خانواده ی مستبد، شاخص ها و راهکارها «۲»

سازکار مواجهه ی فرزندان با والدین در خانواده ی مستبد در خانواده هایی که زیاد از قدرت استفاده می کنند، بر تنبیه زیاد تکیه می کنند، اجبار و الزام بسیار دارند، خودرأی و مستبدند و شتاب زنده عمل می کنند، فرزندان برای کنار آمدن با قدرت والدین، به این مکانیسم ها رو می آورند: ۱

خانواده ی مستبد، شاخص ها و راهکارها «2»

سازکار مواجهه ی فرزندان با والدین در خانواده ی مستبد

در خانواده هایی که زیاد از قدرت استفاده می کنند، بر تنبیه زیاد تکیه می کنند، اجبار و الزام بسیار دارند، خودرأی و مستبدند و شتاب زنده عمل می کنند، فرزندان برای کنار آمدن با قدرت والدین، به این مکانیسم ها رو می آورند:

1. مقاومت و طغیان

وقتی فرزندان از محتوای تربیت ناخشنود باشند، در برابر آن مقاومت و ایستادگی می کنند. یکی از عکس العمل های طبیعی آنها در برابر فشار و تحمیل بیرونی، مقاومت و انعطاف ناپذیری است. فرزندی که با اجبار، تحمیل و تنبیه، از به کار بردن کلمات زشت منع می شود، روحیه ی مقاوم پیدا کرده، بر عمل زشت خود پافشاری می کند. دانش آموزی که با اکراه معلم و مربی ملزم می شود قواعد اخلاقی را در کلاس رعایت کند، از خود مقاومت نشان می دهد و کمتر به نظر مربی اهمیت می دهد.
پژوهشگرانی همچون مادسن، بکر، توماس، کاسر و پلاگر در تحقیقات خود درباره ی دانش آموزانی که بدون کسب اجازه از معلم، از روی صندلی خود بلند می شوند و به اطراف کلاس می روند، به این نتیجه رسیدند که هر چه معلم بیشتر به دانش آموزان دستور می داد سر جای خود برگردند، دانش آموزان به سخن او اهمیت کمتری می دادند و بیشتر جای خود را ترک می کردند.(1)
انسان به گونه ای است که حتی در برابر فشار خود نیز مقاومت می کند، چه رسد به فشاری که از بیرون و از سوی مربی تحمیل شود.
امام علی (ع) فرمودند: « برای دل های آدمیان علاقه و اقبال، و گاه تنفر و ادبار است. هنگامی که می خواهید کاری را انجام دهید از طریق علاقه ی اشخاص وارد شوید؛ زیرا هنگامی که دل را به کاری مجبور کنید، نابینا می شود».(2)
یکی از شکایت های والدین، مکانیسم مقاومت فرزندان است که در مراجعه به کلینک مشاوره، بر آن تکیه کرده اند. پدری که از رفتار نامناسب فرزند رنجیده شده بود و هر چه برای او استدلال می کرد که رفتارش اشتباه است و به اصطلاح می خواست او را تربیت کند، او گستاخ تر می شد و صدایش را بلند می کرد، به او گفت: این حرف های چرند رو بس می کنی یا... و پسر در پاسخ گفت: یا چی؟
پدر: می زنم تو دهنت تا دیگه این قدر بلبل زبونی نکنی.
پسر: زود باش منو بزن، راست می گی بزن.
پدر که به شدت عصبانی بود،سیلی محکمی به پسر زد و گفت: حالا دیگه برای من شاخ و شونه می کشی پسرک احمق؟
پسر: باز هم می خواهی بزن، ولی من حرف خودم رو می زنم.
باید بدانیم این مواجهه ی بی ثمر و پر خطر، همیشه به اینجا ختم نمی شود و ممکن است به حوادث محاسبه نشده ای منجر شود. فرار از منزل، آشنایی با دوستان ناباب و... از آثار این نوع برخورد است. برخی فرزندان در این موقعیت ها مصمم می شوند به طور دقیق خلاف خواسته ی والدین خود عمل کنند،؛ یعنی اگر از قبل چندان بر مخالفت با والدین مصمم نبودند و بیشتر فکر می کردند که چه کنند تا از مخمصه ی مخالفت با آنها خلاص شوند، اکنون مصمم هستند که راه مخالفت را پیش گیرند و حاضرند هر بهایی را برای آن بپردازند.
نوجوانی که تا حدودی هوش و استعداد خوبی داشت، می گفت: پدر و مادر من بسیار به تحصیل من حساس هستند و مدام سفارش می کنند که باید نمره ی عالی بگیری. من حس می کنم آنها بیشتر به آرزوهای خودشان فکر می کنند و با نمره ی عالی من احساس خوش حالی می کنند، در حالی که من از خوش حالی آنها ناراحت می شوم. از آنجا که آنها با این نمره احساس خوش حالی و برد می کنند، انگیزه ی چندانی برای درس خواندن ندارم و تلاش نمی کنم که نمره ی عالی بگیریم با اینکه می دانم نمره ی عالی برای خودم نیز خوب است، ولی اینکه آنها به خواسته ی خودشان می رسند، مرا آزار می دهد.
جوانی که ادعا می کرد من می خواهم خودم باشم و آنچه را خودم دوست دارم انجام دهم، در برابر رفتارهای تند والدین خود درباره ی مدل موهایش، می گفت: من بیش از اینکه درباره ی زیبایی و زشتی موی خودم فکر کنم، این مسئله مرا به خود جلب کرده است که این همه اصرار والدین من برای چیست. گاه فکر می کنم اگر این قدر به من فشار نمی آوردند، بیش از اینکه به رفتار پدر و مادر فکر کنم، به موهایم فکر می کردم.
ممکن است گفته شود منطقی نیست که جوان به جای اینکه به آثار و پیامدهای رفتارش در زندگی خود بیندیشد، به انگیزه و اصرار والدین فکر کند. این حرف درستی است و از حقیقتی پرده بر می دارد، اما واقعیت این نیست. ما برای حذف رفتار منفی نمی توانیم واقعیت ها را نادیده بگیریم؛ درست است که باید به سوی حقایق برویم؛ اما تا زمانی که فرزند ما تلافی جویانه کاری را انجام می دهد و درگیر احساس خویش است، انتظار تغییر رفتار او واهی است. واقعیت این است که حتی بسیاری از پدر و مادرها احساسی عمل می کنند، گر چه درست نیست؛ پس چگونه ممکن است از جوانی که در اوج احساسات است، بدون اینکه زمینه های رفتار منطقی را برای او فراهم آوریم، توقع داشته باشیم بیندیشد و منطقی عمل کند.
مادری که دخترش در آستانه ی طلاق بود و داماد می خواست بدون اینکه مهریه ی او را پرداخت کند، دختر را استیفا کند و در حالی که دختر را به صورت منطقی می خواست خود را نجات دهد، فرصت های خود را از دست ندهد و داشتن زندگی خوب برایش به حسرت تبدیل نشود، مادر می گفت: « به هر قیمتی شده است باید داماد را مجبور به پرداخت مهریه کنم، حتی اگر دخترم تا آخر عمر وبال گردنم باشد. تا آخر عمر کنیزی او را می کنم، ولی به این شرط که بتوانم داماد را محکوم کنم.» وقتی مادری را آن همه تجربه و گذر عمر تا این حد احساسی عمل می کند، پس چگونه از فرزندان انتظار داشته باشیم در تصمیمات خود بدون زمینه سازی، بر احساساتشان غلبه کنند.
مادری که درمانده شده بود و به هیچ یک از هدف های خود در تربیت دخترش نرسیده بود، می گفت: « من درباره ی تمیز و مرتب بودن، تحصیلات عالی و مناعت طبع دخترم بسیار مُصِرّ بودم، حساسیت خود را ابراز می کردم، از قدرت خود برای تأمین این اهدف استفاده می کردم و سخت گیر بودم. اکنون که دخترم ازدواج کرده و به خانه ی بخت رفته است، درسش را ادامه نداده است، زندگی مرتبی ندارد و خیلی هم ول خرجی می کند؛ یعنی به طور دقیق در کارهایی که تأکید بیشتری داشتم، ناموفق ماندم.»
نسل نو در برابر اقتدار والدین می ایستند و با استیلای آنها مقابله می کنند. آنها بیش از نسل گذشته احساس می کنند که آزادی هایشان تهدید می شود و پدر و مادر موقعیت آنها را درک نمی کنند. البته در بسیاری از موارد اینها واقعیت ندارد، ولی این احساس واقعیت دارد و فرزندان با آن زندگی می کنند. ما برای این کار راهکار مناسبی برای مقابله با ناهنجاری ها پیدا کنیم، باید خودمان را جای آنها فرض کنیم، آن گاه راهی را مطابق با مقتضای حال آنها و فضایی که در آن قرار دارند، پیدا کنیم، وگرنه فرزندان هنگامی که آزادی خود را در خطر می بینند، عکس العمل های تندی نشان می دهند.

2. تنفر، خشم و بدبینی

اگر تربیت متربی با عشق، رغبت و آمادگی روانی و عاطفی همراه نباشد، بهترین پیام ها، رساترین حقایق و زیباترین مطالب، با مقاومت، اکراه و بیزاری همراه می شود.(3)
عبدالعزیز قراطیبی می گوید: « نزد امام صادق (ع) رفتم و از گفتار و رفتار [ناپسند] برخی شیعیان سخن گفتم». آن حضرت فرمودند: «" ای عبدالعزیز، ایمان به مثابه ی نردبانی است دارای ده پله، که از آن پله پله می روند. مبادا کسی که دو پله را پیموده به کسی که یک پله را بالا رفته، بگوید تو چیزی نیستی و مبادا کسی که سه پله را پیموده به کسی که یک پله را بالا رفته، بگوید تو چیزی نیستی و مبادا کسی که سه پله را پیموده به کسی که از دو پله بالا رفته بگوید تو چیزی نیستی و..." سپس فرمود: " سلمان در دهمین پله، ابوذر در نهمین و مقداد در هشتیمن پله قرار داشت... ای عبدالعزیز، آن گاه که کسی را پایین تر از خود در درجات ایمانی دیدی، با مدارا او را بالا بکش و هرگز او را به چیزی که طاقت ندارد، اجبار نکن که او را شکسته و ناتوان ساخته ای... چون هنگامی که تو با شتر تازه از شیر گرفته شده همچون شتر هشت ساله رفتار می کنی، او را از بین می بری "».(4)
در حدیث دیگری امام صادق (ع) نقل می فرمایند: مردی بود مسلمان و عابد، و همسایه ای داشت مسیحی که با او رفت و آمد می کرد تا اینکه او کم کم به اسلام تمایل پیدا کرد و به دست عابد، مسلمان شد. مرد عابد به خیال خودش می خواست او را خیلی مسلمان کند و خیلی به ثواب برساند. مسیحی تازه مسلمان شده، در اوان مسلمانی، درون خانه ی خود در خواب ناز بود که قبل از طلوع صبح کسی در خانه اش را زد. آن مسیحی سؤال کرد: کیستی؟ عابد گفت: همسایه ی مسلمان توام. مسیحی پرسید: این وقت شب چه کاری پیش آمده است؟ عابد گفت: آمده ام که با همدیگر برای عبادت به مسجد برویم. بیچاره مرد مسیحی از بستر استراحت بلند شد، وضو گرفت و به مسجد رفت. [ پس از خواندن نمازهای نافله] از عابد سؤال کرد که آیا عبادت تمام شد؟ عابد گفت: نه، نماز صبحی هم هست که باید بخوانیم. آنها نماز صبح را هم خواندند. وقتی نماز تمام شد، عباد به مسیحی تازه مسلمان شده گفت: خوب است نافله بخوانیم تا بین الطلوعین را بیدار بمانیم و از برکات آن بهره ببریم. پس از طلوع آفتاب از یکدیگر جدا شدند. ظهر که شد دوباره او را برای نماز ظهر خبر کرد و تا عصر نیز او را نگه داشت. این داستان شب هم تکرار شد. فردا صبح که عابد به در خانه ی تازه مسلمان شده رفت و در زد، او گفت: کیستی؟ عابد گفت: من برادر مسلمان تو هستم. سؤال کرد: برای چه آمده ای؟ عابد گفت: آمده ام تا با هم برای عبادت برویم. مسیحی تازه مسلمان شده گفت: این دین برای آدم های بیکار خوب است، پشیمان شدم و سراغ دین خودم رفتم. پس از نقل این داستان، امام صادق(ع) فرمود: این جور نباشید. این شخص آدمی را مسلمان کرد و بعد به دست خودش او را مرتد و کافر کرد. خیلی از کارهای ما در امر تربیت می تواند نفرت زا باشد و فرزندان ما را از اسلام متنفر کند.(5)
سخت گیری، به طور طبیعی چنین پیامدهایی دارد، به ویژه در رابطه ی والدین و فرزندان از آنجا که انتظار فرزندان از پدر و مادر، فراتر از انتظار از همسایه، هم کلاس و حتی معلم و استاد است، به طور حتم والدین باید از سخت گیری دوری کنند. قضاوت فرزندان در خانواده های مستبد این است که والدین در حق آنها بی عدالتی می کنند و انصاف را رعایت نمی کنند. فرزندان ما وقتی می شنوند علی (ع) می فرمایند: سید الاعمال انصاف الناس؛(6) «سرور و سید همه ی کارها انصاف برابر دیگران است »، از پدر و مادر خود انتظار بیشتری دارند.
آنها نباید احساس کنند چون والدین بزرگ تر هستند، به خودشان حق می دهند که بی عدالتی و بی انصافی کنند. همان طور که در مرحله ی پایین تر، فرزندان به برادر بزرگ تر خود حق ارتکاب چنین اشتباهی نمی دهند.
ممکن است کسی بگوید: « وقتی فرزند می بیند که پدر و مادرش این همه به او خدمت می کنند و برای برطرف شدن نیازهایش تلاش، و او را حمایت می کنند، به طور طبیعی باید به آنها احساس مثبتی داشته باشد، پس چگونه است که آنها را به بی عدالتی و بی انصافی متهم می کند؟».
واقعیت این است که اولاً بعضی از فرزندان، این تلاش های پدر و مادر را وظیفه ی آنها می دانند و احساس می کنند آنها خودشان خواسته اند که فرزند داشته باشند تا خود را راضی کنند و به یکی از نیازهایشان پاسخ دهند. پس طبیعی است که باید مسئولیت آن را نیز بپذیرند. این چیزی است که خودشان خواسته اند. گاه فرزند می گوید: « من که قبل از تولد جایگاهی نداشتم تا با من مشورت کنند و من در قبال خواست خود مسئولیتی پیدا کنم. پدر و مادر من می توانستند تصمیم بگیرند بچه دار نشوند. حالا که تصمیم گرفته اند بچه دار شوند باید بهای آن را بپردازند. آنها چرا ما را به علت حضور ناخواسته این همه تکلیف می کنند.»
درست است که اینها سخنانی واهی است که برای فراز از مسئولیت ابراز می شود، اما چرا ما چنین بهانه هایی به دست آنها دهیم. وقتی تلاش های خود را به رخ آنها می کشیم، به آنها می آموزیم چنین پاسخ هایی را بیان کنند. حقیقت این است که اگر بالاترین سطح انگیزه ی والدین برای فرزنددار شدنشان آسمانی نباشد و خدا را در این کار در نظر نداشته باشند، خسارتشان حتمی است.
ثانیاً بعضی از فرزندان، قانع نیستند که به خواسته ها و نیازهایشان پاسخ داده شود، بلکه می گویند: چرا باید به دیگران وابسته باشیم و چرا دیگران باید تصمیم بگیرند که نیازهای ما را چه موقع برآورده سازند؟ چرا قدرت پاداش دادن و تأخیر در پاداش در اختیار دیگران باشد؟ ما نمی توانیم سلطه ی پدر و مادر را بر خود ببینیم. ما نمی خواهیم آنها کار ما را تدبیر کنند و تحمل آن برای ما دشوار است. آنها فکر می کنند زمینه های ارضای نیازشان به دست دیگران است و آرزو می کنند که ای کاش تأمین نیازشان به دست خودشان بود. این حالت میان مراجعه کنندگان جوان ما، بیشتر دیده می شود. استقلال طلبی افراطی و حتی غیر منطقی باعث به وجود آمدن توقع و انتظار می شود، به حدی که اجازه نمی دهد تلاش های پدر و مادر برای فرزند، نتیجه ی مثبت داشته باشد.
گاه فرزندان احساس می کنند که حمایت های والدین چندان هم خالص نیست. آنها اهداف خودشان و ارزش هایی را در نظر می گیرند که پاداش ها را با در نظر گرفتن آنها ارائه می کنند. اگر این مسئله را از محدوده ی خانوادگی بیرون آوریم، در سطحی عمومی تر و در فضای سیاست بین المللی در نظر بگیریم، می بینیم وقتی کشوری عقب مانده از کشوری پیشرفته هدایایی دریافت می کند، با اینکه هدیه دریافت می کند، از اینکه آن کشور پیشرفته است و دارایی هایی دارد که باعث شده است بعضی از کشورهای دیگر به او وابسته باشند، خرسند نیست.
پس ما باید به طرز تلقی و نوع نگاه فرزندان خود توجه کنیم. صرف اینکه ما در حال برآورده ساختن مطالبات فرزندانمان هستیم، ما را از چگونگی برداشت آنها غافل نسازد و به هر چه طرز فکر منفی آنها را پر رنگ تر می کند، بیندیشیم و در حد امکان از آن جلوگیری کنیم.

تلافی و مقابله به مثل

وقتی پدر و مادر با انگیزه ی دل سوزی، فرزند را از رسیدن به خواسته اش باز می دارند و او را مأیوس می کنند، فرزند درصدد برمی آید با انگیزه ای غیر از دل سوزی، یعنی تلافی جویی و مأیوس سازی، با والدین مقابله کند. گاه فرزندان می کوشند تا حد امکان، اقتدار والدین را بی سر و صدا بشکنند، به ویژه وقتی با خود فکر می کنند که بیش از پدر و مادرشان می فهمند، تحصیلات بیشتری دارند، با دنیای مدرن در ارتباط اند و والدین با افکار و اعتقاداتی بزرگ شده اند که قدیمی و کهنه است آنها می خواهند فرسودگی را به نوعی به رخ پدر و مادر خویش بکشند گاه بهانه جویی یا بد اخلاقی می کنند، وضعیت وجود را بی کلاسی و عقب ماندگی می دانند، برخی اوقات سکوتشان به قول معروف علامت رضا نیست، و چون فضا را برای سخن گفتن آماده نمی بینند، چیزی نمی گویند. آنان وقتی فضای مناسب و هم نشین های همفکر می یابند، آنچه می خواهند می گویند.
این گونه فرزندان می کوشند به نحوی با سخن و اعتقاد والدین مبارزه کنند. گاه به طنز مطالبی می گویند که با اعتقادات پدر و مادر مغایرت دارد و گاه پیروان اعتقاداتی مشابه اعتقاد والدین را انسان هایی ساده لوح می دانند و برای آنها جوک می سازند. فلسفه ی چنین رفتارهایی همان آزارندگی است و فرزندان با زبان رفتار به والدین خود می گوید: « شما مرا آزردید و اکنون من شما را می آزارم». این فلسفه و رفتار برخاسته از آن، که تلافی جویانه است، ممکن است چنان فجیع باشد که به قتل والدین بینجامد.

4. مخفی کاری و دروغ گویی

دروغ گفتن فرزندان فطری نیست. آنها در سنین کمتر، از آنجا که فطرت بکر و دست نخورده ای دارند، به طور کاملاً طبیعی به راست گویی رو می کنند، اما به مرور وقتی با دروغ گویی پاداشی به دست می آورند یا از تنبیهی می گریزند، آن را می آموزند. رفتار اولیه و طبیعی، راست گویی است و دروغ گویی بر اثر عاملی قصری پدید می آید. والدینی که بر فرایند پاداش و تنبیه، بسیار تکیه می کنند، نوعاً گلایه می کنند که فرزندانشان فراوان دروغ می گویند. دروغ گویی رفتاری انتخابی و اکتسابی است که فرزندان ما به آن رو می آورند اگر فرزندان ما متوجه شوند در صورتی که به راست گویی اولیه ادامه دهند، بسیار دشوار می توانند با والدین کنار آیند، دارای طبیعت دومی می شوند که اقتضا می کند با دروغ گویی، خود را با والدین سازگار کنند. اگر به شخصیت فرزندان توجه شود، به آنها احترام گذاشته شود و زمینه های بروز شخصیت آنها از مسیر راست گویی و یکرویی فراهم شود، کمتر به مخفی کاری و دروغ گویی رو می آورند.
فرزندان به ویژه در سنین جوانی باید با مسئولیت پذیری بیشتری آشنا باشند. این پدیده در صورتی رخ می دهد که پدر و مادر بتوانند خواسته های متفاوت و مخالف آنها را بشنوند و بدون اینکه حساسیت نشان دهند، با حفظ حقوق آنها در انتخاب مسیرشان، آنان را به پیامدهای منفی احتمالی یا قطعی رفتارشان آگاه کنند و به این ترتیب مسئولیت پذیری را در آنها تقویت کنند. ما نباید به این دلیل که معتقدیم کار یا رفتاری که فرزند ما انتخاب می کند، به ضرر اوست، از گزینش او جلوگیری کنیم. به ویژه در انتخاب هایی که چندان حیاتی نیست، بیشتر باید متوجه استقلال فرزند در تصمیم گیری باشیم. به یقین اگر او مزه ی تلخ ضرر را بفهمد، برایش آموزنده است، اما اگر ما او را از کاری باز داریم، شاید او تا آخر عمرش تصور کند اگر بنابر خواست خود رفتار می کرد، موفق تر بود.
برخی والدین می گویند: « معلوم نیست فرزندان ما بفهمند کارشان اشتباه بوده است. ما تا به حال از آنها اعترافی نشنیده ایم». چنین والدینی از این نکته غفلت می کنند که اصولاً اعتراف آدمی به ویژه جوانان به خطا، حتی با علم به خطا طبیعی نیست. ما نباید جوان را در صورتی پشیمان بدانیم که به خطای خود اعتراف کند. او در بسیاری از موارد، حتی وقتی که همچنان از کارش دفاع می کند، می خواهد شکست خورده جلوه نکند و دلیلی ندارد که ما اصرار کنیم او را شکست خورده معرفی کنیم. ما باید اجازه دهیم جوانان اعتماد به نفس خود را از دست ندهند و خود پنداره ی مثبت داشته باشند. ما باید اشتباه آنها را به آرامی، با منطق و بجا تذکر دهیم. در این صورت است که آنها کمتر به سوی دروغ گویی سوق می یابند.

5. برچسب زدن و مقصر دانستن دیگران

هنگامی که والدین چندین فرزند در سنین نزدیک به هم دارند، گاه شدت وابستگی خانواده به نظام پاداش و تنبیه، فرزندان را به بر چسب زدن به دیگران و مقصر دانستن آنها تشویق می کند. در این خانواده، هر یک از فرزندان برای اینکه خودش را خوب جلوه دهد، دیگری را بد نشان می دهد تقصیر را به گردن او می اندازد و به او سخن ناروا نسبت می دهد. این نظام حاکم بر خانواده نه تنها آرامش فرزندان را در پی ندارد، بلکه توطئه، ستیز و حسادت را در میان آنان تشدید می کند. انتظارات و مطالبات والدین، همراه پاداش ها بهره گیرند و کمتر از آنان تنبیه شوند. رقابت ناسالم در میان چنین فرزندانی بسیار دیده می شود و اعتراض فرزندان نیز به تبعیضی که در رفتار والدین احساس می کنند، همیشگی است. چنین فرزندانی بسیار بهانه جو، بد اخلاق و غرزن می شوند و دایره ی اعتراض آنها به عملکرد ناعادلانه ی والدین (ناعادلانه بر اساس تصور خود) گسترش می یابد.

6. قلدری و زورگویی

یکی از پیامدهای نظام پاداش و تنبیه در خانواده این است که وقتی پدر و مادر از قدرت خویش برای مدیریت زندگی استفاده می کنند و خود را مدیری مقتدر در خانواده تصور می کنند، فرزندان رفتار آنها را نوعی زورگویی به شمار می آورند. آنها حاضر نیستند این مدیریت را مقتدرانه بدانند و زمانی که خود در جایگاه مدیر قرار می گیرند، معمولاً بر افراد زیردستشان حکومت می کنند. الگوی آنها تصویری است که از والدین خود دارند. به عبارت دیگر هر گاه خواستید بدانید رفتار والدین با فرزندانشان چگونه است، می توانید به فرزندان آنها قدرت دهید تا بر نیروهای زیردست خود مدیریت کنند. الگوی مدیریت آنها به صورت غالب نشان می دهد که نوع رفتار والدین با آنها چگونه بوده است. نقشی که دختر در مدیریت گروه همسال ایفا می کند، بیانگر نوع رفتار مادر با اوست.
والدین باید به این نکته توجه داشته باشند که استفاده ی آنها از قدرت، آن قدر حساب شده و ظریف باشد که فرزندان، آن را زورگویی تعبیر نکنند؛ یعنی آن قدر منطق و عاطفه در کنار یکدیگر باشد که تصویر قدرت والدین، کمتر با بی منطقی و بی عاطفگی در ذهن فرزندان نقش بندد. اگر پدر و مادر در تربیت فرزندان خود از زور و قدرت به صورت چشمگیر استفاده کنند، فرزندان آنها نیز عموماً چنین رفتاری با دیگران خواهند داشت.

7. تنزل موقعیت فرزندان

ایجاد فشار بیرونی و الزام در تربیت، افزون بر تأثیرات منفی که بدان اشاره شد، منزلت و موقعیت فرزند را در دیدگاه خودش و در نظر خداوند متعال، خدشه دار می کند.
مسلّماً فرزند هر گاه با تربیت تحمیلی مواجه می شود، پیش از هر چیز، والدین را مقصر می داند، که خود باعث بی مهری و انزجار از آنها می شود. در روایتی که در بخش «پیامدها» از امام صادق (ع) نقل شد، آمده است که آن حضرت به عبدالعزیز فرمودند:
یا عبدالعزیز، لا تسقط من هو دونک فیسقطک من هو فوقک؛(7) «ای عبدالعزیز، زمینه ی سقوط فرد پایین تر از خود را فراهم مکن، چرا که در این صورت، فرد بالاتر از تو نیز زمینه ی سقوط تو را فراهم خواهد کرد».
در روایتی دیگر، امیر مومنان (ع) تغافل را از عوامل بزرگ منزلتی در چشم متربی معرفی می کند و می فرماید:... عظّموا اقدار کم بالتغافل من الدنی من الامور...؛ (8) «قدر خود را با تغافل از کارهای زشت دیگران افزایش دهید.» این سخن نشان می دهد که بهره مندی والدین از تدبیر و سیاست، بسیار ضروری و لازم است. تدبیر پدر و مادر، آنها را به تغافل دعوت می کند؛ و گرنه والدینی که سادگی می کنند و می خواهند به جزئی ترین مسائل بپردازند و از آن نگذرند، رابطه ی میان خود و فرزندان را بسیار خدشه دار می کنند و منزلت خود را در چشم آنان فرو می آورند.

8- وابستگی به ارزش های دیگران

خانواده ای که از پاداش و تنبیه، فراوان استفاده می کند، در ضمیر فرزند خود این نکته را حک می کند که او به خوب جلوه کردن مقابل دیگران، ممتاز شناخته شدن و رد نشدن نیازمند است. همه ی ما از پذیرفته شدن، تأیید شدن، مطلوب واقع شدن و نگاه مثبت دیگران به خود خرسند می شویم، اما این حالات نباید باعث شود شاخص حقانیت افکار، اعتقادات، باورها و رفتارها نزد ما، قضاوت دیگران باشد. خانواده هایی که محاسبه شده و با عنوان پاداش و کیفر، رفتارهای فرزندان را محک می زنند و آن را ارزش گذاری می کنند، بچه های خود را شدیداً به قضاوت دیگران درباره ی آنها وابسته می سازند و ارزش های شخصی آنها را سلب می کنند و گاه فرزند فکر می کند اگر در امتحان ریاضی نمره ی بیست نیاورد، در المپیاد ادبیات مدرسه بیش از سه غلط داشته باشد، معلم او را تشویق و نفر برتر کلاس معرفی نکند، و بهترین دانش آموز شناخته نشود، ارزش خود را از دست داده است. این تصور، بسیار خطرناک است و به کرامت فرزند آسیب می زند؛ باعث می شود از خود، تصویر منفی پیدا کند و خود پنداره ی بدی در خود بیابد؛ با اینکه می داند از ارزش هایی برخوردار است که به چشم دیگران نیامده است. علی بن ابی طالب(ع) می فرماید: فلا ترج خیره؛ یعنی به کسی که خود را پست بشمارد و حرمت خود را در میان دیگران از دست رفته ببیند، دیگر امیدی نداشته باشید.(9) چنین فرزندی عزت نفس خود را از دست می دهد.
برخی والدین ممکن است در زمینه ی تنبیه فرزندان کمی احتیاط ورزند و چندان به آن گرایش پیدا نکنند، اما در باب خوبی پاداش دادن به فرزندان و تشویق آنها، کسی تردید ندارد؛ در حالی که به نظر می رسد وابسته شدن فرزند به تشویق پدر و مادر نیز پیامدهایی دارد که نمی توان به سادگی از آن گذشت. این نکته اهمیت دارد که وابستگی فرزندان به تشویق والدین، آنها را تحت تسلط والدین بار می آورد و مانع بروز شخصیت آنان می شود؛ در حالی که شکفتن، سهم هر انسان با استعدادی است. طبیعی است که چنین افرادی همواره در اجتماع، ارزش و اهمیت خود را بر اساس نگاه دیگران به خود ارزیابی می کند. این حالت، آنها را شخصیتی وابسته بار می آورد که به تناسب ارزش های اجتماعی در هر دوره، چهره عوض می کنند و ارزش های ثابت شخصی ندارند. آنها می خواهند در نگاه دیگران، همواره در قله ی افتخار باشند و برنده و خوب ارزیابی شوند. فرزندان ما باید بدانند که حقانیت صاحبان حق، به تأیید و رد دیگران وابسته نیست. تشویق زیاد باعث می شود که تنها ملاک حق، تشویق و تنها ملاک باطل، تنبیه دیگران به حساب آید. در روایتی از امیر مومنان، علی (ع) آمده است: مردم را معیار حق قرار نده. حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی. اگر برای شناخت حق در پی آن باشیم که دیگران چه می گویند، از حق فاصله گرفته ایم. (10) روزی حارث بن حوط لیثی نزد امیرالمؤمنین، (ع) آمد و از اوضاع سیاسی آن زمان که عده ای مقابل علی (ع) ایستاده بودند، پریشان بود. حضرت به او فرمودند: « ای حارث، به پایین نگاه کنی، افراد را ملاک قرار می دهی و به بالا و سرچشمه نگاه نکنی، از حق دور می شوی. تو حق را با پیروزی پیروان حق بشناس و باطل را با اجتناب آنان که از باطل دوری می کنند دریاب.»(11)
پاداش ها و تشویق ها چنان که در فضایی مقابل فرزندان دیگر رخ دهد، نه تنها برای فرزند تشویق شده پیامدهای منفی دارد، بلکه برای فرزندان دیگر نیز آسیب زا است؛ زیرا فرزندان تفاوت های خود با یکدیگر را درک می کنند و تا حدی آن را می پذیرند. آنها قبول دارند که یکی با هوش تر و دیگری متفاوت با او، یکی برون گراتر و دیگری متفاوت با اوست و هر یک از این ویژگی ها، نتایج ویژه ای در تحصیل و... دارد، یکی از فرزندان را در برابر دیگران تشویق می کند، فرزندان دیگر که قدرت بدنی یا فکری کمتری دارند، احساس شکست می کنند. اینها فرزندانی بدون اعتماد به نفس، ناامید، شکست خورده و مبتلا به حسادت خواهند بود. اگر فرض کنیم در این موارد، تشویق سودی داشته باشد، پیامدهای منفی آن به مراتب بیشتر است.

9. جبهه گیری دسته جمعی

وقتی فرزندان، از والدین خود اعمال قدرت و سلطه می بینند و این پدیده را مانع آزادی عمل خود تحلیل می کنند، می کوشند یک پارچه شوند و جبهه ی مشترکی تشکیل دهند. آنها گاه هم نظرند که باید کاری کنند تا از آزادی عمل بیشتری برخوردار باشند. در این صورت همه یک صدا می گویند: محدودیت هایی که در خانواده ی ماست، در خانواده های دیگر نیست و نباید این طور باشد. همه ی آنها یکدیگر را تأیید می کنند تا از مزایای این یک پارچگی برخوردار شوند. وقتی وحدت نظر باشد، فرزندان پرشورتر تلاش می کنند تا یار جمع کنند و بقیه را با خود شریک سازند. وقتی سایر فرزندان در کاری سهیم می شوند، اولاً احساس گناه آنها کمتر می شود و ثانیاً، فقط فرزندان پرشور مقصر به حساب نمی آیند و به تنهایی تنبیه نمی شوند. این یک پارچگی در خارج از کانون خانواده، به شکل های رسمی و به منزله ی اعتراض، اعتصاب و تظاهرات در بسیاری از محدودیت های دانش آموزی و دانشجویی، برای به دست آوردن آزادی بیان، آزادی روابط و... دیده می شود، اما در محیط خانه، شاید چنین رسمیتی نداشته باشد.
بنابر اعتقاد فرزندان به دل سوزی پدر و مادر درباره ی آنان و تجربه ی فراوان تر بزرگ تر ها، صورت طبیعی روابط فرزندان با والدین این است که آنها با یکدیگر سازگار باشند و هویت خود را از نظام حاکم بر خانواده به دست آورند، اما گاه بی مهارتی پدران و مادران در نحوه ی مواجهه ی به فرزندان، باعث می شود آنان با سایر فرزندان و گروه همسال خود، با تمام هویت والدین خود مبارزه قرار کنند و با گروه همسال خود هویتی جدید پدید آورند.

10. رشد نایافتگی

برخی افراد در طول زندگی خود کودک می مانند و همواره رفتارهای کودکانه دارند. وقتی فرزندان، سازگاری با والدین را با دشواری تحمل کنند و پدران و مادران، آنها را تنبیه کنند و دوری از تنبیه برای فرزندان دشوار باشد، فرزندان به ویژه در سنین کمتر، برای فرار از تنبیه تسلیم می شوند، زیرا مقابله با والدین را بسیار پر خطر می بینند. شماری از بچه ها به محض اینکه به نوجوانی و سن بلوغ نزدیک می شوند، در برابر پدر و مادر، مقاوم و عصیانگر می شوند و جرئت پیدا می کنند. طبیعتاً این پدیده ی تازه، زندگی خانواده را به هم می ریزد و نُرم جدیدی در خانواده پدید می آید. اما گروه دیگری از فرزندان به همان حالت بچگی و رشد نایافتگی می مانند. اینها فرزندانی هستند که در درون خود، ترسی نهادینه شده از والدین را حس می کنند، در طول عمر خود کودکانه می ترسند و نیازهایشان را نادیده می گیرند. چنین فرزندانی در بزرگ سالی تسلیم دیگران می شوند و از موقعیت آنان هراس دارند و اساساً می ترسند که خودشان باشند. آنها گر چه سخنی نمی گویند، روانی پریشان دارند و از حالتی که دارند، ناراحت اند. این نوع سازش، خلاقیت و نوآوری را از فرزندان می گیرد و آنها را به مهری بی ابتکار تبدیل می کند. به کارهای نو رو آوردن و گرایش به اکتشاف و اختراع، به آزادی عمل و تجربه ی جدید نیاز دارد و با اعمال قدرت گسترده ی والدین در برابر فرزندان، سازگار نیست.
در نظامی که پاداش و تنبیه به صورت جدی حاکم است، فرزندان احساس نمی کنند که والدین، آنها را پذیرفته اند و در هر لحظه، نگران اند که نکند کارشان به تنبیه منتهی شود. نگرانی فراوان آنها، از آمادگی شان برای اندیشیدن، ابداع و تمرکز کم می کند و هر چه بیشتر می خواهند بهتر باشند، اضطراب بیشتری دارند و از رسیدن به مطلوب، دور می شوند.

11. دورویی و چرب زبانی

گاه فرزندی که تحمیلی تربیت شده و از محتوا و پیام منزجر شده است، انزجار خود را نه در قالب مقاومت، بلکه در شکل ریا و تظاهر نشان می دهد او که قلباً از اجرای رفتار پسندیده از دیدگاه مربی ناخشنود است، می کوشد در ظاهر، نظر او را جلب و طبق خواسته ی او رفتار کند، ولی در باطن هیچ اعتقاد و علاقه ای به آن رفتار ندارد. این پدیده تنها به رابطه ی والدین و فرزندان اختصاص ندارد و در همه ی روابط تربیتی، همچون رابطه ی مدیر و دانش آموز، و معلم و شاگرد مشاهده می شود. دانش آموزی که ملزم شده بود در نماز جماعت مدرسه شرکت کند، می گفت: چهار رکعت نماز ظهر برای رضایت آقای مدیر می خوانم، قربه الی الله! این نیت را هم به گونه ای ابراز می کرد که دیگران بفهمند. بنابراین در این تربیت، درون سازی، هضم و جذب وجود ندارد، بلکه حفظ نقش، ادا و تظاهر نهفته است.(12)
تربیت تحمیلی، متربی را از روی ریا و تظاهر به انجام خواسته های مربی وادار می کند، ولی این تأثیر تا هنگامی است که سایه ی الزام و اکراه بیرونی بر آن باشد و به محض اینکه الزام خارجی رفع شود، متربی شیوه ی پیشین خود را از سر خواهد گرفت. بنابراین، اگر تربیت با ایمان، عشق و رغبت درونی همراه نباشد، تربیتی مکانیکی، موقت، دیکته ای، بیرونی، بی ریشه، وابسته به منابع تشویق و توبیخ و... خواهد بود.(13)
امیرالمؤمنین (ع) برای فرد متظاهر و ریاکار چهار علامت برمی شمرند:
هنگام تنهایی کسل، و در جمع، با نشاط است؛ هنگامی که او را مدح کنند، بر عملش می افزاید و در غیر این هنگام، از عملش می کاهد.(14) طبق این روایت، خلل در کیفیت و کمیت، نتیجه ی بارز ریاست است و خودِ ریا نیز، چه بسا معلول تربیت تحمیلی باشد.
یکی از مکانیسم های سازش در خانواده هایی که بر اعمال قدرت زیاد تکیه می کنند، این است که فرزندن با چرب زبانی و چاپلوسی، پدر و مادر را بیشتر به خود علاقه مند می کنند، خود را عزیز خانواده قرار می دهند و از این طریق به خواسته ی خویش می رسند. این حالت باعث می شود تا والدین به فرزند پاداش دهند و از تنبیه او صرف نظر کنند، در حالی که فرزند کاری را انجام می دهد که خودش می خواهد و با زبان بازی و دورویی، به ظاهر، خود را مطیع والدین نشان می دهد.
این حالت برای فرزندان از چند جهت نامناسب است: اولاً، فرزند خود پنداره ی مثبتی ندارد و دائم از ناامنی روانی اش سخن می گوید و معترض است که چرا برای رسیدن به سازگاری، این قدر باید نقش بازی کرد و به چه قیمتی من باید از تنبیه شدن فاصله بگیریم؛ ثانیاً به مرور این حالت در او ملکه می شود، دارای طبع ثانویه ی منفی می شود و در برابر دیگران نیز چنین حالتی دارد؛ ثالثاً، در میان گروه همسال خود، به منزله ی آدمی دورو مورد تنفر قرار می گیرد، با سوء ظن اطرافیان رو به رو می شود و همواره همسالان، او را فردی مکار و حیله گیر می دانند.

12. انزوا و خیال بافی

هرگاه فرزندان نتوانند از طریق ارتباط و گفت وگو، سازگاری خود با والدین را ابراز کنند و خانواده تنبیه گر باشند و کسب پاداش در این فضا مشکل باشد، آنها به انزوا کشیده می شوند و در خود فرو می روند. این حالت باعث می شود فرزند به خیال پردازی رو آورد، از رویارویی با واقعیت ها و هماهنگی با آنها فاصله گیرد و همه لذت خود را در آرزوهای دورودراز و پندارهای واهی جست وجو کند؛ زیرا آن قدر واقعیت برای او ناملموس و نامأنوس است که حضور آن را بسیار دردناک تحلیل می کند و قادر به پذیرش آن نیست. او نمی تواند با واقعیات روبه رو شود، آنها را بررسی کند، آثار و پیامدهای آن را بشناسد و با جا به جا کردن عوامل و اوضاع، خود را با واقعیات همراه کند تا از پیچیدگی و شدت حوادث بکاهد آرامشی نسبی کسب کند. بالاترین هنر او، فرار از واقعیت ها و پاک کردن صورت مسئله است. البته بی شک در موارد ویژه ای یکی از بهترین مهارت ها، فرار از عامل آسیب زا است که انسان را از آفات دور نگه می دارد، اما چنانچه فرد در همه ی مراحل زندگی این گونه رفتار کند، دیگر مهارت او به حساب نمی آید و او را از امتیازات جوامع، دور نگه می دارد. چنین افرادی در رفتارهایی همانند فرو رفتن در خیال، فکر کردن های بلند مدت، کناره گیری از فعالیت های اجتماعی، افسردگی، انتخاب رفتارهایی خنثا یا دارای ارزش های اجتماعی منفی، بازگشت به حالت های دوران بچگی، گوش کردن نوار و سی دی به شکل افراطی، تماشای بیش از اندازه ی تلویزیون، رو آوردن زیاده از حد به بازی های رایانه ای و بازی های تک نفره، خواندن کتاب های عجیب و غربی و نگاه های خیره به اطرافیان، خود را نشان می دهد.

پی‌نوشت‌ها:

1. Anita woolfolk, Educational psychology, p. 12.
2. قال علی (ع): ان للقلوب شهوه و اقبالاً و ادباراً فأتوها من قِبَل شهوتها و اقبالها فان القلب اذا اُکره عَمی (نهج البلاغه، حکمت 193).
3. عبدالعظیم کریمی، تربیت آسیب زا، ص 60.
4. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 66، ص 168.
5. مرتضی مطهری، سیری در سیره ی نبوی، ص 213.
6. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 2، ص 145.
7. محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج 66، ص 169.
8. میرزا حسین نوری، مستدرک الوسائل، ج 9، ص159.
9. قال علی (ع): من هانت علیه نفسه فلا ترج خیره ( عبدالواحد آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص 263).
10. قال علی (ع)، لا تعرف الحق بالرجال. اعرف الحق تعرف اهله (سید بن طاووس، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ص 136).
11. قال علی (ع)؛ یا حارث، ان نظرت تحتک ولم تنظر فوقک جزت عن الحق. ان الحق و الباطل لا یعرفان بالناس، و لکن اعرف الحق باتباع من اتبعه و الباطل باجتناب من اجتنبه (سیده هاشم بحرانی، حلیه الابرار، ج 2، ص 254).
12. عبدالعظیم کریم، تربیت آسیب زا، ص 62.
13. همان.
14. قال علی (ع) یکسل اذا کان وحده، وینشط اذا کان فی الناس، و یزید فی العمل اذا اثنی علیه، و ینقص منه اذا لم یثن علیه (عبدالحمید بن هبه الله بن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 180).

منبع مقاله: حسین زاده، علی؛ خانواده موفق: ارتباط والدین و فرزندان (1390)، قم: انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله) و دانشگاه کاشان، چاپ اول.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان