبت‌ها، موافقت خود را با آن مطلب نشان داد. همچنین نگرش او نسبت به من دوستانه گردید و کمتر ظنین بود. البته تعبیر و تفسیر منفی جای خود را به تعبیر و تفسیر مثبت داد و من به طور متناوب از هردوی آن‌ها استفاده می‌کردم. از این جلسه به بعد تجزیه و تحلیل بخوبی پیشرفت می‌کرد. متقارن آن همان‌طور که اشاره کردم تغییرات مطلوبی در روابطش با خانواده و به خصوص با مادرش به وجود آمد. عدم علاقه او به مدرسه کاهش یافت. او به درسش علاقمند شد، اما خودداری او از یادگیری که ریشه در اضطراب‌های عمیق او داشت به تدریج در یک دوره از درمانش مرتفع گردید.

وسایل بازی

قبلاً در این مورد توضیح داده و ثابت شد که اسباب بازی‌هایی را که مخصوص کودک بیمار در جعبه گذاشته و برای او برده بودم تا چه حد برای تجزیه و تحلیل او ضروری بود. این تجربه و دیگر تجارب به من کمک نمود تا در مورد انتخاب اسباب بازی تصمیم بگیرم، اینکه کدام اسباب بازی برای تکنیک بازی در روانکاوی مناسب‌تر است. اسباب بازی‌ها عمدتاً شامل مردان و زنان کوچک چوبی؛ معمولاً در دو اندازه، اتومبیل، فرقان (چرخ‌های دستی حمل خاک) تاب، قطار، هواپیما، حیوانات، درختان، آجر، خانه، نرده، کاغذ، قیچی، یک چاقوی کند، مداد، گچ، رنگ، چسپ توپ، تیله، مواد قابل انعطاف پلاستیکی و همچنین چیزهایی برای به نخ کشیدن است. اندازه‌ی کوچک این اسباب بازی‌ها، تعداد و تنوعشان کودک را قادر می‌سازد که خیالبافی‌ها و تجارب خود را در سطح وسیعی بیان نماید. برای نیل به این هدف بهتر است که اسباب بازی‌ها از نوع مکانیکی نباشد. و تنها در رنگ و اندازه با یکدیگر متفاوت باشد. ضمناً نباید نشانگر شغل و حرفه‌ی بخصوصی باشد. درست همین سادگی وسایل است که کودک را قادر می‌سازد، از آن‌ها در شرایط مختلف و براساس مطالبی که در بازی او خواهد آمد، به صورت خیالی یا واقعی استفاده نماید. این واقعیت که کودک می‌تواند به صورت همزمان انواع مختلف تجربه و شرایط را ارائه نماید، به ما امکان می‌دهد که به تصویر منسجم‌تری از عملکرد فکرش دست یابیم.
مطابق با سادگی اسباب بازی‌ها، باید تجهیزات اتاق بازی نیز ساده باشد. اتاق نباید محتوی همه نوع چیزی باشد، مگر آن چیزهایی که برای روانکاوی مورد نیاز است که شامل زمین قابل شستشو، آب جاری، یک میز، چند صندلی، یک سوفای کوچک (مبل قابل تبدیل به تختخواب)، مقداری بالش، یک کمد کشودار می‌شود. اسباب بازی‌های هر کودک در یکی از کشوهای بخصوص نگهداری و قفل می‌شود و بنابراین او می‌داند که از اسباب بازی و بازی با آن‌ها که مشابه اجتماع بزرگترهاست تنها خود او و درمانگر اطلاع دارند. جعبه‌ای که اسباب بازی‌های داخل آن را (که قبلاً از آن صحبت نمودم) به دختر کوچک ارائه کردم به صورت نمونه‌ای از یک کشوی انفرادی درآمد. این کشوی انفرادی، بخشی از رابطه صمیمانه و خصوصی بین تحلیل گر و بیمار است و خود نمونه‌ای از موقعیت انتقال در روانکاوی می‌باشد.
من ادعا نمی‌کنم که تکنیک بازی در روانکاوی کاملاً به انتخاب وسایل بازی بخصوصی بستگی دارد. به هر حال اغلب کودکان به صورت خودبخود، اسباب بازی‌های خود را می‌آورند و بازی با آن‌ها به عنوان یک کار تحلیلی قرار می‌گیرد. من معتقدم که اسباب بازی‌هایی که توسط روانکاو تهیه می‌گردد، باید از نوعی باشد که قبلاً توضیح داده‌ام، یعنی ساده و کوچک بوده و از نوع مکانیکی نباشد.
اسباب بازی‌ها، تنها وسیله‌ی ضروری جهت تجزیه و تحلیل بازی نیستند. من اشاره‌ای به آب جاری نمودم (شیرآب). بسیاری از فعالیت‌ها و رفتار کودک زمانی در اطراف دستشویی که شامل دو لگن کوچک و لیوان‌ها و قاشق‌هاست متمرکز می‌باشد. فعالیت‌های دیگری نیز وجود دارد از قبیل طراحی، نقاشی، برای نوشتن، تعمیر اسباب بازی‌های شکسته. گاه کودک در بازی خود نقش خودش و روانکاو را معین می‌کند. به عنوان مثال بازی فروشنده و خریدار، دکتر و بیمار، مدرسه و مادر یا کودک. در چنین بازی‌هایی او گاهی نقش یک بزرگسال را به عهده می‌گیرد نتیجه نه تنها با این کار علاقه‌ی خود را برای تغییر نقش بیان می‌کند، بلکه چگونگی احساس را در مورد رفتار والدین و دیگر مسئولین در مورد خودش و اینکه به چه صورت باید باشد را نشان می‌دهد. گاهی کودک از طریق رفتار سادیسمی (بی‌رحمی یا لذت بردن از آزار دیگران) در نقش والدین نسبت به فرزند، روزنه‌ای را جهت تخلیه پرخاشگری و خشم به وجود می‌آورد. خیالبافی‌ها چه به وسیله‌ی اسباب بازی‌ها بیان گردند و یا توسط به نمایش درآوردن، در هر صورت مقررات تعبیر و تفسیر در مورد آن‌ها یکسان خواهد بود. لازم است که قوانین روانکاوی که زیر بنای تکنیک روانکاوی است، در مورد استفاده از هر نوع وسیله بازی به کار گرفته شود. (قبلاً در مورد بازی با اسباب بازی و سرگرمی‌های دیگر مثال زده‌ایم.) (منبع 4 و 5 و 7).

اهمیت پرخاشگری (13)

پرخاشگری از طرق مختلف چه به صورت مستقیم و چه غیرمستقیم در بازی کودک بیان می‌گردد. وقتی که کودک بیش از حد پرخاشگر می‌شود، اغلب اوقات اسباب بازی را می‌شکند به وسیله‌ی چاقو یا قیچی به میز و تکه‌های چوب حمله می‌کند، آب یا رنگ را بر روی زمین می‌پاشد و اتاق را به طور کلی به یک میدان جنگ تبدیل می‌کند. لازم است که به کودک کمک شود تا پرخاشگری خود را تخلیه کند. اما مهمتر از همه درک این مطلب است که چرا در این لحظه بخصوص در موقعیت انتقال، انگیزه‌های تخریب پدیدار گشته‌اند و ضمناً باید نتایج آن‌ها را بر روی فکر کودک بررسی نمود. احساس گناه معمولاً بلافاصله بعد از اینکه کودک چیزی را می‌شکند، بوجود می‌آید (مثلاً یک آدمک کوچک را). این احساس گناه تنها به خسارت وارده بستگی ندارد، بلکه به جایگاهی که آن اسباب بازی در ناخودآگاه کودک دارد نیز مربوط می‌شود (به عنوان مثال اسباب بازی معرف یک برادر یا خواهر کوچک و یا یکی از والدین). بنابراین تعبیر و تفسیر با سطوح عمیق‌تری سروکار دارد. گاهی از طریق رفتار کودک نسبت به روانکاو متوجه می‌شویم که به دنبال انگیزه‌های مخربِ او نه تنها احساس گناه بلکه اضطراب آزاردهنده نیز بوجود می‌آید و کودک از اینکه کار او را تلافی کنند می‌ترسد.
من معمولاً قادر به فهماندن این نکته به کودک بوده‌ام که تحمل حمله‌ی فیزیکی او را نسبت به خود ندارم. این نگرش نه تنها موجب حمایت از روانکاو می‌شود، بلکه برای تجزیه و تحلیل نیز حائز اهمیت زیادی است. چنانچه چنین تجاوزی را محدود نکنیم، بسبب تحریک احساس گناه مفرط و اضطراب آزاردهنده می‌گردد، و در نتیجه به مشکلات درمان افزوده می‌شود. یک بار از من سؤال شد که با استفاده از چه روشی از حمله فیزیکی کودک جلوگیری می‌کنم. تصور می‌کنم جواب این سؤال این است که من در مورد جلوگیری از خیالبافی‌های پرخاشگرانه‌ی کودک بسیار با احتیاط عمل می‌کنم. در حقیقت به او فرصت می‌دهم که آن‌ها را از راه‌های دیگری بیرون بریزد، که این کار شامل حمله شفاهی به من نیز می‌شود. بعلاوه من عدم موافقت یا دلخوری خود را نسبت به امیال پرخاشگرانه کودک نشان نمی‌دهم و اغلب قادر به تعبیر و تفسیر انگیزه‌های عمیق‌تری می‌باشم و بنابراین می‌توانم شرایط را تحت کنترل خود داشته باشم. البته همیشه وضع این چنین نیست. در مورد بعضی از کودکان «سایکوتیک» یا «روان پریش» بسیار مشکل بود که بتوانم از خود بر علیه پرخاشگری آن‌ها حمایت نمایم.
من متوجه گردیدم که نگرش کودک نسبت به آن اسباب بازی که بدان صدمه وارد کرده است، آشکار کننده بعضی از مسائل است. او اغلب اسباب بازیی را که معرف یکی از اعضای خانواده‌اش است به کناری نهاده و برای مدتی آن را نادیده می‌گیرد. این کار نشان دهنده‌ی عدم علاقه به آن شیء صدمه دیده است. زیرا از آن می‌ترسد که شخص مورد حمله قرار گرفته شده (که آدمک معرف اوست) به صورت یک فرد تلافی‌گر و خطرناک درآید. احساس اذیت و آزار ممکن است آنچنان قوی باشد که احساس گناه و افسردگی ناشی از تخریب وسایل را بپوشاند و یا احساس گناه یا افسردگی ممکن است آنچنان قوی باشد که منجر به تقویت احساس آزاردهنده شود. در هر صورت ممکن است روزی کودک در کشوی خود به دنبال اسباب بازی آسیب دیده بگردد. این کار نشان دهنده‌ی آن است که روانکاو قادر به تقلیل احساسات آزاردهنده بوده است. بدین معنی که امکان تجربه احساس گناه و یا اصلاح آن را فراهم آورده است. وقتی چنین اتفاقی می‌افتد، متوجه می‌شویم که در رفتار کودک نسبت به برادر و خواهر بخصوصش (که عروسک معرف اوست) و یا در ارتباطات کلی او تغییراتی ایجاد شده است؛ این مطلب ثابت می‌کند که اضطراب آزاردهنده او به همراه احساس گناه و تمایل به اصلاح کاهش یافته و جای خود را به احساس عشق که قبلاً به خاطر اضطراب مفرط از بین رفته بود می‌دهد. در مراحل بعدی روانکاوی با همین کودک و یا کودکی دیگر ممکن است احساس گناه یا تمایل به اصلاح بلافاصله پس از عمل پرخاشگری ظاهر گردد و همچنین ممکن است عطوفت و مهربانی نسبت به خواهر و برادر (که در خیال صدمه دیده‌اند) نیز آشکار گردد. اهمیت چنین تغییراتی برای شکل گیری شخصیت و ارتباط با انسان‌های دیگر و همچنین جهت ثبات ذهن نمی‌تواند نادیده گرفته شود.
بخش اصلی کار تعبیر و تفسیر این است که می‌باید خود را با نوسان بین عشق و نفرت، خوشحالی و رضایت از یک طرف و اضطراب آزاردهنده و افسردگی از طرف دیگر هماهنگ نماید. این مطلب اشاره به این نکته دارد که روانکاو نباید عدم موافقت و بی‌میلی خود را در مورد شکستن اسباب بازی توسط کودک نشان دهد. او به هر حال نه باید کودک را تشویق به بیان پرخاشگری خود نماید و نه به او پیشنهاد تعمیر اسباب بازی را کند. به عبارت دیگر او باید کودک را قادر سازد که احساسات و خیالبافی‌های خود را همچنانکه بروز می‌کند، تجربه نماید. بخشی از تکنیک من همیشه این بوده که تأثیر تربیتی و اخلاقی نداشته باشم و فقط طبق روش روانکاوی رفتار نمایم. به طور مختصر روش روانکاوی شامل درک فکر بیمار و متقاعد کردن او در مورد آنچه که در جریان است می‌باشد.

تعبیر و تفسیر

حالا بهتر است چند مثال جزئی‌تر از تکنیک بازی در روانکاوی بیان نمایم. در اینجا نمونه‌ای از آن را ذکر می‌کنم: یک پسر بچه کوچک ممکن است در اولین جلسه تحلیل چند آدمک اسباب بازی را در کناری گذاشته و اطراف آن‌ها را حصاری بکشد، بهتر است بگویم با آجرها حصاری درست کند. من از این کار او این گونه نتیجه گیری و تعبیر و تفسیر می‌کنم که آدمک‌ها معرف انسان‌ها هستند و حصار اطراف آن‌ها نشان دهنده‌ی یک اتاق است. یک چنین تعبیر و تفسیری بر روی اولین برخورد با ناخودآگاه کودک اثر می‌گذارد. می‌توان از طریق تعبیر و تفسیر کودک دریافت که اسباب بازی‌ها در فکر او معرف انسان‌ها هستند، و احساساتی را که او در مورد اسباب بازی‌ها بیان می‌کند در واقع به انسان‌ها مرتبط می‌گردد. او قبل از تعبیر و تفسیر، از این مطلب آگاه نبوده است. او بتدریج در مورد این واقعیت که بخشی از فکرش برای خود او ناشناخته می‌باشد، شروع به کسب بینش و بصیرت نمود. به عبارت دیگر این گونه استنباط کرد که ناخودآگاه وجود دارد و بعلاوه آنچه را که درمانگر با او انجام می‌دهد برای خود او روشن گردید.
مطالب بالا بر این نکته اشاره دارد که شرایط تحلیل پایه گذاری گردیده است. البته این بدان معنی نیست که کودک لزوماً می‌تواند همه‌ی آنچه را که اظهار می‌دارد به صورت منطقی بیان نماید.
برگردیم به مثال خودم در مورد آدمک‌های کوچکی که انسان‌های داخل اتاق را تصویر می‌کنند. در مرحله‌ی بعدی روانکاو سعی می‌کند که بفهمد این انسان‌ها معرف چه کسانی هستند، چه ارتباطی با یکدیگر دارند و قرار است در آن اتاق چکار بکنند. تصور کنیم که کودک به تعداد افراد خانواده‌اش، آدملک بردارد. (که در مورد این مثال چهار نفر خواهد بود.) به او اشاره می‌کنم که این آدمک‌ها معرف خود او و والدین و برادر کوچکترش هستند. کودک ممکن است یکی از این آدمک‌ها را برداشته و از مکانی که دورش را حصار کشیده است خارج نماید. تصور کنیم که آن آدمک معرف برادر کوچکترش باشد. این کار باعث می‌شود که مرحله‌ی بعدی روشن‌تر شود. برای مثال درک این نکته مهم است که چرا در این لحظه بخصوص برادرش را مجبور به ترک اتاق کرد. قبل از اینکه شروع به تجزیه و تحلیل کنم، باید از علایم، مشکلات کودک، سرگذشت او و همچنین از رابطه‌ی بیمار و برادرش اطلاع داشته باشم. اگر از بازی کودک نتیجه بگیرم که سه نفر باقیمانده در اتاق معرف پدر و مادر و خود بیمار است، آن وقت این‌گونه تعبیر و تفسیر خواهم کرد که او با این کار نشان می‌دهد که می‌خواهد برادر کوچکش آنجا نباشد و مایل است که به عنوان تنها بچه خانواده با پدر و مادرش تنها باشد، همان طوری که قبل از تولد برادر کوچکش تنها بود. این کار ممکن است منجر به خارج کردن یک آدمک دیگر از اتاق گردد (آدمکی که معرف پدرش است). بر این اساس این گونه تعبیر و تفسیر می‌نمایم که اوقاتی در زندگی کودک وجود دارد که احساس می‌کند پدرش مزاحم است و کودک می‌خواهد که مادرش را دربست در اختیار خود داشته باشد. در لحظات مختلف این جریان- شاید در همان ابتدا- می‌توانیم به چهره‌ی کودک نگاه کنیم، که آن چهره به طور وضوح گویای آن است که کودک بخوبی چیزی را درباره خود دریافته که احساس می‌کند. این بینش برای او مفید و با ارزش است.
بسیار محتمل است که کودک در خلال بازی چیزی گفته باشد که باعث شود تحلیل‌گر نتیجه خود را از بازی بگیرد. ضمناً کودک ممکن است عدم موافقت خود را نیز بیان نماید. او خصوصاً در پاسخ به تعبیر و تفسیر درمانگر در مورد پرخاشگری خود در رابطه با برادر یا پدرش، ممکن است حتی اسباب بازی را به کناری انداخته و دست از بازی بکشد. روانکاو تا آن موقع به محتوای اضطراب تحریک شده او توجه کرده و دلایل قطع بازی توسط کودک را تعبیر و تفسیر خواهد کرد. او همچنین انتقال منفی را تعبیر و تفسیر می‌کند، که بر اساس آن روانکاو خود نقش فردی مانند پدر عصبانی یا مادر ناامید را بازی می‌کرد. همان‌گونه که اغلب اتفاق می‌افتد، آیا کودک می‌تواند بعد از این تعبیر و تفسیر به بازی خود ادامه دهد؟ در اینجا او ممکن است همان مطالب را از طرق مختلف بیان نماید. این کار کودک می‌تواند به عنوان تأیید تعبیر و تفسیر انجام شده تلقی گردد.
کودک به عنوان مثال ممکن است با آجرها چیزی بسازد؛ اگر چنانچه اتاق توسط نرده یا هر شیء دیگری مشخص گردیده باشد، آنوقت آجرها ممکن است معرف انسان‌ها باشند. و یا ممکن است که او با اتومبیل‌ها و هر نوع اسباب بازی دیگری بازی کند که با توجه به محتوای بازی، آن وسایل می‌توانند معرف انسان‌ها باشند. او ممکن است بازیی را شروع کند که در آن به صورت سمبلیک نقش یکی از افراد فامیل را به روانکاو واگذار کرده باشد. بنابراین احساسات او در مورد آن‌ها به سمت ارتباط با درمانگر انتقال می‌یابد. او ممکن است در طول بازی، به پاره‌ای از خوشی‌های زندگی روزمره خود اشاره نماید که این کار سبب روشن‌تر شدن بازی قبلی او با آدمک‌ها می‌شود. همه‌ی این فعالیت‌ها و تداعی‌ها ممکن است نمایانگر یک مطلب مشخص اما از طرق مختلف باشد. اضطراب و احساس گناه که در بعضی موارد منجر به قطع بازی یا تغییر آن می‌گردد. گاه معرف موقعیت کاملاً متفاوتی می‌باشد. شاید کودک در کشوی خود به دنبال یک اسباب بازی که کثیف یا صدمه دیده است بگردد و آن را در میان دستشویی تمیز کند. بر آن اساس درمانگر این گونه استنباط و تعبیر و تفسیر می‌کند که کودک اشتیاق خود را برای نظافت و اصلاح برادر کوچکترش که به وسیله‌ی انگیزه‌های خصمانه او کثیف و خراب شده است، بیان می‌کند.

معنای بازی

این مثال‌ها مطمئناً شامل کلیه موقعیت‌ها و تجربیاتی که کودک ممکن است در بازی خود نشان دهد نمی‌شود. احساساتی از قبیل ناکامی، طرد شدگی، حسادت نسبت به پدر و همچنین مادر و برادرها و خواهرها، پرخاشگری همراه با حسادت، شادی ناشی از داشتن یک همبازی، متحد شدن بر علیه والدین، احساس عشق و نفرت نسبت به کودک تازه متولد شده و یا کودکی که هنوز به دنیا نیامده و همچنین اضطراب حاصله از آن و احساس گناه یا اصرار در جبران آن از جمله شرایط عاطفی هستند، که احتمالاً می‌توانند بیان گردند. ما همچنین در بازی کودک متوجه تکرار تجربیات واقعی و جزئیاتی از زندگی روزانه او می‌شویم که اغلب آمیخته با خیالیافی‌هاست، بدیهی است که اغلب اوقات اتفاقات و حوادث واقعی و مهم زندگی کودک جهت وارد شدن به بازی یا در ارتباط‌های او با شکست مواجه می‌شود و در نتیجه تأکیدها گاهی ظاهراً بر روی اتفاقات جزئی است اما همین اتفاقات جزئی اهمیت زیادی برای کودک دارد، زیرا سبب تحریک عواطف و خیالبافی‌های او شده است.
من در مورد مشکل کودکانی که از بازی کردن خودداری می‌کنند بحث کرده‌ام. این خودداری همیشه مانع از شروع بازی کودکان نمی‌شود، بلکه ممکن است ناگهان سبب قطع بازی کودک گردد. برای مثال پسر بچه‌ی کوچکی را فقط برای یک بار مصاحبه نزد من آوردند. (احتمال تجزیه و تحلیل در آینده وجود داشت، اما والدین در نظر داشتند که با کودک به خارج از کشور بروند.) من مقداری اسباب بازی بر روی میز خود داشتم، او نشست و شروع به بازی کرد. و طولی نکشید که بازی او منجر به حادثه، تصادف و افتادن آدم‌ها از بالا به پایین شد، در حالی که او سعی داشت آن‌ها را دوباره سرپا نگه دارد. او در همه‌ی این فعالیت‌ها اضطراب زیادی را ظاهر ساخت. اما از آنجا که انجام هیچ درمانی در نظر گرفته نشده بود، از تعبیر و تفسیر خودداری نمودم. بعد از چند دقیقه او به سرعت از روی صندلی خود سرخورد و گفت: «دیگه بازی بسه» و بیرون رفت. من براساس تجربیات خود اعتقاد دارم که اگر این جلسه شروع یک درمان بود آن وقت من اضطرابی را که عملاً در رابطه با اسباب بازی‌ها بیان گردید و انتقال منفی حاصله نسبت به خودم را تعبیر و تفسیر می‌نمودم و قادر بودم که اضطراب او را به صورتی حل نمایم که بتواند بازی خود را ادامه بدهد.
مثال بعدی ممکن است به من کمک نماید تا بتوانم علت‌های خودداری از بازی را توضیح دهم. یک پسر سه سال و نه ماهه که او را با نام پیتر (14) معرفی می‌نمایم (منبع 7)، بسیار عصبی بود. به نظر می‌رسید که نتواند بازی کند، تحمل ناکامی را نداشت، ترسو و محزون بود و شبیه پسرها نبود. در آن زمان پرخاشگر و کم طاقت و نسبت به خانواده‌اش به خصوص در مورد مادرش دمدمی مزاج بود. مادرش به من گفت که پیتر بعد از تعطیلات تابستانی شدیداً تغییر کرده است. به این صورت که در سن هجده ماهگی در تخت والدینش می‌خوابید و در نتیجه فرصت مشاهده رابطه جنسی بین پدر و مادرش را یافت. در طول تعطیلات تابستان، کنترل او بسیار مشکل گشت، بد می‌خوابید و دوباره به حالت قبلی خود یعنی شب اداری بازگشت نمود؛ که البته چندین ماه بود که آن را انجام نداده بود. پیتر تا آن زمان آزادانه بازی می‌کرد، اما از تابستان به بعد او دیگر بازی نکرد، به اسباب بازی‌ها آسیب می‌رساند و جز شکستن آن‌ها هیچ کار دیگری نمی‌توانست با اسباب بازی‌ها انجام بدهد. بزودی بعد از این جریان برادرش متولد شد و این موضوع سبب افزایش مشکلاتش گردید.
پیتر در اولین جلسه شروع به بازی کرد. او بزودی دو اسب اسباب بازی را به یکدیگر زد این کار را با اسباب بازی‌های مختلف تکرار کرد. او ضمناً از برادر کوچکش نیز نام برد. من به هم خوردن اسب‌ها و بقیه چیزها را این گونه تعبیر و تفسیر نمودم که این‌ها معرف انسان‌ها هستند. او ابتدا این تفسیر مرا نپذیرفت اما بعداً آن را قبول کرد. او دوباره اسب‌ها را به یکدیگر می‌زد می‌گفت که این‌ها می‌روند که بخوابند. آن‌ها را با آجر پوشاند و اضافه کرد که «حالا آن‌ها کاملاً مرده‌اند و من آن‌ها را دفن کرده‌ام» او ماشین‌ها را پشت یکدیگر گذاشته و آن‌ها را به سرعت در اطراف حرکت می‌داد. ناگهان از کوره در رفت و آن‌ها را به اطراف اتاق پرتاب کرد و گفت که «ما همیشه هدیه‌های کریسمس را بلافاصله خرد می‌کنیم، ما هیچ چیز نمی‌خواهیم». از بین بردن اسباب بازی‌ها، یعنی از بین بردن پدرش. او در حقیقت در همان اولین ساعت، چندی اسباب بازی را از بین برد.
در ساعت بعد او بعضی از حرکات ساعت قبل، به خصوص به هم خوردن ماشین‌ها و اسب‌ها بقیه چیزها را تکرار کرد. دوباره در مورد برادر کوچکش صحبت کرد که در نتیجه من آن را این گونه تعبیر و تفسیر کردم که او می‌خواهد روابط جنسی بین پدر و مادرش را به من نشان بدهد (البته از اصطلاحات خود کودک استفاده کردم)، و او فکر می‌کند که این کار آن‌ها باعث به دنیا آمدن بچه شده است. این تعبیر و تفسیر مطالب بیشتری را در مورد روابط متغیر او با برادر کوچکتر و پدرش روشن نمود. او یک آدمک را روی آجر (که آن را تختخواب می‌نامید) گذاشت؛ بعد آدمک را به پایین پرت کرده و گفت «او مرده و تمام کرده است.» او دوباره همان کار را با دو آدمک مرد دیگر که قبلاً به آن‌ها آسیب رسانده بود نمایش داد. من این کار او را این‌گونه تعبیر و تفسیر کردم که اولین آدمک مرد نمایانگر پدرش بود که کودک دلش می‌خواهد او را از تخت مادرش به بیرون پرت کند و بکُشد. در نمایش بعدی یکی از آن دو مرد پدرش بود و دیگری خودش که همان کار را پدرش با او انجام می‌دهد (یعنی پرت کردن او از تخت به بیرون)؛ علتی که او دو آدمک آسیب دیده را انتخاب کرد این بود که در صورتی که به پدرش حمله کند هم خودش و هم پدرش آسیب خواهند دید.
این مطالب نشان دهنده‌ی نکات زیادی است که من تنها به یک یا دو مورد آن اشاره می‌کنم. مشاهده‌ی روابط جنسی بین پدر و مادر اثر بسیار شدیدی بر ذهن کودک داشت، و هیجانات شدیدی از جمله حسادت، پرخاشگری و اضطراب را بوجود آورد و این تقریباً اولین چیزى بود که پیتر در بازی خود بیان داشت. بی‌شک تجربه‌ای که تنها بیان سمبلیک آن برای کودک امکان‌پذیر است دیگر به صورت آگاهانه نیست. من دلایلی برای اعتقاد به این مطلب دارم که اگر من آن اسباب بازی‌هایی را که به هم می‌خوردند به عنوان انسان‌ها تعبیر و تفسیر نمی‌کردم آن وقت کودک هرگز آن مطالب را در ساعت دوم بیان نمی‌نمود. مهم‌تر از همه چنانچه آسیب‌هایی را که او به اسباب بازی‌ها وارد ساخته بود تعبیر و تفسیر نمی‌کردم، مطمئناً نمی‌توانستم به او نشان بدهم که چرا از بازی کردن خودداری می‌کند. آن وقت او احتمالاً پس از شکستن اسباب بازی‌ها بازی را متوقف می‌کرد (همان‌طوری که در زندگی روزانه خود این کار را انجام می‌دهد).
کودکانی وجود دارند که در ابتدای درمان ممکن است شبیه به بازی پیتر یا آن پسر بچه کوچکی که تنها برای یک بار مصاحبه نزد من آورده بودند بازی نکنند، اما کمتر اتفاق می‌افتد که کودک کاملاً بازی با اسباب بازی‌های روی میز را رد نماید. حتی اگر روی خود را از آن‌ها برگرداند اغلب این کار نیز می‌تواند به تحلیل‌گر کمک نماید که در مورد انگیزه‌های بازی نکردن نیز اطلاعاتی کسب نماید. در موارد دیگر نیز تحلیل‌گر می‌تواند مطالبی را برای تعبیر و تفسیر جمع‌آوری نماید. هر نوع فعالیتی اعم از استفاده از کاغذ برای نوشتن یا پاره کردن آن، هر نوع جزئیاتی از رفتار مانند تغییر وضع یا تغییر حالات چهره می‌تواند نشانه‌ای از آنچه که در ذهن کودک می‌گذرد و یا احتمالاً در ارتباط با آنچه که روانکاو از والدین در مورد مشکلات کودک شنیده است باشد.

توانایی کودکان جهت درک

من در مورد اهمیت تعبیر و تفسیر در تکنیک بازی مطالب زیادی گفته‌ام و چندین مثال نیز برای روشن شدن محتوایش آورده‌ام. در اینجا سؤالی مطرح می‌شود که در واقع از من هم پرسیده شد و آن این است که: آیا کودکان خردسال از نظر عقلانی قادر به درک این تعبیر و تفسیرها هستند؟ تجربه‌ی من و دیگر همکارانم این است که چنانچه تعبیر و تفسیرها در مورد نکات برجسته مطالب بیان شده باشد، کاملاً فهمیده و درک می‌شوند. البته تحلیل‌گر می‌باید تعبیر و تفسیر خود را تا آنجا که ممکن است مختصرتر و واضح‌تر بیان دارد و همچنین باید از اصطلاحات کودک در این مورد استفاده کند. لیکن اگر نکات اساسی مطالب عرضه شده را به صورت کلمات ساده ترجمه نماید آن وقت می‌تواند با آن عواطف و اضطراب‌هایی که در آن لحظه فعال‌تر هستند تماس برقرار نماید. خودآگاه کودک و درک عقلانی او اغلب در مرحله بعدی این روند است. یکی از جالب‌ترین و شگفت‌انگیزترین تجربه‌ی ابتدایی تحلیل کودک این است که حتی در کودکان خردسال توانایی درک و بینش اغلب بسیار بیشتر از بزرگسالان مشاهده می‌گردد. این مطلب را تا حدی می‌توان این گونه توجیه کرد که ارتباط بین خودآگاه و ناخودآگاه در کودکان خردسال بسیار نزدیک‌تر از بزرگسالان است و سرکوبی‌های بچه‌گانه نیز نیروی کمتری دارند. من همچنین اعتقاد دارم که توانایی‌های عقلانی کودک اغلب دستکم گرفته می‌شود و در واقع کودک بیشتر از آنچه که تصور می‌شود درک می‌کند.
اکنون می‌خواهم آنچه را که من از طریق جواب یک کودک خردسال به تعبیر و تفسیرها گفته‌ام در اینجا نشان بدهم. پیتر (کسی که در مورد جزئیات تجزیه و تحلیل او قبلاً صحبت کرده‌ام) شدیداً به تعبیر و تفسیر من اعتراض کرد. اعتراض به اینکه گفته بودم که آدمک مردی که او از تخت به پایین پرتاب کرد (آنکه «مرده و تمام کرده بود») نمایانگر پدرش است (تعبیر و تفسیر آرزوی مرگ برای فردی که به او عشق ورزیده می‌شود معمولاً هم برای کودک و هم برای بزرگسال مقاومت شدیدی را ایجاد می‌نماید). در ساعت سوم پیتر دوباره مطالب مشابه‌ای را بیان داشت اما حالا تعبیر و تفسیر مرا پذیرفت و گفت که درست است. «اگر من جای پدر بودم و یکی می‌خواست که مرا از تخت به پایین پرت کند و بکشد، در مورد آنچه فکری می‌کردم؟» این مطلب نشان می‌دهد که او نه فقط تعبیر و تفسیر مرا درک و قبول کرده است، بلکه چیزی بیشتر از آن را نیز تشخیص داده است. او درک نمود که احساسات تهاجمی او نسبت به پدرش در ترسش از او دخالت داشته است و ضمناً او خود انگیزه‌هایش را نسبت به پدرش فرافکنی نمود.
مورد بعدی را یکی از شاگردانم تعریف کرد. پسر بچه چهارساله‌ی کوچکی در یکی از جلسات تحلیل شدیداً به برخی از تعبیر و تفسیرهای تحلیلگر (در مورد بازی خودش) اعتراض نمود. در شروع جلسه بعدی او دوباره همان بازی روز قبل را تکرار کرد. سپس به تحلیل‌گر گفت «حالا صحبت کنیم» و به سؤال درمانگر که پرسید: «در مورد چه چیزی صحبت کنیم؟» جواب داد «در مورد آنچه که تو دیروز به من گفتی» روانکاو مطالب روز قبل را مرور نمود. به طور مشروح تعبیر و تفسیرها را تکرار کرد تا بدانجا که کودک با دقت بسیار زیادی بدان گوش می‌داد و ظاهراً آن را قبول نمود. همان کودک در جلسات بعدی پس از چند تعبیر و تفسیر از اضطرابش (که موجب تسکینش گردید) در حالی که متفکرانه می‌گفت: «تو با ترس‌هام چیکار می‌تونی بکنی؟» مرحله جدیدی را برای ترس‌هایش آغاز نمود.

زبان سمبلیک و ناخودآگاه

در مقدمه این مقاله تقریباً به این مطلب اشاره کرده‌ام که توجه من از همان ابتدا بر روی اضطراب‌های کودک متمرکز بود و به همین خاطر از طریق تعبیر و تفسیر محتویات آن‌ها قادر گردیدم که اضطراب او را تقلیل دهم. برای انجام این کار از زبان دیرینه سمبلیک استفاده کامل نمودم و تشخیص دادم که این زبان بخش عمده‌ای از نحوه‌ی بیان کودک را تشکیل می‌دهد. همان‌طور که مشاهده کردیم آجر، اتومبیل، آدمک‌ها، نه تنها نمایانگر چیزهایی هستند که کودک بدان‌ها علاقمند است، بلکه آن‌ها در بازی، انواع مختلف معانی سمبلیک را نیز دارا می‌باشند که توسط خیالبافی‌ها، آرزوها و تجربیات واقعی او محصور گشته‌اند. این نحوه بیان دیرینه همان زبانی است که ما در رؤیاهایمان با آن آشنا هستیم و از طریق نزدیکی به بازی کودک با روشی شبیه به تعبیر و تفسیر فروید از رؤیاهاست که می‌توانیم به ناخودآگاه کودک دسترسی یابیم. ما باید نحوه‌ی استفاده هر کودک از سمبل‌ها را در ارتباط با عواطف و اضطراب‌های مخصوص به خودش و همچنین در ارتباط با کل شرایطی که در تحلیل هویدا می‌باشد، مورد توجه و رسیدگی قرار دهیم و صرف ترجمه کلی سمبل‌ها کار بی‌فایده‌ای می‌باشد.
اهمیتی که به سمبلیزم دادم، با گذشت زمان منجر به نتایج تئوریک در مورد جریان تشکیل سمبل‌ها گردید. تجزیه و تحلیل بازی نشان داد که توانایی استفاده از سمبل‌ها کودک را قادر می‌سازد که نه تنها علایق، بلکه خیالبافی‌ها، اضطراب‌ها و احساس گناه خود را به جای انسان‌ها به اشیا منتقل نماید. بر این اساس فرد در بازی به مقدار زیادی تسکین یافتن را تجربه می‌کند، و این یکی از عواملی است که برای کودک بسیار ضروری می‌باشد. به عنوان مثال زمانی که من خرابکاری پیتر کوچولو (که قبلاً در موردش صحبت کردم) را نسبت به آدمکی که معرف برادرش بود تعبیر و تفسیر نمودم، او به این نکته اشاره کرد که این کار را با برادر حقیقی‌اش نمی‌کند، فقط این کار را با برادر اسباب بازی‌اش انجام می‌دهد. تعبیر و تفسیر من البته این نکته را برایش واضح نمود که او واقعاً همان برادر کوچکش بود که آرزوی حمله به او را داشت. اما این مثال نشان می‌دهد که او تنها با استفاده از ابزار سمبلیک، قادر گردید میل به ویرانگری خود را در تجزیه و تحلیل بیان نماید.
من همچنین به این عقیده رسیده‌ام که جلوگیری شدید از توانایی ساختن سمبل‌ها و استفاده از آن‌ها و همچنین جلوگیری از رشد دنیای خیال در کودکان نشان دهنده‌ی یک ناراحتی جدی است و یادآور می‌شوم که این‌گونه منع‌ها و بازداشتن‌ها و ناراحتی‌های حاصله از آن در ارتباط با دنیای خارج و واقعیت‌ها مشخصه‌ی «اسکیزوفرنی» (15) می‌باشد. (منبع 6 و 8) نتیجه‌ی بدست آمده در درک نحوه‌ی ارتباط اسکیزوفرنی اثر گذاشت و جای خود را در درمان اسیکزوفرنی باز نمود.
یکی از نکات مهم تکنیک من همیشه تجزیه و تحلیل انتقال بوده است. بر اساس تجربه‌ای که بدست آوردم، ما قادر هستیم به بیمار به صورت بنیادی و اساسی کمک نماییم. این کمک می‌تواند از طریق تعبیر و تفسیرهای انتقال با استفاده از آرزوها و اضطراب‌های مربوط به گذشته- جایی که از آن سرچشمه گرفته‌اند- باشد، مثلاً مربوط به دوران نوزادی و یا در ارتباط با اولین موضوعات. زیرا او با تجربه مجدد عواطف اولیه و خیالبافی‌ها و در آن‌ها در رابطه با ارتباطات اولیه‌اش (نسبت به مادر و پدر) است که می‌تواند این ارتباطات اولیه خود را از ریشه مورد تجدیدنظر قرار داده و بر آن اساس اضطراب‌های خود را به صورت مؤثر تقلیل دهد.

خلاصه

من قبلاً به این مطلب اشاره کرده‌ام که از همان اولین موردم توجه من بر روی اضطراب‌ها دفاع کودک در مقابل این اضطراب‌ها متمرکز گردید. این تأکید بر روی اضطراب مرا عمیقاً به درون ناخودآگاه و دنیای خیالی کودک هدایت نمود، شیوه من با عقیده رایج روانکاوی در آن زمان مغایرت داشت؛ اینکه برای مدت طولانی تعبیر و تفسیرها نمی‌بایست به صورت مداوم صورت می‌گرفت. بنابراین این شیوه سبب یک تغییر ریشه‌ای در تکنیک گردید. من ضمناً از یک زاویه‌ی دیگر در قلمرو جدیدی وارد شدم. محتویات خیالبافی‌ها و دفاع‌هایی که در کودکان خردسال کشف نمودم، برای خود آن‌ها تعبیر و تفسیر کردم که در آن زمان به مقدار زیادی کشف نشده باقی مانده بود. من در استفاده از این تکنیک جدید با مشکلاتی جدی و اساسی روبرو گردیدم. اضطراب‌هایی که در اولین تجزیه و تحلیل مورد مطالعه با آن‌ها مواجه شدم، بسیار شدید بود و اگرچه معتقد بودم که دارم در مسیر درستی حرکت می‌کنم و از طریق تعبیر و تفسیرها می‌توان مرتباً تسکین را ایجاد نمود، اما شدت اضطراب‌هایی که در حال آشکار شدن بودند بسیار مختل کننده بود و در این زمان از دکتر کارل آبراهام (16) تقاضای راهنمایی نمودم. او گفت، از آنجا که تعبیر و تفسیرهای من تا آن زمان موجبات تسکین یافتن را فراهم آوردند و تجزیه و تحلیل‌ها نیز ظاهراً پیشرفت کننده بودند، در نتیجه او دلیلی نمی‌بیند که من شیوه و روش برخورد خود را تغییر دهم. حمایت او باعث تشویق من گردید و چند روز بعد، اضطراب کودک که به منتهی درجه خود رسیده بود به مقدار زیادی کاهش یافت و این موجبات پیشرفت بعدی را فراهم کرد، عقیده‌ای که براساس این تجزیه و تحلیل بدست آمد، بر روی کل جریان کار تحلیلی من اثر گذاشت.
من در شروع این مقاله اشاره نمودم که چگونه درگیر تکنیک بازی روانکاوی شدم. بعد از پنج سال و نیم کار در برلین، دعوت آقای دکتر ارنست جونز (17) را پذیرفته و در سال 1926 در لندن اقامت گزیدم. او همیشه علاقه‌ی خاصی به کار من داشت. حمایت او و همکاری تعدادی از دوستان بریتانیایی من موجب گردید که یک تکنیک بازی براساس روش روانکاوی را در لندن پایه‌گذاری نمایم و این بخشی از آنچه که امروز به نام «مکتب انگلیسی روانکاوی» (18) معروف است گردید.
اکنون مایلم که در خصوص پیشرفت تجزیه و تحلیل کودک به طور کلی مطلبی را عنوان نمایم. در طول سه دهه گذشته، اهمیت روانکاوی کودکان رشد یافت و به تدریج جهانگیر شد. در این مسیر رشد کار آنا فروید (19) به مقدار زیادی دخالت داشت. او در دهه‌ی بیست کار خود را از وین آغاز کرد و از سال 1938 در لندن کار و تدریس خود را ادامه داد. شیوه کار او از نظر چند اصل بنیادی با روش من تفاوت دارد. اما هر دو خط فکری عمیقاً بر روی کار روانکاوی با کودکان (در هر کجا که اجرا گردیدند) اثر گذاشت.
در این زمینه این نکته جالب است که اصول تکنیک بازی از زمانی که من آن را در کتاب روانکاوی کودکان مطرح نمودم تغییر نکرده است. البته من دیگر چندین سال است که خودم کودکان را روانکاوی نمی‌کنم اما تماس نزدیک خود را با شاگردان و همکارانم که در حال انجام این کار به شکل اصلی و اولیه آن هستند، حفظ نموده‌ام. خوشحالم که بگویم این تکنیک بر روی دیگر زمینه‌های کار با کودکان نیز اثر گذاشت: مانند راهنمایی کودک، تعلیم و تربیت و تست‌ها. همان‌طور که اطلاع دارید، اهمیت بازی برای شادی و خوشی کودک توسط فروبل (20) تشخیص داده شد و به طور وسیعی نیز پذیرفته گردید. مربیان آزادمنش از آن زمان که اهمیت بازی برای کودک را درک نمودند عقیده خود را بر مبنای تفکر فروبل بنا نهادند. اما کار سوزان ایساکس (21) در مدرسه مالتینگ‌هاس (22) انگیزه‌ی تازه‌ای به فعالیت‌های تربیتی و بینش جدیدی به نیازهای تربیتی در انگلستان داد. کتاب‌های او در این مورد (منبع 1 و 2) به طور وسیعی خوانده شد و اثری جاودان بر تکنیک‌های تربیتی در آن کشور باقی گذاشت. بخصوص در جایی که به کودکان خردسال مربوط می‌شود. شیوه‌ی او به شدت تحت تأثیر شناخت و درک فراوان او از تجزیه و تحلیل کودک قرار گرفت؛ خصوصاً در مورد تکنیک بازی اینکه در انگلستان پیشرفت تعلیم و تربیت و درک روانکاوانه کودکان دست در دست یکدیگر دارند به مقدار زیادی مدیون کارهای اوست.
من به تأثیر تکنیک بازی بر روی راهنمایی کودک اشاره نمودم. در سال 1929 اولین گروه انگلیسی که درصدد اجرای راهنمایی و روانکاوی کودک در این کشور بودند، به آمریکا کردند تا شیوه‌های آمریکایی را مطالعه کرده و آن‌ها را در انگلستان معرفی نمایند. آن‌ها دریافت که در آمریکا از شیوه‌ی بازی با کودکان کمتر استفاده می‌شود. از شروع دهه سی به بعد تکنیک بازی- براساس روانکاوی شدیدتر- بر روی متدهای کاربردی در کلینیک‌های راهنمایی کودک در انگلستان و کشورهای دیگر اثر گذاشت.
یکی از نتایج مهم روانکاوی کودکان براساس تکنیک بازی، درک بیشتر مراحل اولیه را و به طور اخص نقش خیالبافی‌ها، اضطراب‌ها و دفاع‌ها در زندگی هیجانی کودکان خردسال است. از آنجا که در این جریان‌های کودکانه مراحل تثبیت پسیکوزهای بزرگسالان (روان پریش) نهفته است، این دانش وسیع و تکنیک بازی که بدان وسیله حاصل گردید، راه جدیدی برای درمان بیماران پسیکوز از طریق روانکاوی باز نمود. در این زمینه بخصوص روانکاو بیماران اسکیزوفرنی احتیاج به کشفیات بیشتری دارد. اما به نظر می‌رسد کاری که در این جهت توسط بعضی از همکاران انجام گرفت، زمینه‌ساز امیدهای آینده است.
در سی و پنج سال گذشته، تکنیک بازی رشد نموده و اثرش بر پیشرفت روانکاوی عمیق بوده است تکنیک بازی براساس روانکاوی به طور وسیعی به دانش ما در مورد ذهن کودک و بر آن اساس بر درک ما از بزرگسالان طبیعی و غیرطبیعی اضافه نمود.

پی‌نوشت‌ها:

1- مقاله‌ای از Melanie Klein
2- Huq - Hellmoth
3- Interpretation
4- Latent Period
5- Fritz
6- Analysis
7- Preconscious
8- Unconscious
9- Free association
10- Transference
11- Rita
12- Negative Transterece
13- Aggression
14- Peter
15- Schizophrenia
16- Dr. Karl Abraham
17- Dr. Ernest Jones
18- English School of Psychoanalysis
19- Anna Freud
20- Froebel
21- Susan Isaacs
22- Multing house

کتابنامه :
1. Isaacs, Susan. Intellectual Growth in Young Childern.Routledge & Kegan Paul, London, 1930.
2. --- . Social Development in Young Children. Routledge & Kegan Paul, London, 1933.
3. Klein, Melanie. The Development of a Child. Internat. J. Psa., 4: 1923. Also in Contributions to Psycho-Analysis 1921-1945. Hogarth Press, London, 1948.
4. ---. Criminal Tendencies in Normal Children. Brit. J. Med. Psychol., 7: 1927. Also in Contributions to Psycho-Analysis 1921-1945.
5. - - - . Personification in the Play of Children. Internat. J. Psa., 8: 1929. Also in Contributions to Psycho-Analysis 1921-1945.
6.--- . The Importance of Symbol Formation in the Development of the Ego. Ibid., 11:1930. Also in Contributions to Psycho-Analysis 1921-1945. -
7. --- . The Psycho-Analysis of Children. Hogarth Press, London, 1932. 8. --- Notes on Some Schizoid Mechanisms. Internat. J. Psa., 27: 1946. Also in Developments in Psycho-Analysis. Hogarth Press, London, 1952. 9. --- “Some Theoretical Conclusions Regarding the Emotional Life of the Infant,” in Developments in Psycho-Analysis. Hogarth Press, London, 1952

منبع مقاله :
لندرث، گاری.ل؛ (1390)، بازی درمانی (دینامیسم مشاوره با کودکان)، ترجمه‌ی خدیجه آرین، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ نهم
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان