سه نشانه منافق از منظر قرآن

قرآن کریم می فرماید: «وَإِذَا رَأَیتَهُمْ تُعْجِبُک أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ یقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَهًْ یحْسَبُونَ کلَّ صَیحَهْ عَلَیهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّی یؤْفَکونَ».[۱]

سه نشانه منافق از منظر قرآن

* نشانه های نفاق

قرآن کریم می فرماید: «وَإِذَا رَأَیتَهُمْ تُعْجِبُک أَجْسَامُهُمْ وَإِنْ یقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ کأَنَّهُمْ خُشُبٌ مُسَنَّدَهًْ یحْسَبُونَ کلَّ صَیحَهْ عَلَیهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللّهُ أَنّی یؤْفَکونَ».[1]

هنگامی که آنها را می بینی، شکل و قیافه آنها تو را به شگفت می آورد و اگر سخن بگویند(بر اثر قیافه حق به جانبی که به خود می گیرند) تو را به سخنان خود جلب می نمایند و به گفتار آنها گوش می دهی، گویی آنها چوب هایی هستند که به دیوار تکیه داده شده، هر صدایی را بر ضدّ خود می پندارند. دشمنان واقعی آنها هستند. از آنها بپرهیز، مرگ بر آنها! چگونه از حقیقت روی گردانند.

هدف آیه، بیان علایم منافقان است که به وسیله این علایم می توان منافق را از مؤمن تشخیص داد. این نشانه ها نوعاً جنبه کلی و عمومی دارند و هم اکنون این علایم بر سر منافقان عصر خود ما نیز سایه افکن است.

صفات منافقان

منافقین دارای قیافه حق به جانب هستند

مفسران می گویند: منافقان عصر رسالت، افرادی خوش قیافه و زیبارو بودند. عبداللّه بن أُبی سردسته منافقین و دوستان و هم فکران وی افرادی بلند قامت و خوش قیافه بوده و از زیبایی ظاهر بهره کافی داشتند[2] بنابراین نمی توان آن را نشانه ای کلی و عمومی دانست.

ممکن است مقصود از جمله «وَإِذَا رَأَیتَهُمْ تُعْجِبُک أَجْسامُهُمْ» این باشد که افراد منافق در برخورد با افراد مؤمن، قیافه حق به جانبی می گیرند، این قیافه و سکوت و آرامش و نگاه های آرام آنان (که همگی برای پوشاندن نفاق درونی است) همه را به تعجب وا می دارد و تصور می کنند که آنان افراد صالحی هستند.

شاید این احتمال به ظاهر آیه از معنایی که مفسران گفته اند نزدیک تر باشد و روی این احتمال، نشانه ای کلی و یا غالبی خواهد بود و منافقان برای پوشاندن صفت نفاق خود و جا زدن خویش در جرگه مؤمنان، به آن پناه می برند، در صورتی که زیر آن قیافه، خوی درندگی و عداوت ریشه دار خود را پنهان می دارند. البته این سکوت و آرامش مانع از آن نیست که در مواقعی حرّاف و پشت هم انداز نیز باشند.

مهارت در سخن گفتن و پشت هم اندازی

نکته این کار روشن است؛ زیرا از آنجا که در باطن، ایمان به گفته خود ندارند و گاهی تصور می کنند که ممکن است این ضمیر برای دیگران روشن شود و رسوا شوند، حس «عیب پوشی» آنها را وامی دارد که گرم سخن بگویند و با نشان دادن عنایت بیشتر، نظر طرف را جلب کنند. این افراد در سخن گفتن و پشت هم اندازی آن چنان ماهر و ورزیده اند که حتی گاهی نظر پیامبر (ص) را ظاهراً به گفتار خود جلب می نمودند، چنانکه آیه مورد بحث این مطلب را می رساند: «وَإِنْ یقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ» از این نظر ما نباید فریب چرب زبانی و تندگویی و گرم سخن گفتن گروهی را بخوریم و لااقل باید احتمال دهیم که ممکن است این طرز بیان، برای فریب دادن ما باشد نه برای دل سوزی به خاطر حقیقت.

مانند چوب های خشک در برابر حوادث که کوچک ترین انعطافی ندارند

منافقان عصر رسالت به مسجد می آمدند و در انتهای جمعیت به دیوارهای مسجد تکیه می زدند، ولی کوچک ترین بهره از وحی الهی و بیانات پیامبر (ص) نمی بردند و حقایق و معارف را درک نمی کردند. یک چنین جمعیت به سان اجسام بدون ارواح و یا چوب های خشکی بودند که در برابر سخنان حکیمانه و بیانات منطقی پیامبر (ص) کوچک ترین واکنشی از خود نشان نمی دادند. تو گویی اصلاً روحی در بدن آنها وجود نداشت.

گاهی تصور می شود که مقصود از تشبیه آنان به چوب های تکیه داده شده به دیوار، این است که آنها موجودات غیر مفیدی اند؛ زیرا چوب در صورتی مفید خواهد بود که داخل کار و یا ساختمان باشد، و در غیر این صورت موجود مزاحم و غیر سودمندی خواهد بود. ولی این وجه تا حدی دور از ظاهر آیه و متفاهم عرفی است.

احتمال سومی نیز در اینجا هست که شاید از دو معنای پیش روشن تر و واضح تر باشد؛ زیرا می توان گفت که مقصود از تشبیه آنها به چوب های تکیه زده به دیوار، این است که آنان به سان چوب های خشک در برابر حوادث، کوچک ترین انعطافی ندارند و «خشب» در لغت عرب همان چون خشک غیر قابل انعطاف را می گویند که بر اثر فشار دو نیم می شود.

انعطاف پذیری در برابر حوادث به طرز صحیح، یکی از نشانه های مردان مؤمن به هدف خویش است و انعطاف در برابر حوادث، با تملق و چاپلوسی و ابن الوقت بودن و از این شاخه به آن شاخه پریدن، فرق روشنی دارد.

افراد ابن الوقت هدف مشخصی ندارند و به هیچ اصلی پایبند نیستند، به هر رنگی درمی آیند، و با ماسک های گوناگون در صحنه زندگی ظاهر می شوند و برای سود شخصی همه اصول را زیر پا می گذارند. ولی افراد انعطاف پذیر، تا آنجا که به اصول و اهدافشان ضرری متوجه نشود با مردم حتی با دشمن خود احیاناً کنار می آیند و برای حفظ اصول و پایه های واقعی از یک سلسله منافع می گذرند.

جهان طبیعت به ما درس می آموزد: طوفان سهمگینی از نقطه ای برمی خیزد و بر اشجار جوان و کهن سال و گل ها و گیاهان و مزارع حمله می برد، سنبل های مزارع و گیاهان و گل های گلستان در برابر طوفان مقاومت نشان نداده و با انعطاف و خم شدن خاصی، طوفان سهمگین را رد می کنند و پس از دقیقه ای به حالت نخست باز می گردند. ولی درختان خشک و یا درختان کم انعطاف در برابر طوفان سینه سپر کرده و با صلابت خاصی ابراز مقاومت می نمایند، امّا پس از لحظاتی از پای درمی آیند.

این حقیقت اجتماعی را پیامبر اسلام (ص) در یکی از سخنان خود بیان کرده و می فرماید: «مَثَلُ الْمُؤْمِنِ کالسُّنْبُلَةِ یحَرِّکهَا الرِّیحُ فَتَقُومُ مَرَّةً وَ تَقَعُ أُخْرَی وَ مَثَلُ الْکافِرِ مَثَلُ الْأَرْزَةِ وَ لَا یزَالُ قَائِمَةً حَتَّی تُتَغَفَّرَ».[3]

روح البیان در تفسیر همین سوره می نویسد: «الْأَرْزَةِ» درخت سختی است مانند صنوبر؛ «تُتَغَفَّرَ»: از جای کنده می شود.

حال مؤمن مانند سنبلی است که باد تند آن را حرکت می دهد، گاهی می ایستد و گاهی خمیده می گردد؛ ولی افراد کافر، در نداشتن انعطاف و کنار نیامدن با مردم، مانند درختان سخت هستند که در برابر تندباد حوادث از جای کنده می شوند.

افراد منافق بر اثر نداشتن فکر و عقل درست و سالم، حتی به آن اصولی که از ناحیه پیامبر(ص) پیشنهاد می شد و صد در صد به نفع آنها بوده نیز احترام نمی گذاشتند. از آنجا که آنها، افراد کوردلی بودند، هرگز حاضر نبودند که اصول و قوانین اسلامی را تحلیل و تجزیه کنند و لااقل اصولی را که به نفع آنها و دیگران است از صمیم دل بپذیرند.

منافق نه طرح می دهد و نه طرح می پذیرد. او به سبب بیماری «نفاق» کردار و گفتارش از محور عقل و خرد بیرون است؛ در حالی که رسول خدا(ص) و مؤمنان به آیین وی، با لجوج ترین دشمنان خود در سرزمین «حدیبیه» کنار آمدند و انعطافی نشان دادند که گروه تندرو و نزدیک بین را ناراحت ساخت.

عالی ترین انعطاف پذیری پیامبر(ص)

اینک ما در اینجا نمونه ای از بزرگواری ها و عالی ترین انعطاف پذیری پیامبر اسلام را در جنگ«حدیبیه» بیان می کنیم تا روشن شود رهبر عالی قدر اسلام، تا آنجا که به اصول ضرر و لطمه ای وارد نشود، عالی ترین انعطاف را نشان می داد:

در ایام «حدیبیه» که مسلمانان برای ادای عمره به آن نقطه آمده بودند با مقاومت شدید سپاه شرک مکه رو به رو گردیدند و نزدیک بود آتش جنگ شدیدی میان دو دسته شعله ور شود. نمایندگان مختلفی از طرف قریش برای مذاکره با پیامبر(ص) به محضر ایشان آمدند، ولی هیچ کدام نتوانستند مشکل را از طریق مذاکره حل کنند. سرانجام سهیل بن عمر، با دستورهای خاصی مأمور شد جریان را با قراردادی خاتمه دهد.

چشم پیامبر (ص) به سهیل افتاد، فرمود: سهیل آمده است قرارداد صلحی میان ما و قریش ببندد. سهیل آمد و نشست و از هر دری سخن گفت و مانند یک دیپلمات ورزیده عواطف پیامبر(ص) را برای انجام چند مطلب تحریک کرد.

او چنین گفت: ای ابوالقاسم! مکه حرم و محل عزت ماست. جهان عرب می داند، تو با ما جنگ کرده ای، اگر تو با همین حالت که با زور و قدرت توأم است، وارد مکه شوی، ضعف و بیچارگی ما را در تمام جهان عرب آشکار می سازی، فردا تمام قبایل عرب به فکر تسخیر سرزمین ما می افتند، من تو را به خویشاوندی که با ما داری سوگند می دهم، و احترامی که مکه دارد و زادگاه توست یادآور می شوم....

وقتی سخن سهیل به این جا رسید، پیامبر اسلام (ص) کلام او را قطع کرد و فرمود: منظورتان چیست؟.

گفت: نظر سران قریش این است که امسال همگی از اینجا به مدینه بازگردید و فریضه عمره و حج را به سال آینده موکول کنید. مسلمانان می توانند سال آینده، مانند تمام طوایف عرب در مراسم حج شرکت کنند، ولی مشروط بر این که بیش از سه روز در مکه نمانند و سلاحی جز سلاح مسافر همراه نداشته باشند.

مذاکرات سهیل با پیامبر (ص) سبب شد که قراردادی کلی و همه جانبه میان مسلمانان و قریش بسته شود. او در شرایط و خصوصیات پیمان فوق العاده سخت گیری می کرد و گاهی کار به جایی می رسید که نزدیک بود رشته مذاکرات صلح پاره شود، ولی از آنجا که طرفین به صلح و مسالمت علاقه مند بودند، دومرتبه رشته سخن را به دست گرفته، در پیرامون آن سخن می گفتند.

مذاکرات هر دو نفر با تمام سخت گیری های سهیل، به پایان رسید و قرار شد مواد آن در دو نسخه تنظیم شود و به امضای طرفین برسد.

بنا به نوشته عموم سیره نویسان، پیامبر(ص)، علی(ع) را خواست و دستور داد پیمان صلح را به شرح زیر بنویسند:

پیامبر(ص) به امیرمؤمنان(ع) فرمود: بنویس: «بسم اللّه الرحمن الرحیم». و علی(ع) نوشت.

سهیل گفت: من با این جمله آشنایی ندارم و «رحمان» و «رحیم» را نمی شناسم. بنویس: «باسمک اللهم» (به نام تو ای خداوند)

پیغمبر (ص) موافقت کرد به ترتیبی که سهیل می گوید نوشته شود و علی(ع) نیز نوشت. سپس پیامبر(ص) به علی(ع) دستور داد که بنویسد: «هذا ما صالح علیه محمد رسول اللّه» (یعنی این پیمانی است که رسول خدا با سهیل نماینده قریش بست

سهیل گفت: ما رسالت و نبوت تو را به رسمیت نمی شناسیم و اگر معترف به رسالت و نبوت تو بودیم، هرگز با تو از درِ جنگ وارد نمی شدیم. باید نام خود و پدرت را بنویسی و این لقب را از متن پیمان برداری.

در این نقطه برخی از مسلمانان راضی نبودند که پیامبر(ص) تا این حد تسلیم خواسته سهیل شود، ولی پیامبر(ص) با در نظر گرفتن یک سلسله مصالح عالی، خواسته سهیل را پذیرفت و به علی(ع) دستور داد که لفظ «رسول اللّه» را پاک کند.

در این لحظه علی(ع) با کمال ادب عرض کرد: مرا یارای چنین جسارت نیست که رسالت و نبوت تو را از پهلوی نام مبارکت محو کنم. پیامبر(ص) از علی(ع) خواست که انگشت او را روی آن بگذارد تا شخصاً آن را پاک کند و علی(ع) انگشت پیامبر(ص) را روی آن لفظ گذارد و پیامبر لقب «رسول اللّه» را پاک نمود.[4] طبری در این قسمت دچار اشتباه شده و نوشته است که خود پیامبر (ص) نام خود را نوشت و ما در این قسمت بطور گسترده در کتاب «در مکتب وحی» سخن گفته ایم.

گذشت و مسالمتی که رهبر عالی قدر اسلام در تنظیم این پیمان از خود نشان داد، در تمام جهان بی سابقه است؛ زیرا حضرت در گرو افکار مادی و احساسات نفسانی نبود و می دانست واقعیات و حقایق، با نوشتن و پاک کردن عوض نمی شود، از این جهت برای حفظ پایه های صلح، در برابر تمام سخت گیری های طرف، از در مسالمت وارد شده و گفتار او را پذیرفت.

تکرار تاریخ

نخستین شاگرد ممتاز مکتب پیامبر اسلام (ص)، با همین گرفتاری رو به رو گردید و از این نظر نسخه دوم نَفْس نبوی، علی(علیه السلام) از هر جهت نسخه مطابق اصل است و در مراحل زیادی با هم تطابق پیدا نموده اند. در آن لحظه که امیرمؤمنان (ع) از پاک کردن لفظ «رسول اللّه» امتناع ورزید، پیامبر اکرم(ص) رو به علی(ع) کرد و از آینده علی(ع) که وضع او با وضع پیامبر (ص) کاملاً مشابه خواهد بود، چنین خبر داد: فرزندان این گروه، تو را به چنین امری دعوت می نمایند و تو با کمال مظلومیت به چنین کاری تن می دهی.[5]

این مطلب در خاطره علی(ع) باقی ماند تا اینکه جریان جنگ صفین پیش آمد و پیروان ساده لوح امیرمؤمنان(ع) تحت تأثیر ظاهرسازی های فریبنده سربازان شام (که تحت سرپرستی معاویه و عمروعاص با علی(ع) جنگ می کردند) قرار گرفته و حضرت را واداشتند تن به صلح دهد. برای نوشتن صلح و قرارداد، انجمنی ترتیب دادند.

عبیداللّه بن ابی رافع، دبیر امیرمؤمنان (ع) از طرف آن حضرت مأموریت یافت صلح نامه را چنین بنویسد: «هذا ما تقاضی علیه أمیر المؤمنین علی» در این لحظه عمروعاص، نماینده رسمی معاویه و سربازان شام رو به دبیر علی(علیه السلام)کرد و گفت: نام علی و نام پدر او را بنویس؛ زیرا اگر ما او را رسماً امیرمؤمنان می دانستیم هرگز با او از درِ نبرد وارد نمی شدیم. در این باره سخن به طول انجامید، امیرمؤمنان(ع) حاضر نبود بهانه دست دوستان ساده لوح بدهد، پاسی از روز با طرفین کشمکش داشت تا اینکه به اصرار یکی از افسران خود، اجازه داد لفظ امیرمؤمنان را پاک کند، سپس فرمود:«اللّه أکبر، سنّة بسنّة». و داستان حدیبیه و یادآوری پیامبر را برای مردم بازگو کردند.[6]

پی نوشت

[1] منافقون -4

[2] مجمع البیان، ج10، سوره منافقون

[3] جامع الأخبار(للشعیری)، ص 183

[4] ارشاد، ص 61؛ اعلام الوری، ص 106؛ بحارالأنوار، ج20، ص 368

[5] کامل ابن اثیر، ج2، ص 138

[6] کامل ابن اثیر، ج3، ص 162

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر