ماهان شبکه ایرانیان

میزگرد «بیست و یک روز بعد» در مهر

قصه ما با ایده قهرمان‌پروری پیش رفت/ محافظه‌کاری نکردیم

«بیست و یک روز بعد» که این روزها در سینماهای کشور اکران است جزو معدود آثاری است که قهرمان آن یک نوجوان است و داستان حول او و اتفاقات زندگی‌اش رخ می‌دهد.

قصه ما با ایده قهرمان‌پروری پیش رفت/ محافظه‌کاری نکردیم

خبرگزاری مهر-گروه هنر-محیا رضایی: اولین تجربه بلند سینمایی محمدرضا خردمندان اگر در زمره خواص آثار سینمایی نباشد اما دست کم چند پله از فیلم هایی که نگاه متفاوتی به جامعه و نوجوانان این دوره و زمانه دارند، بالاتر است؛ هر چند که کارگردان این نظر را نمی پذیرد و معتقد است از ابتدای ایده قرار نبود فیلمش برای نوجوانان باشد و اتفاقا روایتی برای دنیای بزرگسالی است.

«بیست و یک روز بعد» قصه نوجوانی است که در سر سودای سیمرغ دارد اما زندگی چاله هایی برای او کنده که راه رسیدن به آرزویش منوط به عبور از این زمین پر فراز و نشیب است؛ شبیه همه ما آدم ها که معمولا سختی های پیش چشم مان اجازه نمی دهد راحت به آرزوهای دور و دراز برسیم.

به بهانه اکران این اثر سینمایی ساعاتی را با سیدمحمدرضا خردمندان کارگردان فیلم سینمایی «بیست و یک روز بعد»، احسان ثقفی نویسنده و مهدی قربانی بازیگر نوجوان فیلم به بحث نشستیم.

* «بیست و یک روز بعد» اگرچه قهرمانی نوجوان دارد اما مساله ای را پیش می کشد که شاید بزرگتر ها هم گاهی نتوانند از پس آن برآیند. مخاطبان هدف خودتان کدام رده سنی بود؟

محمدرضا خردمندان: زمانی که قرار بر نگارش این فیلم بود هیچ تصوری از اینکه می خواهم کاری برای نوجوانان بسازم نداشتم و دغدغه ام به طور کل چیز دیگری بود و شاید به همین دلیل این فیلم دوپهلو شده است. یعنی یک وجه، نوجوان فیلم است که باید با نگاه خودش مساله ای را که دچارش شده حل کند و در وجه دیگر موضوعی که با آن درگیر است مساله ای نیست که مربوط به سن او باشد و هین آغازگر قصه ماست. ما همراه با داستان رشد روحی و تکامل شخصیت مرتضی را می بینیم چراکه فیلم از منظر نوجوان به یک مساله بزرگانه نگاه می کند به همین خاطر از نظر من مخاطب این فیلم گستره وسیع تری از یک گروه سنی خاص است.

* افراد بسیاری گفتند شما جسارت به خرج دادید که سراغ سوژه ای از این جنس رفتید.

خردمندان: از این جنس فیلم ها در سینمای ایران زیاد نیست. من هنوز هم معتقدم کار ما نوجوانانه نیست چون غالبا سازنده این قبیل فیلم ها درگیر ممیزی و آموزنده بودن فیلم هستند اما «بیست و یک روز بعد» از اولین لحظه دغدغه دیگری داشت و دنبال آموزش دادن به نوجوان نبود و اصلا قصدمان این نبود که فیلمی برای نوجوانان بسازیم.

* ایده اولیه از کجا شکل گرفت؟

خردمندان: مثل همه کارهای کوتاهم ابتدا تصویری در ذهنم داشتم که می خواستم برایش قصه بسازم. تصویر بچه ای که روی ریل راه آهن ایستاده و می خواهد قطار را نگه دارد ایده اولیه فیلمنامه بود. این گذشت تا زمانی که در داروخانه 13 آبان پسربچه ای را دیدم که با مادر بیمارش آمده بودند و یک کیسه دارو دستش بود. احساس کردم این همان بچه ای است که روی ریل راه آهن ایستاده و اینطور شد که جرقه اولیه زده شد.

 همان شب سکانسی در ذهنم آمد که محسن می خواهد قطار را نگه دارد و نمی گذارند. با خودم گفتم این پسرک برادر اوست و این بازی با یکسری از صحنه های پراکنده در ذهن من کم کم به شکل منسجمی در آمد و من در این مرحله به طرح‌واره ای رسیدم و پس از یک سال از اولین تصویر، با احسان ثقفی وارد صحبت شدم.

احسان ثقفی: اوایل سال 93 محمدرضا خردمندان درباره طرحش با من صحبت کرد و از همان اولین تصویری که برایم تعریف کرد قانع شدم که می خواهم در این پروژه حضور داشته باشم. البته من هم تاکید می کنم که قصد نگارش فیلم برای نوجوانان را نداشتیم.

* چرا انقدر روی این مساله تاکید دارید؟

ثقفی: در سینمای ما ژانر نوجوان نامش بد در رفته است. در دهه های اخیر انقدر فیلم های بدی ساخته شده و خانواده ها برای دیدن آنها نرفتند که وقتی نام نوجوان می آید مخاطب هنوز کار را ندیده پس می زند. البته من معتقدم مخاطب اصلی در سینمای امروز دنیا نوجوانان هستند و وقتی یک فیلم یا گیم به بازار می آید این طیف سنی آماده اند و منتظر که از تازه ترین محصولات استفاده کنند. دنیا این را فهمیده و به درستی از آن استفاده می کند اما در کشور ما کاملا برعکس است.

شاید دلیل موفقیت «بیست و یک روز بعد» هم این بود که ما ناخودآگاه وارد حیطه نوجوان شدیم و چون آگاهانه نبوده محافظه کارانه هم برخورد نکردیم و همین باعث جذابیت آن شد.

* اشاره کردید مثل این فیلم در سینمای ما زیاد نیست. تاثیر اولین کارتان را در جامعه مخاطبان چطور دیدید؟

خردمندان: خوشبختانه رضایت‌بخش بود و همین که در جشنواره فیلم های کودکان و نوجوانان اصفهان عده‌ای نوجوان اصفهانی من را به کافه ای دعوت کرده و از من تشکر کردند برایم خیلی خوشایند است. من سعی کردم خودم را با سن و سال قهرمان داستان همراه کنم. ما اساسا داستان می خوانیم تا تجربه ای را از سر بگذرانیم و بدون آنکه بابت آن هزینه دهیم تاثیرش را دریافت می کنیم. فیلمی مثل «بیست و یک روز بعد» یک کیس مطالعاتی است و خوشحالم که این فیلم موضوع مسابقه نوجوانان المپیاد رسانه ای بود.

* قهرمان نوجوان فیلم اگرچه بیم و امید را با هم تجربه کرد اما شادمانی نوجوانی را کم در این فیلم دیدیم.

خردمندان: این تصور را که چون قهرمان اصلی فیلم یک نوجوان است باید شادمانه به فیلم نگاه کنیم یا بترسیم از اینکه تلخش کنیم قبول ندارم. مرتضی وارد یک جامعه ای می شود که اتفاقا پر از تلخی است و دنیای ناشناخته‌ای دارد. به نظر من نباید بترسیم و ایزوله برخورد کنیم. اتفاقا به نظر من خیلی زندگی در فیلم جاری و بین کاراکترها امید پیداست. زندگی ترکیب لحظه هایی از غم و شادی است و در فیلم هم وقتی مرتضی در یک سکانس با سختی هایی روبرو می شود در سکانس بعد فضای لطیف تری را تجربه می کند.

* کمی از کلی گویی فاصله بگیریم. در «بیست و یک روز بعد» امید هست اما شادی آنچنان که از جنس سن و سال نوجوان است دیده نمی شود. چقدر طرز تفکرتان به جغرافیای ما برمی گردد؟ نوجوانان امروز که امکان دیدن دنیا را دارند چقدر در سی سالگی شان مثل ما فکر می کنند.

ثقفی: من درباره کشورهای دیگر نمی توانم صحبت کنم ولی بی تعارف بگویم این فیلم علی رغم اینکه در زمان حال اتفاق می افتد از ذهن دو آدمی که دوره نوجوانی را در دهه 60 و اوایل 70 تجربه کردند بیرون آمده است. شاید نوجوانان امروزی خیلی مواجهه جدی‌ای با متن زندگی نداشته باشند که دلیل آن هم بالا رفتن رفاه نسبی و تغییر جنس زندگی امروز نسبت به گذشته است اما نتیجه‌ فیلم مضمونی است که به درد بچه های امروز هم می خورد.

خود مهدی قربانی همان قهرمانی است که در نسل جدید دیده می شود. مهدی نماینده نوجوانانی است که آماده اند برای هدف شان هر تلاشی انجام بدهنداز طرفی مرتضی چون خیلی زود وارد ماجرایی سنگین از دیدگاه یک نوجوان می شود خیلی نمی توانستیم این لحظات شاد را خلق کنیم و چیزی که می‌توانستیم جایگزین کنیم امید بود.

وجه قهرمان پروری برای این قصه بیشتر کارساز بود مثلا آخر قصه شاید به این فکر می کنیم که مرتضی بعد از بیست و یک روز دوباره چگونه می خواهد داروی مادرش را تامین کند؟ ما این نگرانی مان را اینگونه برطرف کردیم که وقتی برچسب قهرمان را به کاراکترتان می زنید حس امیدی هم شکل می گیرد که از بین نمی رود.

* آقای قربانی شما هم بازیگر هم به نوعی مخاطب فیلم بودید. بین همسالان خودتان چقدر از این قهرمان ها می شناسید؟

مهدی قربانی: قبل از اینکه وارد بازیگری شوم با خانواده های مشکل‌داری که درد سنگینی را با خود حمل می کنند در ارتباط بودم و بارها پیش آمده بود که با آنها وارد گفتگو می شدم و ارتباط داشتم. زمانی که این فیلم به من پیشنهاد شد خوشحال شدم چون امیدوار بودم مردم ببینند و پی ببرند که بخشی از جمعیت کشور ما دچار چه مشکلاتی هستند. شاید چون از نزدیک این بچه ها را دیده بودم نقش پسربچه ای را که برای هدفش می جنگد خوب درک می کردم حتی سر سکانس های حسی که داشتم اعصابم خرد می شد چون این صحنه ها را در واقعیت دیده بودم. اینکه برخی خانواده ها از پس مشکلات شان برنمی آیند و نمی دانیم کی از زندگی کردن لذت می برند، من را اذیت می کند و هنوز هم آزارم می دهد به همین دلیل دوست دارم مردم اینها را ببینند.

خردمندان: خود مهدی قربانی همان قهرمانی است که در نسل جدید دیده می شود. مهدی نماینده نوجوانانی است که برای هدف شان آماده اند هر تلاشی انجام بدهند. جالب است بدانید او انتخاب اول من نبود و قرار بود نقش سینا را بازی کند و برای سینا هم تست داد ولی با سماجت نقش را مال خود کرد. این سماجتی که در کاراکتر مرتضی می بینید کاملا در خود مهدی وجود دارد.

چون از نزدیک این بچه ها را دیده بودم نقش پسربچه ای را که برای هدفش می جنگد خوب درک می کردمشاید جالب باشد بدانید همان روزها به من زنگ زد و گفت «ما داریم اسباب کشی می کنیم بیاییم تهران من باید تکلیفم روشن شود که هستم در این پروژه یا نه؟ اگر هستم زودتر بیاییم». به او گفتم تو و خانواده ات تصمیم تان را بر این اساس نگذارید ولی او باز حرفش را تکرار می کرد تا بعدها که فهمیدم کل این ماجرا واقعی نبوده و همه این سناریو را چیده بود که نقش را مال خود کند.

قربانی: بعد از اینکه تست دادم رفتم سفر و آقای خردمندان به من پیام داد که بیایم. برگشتم و بعد از سینا برای نقش مهران تست دادم اما آنقدر تلاش کردم تا نقش مرتضی را گرفتم.

خردمندان: هر چه جلوتر می رفتم بیشتر متوجه می شدم که مهدی خود مرتضی است با همه ویژگی هایی که برای این نقش در نظر داشتیم. تلاشش واقعا ستودنی است مثلا در صحنه ای که روی ریل راه آهن کتک می خورد شاید 12 بار فیلمبرداری کردیم و در نمی آمد. روی ریل پر از سنگ های تیز بود و ما نمی توانستیم چیزی زیرش بیندازیم و او در همان وضعیت باید کتک و لگد می خورد تا جایی که خود مهدی گفت آقای خردمندان چرا درست حسابی نمی زنند تمام شود؟

اگر مهدی بچه ای بود که به زور انتخابش کرده بودم و خودش این حجم انگیزه را نداشت فیلمی مثل «بیست و یک روز بعد» به ثمر نمی نشست و من از این بابت خوش شانس بودم. هر چند که گاهی اوقات به شدت از او دلخور می شدم.

* چرا؟

قربانی: چون همزمان تئاتر کار می کردم و بعضی روزها خیلی خسته بودم و واقعا نمی کشیدم و این باعث دلخوری می شد.

خردمندان: از اتفاق های پشت صحنه که هیچکس خبردار نمی شود. برخی محدودیت ها هست که چالش برانگیز می شود و جنگ روانی درست می کند مثلا به ما می گفتند این لوکیشن را فقط یک روز داریم و باید همه سکانس ها را امروز جمع کنید. در شرایطی که بازیگر به شدت خسته است شما مجبورید هر طور شده کار را هندل کنید تا با برنامه جلو بروید.

* برگردیم به فیلم. بخشی از سکانس های هیجانی فیلم در گیم نت و اتاق پشتی آنجا می گذرد. این بخش از فیلم چطور به ذهنتان رسید؟

ثقفی: تصویر کلوپ در ذهن آقای خردمندان بود. او داستانک هایی داشت که می خواست به شکل روایت یا تصویر در قصه بگنجاند. در شخصیت پردازی مرتضی هم این را داشتیم که اهل گیم نت است ولی شرطی بازی نمی کند فقط در فرایند نوشتن باید آن را به منطق روایی قصه وارد می کردیم که این بخش را من انجام دادم.

من در نوجوانی خودم به کلوپی در کرج می رفتم که نامش کلوپ داریوش بود. بعد از مدتی متوجه شدم اتفاقات دیگری غیر از بازی در این کلوپ می افتد که ما خبر نداریم خردمندان: من در نوجوانی خودم به کلوپی در کرج می رفتم که نامش کلوپ داریوش بود. بعد از مدتی متوجه شدم اتفاقات دیگری غیر از بازی در این کلوپ می افتد که ما خبر نداریم و بیشتر مربوط به بزرگترها است. مثلا برخی مانیتورها رویش سمت دیوار بود و بازی های غیرمجازی داشت که ما اجازه نداشتیم سمتش برویم. جالب اینکه یک روز دیدم آنجا را سر همان چیزهایی که ما خبر نداشتیم پلمپ کردند.

 این را برای احسان که تعریف کردم پیشنهاد داد این دو فضا را از هم تفکیک کنیم تا سینمایی تر شود. همین ایده دو پارت کردن کلوپ تبدیل شد به مرز کودکی و بزرگسالی برسیم و پلانی که مرتضی درِ اتاق پشتی را باز می کند و پایش را از مرز دو اتاق، فراتر می گذارد نقطه عطف فیلمنامه ماست. او با این حرکت پایش به دنیای بزرگسالی باز شد و حالا باید تاوان این دنیای ناشناخته را بدهد.

* گریم کاراکتر داریوش هم به تصویر ذهنی برمی گشت؟ به طور کل انتخاب بازیگرها به چه شکل بود؟

خردمندان: گریم حمیدرضا آذرنگ هم نزدیک به همان داریوشی بود که در کلوپ بچگی می رفتم. می خواستم داریوش از این پیرهای حریص باشد که زندگی عجیبی دارد و کسی سر از کارش در نمی آورد. وقتی با آقای آذرنگ صحبت کردم دیدم او خیلی بهتر از من اینها را می شناسد و خودش ایده های جالبی داشت. خوشبختانه بعد از خواندن فیلمنامه بدون اینکه نگاهی به قرارداد بیندازد نقش را پذیرفت.

ساره بیات نیز اولین گزینه ما بود و هنگام نگارش فیلمنامه به احسان می گفتم تصورت از نقش مادر، فقط ساره بیات باشد چون قدرت چهره اش در چشمانش است و ما از آنجا که قرار بود در نقش بیمار سرطانی صورتش را بهم بریزیم تنها چیزی که قدرت بازی کردن به او را می داد چشم بود. البته چون همزمان سر کار «عاشقانه» بود و نمی توانست موهایش را بتراشد به همین دلیل مجبور شدیم از بالای چشم هایش پوست بکشیم.

* گویا این مساله بیماری مادر را هم قبلا تجربه کرده بودید.

خردمندان: مهدی قربانی به نوجوانی خود من شبیه است. مرتضی با اینکه همه راه های درست و غلط را امتحان کرد اما آخر پول را از قِبَل ایده و استعداد خودش به دست می آورد و هیچ کدام از راه های شرط بندی و دزدی برایش نتیجه نداشتند. تکیه به استعداد درونی همانی است که خودم هم تجربه کردم و فکر می کنم همه ما به این واقف باشیم. من هم در دوره ای مادرم بیمار بود و همه خانواده به شدت درگیر بودیم. نقطه اشتراک من و مهدی این بود که او هم یکی از نزدیکانش دچار این بیماری بود و خوب موقعیت را درک می کرد.

قربانی: من هم عمویم سرطان خون داشت و 2 سال تمام با سختی با این درد و بیماری دست و پنجه نرم کرد و ما از نزدیک شاهد همه این لحظه ها بودیم.

* جدا از بحث تلاش و پشتکار، خودتان چه عاملی را باعث باورپذیر بودن فیلمتان می دانید؟

خردمندان: کارهایی که ریشه در واقعیت دارد باورپذیر می شود. همه فیلمسازان دو سه تا کار ماندگار دارند آن هم به این دلیل که لحظه های این آثار را با وجودشان حس کردند و جلوی دوربین بردند. این ها کارهایی است که نسبت به بقیه فیلم هایشان از همه بیشتر دوست دارند. هرچه فیلم از خودت دورتر شود کار سخت تر است.

* و کلام آخر؟

خردمندان: امیدوارم در این فرصت باقی مانده مردم فیلم را ببینند چون بخشی از زندگی همه ما را روایت می کند آنهم بخشی که کمتر به آن پرداخت شده و حال ما آن را در قالب زندگی یک نوجوان روایت کرده ایم.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان