خب دعوا بد است، نه؟ اغلب به ما آموزش داده میشود که از اختلاف و دعوا بپرهیزیم. به طور خاص به خانمها آموزش داده میشود که موضوع را از لحاظ احساسی حل کنند. دربارهاش حرف بزنند. سراغ آغوش و نوازش بروند. گوش کنند. از طرف دیگر به مردان گفته میشود که از اختلاف بپرهیزند؛ مگر اینکه نتوانند که در آن حالت باید تکلیف ماجرا را مشخص کنند و بگذرند. هر چه هست، یا حلش کنند یا رهایش کنند. یا شاید ماجرا را آنقدر در خودشان دفن کنند که دیگر مشکلی نباشد، بعد بگذرند.
با این سناریوهای جنسیتی و در کنار آمارهای بالای طلاق در جامعه، اختلاف به عنوان اتفاق بدی در ازدواج دیده میشود، چیزی که برای همه، به خصوص بچههایی که وقتی این اختلافات رخ میدهد آنجا هستند، بد است. گاهی لازم است؛ اما معمولاً بد است.
سؤالی که این روزها فکر من را مشغول کرده این است که وقتی درباره ازدواج حرف میزنیم، آیا هر اختلافی بد است؟
پاسخ این سؤال البته غافلگیرکننده نیست: نه. بستگی دارد به نوع اختلاف، زمان اختلاف، آدمهای درگیر در اختلاف و برنده دعوا. بله، میدانم که فکرکردن به بردوباخت وقتی درباره زندگی مشترک حرف میزنیم، ایده خوبی نیست؛ اما بیایید صادق باشیم: همه ما به چنین چیزی فکر میکنیم: چه کسی دعوا را برد؟ چه کسی از آن جنگ بازنده بیرون آمد؟ چرا جورابها هنوز هم در سبد لباس نیستند؟ چه کار کنم که ماشین ظرفشویی را خالی کند؟ و بالاخره… آیا این مشکل کل رابطه را به هم میزند؟
نکته غافلگیرکنندهتر شاید این است که اختلاف، خوب است یا لااقل میتواند باشد. پژوهشگران مدتها تلاش کردهاند که بفهمند چطور باید اختلاف را متوقف کنند، چطور آن را کوچک کنند، چطور میشود در اختلاف وساطت کرد یا برعکس، چطور میشود پیشبینی کرد که بین دو نفر اختلاف پیش خواهد آمد و از ازدواج آن دو نفر جلوگیری کرد؛ اما حقیقت این است که اختلاف اتفاق میافتد. مکرراً. گاهی در سکوت و گاهی پرسروصدا و خشن و آنوقت بقیه مجبورند که مداخله کنند. با این اوصاف، پس اختلاف چه زمانی خوب است؟ و چه زمانی آنقدر بد است که باید کسی مداخله کند؟
اینها پاسخهای سادهای ندارند؛ اما من میتوانم براساس تحقیقات و مطالعات و تجربیاتم، بینشی در این باره ارائه کنم.
اول اینکه نباید به هر قیمتی از اختلاف حذر کنید. اگر چنین کنید، ممکن است طرف مقابل فکر کند همه چیز سر جایش است و درنتیجه به همین وضعیت عادت کند. بعد… وقتی نهایتاً شما موضوع را مطرح میکنید، آنها غافلگیر خواهند شد. هیچکس دوست ندارد غافلگیر شود؛ پس، مطرح کنید. بگویید اگر از یکی از رفتارهای همسرتان متنفرید. به زبان بیاورید و مؤدبانه از او بخواهید که این کار را نکند. اگر این جواب نداد، با یادداشتهای طنزآمیز به او یادآوری کنید. اگر ندانند که شما از این کار بدتان میآید، این را ادامه خواهند داد. کاری کنید بدانند.
دوم، نق نزنید. میدانم که گاهی نمیشود جلویش را گرفت. ممکن است احساس کنید که مدام دارید به او میگویید که حولهاش را بردارد و او گوش نمیدهد. مشکل نقزدن این است که جواب نمیدهد؛ چون نهایتاً طرف مقابل نسبت به آن بیحس میشود. اساساً، اگر شما موضوعی را همیشه مطرح کنید، ماجرا برای طرف مقابل تبدیل به سروصدایی میشود که آنها به آن عادت میکنند. یا اینکه آنقدر کلافه میشوند که از اتاق بیرون میروند یا اینکه صدای تلویزیون را زیاد میکنند. اینها فایدهای ندارد و راه خیلی بدی برای حل مشکل است. پس، دعواهایتان را انتخاب کنید و راهی بیابید که خواستههایتان را منتقل کنید، بدون اینکه مدام و تمام وقت حرفشان را بزنید. هدف، حل مشکل است و اگر بتوانید به یک توافق برسید، بهترین نتیجه ممکن را یافتهاید.
نکته آخر که موضوع مهمی است: سعی کنید ریشه مشکل را حل کنید. با مکالمه حلش کنید. قراری بگذارید تا با مکالمه حلش کنید. نزد یک مشاور بروید تا او به شما کمک کند تا با مکالمه حلش کنید. سراغ جیغوداد و بدتر از آن نروید که آخرش به جایی برسید که بدتر از قبل باشد. میدانم که اینها سخت است. میدانم که کمک خواستن مثل پذیرش شکست است. اما ارزشش را دارد. شما ارزشش را دارید و اگر در اولین تلاش موفق نشدید، دوباره و دوباره تلاش کنید. راه دیگری را امتحان کنید؛ مثلاً برای هم نامه بنویسید. سراغ مشاور دیگری بروید؛ چون همه مشاوران لزوماً قادر به کمک به شما نیستند. تلاش کنید و تلاش کنید و تلاش کنید.