درگیری آیت الله خامنه ای با کمونیست ها در جنرال الکتریک
هر کسی هر کاری از دستش برمی آمد برای پیروزی نهایی انجام می داد. بسیاری از سران ارتش گریخته بودند و ارتش هم در بلاتکلیفی بود. نیروی هوایی و همافرانش از اولین گروه هایی بودند که به مردم پیوستند.
روز 19 بهمن عکس دیدار نظامیان نیروی هوایی با امام خبرساز شد و فردایش خبر حمله لشکر گارد به نیروی هوایی.
*در جمع کارگران
«بیستم بهمن، غرق در کارهای خود بود که آقای اسدالله بادامچیان سر رسید و گفت این جا خود را زیر کار غرق کرده اید. آن بیرون کمونیست ها در آن دو قطبی کردن کارگرها هستند تا میان صفوف مردم بلوا ایجاد کنند. خطرناک است! مقر امام، محل بارش اخبار بود؛ از هر جا و هر کس.»
آقای خامنه ای: «من آن وقت به اهمیت قضیه پی نبردم. ساعتی دیگر شخص دیگری آمد و همین موضوع را بازگفت و برخطیر بودن آن پای فشرد. نگران شدم که این موضوع واقعا چیست؟ گفتم کار دارم، نمی توانم آن را رها کنم. اما خواستم مشغول شوم که نگرانی اجازه نداد. ترسیدم از این بی توجهی و اهمال پشیمان شوم.»
*جنرال الکتریک
سه تن از همکاران خود را همراه کرد. سوار شدند و به طرف جاده مخصوص کرج و کارخانه جنرال الکتریک که در کمرکش این جاده بود، راند؛ جایی که کمونیست ها در آن خیمه زده بودند رسیدند. آن داخل، سوله ی بزرگی بود که صندلی چیده و پر از آدم بود. آن جلو، جایگاهی بالاتر از سطح زمین بود. در دو طرف سوله هم نیمکت هایی بود که با جوانان سیبل دار، نماد چهره نشین کمونیست های دیروز و آن روز، پر شده بود. وقتی تو رفتند، برخلاف معمول گردهمایی های مردمی، نه کسی صلوات فرستاد نه کسی بلند شد و نه کسی اعتنایی کرد؛ «می خواستم ابعاد قضیه را بدانم. روی یکی از صندلی ها نشستم و با دقت به سخنان کسی که از جایگاه سخن می راند گوش دادم.»
به ذهنش رسید درخواست اظهارنظر کند، به جایگاه برود و دیدگاه خود را بیان نماید. نباید رد می کردند. ادعای آزادی ترجیح بند حرف هایشان بود؛ آن هم برای یک روحانی که سرآمدشان، رهبری انقلاب را در دست داشت. درخواست کرد عده ای مخالفت کردند و نگذاشتند در جایگاه حاضر شود؛ «ولی من بی اعتنا به آن ها به جایگاه رفتم و پشت بلندگو ایستادم. سخنان کوتاهی ایراد کردم. حس کردم برایشان مهیج و جالب بود. در فرصتی دیگر دوباره تقاضای سخنرانی کردم. حضور دوباره ام نتوانست جو حاکم بر سوله را بشکند اما رخنه آغاز شده بود تعداد اندکی چهره های جوان دانشگاهی و مسلمانان آن جا حاضر بودند. وجود همان ها موجب شده بود که طرح رخنه و ایجاد شکاف در ذهنش زنده گردد. با آنان آشنا شد و این آشنایی تا سال ها بعد، زمانی که یکی از آنان در جنگ اسیر شد و دیگری به عضویت سپاه پاسداران درآمد، ادامه یافت. انحصار و سیطره ی کمونیست ها بر فضای آن کارخانه شکست. «چند روز من در آن کارخانه صبح رفتم، عصر برگشتم؛ صبح رفتم، شب برگشتم. یک روز نزدیک به هفت ساعت بنده پشت تریبون ایستادم، صحبت کردم، حرف زدم. کسی از آن ها آمد، شعار داد، استدلال کرد، جواب دادم، توجیه کردم. بالاخره کارگرها خودشان آن گروه مخرب را از کارخانه اخراج کردند. بیرونشان کردند.»
*حمله ی لشکر گارد به نیروی هوایی
پیوست همافران به مردم، ارتشی های طرفدار شاه در لشکر گارد را به خشم آورده بود. این بود که به آن ها حمله کردند. آن شب را در خانه یکی از دوستان قدیمی اش، در خیابان ایران به سر برد. خواب بود که با صدای جیغ و همهمه بلند شد. صاحبخانه و خانواده اش برای با خبر شدن از واقعه از خانه خارج شده بودند. بیرون که رفت دید مردم با شور، فریاد می زنند که برای نجات نیروی هوایی بشتابید. پرشمار و یکدل در حال رفتن به مناطق شرقی بودند، پادگان دوشان تپه، روز بعد گفتند که مردم به سوی پادگان مزبور شتافته و سپر انسانی درون آن تشکیل داده بودند و مانع اجرای نقشه شده بودند. این حادثه موجب شد که نیروی هوایی ملحق شده به انقلاب، در باز شدن در اسلحه خانه پادگان به روی مردم کمک کند و بدین ترتیب برای اولین بار اسلحه به دست مردم افتاد. آقای خامنه ای: «آن شب چه هیجانی داشتیم. صدای تیر تا صبح قطع نمی شد.»