حضرت امـام حسن عسکری(ع) پدر گرامی امام زمان(عج)، روز جمعه هشتم ربیع الاخر سال 232 هجری قمری، در مدینه ولادت یـافت. در سـال تولد آن حضرت، چندان اختلاف نظر نیست، سیره نویسان، ماه و روز تولد آن حضرت را تا حدی متفاوت نقل کرده اند. شیخ مفید، این ولادت را در ماه ربیع الاول، شیخ درمصباح، دهم ربیع الاخـر[1]، و شهید در کتاب دروس خود، آن را روز چهارم ربیع الاخر می دانند.[2] پدر بزرگوار امام عسکری، امام هادی(ع)، و مادر آن حـضرت، بانویی پاکدامن و نیک سیرت به نـام حـدیث است که او را سوسن[3] یا سلیل[4] نیز خوانده اند. سلیل در لغت، به معنای «برکشیده» و «نوشیدنی خالص» است. از این رو نقل شده است، هنگامی که مادر امام یازدهم «حدیث» بر امام علی النقی(ع) وارد شد، آن حضرت به او فرمود: «به زودی خداوند متعال از نسل تو فرزندی عطا خواهد کرد که جهان را پر از عـدل و داد می کند؛ همان طورکه از ظلم و جور پر شده است.»[5] در روایتی دیگر درباره سلیل آمده است که: «کانت من العارفات الصالحات.»[6] یعنی: او از آگاهان و شایستگان است. از آن جا که امام عسکری(ع) به دستور خلیفه عباسی، در سامرا در محله «عسکر» مجبور به سکونت شـد «عسکری» نامیده شد. کنیه آن حـضرت «ابا محمد» و القابش «صامت، هادی، رفیق، سراج، مضی،شافی، مرضی، زکی، نقی»[7]است. به آن حضرت و پد رو جدش «ابن الرضا» می گفتند.[8]
امامت امام حسن عسکری(ع)و خلفای معاصر آن حضرت
در هنگام ولادت آن حضرت، واثق[9] عباسی خلیفه بود که حدود هشت ماه بعد، به دلیل بیماری مرد. لذا دوران زندگی امام عسکری، با خلفای متوکل (248-232)، منتصر (6 ماه)،مستعین (252- 248) معتزّ (255-252)، مهتدی(256-255) و معتمد (279- 256) و دوران کوتاه امامت آن حـضرت، همزمان بـا خلافت سه خلیفه اخیر است.[10] در این دوره ترکان در دربار عباسی به شدت نفوذ یافته و خلفا را زیر سیطره خود برده بودند، و اقدامات خلفا در جهت جلب رضایت آن ها بود؛ به طوری که ابن طقطقا می نویسد: روزی مـعتز گروهی از هـمفکران و محرمان اسرار خود را در مجلسی گرد آورد. سپس ستاره شناسی را احضار کرد، تا مدت خلافت وی را تعیین کند. در این موقع ظریفی که در مجلس بود، گفت: من بیش از ستاره شناس، از مدت خلافت و عمر خلیفه آگاهم. آن گاه نظر خود را چنین بـیان کـرد: تا روزی کـه ترکان هوادار خلیفه اند و دوام حکومت او را بـخواهند، او بـر مـسند خلافت مستقر خواهد بود و روزی که مورد خشم آنان قرار گیرد و علاقه آنان از او قطع شود، پایان حکومت او فرا خواهد رسید.[11]
المهتدی، عمر بن عـبد العـزیز عباسیان
دومین خـلیفه عصر امامت امام حسن عسکری(ع)، المهتدی، ویژگی خاصی داشت کـه بـر آن اساس، نسبت به دو خلیفه قبل و بعد از خود ممتاز می شد. از نظر برخی مورخان، وی که چهاردهمین خلیفه عباسی نیز بود، متعادل تر از همه خـلفا، به خـصوص دو خـلیفه یاد شده قلمداد می شود. مورخان، مهتدی را از نظر اخلاق و رفتار، بی شباهت به عمر بن عبد العـزیز، در میان خلفای بنی امیه، نمی دانند. المهتدی گاهی می گفت: در میان خلفای اموی، حداقل یک فرد پاکدامن (عمر بن عبد العزیز) وجود داشته، و برای ما بـسیار شـرم آور اسـت که در میان خلفای عباسی، کسی شبیه و مانند او نباشد. از این رو او نیز همچون عمر بـن عـبد العزیز، تا حدودی به شکایات مردم رسیدگی می کرد و در غذا و لباس و امور اقتصادی، میانه رو بود. او پس از رسیدن به خلافت، دربار را از مظاهر تشریفات و اشـرافی گری، پاکسازی و بـساط مـیگساری را جمع کرد. مورخان در این زمینه داد سخن داده و او را به این مناسبت ستوده اند.[12]
بعضی از مورخان، نمونه هایی از اقدامات وی را ثبت کرده اند؛ از جـمله یـعقوبی مـی نویسد: «[المهتدی]خود برای دادرسی می نشست و شخصا به کارها رسیدگی می کرد و شکایات و گزارش ها را به خط توشیح می نمود. وی (آلات) لهو و لعـب را از مـیان بـرد و دانشمندان را مقدم داشت و چنان بود که جامه ای می پوشید و روزهای بسیاری، همان را بر تن داشت و آن را تعویض نمی کرد.»[13] عمر بن عـبد العـزیز در مدت کوتاه خلافت خود کوشید، بدعت هایی را که پیشینیان او نهاده بودند منسوخ کند؛ به امر او، زشتگویی بـه عـلی بـن ابی طالب(ع) بر سر منبرها که از دوره معاویه آغاز شده بود، موقوف شد. اهل ذمه را تشویق به مـسلمانی کـرد، تجمل ها را ممنوع ساخت و در صرف بیت المال، طریق عدالت را پیش گرفت. بخشش های فراوانی را که پیش از او معمول شـده بود، ممنوع کـرد و حـتی بر خویشاوندان و نزدیکان خود نیز، سخت می گرفت. مشک موالی نیز به دست وی حل گردید.[14]
بنا بر آنچه گفته شد، المهتدی در نـظر بـرخی از مورخان، فردی صالح و شایسته شناخته می شود. اما با کمی دقت به برخی از اقدامات وی می توان گـفت، به نـظر مـی رسد، اقدامات شایسته ای که مهتدی در دوران خلافت خود انجام می داده، نه از سر دلسوزی و نه از راه دلجویی از دیگران و نه مطابق ندای دل فـطری خـود بـوده است، بلکه این اقدامات را وسیله ای برای تداوم خلافت خود و عباسیان و جلب مردم برای حـمایت از دربـار و نظایر این ها قرار می داد. بد نیست برخی از اقدامات وی را در برخورد با پیشوای یازدهم شیعیان بیاوریم، تا تصویر روشنی از موقعیت امـام در دوران این خلیفه به دست دهیم.
ایذاء امام توسط مهتدی
همان طورکه قبلا گفته شد، به نظر می رسد، انگیزه مهتدی در این حـرکت، ملاحظات اجـتماعی و سیاسی بوده است. او خود این معنا را درک مـی کرد کـه در جـامعه اسلامی، افرادی به مراتب بهتر، آگاه تر و شایسته تر از او وجود دارند کـه بـا وجود چنین شخصیت هایی، او باید زمان کار مسلمانان را به آن ها بسپارد و خود از صحنه سیاست و زمـامداری، کنار بـرود. او با این حال نتوانست از قدرت دل بـکند. شخصی کـه به قـول بـرخی از مـورخان، روزها روزه می گرفت و با نان و سرکه و نمک افـطار مـی کرد[15]، باید آن چنان هوس های نفسانی خویش را سرکوب کرده باشد که خلافت را به چیزی نخرد. در صـورتی کـه می بینیم، او تا آخرین لحظه عمر، و تا روزی کـه مانند برادر خود مـعتز کـشته شد، بر مسند خلافت تکیه زده بود و حـتی اجـازه خشک و خالی هم از امام حسن عسکری(ع) نگرفت تا خلافت خود را مشروع سازد؛ زیرا به هیچ وجه مـعتقد بـه مشروعیت امامت امام حسن عسکری(ع) نبود؛ و خـود مـهتدی از مـصادیق طاغوت محسوب می شد. روشن ترین گواه بـر دنـیاطلبی و طغیانگری مهتدی این اسـت که وی امـام عسکری(ع) را به زندان فرستاد و در دوران حکومت او، تا شبی که کشته شد، امام در زندان به سر می برد. مهتدی حتی تـصمیم داشـت امام را به قتل برساند.[16] روایتی که در مناقب[17] آمده و صـاحب «بحار الانـوار» نیز مفصل تر آن را نقل کـرده، تأئیدی بـر مـطلب یاد شده است. ترجمه روایت بـحار چنین است: «صمیری از ابی هاشم روایت کرده است که گفت: من با ابو محمد -امام عسکری(ع)- در زندان مهتدی حبس بـودم. ابو مـحمد(ع) به من فرمود: ای ابا هاشم! به خدای عزوجل سـوگند کـه مـسلما ایـن طـاغوت (مهتدی)، امشب می خواهد کاری را انجام دهـد کـه خداوند آن کار را نافرجام می گذارد. خداوند مرا...زنده نگه می دارد و...ابی هاشم ادامه می دهد: ما بلوای اتراک را مشاهده کردیم که شورشی بـر پا کـردند و امـت نیز آن ها را کمک کردند و مهتدی را کشتند و بـه جـایش معتمد را نـصب کـردند و بـا او بـیعت کردند. و حال آن که مهتدی فشارها و محدودیت ها بر امام حسن عسکری(ع) به دو دلیل از دو پیشوای دیگر بیش تر بود، و لذا دوران امامت آن حضرت نسبت به اجداد طاهرینش، متفاوت است.
آن دو دلیل عبارتند از: اقتدار شیعیان در این زمان و نیز طلیعه تـولد امام عصر(عج) عزم خود را جزم کرده بود که ابو محمد(ع) را به شهادت رساند. خدا او را با خودش مشغول کرد، تا این که کشته شد، و به عذاب دردناک الهی دچار گشت.»[18] توضیح این که امام به مهتدی لقب طاغوت داده است و عزم مهتدی بـر قـتل امام، که زندانی کردن آن حضرت توسط وی نشانه آن است، برحسب این روایت، قطعی است. عمر بن مسلم نقل کرده است: «مردی از اهل مصر در سامرا نزد ما آمد که به او سیف بن لیث گفته می شد و می خواست نزد مهتدی دربـاره زمـین کشاورزی که شیخ خادم آن را غصب کرده و وی را از آن بیرون کرده بود، دادخواهی کند. به مرد مصری اشاره کردیم که به امام حسن عسکری(ع) نامه ای بنویسد و از آن حضرت درباره کارش راهنمایی بـخواهد. قبول کـرد، و امام(ع) در پاسخ او نوشت: باید زمینت بـه تـو برگردد. اما موضوع را نزد سلطان مبر، زیرا مسلما کسی که زمین در دستش است، ترسش از سلطان نسبت به خدا بیش تر است و...»[19] در این روایت، امام به دلیل طغیان مهتدی و طاغوت بـودن وی، مرد مـصری را منع کرد که تـظلم نـزد سلطان ببرد؛ هرچند که در انتهای روایت تصریح شده است که زمین به صاحب اصلی اش بازگشت. اما این نکته، یعنی عدم رجوع به طاغوت، حتی برای گرفتن حق ضایع شده، قابل توجه است. این موضوع در قرآن نیز تصریح شده است: «الم تـر الی الّذین یزعمون انّهم آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الی الطّاغوت و قد امروا ان یکفروا به و یرید الشّیطان ان یضّلهم ضلالا بعیدا»[20] یعنی: آیا ندیدی آنانی را که به زعم خود، به آنچه که به تـو و پیـامبران پیشین نـازل شده است ایمان دارند، درحالی که می خواهند نزد طاغوت تظلم کنند و حال آن که شیطان آنان را گمراهی دوری بخشیده است؟
از آنچه بیان شـد، نکته روشن می شود که تصویری که از مهتدی در برخی از کتاب های تاریخی آمده اسـت،[21] تصویری ظاهربینانه و بـه دور از تـحلیل دقیق تاریخی است. متأسفانه این ظاهربینی در بعضی از کتاب های سیره نویسان شیعه نفوذ کرده است. به عنوان نمونه، باید به روایت مفصلی اشاره کـرد کـه مسعودی در «مروج الذهب»[22] درباره خبر نوف از علی بن ابی طالب (ع) و به دنبال آن زهد فراوان مهتدی آورده و در مـنتخب التـواریخ[23] نیز بـدون تحلیل و با رعایت اختصار آمده است.
تأثیر روحی امام حسن عسکری(ع) بر دژخیمان
امام حسن عسکری(ع) از نظر زهد و تقوا و رفـتار حسنه، در غایت کمال بود و همین امر موجب تزلزل قلبی ستمکاران، و البته، در برخی موارد، اصلاح آنان می شد. شیخ مـفید و برخی دیگر روایت کـرده اند کـه: جمعی از بنی عباس داخل شدند بر صالح بن وصیف، زمانی که حبس کرده بود، امام حسن عسکری(ع) را، و به او گفتند که تنگ بگیر بر او، وسعت مده بر او. صالح گفت: من با او چه کنم؟ همانا او را به دست دو نفری سپرده ام که بـدترین اشخاصی می باشند که پیدا کرده ام. نام یکی علی بن یارمش و دیگری اقتامش است. اما اینک آن دو نفر، در اثر مصاحبت با او اهل نماز و روزه گشته اند و در عبادت، به مقایم عظیم رسیده اند. سپس در همان وقت امر کرد، آن دو نفر را آوردنـد و ایـشان را عتاب کرد و گفت: وای بر شما! چیست شأن شما با این شخص؟ گفتند: چه بگوییم در حق مردی که روزها را روزه می گیرد و شب ها را تا صبح مشغول عبادت است؟ تکلم نمی کند با کسی و مشغول نمی شود به غیر عبادت و هر وقت نظر بر ما می افکند، بدن ما می لرزد و چنان می شویم که مالک نـفس خـود نیستیم و خودداری نمی توانیم کنیم. آن گروه چون این را شنیدند، برگشتند از نزد صالح؛ در کمال ذلت و به بدترین حالی.»[24]
دوران خاص امامت آن حضرت
همان طور که قبلا گفته شد، خلفای عباسی از هیچ گونه اعمال فشار و محدودیتی نسبت به امامان شیعه دریغ نمی کردند و این فـشارها در عـصر امـام جواد(ع)، امام هادی(ع) و امام عسکری(ع) در سامرا بـه اوج خـود رسـید. چنان که به دستور همین خلفا، این سه پیشوای بزرگ شیعه را که در مرکز حکومت (سامرا) می زیستند، به شهادت رساندند: امام جواد(ع)در سن 25 سالگی، امام هادی(ع)در سن 41 سالگی و امام عسکری(ع) در سـن 28 سـالگی. در ایـن میان، فشارها و محدودیت ها بر امام حسن عسکری(ع) به دو دلیل از دو پیشوای دیـگر بـیش تر بود، و لذا دوران امامت آن حضرت نسبت به اجداد طاهرینش، متفاوت است. آن دو دلیل عبارتند از: اقتدار شیعیان در این زمان و نیز طلیعه تولد امام عصر(ع).
اقتدار شیعیان
در زمان امـام حـسن عـسکری(ع) بر جمعیت شیعیان در منطقه عراق روزبه روز افزوده می شد و لذا فعالیت های سرّی و علنی آن ها، توجه خـلفای وقت را به خود جلب می کرد؛ به طوری که برای آن ها، وجود شیعیان به واقعیتی انکارناپذیر تبدیل شده بود. شیعیان، امام عسکری(ع) را رهبر و مقتدای خود می دانستند و حـکومت عـباسی را حـکومت حق می دانستند. امام دهم و مخصوصا امام یازدهم نیز، با علم به این مـوضوع، با اقـتدار بیش تری به مبارزه با حکومت می پرداختند.
شواهد متعددی بر اقتدار شیعیان به ویژه در این دوران، ثبت و ضبط است که تـنها ایـن نـمونه را از کتاب مناقب آل ابی طالب می آوریم: پس از شهادت حضرت عسکری(ع) برادرش جعفر کذّاب نزد عبید اللّه بن خـاقان رفـت و گـفت: مقام و منصب برادرم را به من بده؛ در عوض، من سالی بیست هزار دینار برایت می فرستم. عبید اللّه به او تندی کـرد و بـد گـفت و به او گفت: ای نادان! سلطان به روی کسانی که به امامت پدر و برادرت معتقدند، شمشیر کشید تا آن ها را از آن عقیده بـرگرداند و نـتوانست این کار را عملی کند. پس اگر شیعیان پدر وبرادرت، تو را امام می دانند، نیازی به سلطان و غیر سـلطن نـداری کـه منصب آن ها را به تو دهند و اگر نزد شیعیان این منزلت را نداری، به وسیله ما بـدان نـخواهی رسید و...»[25] در «اصول کافی» این داستان ضمن بیان مفصل دیگری آمده است که علاقه مندان می توانند به آن مراجعه کـنند تـا بـه خوبی این ادعا که اقتدار شیعیان در زمان امام حسن عسکری(ع) بسیار زیاد بوده است، برایشان به اثبات برسد.[26]
ترس بنی عـباس از مـهدی موعود(عج)
مسأله مهدویت از زمان پیامبر اکرم(ص) در بین مسلمانان و خصوصا صحابه و تابعین، به طور جدی مطرح بـوده اسـت. براساس ایـن اعتقاد، فردی از نسل پیامبر و همنام او با لقب مهدی، حکومت های جائر را سرنگون خواهد کرد. هرچند پرسش های بسیار زیادی درباره مـهدی از امـامان مـعصوم(ع) شده است، اما همه آن ها، سؤال هایی درباره جزئیات مسأله قیام، یعنی کیفیت، زمان، مکان، مدت ظهور و...بوده و درباره اصل مـهدویت هـیچ تردیدی وجود نداشته است. در احادیث فراوانی که مجموعا بالغ بر 3230 حدیث می شود،[27] به معرفی حضرت مهدی، به لحاظ اصل و نسب، پرداخته شـده اسـت و همگی بر این موضوع تصریح دارند که حضرت مهدی(عج) از فرزندان امام حسن عسکری(ع) است. خود امام حـسن عـسکری(ع) در 22 حدیث و پدر بزرگوار آن حضرت در شش حدیث، به این مـوضوع اشـاره مـستقیم دارند که به عنوان نمونه، به یک مورد از آن ها می پردازیم: امام عـلی النّقی(ع) فرمود: بعد از من، فرزندم حسن امام است و بعد از حسن، فرزندش همان قائمی است که عدل و دادش تمام زمـین را فرا می گیرد.[28]
اگر برخی از احادیثی را که در عـلائم ظـهور وارد شده اسـت به آنچه در قـبل گـفتیم، علاوه کنیم، طبیعی است که حکومت بنی عباس تصور کـند، حضرت قـائم(عج) برای سرنگونی حکومت آنها قیام خواهد کرد. به عنوان نمونه، به بخشی از یک حدیث بسیار مفصل دربـاره نـشانه های ظهور از قول امام جعفر صادق(ع)، دقت کنید:
«...هرگاه دیدی حـق بمیرد و طرفدارانش نابود شـوند، و دیـدی که ظلم همه جا را گرفته و دیدی کـه قـرآن مهجور شده و درست معنی نمی شود...و دیدی که کافر به خاطر سختی مؤمن شاد است، و دیـدی کـه شراب را آشکارا می آشامند و برای نـوشیدن آن، کنار هـم مـی نشینند و از خداوند متعال نـمی ترسند...و دیـدی که در میان بنی عباس، کارهای زنـانگی بـه وجود می آید...و دیدی که ثروت بسیار زیاد، در راه خشم خدا خرج می گردد...و دیدی که نشانه های برجسته حـق، ویران شـده است، در این وقت خود را حفظ کـن و از خـدا بخواه کـه از خـطرات گـناه نجاتت بدهد...»[29] با توجه به ایـن زمینه ها بود که فرقه های گوناگون، افرادی را قبل از تولد امام زمان(عج)، مهدی قلمداد می کردند. برای مثال، «باقریه» به امام محمد بـاقر(ع)، «ناووسیه» به امـام صادق(ع)، «اسماعیلیه» به اسماعیل، فرزند موسی بن جعفر(ع)، «محمدیه» به امـام مـحمد بـن عـلی(ع)، گروهی از «امـامیه» به امام حسن عسکری(ع) و عـلاوه بـر این ها، گروه های دیگری نیز به افراد دیگر، به عنوان مهدی معتقد بودند.[30] با توجه به آنچه گذشت، بنی عباس و پیروان آنان، طبق روایات و اخـبار مـتواتر مـی دانستند مهدی موعود که تار و مار کننده همه حکومت های خودکامه اسـت، از نـسل حـضرت امـام حـسن عسکری(ع) خواهد بـود. به همین دلیل، پیوسته مراقب وضع زندگی آن امام بودند، تا بلکه بتوانند، فرزند او را به چنگ آوردند و نابود کنند (همچون تلاش بیهوده فرعونیان برای نابودی موسی).
تدابیر امنیتی امام حسن عسکری(ع) و سختگیری حکومت
امام حسن عسکری برای مـقابله با شرایط سخت حاکم بر جامعه آن روز و حفظ کیان و اقتدار شیعیان، تدابیر مهمی اتخاذ کرد که به عنوان نمونه، به دو مورد از آن اشاره می کنیم:
1.یکی از یاران امام به نام احمد بن اسحاق می گوید: «به حضور امام رسیدم و از او درخواست کردم تـا چـیزی بنویسد تا من خط او را ببینم، تا اگر نامه ای از او رسید، خطش را بشناسم (و دشمن نتواند به نام امام، نامه جعل کند.) امام فرمود: خط من، گاهی با قلم باریک و گاهی با قلم پهن است. اگر چنین تفاوتی مشاهده کردی نگران نباش...»[31]
2.یکی از یـاران امـام می گوید: ما گروهی بودیم که وارد سامرا شدیم و مترصّد روزی بودیم که امام از منزل خارج شود، تا بتوانیم او را در کوچه و خیابان ببینیم (امام تحت نظر بوده است.) در این هنگام، نامه ای به ایـن مـضمون از طرف امام به ما رسـید: هیچ کدام بر مـن سلام نکنید و هیچ کس از شما به سوی من اشاره نکند؛ زیرا برای شما خطر جانی دارد![32]
به دلایل یاد شده، فشار و اختناق در مورد پیشوای یازدهم فوق العاده زیاد و نسبت به امـامان پیـشین شدیدتر بود و از هر طـرف، او را تـحت نظر داشتند. حکومت عباسی به قدری از نفوذ و موقعیت مهم اجتماعی امام نگران بود که امام را ناگزیر کرده بود، هر هفته روزهای دوشنبه و پنجشنبه در دربار حاضر شود.[33]
دربار عباسی به قدری وحشت داشت که به این مقدار هـم کفایت نـکرد. معتز امام را بازداشت و زندانی کرد.[34] و حتی به سدید حاجب دستور داد، امام را به سمت کوفه حرکت بدهد و در راه او را به قتل برساند. ولی پس از سه روز، ترکان خود او را به هلاکت رساندند.[35]
پس از او، مهتدی نیز امام را بازداشت و زندانی کرد و تصمیم به قتل حـضرت داشـت که خـداوند مهلت نداد و ترکان بر ضد او شوریدند و وی را به قتل رساندند.[36]
دم مسیحایی امام حسن عسکری(ع)
امام حسن عسکری(ع) چنان شخصیتی داشت که پرتـوی شعاع آن، چشم ها را خیره می کرد و به دیگر بزرگان زمان، اجازه نورافشانی نمی داد. مطالعه روایت زیر بـرای اثـبات ایـن چند سطر کافی است.
بطریق که از طبیبان ری بود، روایت کرد:
من...شاگرد بختیشوع، پزشک مخصوص متوکل، بودم. روزی امام حسن عسکری(ع) قاصدی را نزد بختیشوع فرستاد، تا یکی از شاگردان زبـده خـود را نزد آن حضرت بفرستد تا خون آن حضرت را بگیرد و به اصطلاح، آن حضرت را حجامت کند. بختیشوع مرا انـتخاب کـرد و گـفت: «نزد آن حضرت برو و بدان که او امروز از داناترین مردم روی زمین است. مبادا از فرمان او تخلف کنی! هرچه می گوید، انجام بده.» زمانی نزد آن حضرت رفـتم که برای رگ زدن مناسب بود، اما حضرت فرمود: «بمان تا خبرت کنم.» و زمانی که برای رگ زدن مـناسب نبود، مرا طلبید و دستور داد، تشت بـزرگی را نـیز آماده کردند. فرمود:«رگ میانی دستم را بزن.» آن قدر از آن رگ خون آمد که تشت پر شد. فرمود: «رگ را ببند.» بستم. مجدد عصرگاه دستور داد، رگ را باز کن. یک تشت دیگر از خون آن حضرت پر شد. در صبحگاه برای بار سوم نیز فرمود، همین کار را انجام دهم. وقتی رگ را باز کردم، از رگ شیر آمد و تشت از شیر پر شد. آن گاه فرمود: ببند. آن رگ را بستم. بعد از این عمل، آن حضرت ضمن عذرخواهی، جامه ای به من بـخشید و پنـجاه اشرفی به من داد. عرض کردم: «آیا فرمایش دیگری نیز داری؟» فرمود: «ای بطریق طبیب! با راهب دیر عاقول خوش رفتاری کن.»
وقتی نزد استادم بختیشوع رفتم و داستان را تعریف کردم، گفت: «همه طبیبان می دانند که مجموع خون از هفت من تجاوز نمی کند و چیزی که تو مـی گویی، تعجب آور اسـت و عجیب تر از آن، روان شدن شیر از رگ هاست.» استاد سه شبانه روز در پی کشف این مطلب در کتاب ها فحص و جست وجوی بسیار کرد، تا بلکه مطلبی در این باره بیابد، ولی چیزی نیافت. بختیشوع گفت: «در این باره کسی جز راهب دیر عاقول نمی تواند نظر دهـد و کـسی از او داناتر نیست.» آن گاه نامه ای به آن راهب نوشت و (آن را به بطریق داد تا به نزد راهب برود.) بطریق گفت: پای دیر رفتم و آن راهب را صدا کردم. راهب گفت: «تو کیستی؟» پاسخ دادم: «من شاگرد بختیشوع هستم.» زنبیلی را پائین انداخت و من نامه را داخل آن گذاشتم. او زنبیل را بالا کشید و آن نامه را خـواند. همان سـاعت از دیـر پائین آمد. از من پرسید: «تو چنین رگـی را زدی و چـنین اتفاق افتاد؟» گفتم: «بلی.» گفت: «مرحبا بـه تو و مادرت.» بر قاطر سوار شد و با من به سامرا آمد. یک سوم شب باقی مانده بود که به آن جا رسیدیم. پرسیدم: «به خانه بختیشوع می روی یا بـه خـانه آقا؟»
گفت: «به خـانه آقا می روم.» قبل از اذان صبح، به درب منزل آقا رسیدیم. در خودبه خود گشوده شد و غـلامی از خـانه بیرون آمد و پرسید: «کدامیک از شما راهب دیر عاقول هستید؟» راهب گفت: «من.» غلام گفت: «داخل شو.» به من گفت: «تو بیرون بمان و این دو قاطر را نگه دار.» آن قدر پشت در ماندم تا آفتاب بـالا آمد. در ایـن زمـان بیرون آمد، درحالی که با پوشیدن لباس سفید، لباس رهبانیت را از تن بیرون آورده بـود و به من گفت: «مرا به منزل بختیشوع ببر.» وقتی بختیشوع وی را دید، به سوی وی دوید و گفت: «چه چیزی باعث شده است که از دین مسیحیت خارج شوی؟!» پاسخ داد: «چـون مـسیح را دیـدم، به دست او مسلمان شدم.» استادم گفت: «آیا خود مسیح را دیدی؟» او گفت: «شبیه مسیح را دیدم؛ زیرا چنین رگ زدنی در مـورد هیچ کس به غیر از مسیح انجام نگرفته است. و این آقا از نظر معجزه، مانند مسیح است.» و تا زنده بود، ملازم امام حسن عسکری(ع)بود.[37]
کرامت های امـام حـسن عسکری(ع)
در روایـتی آمده است که محمد بن علی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر گفت: زمانی مـعیشت بـر مـا تنگ شد. پدرم به من گفت که بهتر است نزد ابا محمد برویم، زیرا شنیده ام که آن حـضرت سـخاوتمند است. من بـه پدرم گفتم: «چه قدر او را می شناسی؟» گفت: «هرگز آن حضرت را ندیده ام، ولی ایشان را می شناسم.» آن گاه به قصد دیدار آن حضرت، از منزل بیرون آمدیم. در بین راه پدرم مـی گفت: «اگر آن حـضرت پانصد درهم به ما بدهد، خیلی خوب است تا دویست درهم از آن را جهت لباس هـزینه کـنیم و بـه وسیله دویست درهم دیگر آن، دیون خود را بپردازیم، و با صد درهم بقیه، نفقه خود را تأمین کنیم.» در این حـال، من بـا خودم فکر کردم: «ای کاش سیصد درهم هم به من می داد، تا با صد درهم آن مـرکبی، و بـا صـد درهم دیگر نفقه و با صد درهم بقیه لباس تهیه کنم و خرج سفر کنم.»
وقتی به درب منزل آن حضرت رسـیدیم، غلام آن حـضرت گفت، داخل شوید. وقتی نزد آن حضرت رسیدیم، امام(ع)فرمود: «ای علی! چرا تا این زمان نزد ما نیامدی و چه عاملی مـوجب ایـن امـر شد؟» پدرم گفت: «مولای من! با این حال خجالت می کشیدم که نزد شما شرفیاب شوم.» وقتی از نزد آن حضرت خارج شدیم، غلام ایشان کـیسه ای بـه پدرم داد کـه در آن پانصد درهم بود. آن غلام گفت: «دویست درهم برای لباس و دویست درهم برای بدهی و صـد درهـم از آن را برای نفقه خود صرف کن.» کیسه ای هم به من داد که در آن سیصد درهم بود و گفت: «با صدر درهم آن مرکب، و صـد درهـم دیگر لباس، و با صد درهم بقیه، مخارج سفر خود را تهیه کن. ولی به جای جـبل بـه سوی سوراء برو.» راوی می گوید: «وی همین کار را کرد و در آن جا زنـی را بـه عقد خود درآورد و در آن جا مال و منال زیادی به دسـت آورد؛ هـرچند وی از مذهب وقفیّه دست نکشید و تا آخر عمر بر آن مذهب منحرف باقی ماند.»[38] و در روایت دیگری مـی خوانیم، ابو هـاشم گفت: به حضور مبارک امام حسن عـسکری(ع) شرفیاب شـدم. دیدم آن حضرت مـشغول نـوشتن کـاغذی است و چون وقت نماز رسید، آن حـضرت کـاغذ را بر زمین نهاد و به نماز ایستاد. با کمال حیرت دیدم که قلم همچنان بـر روی کـاغذ حرکت می کند و سطور آن را پر می نماید تا امـام از نماز فارغ شده و قـلم را بـه دست گرفت و به کارهای دیگرش مـشغول شد.[39]
شهادت امام
بالاخره امـام در روز جمعه هشتم ربیع الاول سال 260 هجری قمری به شهادت رسید. مورخان در تاریخ و ایام هفته ای که امـام در آن روز بـه شهادت رسیده است، گفت وگوی فراوان دارند. عده ای روز شـهادت را چـهارشنبه و گـروهی یکشنبه می دانند و تـعدادی از آن ها، تاریخ شهادت را اول ربیع الاول و جمعی مـاه ربیع الاخـر گفته اند و در هر صورت، در سال شهادت اختلافی نیست و قول صحیح همان است که ذکر شد.[40] شهادت امام عـسکری(ع)، با زهـری صورت گرفت که به آن بزرگوار خـورانده بـودند. در روزهای پیـش از شـهادت، خلیفه بـا اعزام طبیب بر بالین آن حـضرت (درحالی که آن امام همام، روزبه روز ضعیف تر می شد و آثار درد و رنج در چهره اش آشکارتر می گردید)، سعی داشت، امور را عادی جلوه دهد و ارادت خود را نـسبت بـه امام به مردم نشان دهد. از ایـن رو بـه طـبیب دسـتور داده بود که صبح و شـام، از نـزدیک، مراقب حال حضرت باشد. بعضی از افراد دیگر را نیز برای انحراف اذهان مردم، به خانه آن حضرت می فرستاد. پس از شهادت امام نیز، حکومت بـنی عـباس تـلاش می کرد، مرگ آن حضرت را عادی جلوه دهد، لذا معتمد عباسی برادر خـود، عیسی بـن مـتوکل، را فـرستاد تـا بـر جنازه آن حضرت نماز گزارد. هنگامی که جنازه را برای نماز روی زمین گذاشتند، عیسی نزدیک رفت و صورت آن حضرت را باز کرد و به علویان، عباسیان، قاضیان، نویسندگان و دیگر حاضران نشان داد و گفت: «این ابو محمد عسکری است که بـه مرگ طبیعی درگذشته است و خدمتگزاران خلیفه نیز شاهد بوده اند.» بعد روی جنازه را پوشاند و بر پیکر امام نماز خواند و فرمان داد، آن را برای دفن ببرند. روشن است که این نماز جنبه ریاکارانه داشت وطرحی بود که رژیم حـاکم، برای لوث کـردن ماجرای شهادت امام ریخته بود. آنچه در میان دانشمندان شیعه مشهور است این است که حضرت مهدی(عج) به طور خصوصی بر جنازه پدر بزرگوارش امام عسکری(ع) نماز گزارد[41]؛ زیرا معصوم را جز معصوم تجهیز (کفن و دفن) نمی کند.
اگر نگوییم که همه این ها بـه خـاطر زیر نظر گرفتن اوضاع و احوال خانه امام حسن عسکری(ع) برای شناسایی و یافتن فرزند و جانشین بر حق آن حضرت بوده است، می توان گفت، اقدامات یاد شده، به خاطر انحراف اذهـان عـمومی از جنایت جنایتکاران بوده است. امام عسکری(ع) را در خانه خـود در سـامرا در کنار مرقد پدرش، به خاک سپردند. با شهادت امام، سامرا یکپارچه ضجّه شد و در سوگ بزرگی فرو رفت. بازارها و مغازه ها تعطیل شد و از هر کوی و برزنی صدای ناله برخاست. بنی هـاشم، دیوانیان، امرای لشکری، قاضیان شـهر، شعرا، شهود و گواهان و سایر مردم، برای شـرکت در مـراسم تشییع حرکت کردند. سامرا در این روز، یادآور صحنه قیامت بود.
پی نوشت ها
[1] منتهی الامال،شیخ عباس قمی،ص 1016.
[2] منتخب التواریخ،سید هاشم خراسانی،ص 738.
[3] اصول کافی،کلینی،ج 1،ص 503.
[4] بحار الانوار،ج 50،ص 238.
[5] منتخب التواریخ،ص 738.
[6] بحار الانوار،ج 50،ص 238.
[7] مناقب آل ابی طالب،ج 4،ص 421.
[8] بحار الانوار،همان.
[9] تاریخ یعقوبی،ج 2،ص 511.
[10] همان،ص 546-512.
[11] الفخری،ابن طقطقا،به نقل از سیرهء پیشوایان،ص 617.
[12] تاریخ الخلفا،سیوطی،ص 409.
[13] مروج الذّهب،مسعودی،ج 4،ص 97.
[14] تاریخ تحلیلی اسـلام،سید جـعفر شهیدی،ص 217-214.
[15] تاریخ الخلفا،ص 409.
[16] بحار الانوار،علامه مجلسی،ج 5،ص 313.
[17] ج 4،ص 430.
[18] بحار الانوار،ج 50،ص 313.
[19] مناقب آل ابی طالب،ج 4،ص 432.
[20] نسا،آیهء 60.
[21] تاریخ الخلفا،ص 411-409.
[22] ج 4،ص 106.
[23] ص 739.
[24] روضة الواعظین،محمد بن حسن فتال نیشابوری،ج 1،ص 248.
[25] مناقب،ج 4،ص 422.
[26] اصول کافی،ج 1،ص 506-503.
[27] موعودی که جهان در انتظار اوست،علی دوانی.
[28] دادگستر جهان،ابراهیم امینی،ص 59.
[29] روضهء کافی،ص 36-31.
[30] دادگستر جهان،ص 50-49.
[31] مناقب،ج 4،ص 433.
[32] بحار الانوار،ج 50،ص 161.
[33] مناقب،ص 434.
[34] بحار الانوار،ص 311.
[35] همان،ص 313-312.
[36] سیرهء پیشوایان،مهدی پیشوایی،ص 23.
[37] بحار الانوار،ج 50،ص 261-260.
[38] روضة الواعظین،ج 1،ص 247.
[39] منتهی الامـال،ص 1027.
[40] منتخب التـواریخ،ص 739.
[41] بحار الانوار،ج 50،صـ 334-331.