خانم ثقفی صحبتمان را از مقوله فیلمسازی و دنیای مربوط به آن آغار کنیم؛ به نظر میرسد عدهای از جوانان صرفا به خاطر میل و اشتیاقی که به دیده شدن دارند پا به این حرفه میگذارند بدون اینکه درک و دانش درستی از این شغل داشته باشند و به عنوان مثال حتی تجربه دستیاری در یک فیلم و در کنار کارگردانی دیگر را ندارند…
در جواب شما باید بگویم که سینما برای من اینگونه نیست؛ من از کار کردن در سینما برداشت دیگری دارم. فکر میکنم هرکس در هر حرفهای که حضور دارد باید بداند که برای چه به آن حوزه ورود پیدا کرده است. من وامدار ادبیات هستم و رفقای نزدیکم نویسندههایی هستند که بیشترشان قرنها پیش از جهان ما هجرت کردهاند. به تناسب، سینما هم در ذهن من نمود دیگری دارد. فکر میکنم فیلمساز بیش از هرچیز باید مراقب خودش باشد و از تنهاییاش محافظت کند. مردم، اخلاق و عشق زمینههای فکری انسان هستند و خواه یا ناخواه به صورت پی دیوارههای یک اثر هنری درمیآیند. اما زیست شخصی هنرمند نمود آنها را در هر اثر هنری متفاوت و متمایز میکند.
در هر صورت دیده شدن و در معرض دید قرار گرفتن جزو لاینفک حرفه هنرمندان است و به نظر میرسد راه گریزی برای شما هم در این مورد نباشد.
موافقم اما تا جایی که بتوانم از آن دوری میکنم.
چرا؟
هرکس برای نداشتههایش در زندگی میجنگد. من به دنبال خرد فردی و عشق جمعی هستم. فکر میکنم این بحث فرعی است و مرا از اصل دور میکند. از قضا اصلا آدم منزویای نیستم اما شلوغی برایم جستوجوگرایانه نیست. خورشید میتابد یا برف میبارد، کوه بلند و دره عمیق است، ما توجه اندکی به این حقایق داریم اما زندگی یعنی دریافت معانی بازنگفتنی همین چیزها. گاهی همکاران ما نمایش حضورشان (ردکارپت) بیشتر از کاری است که میکنند.
دقیقا میخواستم به همین جا برسم…
من اینگونه به زندگی و سینما نگاه نمیکنم. هر فیلمی که ساخته میشود ظرفیت و توان صاحب فیلم را نشانه میرود و جهانبینی فیلمساز را واکاوی میکند. باید از تنهاییمان محافظت کنیم. ادراکات قلبی، آنچه به صورت دانستنیهای زندگی یا به هیات اخلاقیات جامعه یا از طریق تربیت اولیه در ما خانه کرده، خواسته یا ناخواسته زمینهای در روح ما به وجود آورده است.
اما خیلی از همکاران شما برای ساخت فیلم اولشان مجبور هستند تن به شرایط ناخواسته دهند و فیلمهایی بسازند که به جهان و تفکر پیرامونشان مربوط نیست…
آنها هم میتوانند فیلم را از آن خود کنند. همه ما در رابطه با هر مقولهای ایدهای داریم. امکان تحمیل موضوع وجود دارد، اما اندیشه و منظر از جهان فیلمساز میآید. شاهنامه در طول تاریخ توسط چند شاعر به صورت مجزا و زمانهای جدا از هم سروده شده است. هرچند هیچ کدام آنها نظیر شاهنامه فردوسی جهانی نشد، هر کدام روایت خاصی دارند که جهان ذهنی شاعر را عیان میکند. فیلمسازی هم همین است. اصلا زندگی یعنی چه؟ زندگی یعنی همین جنگیدن، قلب ما که میتپد در واقع زندگی ما است که با مرگ میجنگد. همهچیز یک مبارزه است. سینما از این قاعده مستثنی نیست. فیلمساز در وهله اول باید جنگجوی نترس و جسوری باشد.
به نظر میآید چون از پشتوانهای قوی برای کار کردن در سینما برخوردارید این حرفها را میزنید؛ چون از محو شدن نمیهراسید…
شاید حق با شما باشد اما من فکر میکنم حضور و دخالت هوشمندانه لحظه به لحظه حقیقت که در هنر لازم بود، امروز کمرنگ شده. من برای آن حضور تلاش میکنم هرچند حق، امر پیچیده و تو در تویی است. اما بدون تعارف هرکس در خلوت خود میداند با خودش چند چند است. شاید از من بپرسید برای فیلم بعدیات چه برنامهای داری؟ من در جواب میگویم نمیدانم زنده هستم یا نه. این به معنای ناامیدی نیست. این گشودگی هیجانانگیز زندگی است.
از صحبتهایتان اینطور هم برداشت میشود که سینما اولویت اول زندگیتان نیست…
بسیار دوستش دارم. شبیه معشوق زیبایی است که اتفاقا دلبستهاش هستم. اما اگر روزی بینمان فاصله بیفتد باز هم ادامه میدهم، شعر میگویم یا کار دیگری دست و پا میکنم.
کارگردانی برای خانمی در سن شما چطور بود؟ زودهنگام نبود؟
فکر نمیکنم زودهنگام بود. میتوانست زودتر از اینها هم اتفاق بیفتد، اما شاید خامدستانهتر میشد و این میزان تجربه همراه من نبود. من برای این فرصت ممنون خانوادهام هستم. خانواده من، ثروت بادآورده من هستند.
یعنی در خانوادهای با روحیه و کارکرد هنری متولد شدن، ثروت باد آورده است؟
بله. من برای خانهای که در آن متولد شدهام تصمیمی از پیش نگرفتهام. خداوند این شانس ویژه را به من هدیه داد. البته همه در زندگی یک شانس عجیب و ویژه دارند. باید کشفش کنند. فرصت کم است، خیلی کم، زندگی به طرز بیشرمانهای کوتاه است، ولی اهمیتش در همین کوتاهیاش است. حال من در این گذرگاه کوتاه، با مادری به سر میبرم که با مهر و صبر بیدریغاش، درِ جهان شگفتانگیز و بیبدیل ادبیات را به رویم گشود و پدر و خواهر و برادری که بیش از من برای بقای من جنگیدند.
خانم ثقفی با بیمارانی که مشکل ترنس دارند آشنایی داشتید؟
در مقطعی از زندگی باید برای ادامه زندگی میجنگیدم. مهم برد و باخت نبود، مهم جنگیدن و از پا نایستادن بود. در همین مسیر کوتاه با دوستی برخورد کردم که از اختلال هویت رنج میبرد. رنج عجیب و عمیقی بود. آشوب شدم. خودم را فراموش کردم. هیچوقت فکر نمیکردم کسی برای اینکه بخواهد خود واقعیاش باشد، اینگونه درد جانکاهی داشته باشد.
و در واقع چنین برخوردی پایه و اساس ساخت فیلم بیوگرافی را تشکیل داد؟
بله، اما این فیلم برای اقلیت خاصی ساخته نشده است، فیلم برای گروه خاصی نیست و از زخمی است که برای خود مردم است. شاید آن را میپوشانند و پنهانش میکنند اما دردش عمیق و واقعی است.
البته تنها مساله ترنس و بحران هویت دربرگیرنده موضوع فیلم شما نیست.
من میخواستم از منظر دیگری چنین موضوع ملتهبی را تعریف کنم. رنجی که خانواده به واسطه بیماری فرزندشان میکشند بسیار عظیمتر و پیچیدهتر از درد مجرد بیماری است. بیمار ناگزیر با بیماریاش زندگی میکند و گاهی با آن کنار میآید و در آن غرق میشود. اما حقیقتی بر خانواده واقع میشود که کمر راست کردن از زیر درد نامنتظر آن، گاهی محال خواهد بود.
بعد از دیدن فیلم «بیوگرافی» استنباطم این بود که موضوع این فیلم مشکلات و معضلاتی است که مردم حاشیه شهر با آن دست به گریبان هستند.
بستر قصه، این بخش از جغرافیای شهر بود. اما زیر متن آن درباره انسان است. آدمهای قصه هویت مستقل انسانی دارند. رنجی بر آنها تحمیل شده که در چارچوب مکان و جغرافیا و حتی زمان نمیگنجد. هویت فرمی است که ما به عنوان انسان، در آن تعریف میشویم. این فرم از ابتدای خلقت محل موجودیت ما بوده است. «سعید» در هر کجا از زمان یا مکان بود این درد اختلال هویت بر دوشش سنگینی میکرد و «راحله» برای رهایی او میجنگید، چه در تهران، چه در کابل و چه در نیویورک. بعضی از دردها در همهجای دنیا دردند.
ترنس بخشی از روایت داستان شما بود.
بله. این مقوله، مقوله عجیب و پیچیدهای است. برای ما ناشناس، مبهم و ناموزون است و تنها برای کسی که زندگیاش میکند قابل فهم به معنای تام است. زندگی بسیار پیچیده میشود وقتی راهی برای اثبات خود واقعیات نداری.
به نظر میرسد میزان تلخی قصه بسیار بالاست… نگاه تلخی بر فیلم شما حاکم است.
نه، موافق نیستم. من آدم امیدواری هستم. هرگز هیچ دری را بسته نمیبینم. ایمان دارم انسان در نبرد با تیرگی و سیاهی، از پا درنمیآید. اما من آگاهی و امید را در مسیر رنج پیدا میکنم. انفعال و وازدگی، نشستن و تن دادن، درهای باز را هم میبندد.
اما انتهای فیلم با سیاهی و از سر ناچاری (برای راحله) تمام میشود…
راحله انتخاب میکند. این برای من خیلی حرف بزرگی است. آدمی انتخاب میکند که رنج را در آغوش بگیرد تا برادرش نجات پیدا کند. این امید نیست؟ من منکر مسیر گاه تلخ قصه نمیشوم، اما برای من این مفهوم مطلق امید است که راحله رهایی خودش را به برادرش میبخشد.
شاید بتوان گفت یکی از برجستهترین نقاط قوت «بیوگرافی» بازیهای یکدست این فیلم است که طبعا از تواناییهای بازیگران تئاتر سرچشمه میگیرد…
بازیها از دل تمرینهای طولانی به دست آمد. به جز بهار کاتوزی که دو هفته آخر به گروه ملحق شد، بچهها تمرینهای مستمر و عجیبی داشتند. ما حتی دعوای ابتدای فیلم و نزاع میانی را، چندین جلسه پی در پی تمرین کردیم.
جایی خواندم که با بازیگران حرفهای گروه ابتدایی را بسته بودید؟
بله و حتی قرارداد هم بستیم. بازیگران توانمندی بودند اما نقش مال آنها نبود. جهان ذهنیشان با آدمهای قصه همسو نبود. بچههایی که شما امروز در فیلم میبینید، برای لحظه به لحظه قصه جنگیدند.
انصافا میثاق زارع با شخصیت «احمد»جای درستی در کار قرار گرفته بود.
میثاق زارع قرار بود نقش دیگری را برعهده بگیرد اما در دورخوانی تصمیم گرفتیم که احمد را بازی کند. بازی او ماحصل تمرین مستمر و انگیزهای بود که داشت.
همینطور حضور مهران ملکوتی که از صدابرداران کهنهکار سینمای ایران است. البته او پیشتر هم با ساخت فیلم ثابت کرده بود که علاوه بر صدابرداری علاقهمند به تجربه دیگر بخشهای سینمای ایران است.
فکر کردم بهتر است میان دو کاراکتر احمد و فرهاد از نظر فیزیکی و بصری تفاوت آشکاری وجود داشته باشد تا به تمایز شخصیت درونی آنها کمک کند. از مهران ملکوتی ممنونم که پذیرفت و رفیق بود و مهربان.
در طول فیلمبرداری برادرتان هم با شما همراهی میکرد؟ پدرتان چطور؟
امیرحسین تمام مدت فیلمبرداری کنارم بود. به من پیشنهاد و ایده میداد؛ اصلا حضور امیرحسین و پدرم سر صحنه باعث دلگرمی من بود. به طور کل، ما وقتی قرار است فیلمی بسازیم چهار نفری صبح از خانه خارج میشویم و بعد چهار نفری شب به خانه برمیگردیم. چهار نفر که میگویم منظورم خودم، برادرم، پدرم و همسر برادرم است. ما معتقدیم که فیلم همه ما است و هر چهار نفر برای فیلم وقت و انرژی میگذاریم.
کار کردن به صورت یک تیم خانوادگی چه امتیازاتی دارد؟
سراسر حسن است. اما سختیهای خودش را هم دارد.
چه سختیهایی؟
تو باید برای کاری که انجام میدهی استدلال قوی بیاوری و تلاش کنی قانعشان کنی که استدلالت را بپذیرند. این پروسه سخت و نفسگیر است. شاید غریبهها را راحتتر بشود راضی کرد. اما خانواده پس از پذیرفتن، همه با تو هم مسیر میشوند و مقصد یکی است.
در مورد تولید یک فیلم و اینکه اساسا چه فیلمنامهای را مقابل دوربین ببرید چقدر با پدر اختلاف نظر یا تفاهم دارید؟
من باید پدرم را از نظر تواناییهای شخصی خودم و چرایی کارم متقاعد کنم. ما هیچوقت در ریشه مفاهیم مورد نظر و نوع نگاهمان به مقولات و زندگی اختلاف نظر نداشتیم.
اما در هر صورت باید بپذیریم که سینما صنعت گرانی است…
علاوه بر سرمایه بحث اعتبار هم مطرح هست.
در مورد «بیوگرافی» سوالی که برای من وجود داشت این بود که چرا در جشنواره آنطور که باید و شاید دیده نشد؟
چرا دیده شد اما شاید کمتر از آنچه باید به آن پرداختند. شاید دلیلش بارِ تجربی فیلم بود یا اینکه بازیگر چهره نداشت.
اما نگاه تجربی هم بر فیلم شما حاکم نبود…
منظورم از تجربی نگاه آماتور نبود، نگاه تجربهگرایانهای که دنبال کشف و شهود میگردد و گاه از مسیرهای آزموده شده عبور نمیکند. نگاهی که سعی میکند با تمام سختیها راه تازهای را تجربه کند و تجربهاش را خیلی عریان با تماشاگرش در میان بگذارد. به او دروغ نگوید و خود واقعیاش را پنهان نکند.
برنامه بعدیتان برای ساخت فیلم چیست؟
فعلا درگیر پیشتولید فیلم امیرحسین هستیم. تمام وقت و انرژی و انگیزهمان حول « روسی» میچرخد.