مجله مهر: نام «شمقدری» را که میشنویم، در اولین برخورد به یاد سالهایی میافتیم که سینما دستخوش تغییرات زیادی شد، روزگاری که معاونت سینمایی به سازمان سینمایی تغییر نام داد یا ماجراهای خانه سینما اتفاق افتاده بود؛ اما نه! قرار نیست درباره همان «شمقدری» حرف بزنیم، اینجا پای صحبتهای «شمقدریِ پسر» نشستیم. کسیکه شاید آقازاده باشد، اما خودش چند سالی میشود که هویت مستقل پیدا کرده است.
«حسین شمقدری» با اینکه مهندسی را در دانشگاه شریف خوانده، اما خروجی او از این دانشگاه بیشتر از اینکه یک مدرک تحصیلی باشد، مستند جنجالی «میراث آلبرتا» بود و شاید به همین دلیل است که میگوید «هیچوقت خودتان را به درس و سیستم آموزشی کشور محدود نکنید، چون این سیستم با اینکه هدف دارد، استعدادها را شکوفا کند، در واقعیت نه تنها موفق نیست، بلکه آنها را سرکوب میکند.»
شمقدری در چند سال گذشته مستندهای پر سر و صدایی ساخته و در این مسیر تنها نبوده است؛ محسن اخوانفر که در مستندهای اول به عنوان فیلمبردار نامش را میدیدیم، اما حضورش بیشتر از یک مدیر فیلمبرداری بوده و همراهی است که حضورش در کنار شمقدری الزامی به نظر میرسد.
در این گفتوگو پای صحبتهای حسین شمقدری و محسن اخوانفر نشستیم.
آقای شمقدری چطور میشود که دانشجوی مهندسی دانشگاه شریف، دست به ساخت مستند میزند؟ اثری که در قسمت اول، دغدغه شخصی یک دانشجو به نظر میرسد. دغدغهای که در قسمت دو ادامه پیدا میکند و در سه، کمی رنگ و لعاب آن زیاد میشود و حتی شاید بتوان آن را سفارشی دانست. ماجرای حسین شمقدری در فیلمسازی چیست؟
شمقدری: اتفاقی که در این روند برای ما افتاد این بود که بخشی از استعداد و علاقهمان را با افتادن در جریان و کاملا شانسی کشف کردیم. اگر در این جریان نمیافتادیم، نه وارد سینما میشدیم و نه فیلمسازی و مستندسازی میکردیم. این جریان هم بعد از اتفاقات سال 88 در دانشگاه بود که ما را درگیر کارهای فرهنگی کرد و کلیپ و فیلمهایی ساختیم. کلیپهایی که خیلی هم دیده شدند. درباره خودم میتوانم بگویم که بعد از این اتفاقها فهمیدم فیلمسازی کاری بوده که از قدیم، دوست داشتم ولی هیچوقت به آن نپرداختهام. البته در دوران راهنمایی و اوایل دبیرستان دو فیلم کوتاه هم ساخته بودم که در جشنواره فلسطین به نمایش درآمده بود و علاوه بر اینها هرشب در فیلمبرداری فیلمهای پدرم حضور داشتم و به پشت صحنهها میرفتم، اما به شکل مشخص وارد این فضا نشده بودم که بخواهم فعالیت حرفهای داشته باشم.
شما ورودی چه سالی بودید؟
شمقدری: سال 85 در رشته مهندسی مواد-متالوژی وارد دانشگاه شدم، کارشناسی ارشد را هم با توجه به اینکه معدلم خوب بود، بدون کنکور در همان رشته شروع کردم؛ اما بعد از دو سال به قدری از فضای مهندسی دور شده بودم که سال 91 مهندسی و ارشد را نیمهکاره رها کردم و کارشناسی ارشد رشته سینما در دانشگاه تربیت مدرس را شروع کردم. البته به نظر خودم ارزش تحصیلات دانشگاهی نسبت به کاری که انجام میدهیم خیلی کمتر است و بیشتر پرستیژ است، چون تحصیلات آکادمیکی که ما در دانشگاه داریم، کاربردی نیست و مهم شرکت در کلاسهای کاربردی و گذراندن دورههای مرتبط با کاری است که انجام میدهیم.
خودتان در دانشگاه درس خواندهاید و تحصیلات را تمام کردهاید و حالا این حرفها را میزنید! به هر حال همه دوست دارند درس بخوانند و تحصیلات بالا داشته باشند.
شمقدری: کاربرد تحصیلات در ایران بیشتر پرستیژ است! من میگویم کارشناسی ارشد سینما دارم! حالا این مدرک که چی؟ اینکه چهار تا درس خواندم که حفظیات آن هم زیاد بوده، چه تاثیری دارد؟ فرد باید خودش تحقیق کند، کلاس برود. همانطور که اگر من همان مسیر قبلی را ادامه میدادم، هرگز نمیتوانستم وارد سینما بشوم.
این کلاسهای کاربردی که میگویید چه بودند و چه سالهایی آنها را گذراندید؟
شمقدری: سال 89 و 90 بود، اوایلی که وارد حوزه مستندسازی شدیم، شرکت در این کلاسها را هم شروع کردم، البته هنوز هم در بعضی از آنها شرکت میکنم و معتقدم آموزش چیزی نیست که تمام شود.
شما و آقای اخوانفر در این سالها با یکدیگر کار کردهاید و در کنار هم بودید، این آشنایی از کجا شروع شد؟
اخوانفر: حسین سال 85 و من سال 86 وارد دانشگاه صنعتی شریف شدیم، من دانشجوی عمران بودم، فعالیتهای ما بیشتر در بسیج دانشجویی دانشگاه بود و از همانجا با یکدیگر آشنا و آشناتر شدیم. سال 88 سکوی پرتابی برای ما بود و کار را با تولید محصولات کوتاه شروع کردیم. این مسیر جلوتر رفت تا در آبان 89 به تولید اولین مستند بلند با نام «یزدان تفنگ ندارد» منجر شد. بعد از «یزدان» چند مستند دیگر از قبیل «مهارنشده» و «دوپینگیها» ساختیم و نهایتا مراسم رونمایی از شاخصترین اثرمان تا آن زمان یعنی «میراث آلبرتا 1» را اردیبهشت سال 91 در دانشگاه شریف برگزار کردیم.
درستان چه شد آقای اخوانفر؟
اخوانفر: برای ارشد، رشته مدیریت رسانه را در دانشگاه تهران خواندهام. چون کارم به سمت رسانه رفته بود، رشتهام را هم تغییر دادم.
شما چرا سینما نخواندید؟
اخوانفر: علاقههای من در این مسیر، بیشتر به سمت ارتباطات بود تا مسائل تخصصی سینما.
به نظر خودتان چه چیزی در «میراث آلبرتا» وجود داشت که مردم را جذب آن میکرد که بخواهد به تماشای آن بنشینند؟
اخوانفر: دانشگاه شریف را میشناسید. در این دانشگاه، تعداد دانشجوهایی که سالانه به خارج از کشور میروند خیلی زیاد است، به طوریکه در برخی رشتهها تا 70 درصد فارغالتحصیلان مقطع کارشناسی، مهاجرت میکنند. بنابراین رفتن از ایران از مباحث روزمره و همواره رایج در شریف است. این مسئله برای ما هم مهم بود و فکر میکنم فیلمساز، زمانی موفق است که به موضوعاتی که برای خودش اهمیت دارد، بپردازد. «میراث آلبرتا» دغدغههای دانشجوهای همین دانشگاه بود و میگویم که هیچوقت سفارشی نبوده است. ما رفقای خودمان را میدیدیم که این شرایط را دارند و همین نزدیکی با مسئله بود که باعث شد به سراغ آن برویم و بخواهیم دربارهاش فیلم بسازیم.
احتمالا این مستند در زندگی خودتان هم نقطه عطفی محسوب میشود.
اخوانفر: دقیقا، «میراث آلبرتا» باعث شد اسم ما شناخته شود و بر سر زبانها بیفتد. در سال 91 به ساختار خودمان انسجام دادیم و موسسه فرهنگی «آرمان مدیا» را ثبت رسمی کردیم. به فاصله یکسال و با توجه به استقبالی که از قسمت اول میراث آلبرتا شده بود، سراغ قسمت دوم آن رفتیم و سال 92 فیلمبرداری در اروپا را شروع کردیم.
از ابتدا ایده ساخت قسمت دوم در اروپا وجود داشت یا در روند کار به این نتیجه رسیدید؟
اخوانفر: ایده آن بصورت تقریبی وجود داشت، اما دلیلی که ما را به سمت ساخت قطعی قسمت دوم برد، استقبالی بود که از قسمت اول شد و درخواستها و تشویقهای زیادی در این زمینه وجود داشت که قصه را ادامه بدهیم. به هر حال این استقبال نقطه محرکهای بود که ما را در مسیر قرار داد.
شمقدری: نمیتوان کامل گفت که ایده آن را داشتیم، در انتهای «میراث آلبرتا1» نوشتیم «ادامه دارد» ولی همان زمان که این جمله را نوشتیم منظورمان این بود که داستان این مهاجرتها ادامه دارد و تمام نمیشوند، اما بعد از اکران و دیده شدن آن، مخاطبها دنبال ادامه مستند بودند! ما هم در شرایطی قرار گرفتیم که باید آن را میساختیم.
به هر حال «میراث2» را ساختید و اتفاقا هم خیلی مورد توجه قرار گرفت. انتظار داشتید؟
اخوانفر: سال 92 بعد از تولید «میراث آلبرتا 2» برای آن مراسم رونمایی گرفتیم؛ چیزی که برای خودمان جالب بود، بلیتفروشی برای رونمایی از مستند بود! حدود دوهزار و دویست نفر بلیت سه هزار تومانی را برای حضور در این برنامه خریدند. سیصد، چهارصد نفر هم خودمان مهمان داشتیم و جالب است بدانید رکورد حضور تعداد مخاطب در سخنرانی آقای هاشمی در سال 87 در دانشگاه خودمان را شکستیم، البته بعد از آن، کنسرت احسان خواجه امیری در شریف، رکورد ما را شکست! «میراث آلبرتا 2» نه فقط در دانشگاهها که حتی در سطح شهر هم دیده شد. ما مطمئن هستیم این فیلم در فضای دانشجویی خیلی خوب دیده شد و استقبال برای قسمت سوم هم بالا رفته بود. ما با توجه به اینکه قسمت دوم را در اروپا ساخته بودیم، دلمان میخواستیم قسمت سوم را در امریکا یا کانادا بسازیم و برای ویزا اقدام کردیم، پروسه ویزا تقریبا دو سالی زمان برد و نشد! از همین رو ما دوباره به اروپا رفتیم. البته معتقدم که رفتن دوباره ما به اروپا اتفاق خوبی بود چرا که با توجه به تولید «سیوسه سال سکوت» و یکی دو مستند دیگر در اروپا، تسلط خوبی نسبت به فضای آنجا داشتیم و اثری از نگاه توریستی در ما نبود.
من از کلمه سفارشی برای «میراث آلبرتا 3» استفاده کردم، من به عنوان مخاطب عام میراث آلبرتا 1 و 2 را کاملا براساس دغدغه شما میدانم و زاویه نگاه به موضوع را هم میپسندم، اما در میراث 3 با اینکه میگویید زندگی پس از مهاجرت، اما در بخش زیادی مسائل دینی را در آن دیدم و بُعدهای دیگر کمتر بوده، خودتان این حرف را قبول دارید؟
شمقدری: «میراث آلبرتا 3» چهار اپیزود دارد و تنها یکی از آنها درباره دینداری است. سعی کردیم در این قسمت، وارد زندگی پس از تحصیل شویم و لایه بعدی زندگی را ببینیم. یکی درباره دینداری، یکی خانواده، یکی هم نگاه مالی و کاری داشت و در نهایت برآیندی از زندگی در یک کشور دیگر را ارائه میداد. در همان قسمت سوم دکتر رامین صرامی -یکی از شخصیتهای فیلم- درباره زندگی پس از مهاجرت میگوید که «شما از لحاظ کیفیت و استاندارد، زندگی خوبی خواهی داشت، اما از لحاظ برآیندی که در نهایت برای شما به ارمغان میآورد، رفاهی نیست که در ایران میتوانید داشته باشد.»
خودتان با توجه به این رفت و آمدها و مواجه با زندگی آدمها، مهاجرت را چطور دیدید؟
شمقدری: من مجموعا 6 ماه در آنجا زندگی و در این مدت با مهاجرهای زیادی چه ایرانی و چه غیرایرانی صحبت کردهام و واقعا زندگی مهاجرت تحصیلی را توصیه نمیکنم و استدلالم به برآیندی برمیگردد که زندگی برای مهاجر دارد. البته شاید در برخی موارد این مهاجرت خیلی هم خوب باشد، مانند کسانیکه در ایران برای خودشان هیچ آیندهای را متصور نمیشوند، اما کسانیکه در ایران میتوانند موفقیتهایی داشته باشند و مسیری برایشان وجود دارد، توصیه نمیکنم. اما اغلب کسانیکه مهاجرت تحصیلی میکنند، شرایط رشد در ایران را دارند و کارهای زیادی میتوانند انجام دهند. برآیند کلی خودمان از مهاجرت را در دو قسمت اول نمیتوانستیم بگوییم، اما سعی کردیم در قسمت سوم به تصویر بکشیم. البته بیان این حرفها هم کار سختی است، چون همیشه این قضاوت از جانب مخاطب وجود دارد که شما از جایی پول گرفتهاید و میخواهید بدی غرب را بگویید! با توجه به محوبیت شدید غرب در ایران، خیلی سخت است که بخواهی بدیهای آن را روایت کنی و در عین حال حرفهایت باورپذیر هم باشد؛ به علاوه اینکه با مهاجری طرف هستی که حالا باید بدی خودش را بگوید! این اتفاق راحت نمیافتد.
در قسمت سوم علاوه بر بهتر شدن کیفیت تصویر و صدا، به نظر میرسید دوربین شما راحتتر به برخی مکانها مثل قسمتهای مختلف دانشگاهها رفته بود، علیرغم اینکه در دو قسمت قبلی به وضح میدیدیم که بعضی بخشها مشخصا دوربین را نامحسوس روشن میگذاشتید؛ در روند ساخت قسمت سوم کمک نداشتید؟
اخوانفر: باید بگویم احتمالا تصور شما از فیلسمازی در اروپا درست نباشد، چون اصلا شبیه به ایران نیست و واقعا آسان است! در حقیقت میتوانید دوربین را هرجایی که خواستید ببرید، مگر اینکه خلافش ثابت شود. در ایران دقیقا برعکس است، یعنی شما همهجا نمیتوانید دوربین ببرید، مگر اینکه خلافش ثابت شود! برای مثال اگر در ایران از پلیس مجوز فیلمبرداری داشته باشید، باز هم در پارک اجازه ندارید و باید مجوز جدا بگیرید. اما در اروپا اصلا اینطور نیست، دوربین را روی دستتان میگیرید و هرکجایی که خواستید برای فیلمبرداری میروید؛ برای مثال زمانیکه به پاریس رفته بودیم، بعد از ماجراهای شارلیابدو بود و پلیس ضدشورش در سطح شهر حضور داشتند، با این حال کسی کاری با ما نداشت، مگر اینکه «موی دماغ آنها میشدیم!» به همین دلیل حضورمان در دانشگاه و آزمایشگاههای آنها نه مجوز خاصی میخواست و نه ما به جایی وصل بودیم که برایمان هماهنگیها را انجام دهند. در اروپا حداقل در ظاهر کسی کاری به شما ندارد، البته برداشت من این است که با توجه به سیستم امنیتی قوی، حواسشان هست که شما چهکاری انجام میدهید.
شما راه فیلمسازی ارزان در خارج از ایران را به خوبی یاد گرفتهاید!
شمقدری: بله! ما همین الان میتوانیم آژانس مسافرتی بزنیم و خیلی هم کارمان خوب باشد! خیلی از دوستان وقتی میخواهند برای سفر به خارج از ایران بلیت بخرند، از ما مشاوره میگیرند، چون راهکارهای زیادی داریم که هزینهها را کم کنیم.
اخوانفر: بسیاری از آژانسهای مسافرتی به دلیل بیاطلاعی مردم توانستند کار و کاسبی کنند! مردم اطلاعی از هزینهها ندارند و هرچیزی که آژانس میگوید را قبول میکنند.
روز اولی که ساخت این مستندها را شروع کردید، قطعا برای خودتان هدفی را در نظر گرفته بودید، حالا بعد از گذشت چند سال و ساخت سه قسمت آیا به همان اهداف دست پیدا کردهاید؟
شمقدری: هدف کلی ما مهاجرت تحصیلی بود و در ابتدای مسیر، ما تنها توانستیم کلیت بحث را مطرح کنیم و خیلی به جزییات نرسیدیم، اینکه زندگی تحصیلی و زندگی مهاجراتی چه معایب و چه محاسنی دارد. از همین رو «میراث آلبرتا 1» بیشتر یک طرح موضوع در داخل کشور بود، لذا نگاهی که برای بیان نکات مختلف آن داشتیم، خیلی محقق نشد. در «میراث آلبرتا2» که به هرحال دوربین به خارج از کشور رفته بود و زندگی آنهایی که رفته بودند را به تصویر کشید و تا حدی به هدفی که داشتیم نزدیک شدیم، اما باز هم به نظر خودم خیلی از حرفها و جنبهها مطرح نشد. اما معتقدم که در «میراثآلبرتا 3» به بعضی از اهدافی که میخواستیم، رسیدیم. در اکرانهایی که داشتیم، بسیاری معتقد بودند که قسمت سوم جانمایه حرفی که میخواستیم، بوده است. حتی کسی به من پیغام داد و گفت که بعد از دیدن میراث 1 و 2 مهاجرت کرده، اما بعد از دیدن قسمت سوم تازه به برخی واقعیتها پی برده است! یعنی در حقیقت خیلیها با آن دو قسمت حتی برای مهاجرت تشویق هم شدند! خودم معتقدم قسمت سوم هم به مهاجرت تشویق میکند و هم از آن میترساند، به همین دلیل واقعیتر است، بیشتر از این جهت که وقتی کسی میخواهد مهاجرت کند باید متناسب با شرایط خودش تصمیم بگیرد.
اخوانفر: واقعیت این است که مهاجرت برای تحصیل با زمان پس از تمام شدن درس فرق میکند. در مدت زمانی که فرد دانشجوی دانشگاه است مبلغی را دریافت میکند، درس میخواند، در آزمایشگاه روی پروژهها کار میکند و در محیطی حضور دارد که با کف جامعه تفاوتهایی دارد. اما بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه، باید شغل داشته باشد، کار کند و مختصات زندگی از جمله خانه، وسایل آرامش و حتی مالیات را بتواند تامین کند، این موارد فرد را با کف جامعه درگیر میکند. روزگار دانشجویی هم مانند شرایط کسی است که توریستی به جایی سفر میکند و درگیر مسائل روزمره زندگی آدمهای دیگر نیست. این شرایط معمولا در درازمدت این قیاس را برای فرد به وجود میآورد که فرد دیگری با شرایط خودش در ایران روزگار بهتری برای زندگی دارد. حالا در این میان چه بر سر دین فرد میآید، ازدواج و فرزندش چه شرایطی خواهند داشت، چون به هر حال فرد عضو درجه دو جامعه است. کسی را تصور کنید که در 22 سالگی برای تحصیل رفته باشد، در بهترین شرایط 6 سال درس خوانده و 28 ساله شده؛ حالا باید چه کند؟ برگردد و تازه با مسائلی مثل سربازی و بیمه و شغل و فرهنگ رانندگی در ایران مواجه شود؟ معلوم است که ترجیح میدهد برنگردد و میماند، اما این تصمیم هم در دراز مدت تاثیرات دیگر خودش را دارد. بنابراین نظر شخصی من این است که دنیا را دیدن به عنوان سفر خیلی خوب و لذتبخش است، حتی زمانهای 6 ماهه که فرصتهای مطالعاتی برای آدم به وجود بیاورد، اما بعد از ماندگار شدن است که مشکلات، تازه شروع میشوند! اینجا در ایران وقتی با مشکلی روبرو میشویم، فامیلی، دوستی، آشنایی داریم که به دادمان برسد! اما آنجا اینطور نیست و خودمان تنهاییم!
شما بین ساخت میراث 2 و 3، مستند «سیوسه سال سکوت» را ساختید که ماجرای متفاوت و عجیبی هم دارد، داستان آن از کجا شروع شد؟
شمقدری: کلید شروع این مستند هم از سفرهایی بود که داشتیم و با جانبازهایی آشنا شدیم که پناهنده شده بودند، سوژهای دراماتیک و جذاب که باعث شد تصمیم بگیریم در یک مستند مجزا به آن بپردازیم. در روند کار هم شخصیت «ابوالفضل دوزنده» که سوژه مستند بود، به شدت کاریزماتیک بود. همانطور که مستند بعدی که روی آن کار کردهایم درباره «حمزه غالبی» است. اینها خودشان کاراکترهای جذابی هستند که میتوانند در قالب یک مستند دیده شوند.
با حمزه غالبی هم در همین سفرها آشنا شدید؟
شمقدری: حمزه غالبی را از زمانیکه با دانشجوها در ارتباط بودیم، میشناختیم و در زمان «میراث آلبرتا» از او خواستیم به عنوان دانشجویی که به دلیل مسائل سیاسی از کشور رفته، جلوی دوربین بنشیند و مصاحبه کند که در آن زمان به ما اعتماد نکرد. در سفرهای بعدی هر بار او را میدیدیم و در ارتباط بودیم تا در نهایت به ما هم اعتماد کرد و فهمید پای حرفی که میزنیم میایستیم و زیرآبی نمیرویم! این اعتماد باعث شد که ایده ساخت یک مستند که تنها درباره حمزه غالبی باشد، مطرح شود.
انتشار آن به کجا رسید؟
اخوانفر: تولید مستند به پایان رسیده و به امید خدا همزمان با بازگشایی دانشگاهها در مهر 96، عرضه عمومیاش را انجام میدهیم.
به هر حال مستندهایی که ساختهاید، جدای از اینکه بحث مالی در آنها مطرح است؛ هزینههای معنوی هم برای شما داشته، درست است؟ از جهت اینکه شما «شمقدری» هستید و حتما جاهایی مورد انتقادهای حتی تند قرار گرفتهاید، این سوال را میپرسم؛ چطور اینها را حل کردید؟
شمقدری: نگاه من به «شمقدری» بودن همیشه فرصت بوده تا تهدید. وقتی که بتوانی کار خوب بسازی که حرفی هم برای گفتن داشتهباشد، اتفاق خوبی افتاده است. هنوز هم کسانی هستند که در فضاهای مجازی یا واقعی که با من حرف میزنند یا پیغام میدهند، میگویند که با این فیلمها مسیر زندگیشان عوض شدهاست، پس فیلم، کاربرد خودش را داشته و موثر بوده است. حالا اینکه پدر من چه کسی بوده، بیشتر فرصتی برای بهتر و بیشتر دیده شدن فیلم است و هرچه شایعات بیشتری اطراف آن شکل بگیرد، بیشتر در دیده شدن فیلم موثر بوده است. از طرفی هم با توجه به اینکه فیلم ریتم خوبی داشته و مسائلی را مطرح کرده که اهمیت داشتهاند و فضای تبلیغاتی هم نداشته، موثر بوده؛ البته اگر من وارد ساخت فضای فیلمهای سفارشی و پروپاگاندایی شوم، چه پسر شمقدری باشم و چه نباشم، تاریخ مصرف پیدا میکنم.
البته بحث دیگری هم در این زمینه وجود دارد، برخی میگویند چون شما پسر آقای شمقدری هستید، توانستهاید روی این سوژه ها دست بگذارید! چون اگر فرد دیگری وارد این مسیر میشد، امکان داشت در همان ابتدا جلوی کارش گرفته شود؛ خودتان این موضوع را قبول دارید؟
شمقدری: به هر حال بیتاثیر نبوده است! برخی جاها با این دید که ما در دایره نزدیکان خودشان حساب میشویم، بیشتر اعتماد میکنند. ولی عکس آن هم وجود دارد و در جاهایی حتی برخوردهای بیشتری و تندتری هم با ما صورت میگیرد. چون یک روز دولت احمدینژاد است و روز دیگری دولت فرد دیگری و برخوردهای سیاسی همچنان وجود دارد، برخوردها چه حمایتی و چه مخالفتی باشد، خوب نیستند.
پس این فضاها را تجربه کردهاید؟
شمقدری: بله، جایی بوده که به ما اعتماد کردهاند و اجازه دادهاند راحت کار کنیم و جایی هم بوده که با نگاه اینکه ما آنطرفی هستیم، جلوی کارمان را گرفتهاند. ولی ما همیشه سعی کردیم حرف حق را بزنیم، هرچند که برایمان هزینه داشته باشد ولی در این مسیر اگر کاری هزینه خیلی زیادی داشته باشد، ما هم از کنار آن میگذریم.
اخوانفر: البته در اینباره من دیدگاهی دارم و باید بگویم با عرض معذرت بعضی از ما ایرانیها در وجودمان فضای حسادت داریم! بعضیها هستند که خودشان نمیتوانند کاری را پیش ببرند و وقتی کسی همانکار را انجام میدهد، میگویند که حتما فلانیها رانت داشتهاند یا به جایی وصل بودهاند، یعنی این نگاهها هم وجود دارد! البته من هم رد نمیکنم که اسم «شمقدری» چه مثبت و چه منفی کار خودش را کرده است. مثلا موضوعاتی که ما به آنها پرداختیم را کسی به سراغشان نرفته بود. «سیوسه سال سکوت» را در نظر بگیرید، سوژه جانبازی که پناهنده شده را کسی سراغ آن نرفته بود. یا زندگی پس از مهاجرت فقط یک نمونه داریم که آقای محمدعلی فارسی در مستند «مهاجران» و سال 80 ساخته بود. همه تلاش ما این است که به مسائلی بپردازیم که احتمالا بقیه سراغ آن نمیروند، اینکه کار سفارشی باشد یا افراد زیادی در ساخت آن ادعا داشتهباشند را خیلی نمیپسندیم. حتی می توانم مثال بزنم؛ بیشتر گروههای فیلمساز دوست دارند درباره اربعین کاری را بسازند، چون بودجه برای آن وجود دارد، من نام این کار سفارشی میگذارم. در این میان «آرمان مدیا» اگر نتواند حرفی تازه درباره اربعین بزند، اصلا وارد این فضا نمیشود. البته این وسط هم طرحهایی مثل «سیوسه سال سکوت» پیدا میشود که به ارگانهای زیادی ارائه میدهیم و همه آنها، طرح را رد میکنند، اما آرمان مدیا چون طرح را قبول دارد، روی ساخت آن میایستد و نتیجه به شکلی میشود که دیگران آن را اثر خوبی میدانند. در نهایت منظورم این است که بخشی از کار، جسارت داشتن است و معتقدم دانشگاه شریف این جسارت را به دانشجوهایش میدهد و یکی از خوبیهایش این است. این حس را دانشجوها دارند که دلی به دریا بزنند و کار کنند.
شمقدری: بخش دیگری که در این فضا وجود دارد، این است که سفارشی کار کردن تاریخ مصرف دارد و بعد از مدتی مخاطب خودتان را از دست میدهید. «میراث آلبرتا3» در حدود 50 میلیون فروش اینترنتی داشته که احتمالا میتوانیم بگوییم از پرفروشترین فیلمهای مستند سینمای ایران بوده است! البته لینکهای غیرمجاز متعددی هم وجود داشته که با این حساب میتوانیم بگوییم آدمهای زیادی این اثر را دیدهاند.
فعالیتهای شما خصوصی است؟
شمقدری: دفتری که امروز در آن نشستهایم، خصوصی است و بخشی از پروژههایی که انجام میدهیم؛ تبلیغاتی و صنعتی است که قریب به نصف وقت ما را میگیرد و البته هزینههای ما را هم تامین میکند و سپس سراغ پروژههای دیگر اجتماعی میرویم، چون به هر حال دست روی موضوعاتی میگذاریم که در خیلی موارد کسی حاضر نیست برای آنها پول دهد، اما خوشحالیم که توانستهایم با مخاطبهای خودمان ارتباط خوبی برقرار کنیم و آنها برای تهیه این آثار حاضر هستند هزینه کنند. ما این سبک کار را انتخاب کردهایم، در این صورت است که خودمان را مجبور میکنیم فیلم خوب بسازیم، چون اگر اینطور نباشد ما هم به سمت ساخت فیلمهای سفارشی و بیکیفیت میرویم، اما الان مخاطب از ما کار خوب میخواهد و باید با ایدههای جدید آنها را ترغیب کنیم.
در همین مصاحبه هم بارها گفتید که به جایی وصل نیستید و کار خودتان را مستقل انجام میدهید، اینطور نتیجه میگیریم که این دغدغه در کلامتان وجود دارد.
شمقدری: بله، به هر حال این پیش فرض وجود دارد.
با اینحساب فکر میکنید اگر فرزند آقای شمقدری هم نبودید، باز این اتفاقها برای شما میافتاد؟
شمقدری: شاید و احتمال آن وجود دارد. اما مثالی که وجود دارد، این است که سال 88 در دانشگاه گروهی تشکیل شده بود و یکی از بچهها با این نگاه که پدر من فیلمساز است و من هم بلد هستم، سراغم آمد. با توجه به اینکه چند فیلم کوتاه ساخته بودم، هم کار با دوربین را میدانستم و هم تدوین بلد بودم. یعنی میخواهم بگویم اگر پسر آقای شمقدری نبودم، شاید روز اول هم سراغ من نمیآمدند!
نظر پدرتان درباره کارهایی که انجام دادهاید، چیست؟
شمقدری: اکثر کارهایی که انجام میدهم، از همان طرح اولیه با ایشان مطرح میکنم و کمک میگیرم، در تدوین و ادامه کار هم همینطور. فکر میکنم اکثر کارها را هم دوست داشته باشد!
خیلی اهل جشنواره نیستید، درست است؟
شمقدری: به طور کلی علاقهای به جشنوارهها نداریم! برای مثال جشنواره فیلمهای مستند کاملا تخصصی است و اصلا مردمی نیست. بخش مستند جشنواره فجر هم برای مردم جذابیت ندارد.
اخوانفر:معتقدیم مخاطب مهم است و جشنوارهها جایی نیستند که برای عموم جذابیت داشته باشد. اینکه فیلمی در بین مردم دیده شود، خیلی مهمتر است. البته نکته مهم این است که برخیها جشنواره زده هستند، نکته جالب دیگر اینکه قریب به اتفاق آثار ما در جشنواره ای همچون حقیقت، پذیرفته نمیشود. این اتفاق در جشنوارهای همچون عمار هم افتاده است. برای مثال «سیوسه سال سکوت» در جشنواره عمار بایکوت شد، اما 25 میلیون تومان فروش اینترنتی داشت. فیلمهای برتر مستند هم در چند دوره اخیر بیشتر در گروه هنر و تجربه دیده شدند و محل اصلی عرضه آنها بوده است با چند سالن محدود در کل کشور. یا برای مثال مرکز گسترش سینمای تجربی که سالانه تعداد بسیار زیادی فیلم تولید میکند، اما اصلا معلوم نیست چه میشوند! اساسا فیلمهایی هستند که برای شرکت در جشنوارهها ساخته میشوند، بعد هم آرشیو میشوند و دیگر کسی از آنها خبر ندارد. از طرفی مستندساز در کشور خیلی زیاد شده و اساسا خیلیها تصور میکنند تنها با نشاندن چند نفر جلوی دوربین میتوانند مستندسازی کنند.
شمقدری: البته فضای اکران فیلمهای ما در فضای دانشگاه است که خیلی هم هیجان دارد و معمولا سالنها پر میشود و بعد از نمایش هم کلی بحث و صحبت در سالن اتفاق میافتد.
اصلا از ابتدا کارتان را با چه امکانات و شرایطی شروع کردید؟
شمقدری: در ابتدا طرح مجموعهمان را به سازمان بسیج دانشجویی ارائه دادیم، آن زمان یک کامپیوتر و در حدود یک میلیون تومان پول به ما دادند، پشت دانشگاه شریف هم زمینی بود که در آن یک اتاق گرفتیم و شب و روز هم همانجا بودیم و کار میکردیم و مستند «یزدان تفنگ ندارد» را در همین مدت ساختیم. در همان زمان، مرکز مستندسازی سفیر را نیز راهاندازی کردیم.
اخوانفر: بعد از گذشت دو سال از راهاندازی سفیر، آن را تحویل دادیم. بیشتر دوست داشتیم برای خودمان کار کنیم. به همین دلیل موسسه «آرمان مدیا» را ثبت کردیم و مشغول به کار شدیم؛ من و حسین شمقدری و حسن مددی.