ماهان شبکه ایرانیان

عشق و نفرت

بسیار شنیده اید که «عشق» و «نفرت» دو روی سکه اند! یا هزار یا منفی هزار! تحلیل روانشناختی آن چیست؟! زمانی که شما برای بدست آوردن شخصی تلاش می کنید و به نتیجه نمی رسید، خسته می شوید! شمایید و سری لبریز از «صبر بی نتیجه»، «سعی بی حاصل»! «انتظار بی ثمر»!«خواهش» بی «چشم&raqu ...

عشق و نفرت
بسیار شنیده اید که «عشق» و «نفرت» دو روی سکه اند! یا هزار یا منفی هزار! تحلیل روانشناختی آن چیست؟!
زمانی که شما برای بدست آوردن شخصی تلاش می کنید و به نتیجه نمی رسید، خسته می شوید! شمایید و سری لبریز از «صبر بی نتیجه»، «سعی بی حاصل»! «انتظار بی ثمر»!«خواهش» بی «چشم»! «تمنای» بی «پاسخ»! این ها همه انرژی شما را می بلعد!
در مسیر سبز عشق بی وصل، آرام آرام ابتدا به «سرزمین تردید» می رسید! در این سرزمین چرخی می زنید، گاهی لبریز از «وسوسه بازگشت » و گاهی لبریز از «وسوسه تداوم»! اما هنوز «وسوسه تداوم» برنده است و باز هم به راه خود ادامه می دهید!
هر چه جلوتر می روید برگ های زرد کف جاده شیفتگی بیشتر و بیشتر می شوند و اینجا بوی خزان حس می شود! صدای خش خش برگهای زرد پاییزی در زیر پایتان دلتان را می لرزاند! اما به خود می گویید شاید پشت این پیچ مقابل سبز است! اما از این پیچ و آن تپه و آن چشمه هم عبور می کنید، به جایی می رسید که نامش «سرزمین ترفند» است! در این سرزمین «حیله و مکر» به ویژه ازنوع زنانه آن فراوان است! شما همه را به کار می برید! اما..... اما باز هم هیچ نتیجه ای عایدتان نمی شود! از کوره در نمی روید باز هم راه را ادامه می دهید طوفانی به پا خواسته است گرد بادی همه برگ ها را در خود می بلعد و به آسمان می برد، ابری سیاه از راه می رسد! درختان چوب خالی اند، دلتان بد جوری گرفته است، خسته اید و ناامید! چشمتان به صخره ای می افتد روی آن می نشینید، اطرافتان را می پایید هیچ کس نیست، بغضتان می ترکد! از اعماق دل اشک می ریزید قطرات اشک خود را بر صخره تماشا می کنید، افسوس می خورید دلتان برای خودتان می سوزد! مشتی بر پیشانی خود می زنید و به خودتان می گویید: «احمق» تو واقعا «احمقی»!
در این جا به خودتان می گویید این همه عشق، این همه احساس این همه صبر، مسخره است! مسخره!!!
دلتان می خواهد معشوقه خود را با دست های خاکی خود خفه کنید و حسابتان را با او تسویه نمایید! اما چشمتان به کوله پشتی تان که بر روی صخره انداخته اید می افتد، آن را بر می دارید و بر روی صخره می تکانید و آخرین خوراکی هایتان را می خورید و آخرین راه حل ها و آخرین انرژی هایتان را بسیج می کند و باز هم راه را ادامه می دهید. عقلتان به خوبی زمستان را حس می کند، اما دلتان وعده بهار را به خود می دهد و وسوسه آمیز و خسته و نالان به پیش می روید! شاید دلدارتان را بیابید و سرمست وصلش شوید! و تنها شاید!
اما باز هم راه را ادامه می دهید! هوا سرد است و برف از آسمان بر شانه هایتان می نشیند! پشت سرتان را نگاهی می کنید. لبریز از «کوشش بی حاصل» پیش رو مبهم و سرد! باز هم می روید به کلبه ای می رسید. هیچ چیز «زوزه سگ و سکوت مرگبار باد» وجود ندارد! شما به «سرزمین نفرت» رسیده اید!!!
در آن کلبه در حالی که مچاله شده اید در سرتان یک کودتای روانی ایجاد می شود و حالتان از این معشوقه بی خیال خود به هم می خورد! دقیقا اینجاست که «عشق» به «نفرت» تبدیل می شود و پرونده شیفتگی تان را برای همیشه می بندید. ناگهان چشمتان به ذغال کثیفی بر روی زمین می افتد، «آن را از زمین بر می دارید و بر روی پرونده عاشقی تان می نویسید: «مختومه شد! من از این موجود متنفرم»!
دادیم و نگرفتیم! نشستیم و نیامد! گریه کردیم و ندید!
به خودتان می گویید پس چرا باید ادامه بدهم ؟ چنین موجود خودخواهی، نه تنها شایسته دوست داشتن نیست که حتی نفرت انگیز است! شدیدا نفرت انگیز!!!
عده ای سال ها در «سرزمین نفرت» اطراق می کنند و به طرف مقابل لعن و نفرین می فرستند!
عده ای درهمان سرزمین آن قدر خود را آزار می دهند تا می میرند و ازیاد می روند!
عده ای هم پای بر کف کلبه می کوبند گرد و خاک تنشان را می تکانند و راهی نو کشف می کنند!
اینان با صبر و راست قامتی و دریا دلی خود به پیش می روند و به بهاری دیگر می رسند! خویش و معشوقه خویش را می بخشند و سبک می شوند و به سوی خوشبختی راه می افتند!
بیچاره شهروندان «سرزمین تردید »
و بیچاره تر ساکنان «سرزمین ترفند»
و بیچاره ترین شهروندان «سرزمین نفرت»!
و خوشبخت کسی که بر می خیزد راهی نو و حتی همراهی نو می یابد و رفتنی نو آغاز می کند!
«راهی نو »
«همراهی نو»
«رفتنی نو»!
منبع:مجله راه کمال شماره 27
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان