مشخص کردن مرزها به این معناست که هر چیز به چه کسی تعلق دارد، و هر احساس، هر فکر، هر تصور و هر خیال متعلق به چه کسی است. وقتی مرزها مشخص و فاصله ی بین افراد تعریف شده باشد، می توان به جای ترس و اضطراب، اوضاع را آشکار و روشن دید و درست و آگاهانه تصمیم گرفت. اگر فاصله ای نباشد، ترس ها و اضطراب های بیمار در بیماردار نفوذ می کند و توانایی اجرایی و عملکرد او را مخدوش و قوه ی تصمیم گیری او را فلج می کند. اگر حضور اطرافیان حضوری بی اضطراب، امنیت دهنده و آرامش بخش باشد، و به بیمار نشان بدهند که سختیِ وضعیتِ او را درک می کنند، از ناراحتی او غمگینند، می توانند به خوبی از او مراقبت کنند، در مقابل سختی ها از پا نمی افتند، از بین نمی روند، دست و پای شان را گم نمی کنند و حضوری مثبت خواهند داشت، بیمار احساس امنیت و امید پیدا می کند. در غیر این صورت ممکن است بیمار اعتماد و اتکا به آنان را از دست بدهد و با خود بیندیشد که «اگر اطرافیانم، بیش تر از من دست و پای شان را گم کرده اند، پس من به چه کسی می توانم تکیه کنم.» این جاست که احساس تنهایی و ناامیدی او بیش تر می شود، اضطراب پیدا می کند و حتی ممکن است کارهایی را که توان انجام دادن آن ها را دارد، کنار بگذارد.
منبع مقاله :
رفعتیان، عبدالحسین؛ (1386)، همراهی نزدیکان در طول بیماری (چگونگی برخورد با بیماری های سخت درمان)، تهران: نشر قطره، چاپ دوم