نخستین تجربهی کودک از خود، براساس رابطه او با والدینش شکل میگیرد. از طریق آنهاست که او یاد میگیرد، آن باشد که هست. وی خودش را با آنها مقایسه میکند و به تشابهها و تفاوتهای خود پی میبرد. او یاد میگیرد که چگونه به دیگران اتکا داشته و با آنها مرتبط باشد.
رابطهی فرزند با پدر و مادر، مثل نفس کشیدن و زنده بودن، امری ضروری است. کودک یاد میگیرد واکنشهای لازم را با اعتماد به دنیای پیرامون خود تجربه کند. همچنین درمییابد که چنان چه پدر یا مادرش قابل اعتماد نباشند، آنگاه دنیا جای امنی برای زندگی نخواهد بود. کودک هرچه بیشتر با پدر و مادر سروکار داشته باشد، رشد روانی و احساسیاش نیز عمیقتر و محکمتر خواهد بود. وقتی مناسبات والد با کودک عمیق و صمیمانه و دوجانبه باشد، روحیه و وضعیت روانی کودک از رشدی مطلوب و پاینده برخوردار خواهد بود.
والدین راه دور، صرف نظر از این که رابطهای فعال، با فرزندانشان داشته باشند یا از زندگی آنها به کلی غایب باشند، حتی پس از جدایی هم والد هستند. اگر شما به فرزندتان تلفن بزنید یا نامه بنویسید یا به طور مرتب او را ملاقات کنید، آنگاه کودکتان میتواند شناختی غنی و پرمعنا از شما داشته باشد. اگر خود را کنار بکشید، فرزندتان باز هم شناختی از شما دارد؛ اما این شناخت عمیق نیست و به احساس فقدان نزدیکتر است تا احساس شادمانی و رضایت. در هر صورت، نقش شما در خوب زندگی کردنش یا بد زندگی کردن او، تأثیر مستقیم دارد.
حتی اگر والد برای سالهای طولانی غایب باشد و تماس مستقیمی بین او و فرزندش وجود نداشته باشد، همان دیدار کوتاه یا صحبت مختصر نیز در طولانی مدت، اغلب یک شوق ویژه و حس کنجکاوی، هم در کودکان و هم در والدین، به وجود میآورد که با هم باشند و اینکه برای سالهای زیادی از زندگی او غایب بوده، نمیرنجد. با این همه، در وجود بچهها این نیاز وجود دارد که بدانند والدینشان- خوب یا بد- چه کسانی هستند. والدین نیز نیاز دارند که با فرزندانشان رابطه داشته باشند؛ چه نتیجه بهتر بشود و چه بدتر. بدون این ارتباط، هم والدین و هم کودکان، از رشد و تعالی قسمتی از وجود خود محروم میمانند. نوع تجربهای که یک فرد بالغ از بودن با فرزندش به دست میآورد، برای رشد و تکامل خود او بسیار مهم است و به او احساس بینظیر و منحصر به فردی از جنبهی بالغ بودن و والد بودن ارزانی میکند. پیوند والد با کودک بسیار عمیق است. این پیوند نه تنها عدم تماس فیزیکی و حتی فقدان ارتباط کلامی را به هیچ میانگارد، بلکه راه را برای یک ارتباط حیاتی و سازنده بین والدین و فرزندان باز نگه میدارد.
نائومی، هشت سال دارد. او پدرش را حداکثر یک بار در سال میبیند. مادر او، دیانا، متحیر است که چرا نائومی آن قدر پدرش را تحسین میکند. او میگوید: «پدرش با بیاعتنایی به خواستهای او، بارها وی را از خود مأیوس و بسیاری از زمانهای با هم بودن را با خوردن مشروبات [الکلی] تباه کرده است. با همهی اینها میدانم که او پدرش را دوست دارد و احساس صمیمیت خاصی با وی میکند؛ احساسی که نسبت به هیچ کس دیگر ندارد.» نائومی اینک تماسهای تلفنی منظمی با پدرش دارد. آنها بعضی اوقات یک ساعت با هم حرف میزنند. او میگوید که پدرش بامزه است.
والدین راه دور مجبورند که مرزهای ارتباط با فرزندانشان را گسترش دهند. این کافی نیست که تصور کنید فرزند شما به محض اینکه به او تلفن بزنید به راحتی با شما صحبت میکند؛ شاید لازم باشد که شما و کودکتان در مورد داشتن مکالمات رضایت بخشتر با هم مشارکت کنید اما این امکان نیز وجود دارد که راههای جدید ارتباطی به طور طبیعی و خود به خود ظاهر شوند. خیلی از والدین راه دور میگویند که پس از جدایی، احساس نزدیکی بیشتری به فرزندشان میکنند. این طور به نظر میآید که جدایی، هم والد و هم کودک را وادار میسازد که به تلاش فزایندهای که برای رابطهای پرمعنا لازم است، اقدام ببرند.
پسر من جاش، بچهای نبود که احساساتش را نشان دهد. به سختی میشد تلفنی و در زمانی که در خانهی پدرش تحت سرپرستی مشترک ما به سر میبرد، با او صحبت کرد. من میبایست در اطراف او پرسه میزدم و مدتی ساکت مینشستم و حرکات او را به آرامی وارسی میکردم، سپس کمی انتظار میکشیدم تا سرانجام از خود واکنش نشان دهد و من به احساسش پی ببرم. وقتی برای سفر ششصد کیلومتری خود آماده میشد، من در این فکر بودم که چگونه خواهم توانست باز هم با او در آن سطح عمیق عاطفی باقی بمانم. همچنین نگران آن بودم که مبادا رابطهی ما مصنوعی و ساختگی شود. قبل از آنکه برود، موارد نگرانیام را برای او شرح دادم و او گفت که او هم به این چیزها فکر کرده است.
او میدانست که باید برای حفظ ارتباط بین من و خودش تلاش بیشتری انجام دهد. از خوش اقبالی، مکالمات تلفنی ما، بخصوص در مدت یک سال نخست جداییمان، بینهایت صمیمانه و مفید از آب درآمد. به نظر میآمد که جاش خیلی بیشتر از گذشته علاقهمند بوده و قادر است صمیمانه با من صحبت کند. ظاهراً او به من و زندگی من علاقه مند شده بود. به همین دلیل مکالمات تلفنی ما برای هر دو رضایت بخش بود.
رِی در شش سال گذشته یک والد راه دور بوده است. او اکنون خود را به دخترش نزدیکتر از زمانی که با هم زندگی میکردند، احساس میکند. فاصله بین آنها، که حدود 1600 کیلومتر است، باعث شده که هر دوی آنها رابطهای را تقویت کنند که به قول ری بیش از آنکه فقط رابطهی پدر و دختر باشد، رابطهای دوستانه است. او میگوید: «اگر شما واقعاً برای فرزندتان ارزش قائل بوده و یک والد راه دور هستید، نگذارید هفتهای بگذرد که در آن هفته به طریقی با او تماس نگرفته باشید.» وی میگوید: «شما به عنوان والد راه دور نمیتوانید مثلاً یک بار در ماه با فرزندتان تماس بگیرید و انتظار داشته باشید که او شما را بشناسد و به شما احساس نزدیکی کند. شما باید به ماورای مرزهای والد و فرزند بروید و سعی کنید که در درون زندگی آنها هرچه بیشتر کنکاش کنید. شما باید به درون عمیقترین احساسات فرزندتان راه پیدا کنید. در غیر این صورت هر بار که با او صحبت میکنید، فقط خواهید شنید که در مورد لباس جدیدی که خریده یا فروشگاهی که رفته حرف میزند، که بدون شک چنان مکالمهای رضایت بخش نخواهد بود.»
وقتی والدین و کودکان دور از یکدیگر زندگی میکنند، مجبورند برای ایجاد تماس با یکدیگر و نیز نشان دادن عشق و ایثار خود به همدیگر، راههای جدیدی پیدا کنند. فاصله موجب میشود که والدین دریچهی دلشان را بیشتر باز کنند و دید خود را توسعه دهند تا بتوانند بهتر در فرزند خود نفوذ کرده و بخش بیشتری از وجود خود را نثار کودکانشان کنند. شما اگر میخواهید با فرزندتان رابطهای قوی داشته باشید، باید از صرف وقت و محبت دریغ نکنید.
شانزده ماه پس از تولد ایزابل، والدین او- کلیف و مری- از هم جدا شدند. آنها زمانی که کلیف در آمستردام تحصیل میکرد آشنا شده و ازدواج کرده بودند. کلیف پس از جدایی از همسر خود هر روز به دیدن ایزابل میرفت. او میگوید: «در هشت ماه نخست خیلی معذب بودم. تصمیم به ترک هلند و بازگشت به آمریکا دردناکترین انتخابی بود که در عمرم گرفته بودم.» او احساس میکرد که دارد در هلند در جا میزند و آیندهای نخواهد داشت.
کلیف به آمریکا برگشت. او در چهار سال اخیر یک والد راه دور واقعی بوده است. او میافزاید: «هرچند من نقشی در تربیت و بزرگ کردن دخترم ندارم، اما او همهی زندگی من است و من حس مسئولیت شدیدی نسبت به او در خود احساس میکنم.» او در طول سال، هفت یا هشت هفتهی به یادماندنی را با دخترش میگذراند. او میگوید: «خودم را به عنوان یک شخص برجسته در زندگیاش میبینم و با تمام قوا میکوشم به او بفهمانم، هر لحظه که به من نیاز داشته باشد در اختیارش هستم.»
مورد زیر یک حالت استثنایی است؛ اما احتیاج والدین و کودکان به شناختن یکدیگر را با وجود مشکل بودن شرایط، نشان میدهد. وارن و ویویان، بر سر شهر محل زندگی با هم اختلاف داشتند. وقتی ویویان تصمیم گرفت که بچهدار شود، توافق کردند که در صورت تغییر مکان هرکدام از طرفین، کودک نزد مادر بزرگ بشود. سرانجام وارن به شهر دیگری نقل مکان کرد. در ابتدا برای وارن جدایی از پسرش- دِرِیک- تا حدی قابل قبول بود، اما همین که دِرِیک هفت ساله شد، وارن احساس کرد که دوست دارد تماس بیشتری با او گرفته و نقش بیشتری در زندگیاش داشته باشد. برای وارن خیلی مشکل بود که یک والد راه دور خارج از گود باشد. او میگوید: «در این فاصله دور احساس میکنم تبعیدی هستم یا پشت درماندهام؛ اما نهایت سعیام را میکنم که بتوانم با پسرم در تماس باشم. میدانم که دِرِیک از دستم عصبانی میشود که چرا اوقات بیشتری با او نیستم، اما این رابطه کماکان برای هر دوی ما مهم است.» وارن به مادر دِرِیک پیشنهاد سرپرستی مشترک داده است. وارن به آن نوع سرپرستی مشترک که او را کمی بیشتر در زندگی دِرِیک داخل کند قانع است.
کودکی که هم پدر و هم مادر دارد، چه دور و چه نزدیک، برتری و امتیاز روانی ارزشمندی نسبت به کودکانی دارد که در آن شرایط نیستند. این گونه کودکان، معاشرت متقابلی با هر دو والد خود دارند که با تجربههای زیاد و پیوستگی عمیق روانی همراه است. داشتن والدین به کودک دید روانی کاملی از دنیای پیرامونش میدهد.
نقشهای والد راه دور
امروزه تحقیقات نشان میدهد که والدین- اعم از پدر یا مادر- به طور مساوی و با اهمیت یکسان به رشد کودکانشان کمک میکنند و هر دو نقش قاطعی در رشد سالم کودکان دارند. میدانیم که پدرها میتوانند به طور فعال در پرورش کودک خود سهیم باشند.
ساموئل اوشرون (1)، در کتاب یافتن پدرانمان (2) در مورد مردان میگوید: «آنها وقتی پدر میشوند باطناً و به طور طبیعی به مربی و نانآور تبدیل میشوند. به همین ترتیب مادران میتوانند در خارج از خانه کار کنند و به خانواده، در کنار کمک عاطفی، کمک مالی نیز بکنند.» ما اکنون دریافتهایم که پدر و مادر، هر دو، چیزی برای ارائه به فرزند دارند.
سبک تربیت فرزند ما، در روش فرزندپروری آتی بچههایمان تأثیر مستقیم خواهد داشت، زیرا ما نیز نحوهی والد بودن را از روشی آموختهایم که والدینمان در مورد ما اعمال کردهاند. پسری که هیچ تصویر ذهنی از پدرش ندارد، نمونهای برای تقلید ندارد تا وقتی که خود پدر شد به کار ببرد. در خانوادهها معمولاً نوعی الگوی تربیتی تکرارشونده دیده میشود. ممکن است اشخاص نتوانند کنترلی روی این الگوها که به طور ناخودآگاه ادامه مییابند، داشته باشند. شخص بالغی که در سن پایین رها شده است، نمیتواند در ضمیر خودآگاه خود به یاد بیاورد که پدرش او را ترک کرده است. او خواهد گفت، در آن زمان کوچکتر از آن بوده که اینک بتواند ماجرا را به یاد آورد. اما بچههای کوچک، وقتی رها میشوند، کاملاً میفهمند. شاید زبانی برای بیان این امر نداشته باشند، اما جای خالی را به خوبی احساس میکنند. تجارب دوران کودکی عمیقاً در روحیهی ما نقش میبندد.
نوع برخورد یک پدر راه دور با دخترش تأثیر بسزایی در انتخاب شوهر آینده توسط آن دختر دارد. دختری که پدرش همیشه او را ستایش کرده است، دنبال شوهری خواهد گشت که ستایشگر او باشد. اما دختری که پدرش نه تنها از نظر جغرافیایی بلکه از لحاظ عاطفی نیز خود را از او دور نگه داشته، با مردی ازدواج میکند که به لحاظ احساسی جوابگوی او نخواهد بود. او خواهد آموخت که از مردان انتظار زیادی نداشته باشد و حتی شاید قادر نباشد تا پایان عمر به مردی دل ببندد. یک دختر به تجربهی ارتباط با پدرش نیاز دارد تا در آینده بفهمد که رابطه مرد با زن چگونه میتواند باشد. اگر دختری بدون پدر، بزرگ شود، چه بسا در آینده، همان الگو را تکرار کند و همچون مادرش به تنهایی کنترل خانواده را در دست گیرد. یک پدر راه دور میتواند به دخترش جاه طلب بودن در زندگی یا رسیدن به موفقیت را بیاموزد.
جان در پنج سال گذشته یک پدر راه دور بوده، اما در زندگی دخترش، بخصوص در زمینهی تحصیلات او، کاملاً دخیل بوده است. او به طور کامل با دخترش دربارهی اهمیت پیشرفت در مدرسه و یادگیری صحبت میکند. جان درباره دخترش میگوید: «کار فعلی او تفریح کردن و آموختن با حداکثر تلاش است. من نمیخواهم که او بهترین باشد، بلکه میخواهم که برای بهتر شدن نهایت سعی خود را بکند.» وقتی آنها با تلفن صحبت میکنند، دخترش وَسنا که حالا هفده ساله است، به پدرش راجع به نمراتش و طرحها و فعالیتهایش در مدرسه، توضیح میدهد. جان میگوید: «من میخواهم او تحصیلاتی بالاتر از آنچه من داشتم، داشته باشد. من به او میگویم که فوق العاده است و دنیا منتظر دانش و خدمات اوست.»
پدرها باید به دخترانشان اعتماد به نفس، استقلال و شجاعت و اینکه چگونه باید با دنیای خارج به طور مؤثر برخورد کنند را یاد دهند. باید به آنها کمک کرد که از زن بودن خود احساس غرور کنند. همان طور که لیندا شیرز لیونارد (3) در کتابش با عنوان زنان دل شکسته (4) میگوید: «اگر یک پدر به شکلی متعهدانه و مسئولانه در دسترس دخترش نباشد موجب عدم رشد او از لحاظ فکری، شغلی و روحی شده و به روح زنانگی او لطمه وارد میکند. پدران حتی میتوانند ایجاد رابطهی مثبت بین دختران و مادرانشان را نیز تسهیل کنند. یک پدر راه دور میتواند از طریق تشویق دختر به صحبت با مادرش در مواقع بروز مشکلات، نقش مهمی ایفا کند» و همچنین رابطهای سالم را بین مادر و دخترش گسترش دهد. او بخصوص زمانی در این کار موفق میشود که هرگز مادر را در مقابل دخترش تحقیر و سرزنش نکند. یک پدر راه دور باید به پسرش یاد بدهد که چه از نظر عاطفی و چه از نظر مالی در قبال خانوادهاش- حتی از راه دور- مسئول باشد. او باید به پسرش بیاموزد که مرد بودن به این معنا نیست که در شرایط دشوار، ناگهان جا بزند و ناپدید شود؛ حتی اگر پیوند ازدواج از هم بگسلد یک پدر میتواند کماکان تعهد خود را در قبال فرزندان حفظ کند. یک پسر احتیاج دارد بداند که پدرش بسیار به وجود او افتخار میکند و این برای آن پسر یک دنیا ارزش دارد.
برایان هشت ساله میگوید: «وقتی تیم ما در مسابقهی فوتبال برنده شد بلافاصله به پدرم زنگ زدم. او سرِ کار بود، اما میدانستم که میخواهد نتیجه را بداند. او همیشه میل دارد ببیند که اتفاق خوبی برای من روی میدهد.»
تاریخ نشان میدهد که همیشه نحوهی برقراری ارتباط با فرزندان، برای پدرها محدود بوده است. پدرها با پسرانشان توپ بازی میکنند. آنها را به ماهیگیری میبرند. معمولاً پدرها و پسرها کارهای بدنی را با هم انجام میدهند. پدر، پسرش را تنبیه میکند. به او یاد میدهد که چگونه از ابزار استفاده کند، اما چگونه این پدر با پسرش که کیلومترها دورتر زندگی میکند، چنین روابطی داشته باشد؟ براد 900 کیلومتر دورتر از پسر شش سالهاش زندگی میکند و او را یک بار در ماه ملاقات مینماید. او میگوید: «به محض آنکه به یکدیگر میرسیم، روی زمین مینشینیم. کشتی میگیریم و دور خود غلت میزنیم. تنمان به یکدیگر میخورد. سعی میکنم او را در آغوش خود نگهدارم.» براد با او تلفنی راجع به بازی بیسبال و برنامههای تلویزیونی که هر دو مشترکاً میبینند صحبت میکند: «من به او نمیگویم دوستت دارم، اما مطمئنم پسرم میداند چه احساسی دارم. بین ما یک چیز بخصوص جریان دارد که قادر به توصیف آن نیستم.» اما یک پدر میتواند بگوید دوستت دارم. او میتواند با پسرش به اشکال ظریف تماس جسمی داشته باشد. مثلاً دست دور گردنش بیندازد یا بگذارد او سر روی شانهاش گذاشته و گریه کند و غصهاش را با او تقسیم کند. براد میگوید: «گذاشتهام پسرم بداند که دوری او چقدر برایم دردناک است. او گریهی مرا میبیند، بخصوص وقتی که دارد میرود و من میدانم که تا چهار ماه دیگر او را نخواهم دید. جدایی از او دل مرا میشکند. نمیتوانم آن احساسات را از او پنهان کنم و چرا باید پنهان کنم؟»
اگر پدری از نظر عاطفی در دسترس پسرش باشد، آن پسر میتواند هویت اولیهی خود را از مادرش به پدر انتقال دهد. بدیهی است این امر برای پسر، یک حرکت سالم عاطفی است. یک پسر برای این که شخصیت خود را شکل دهد، باید با پدرش در ارتباط باشد؛ اما تکلیف مادران راه دور، که در حال افزایش هستند، چیست؟ آنها چه چیزی به کودک خود یاد میدهند؟ مادرها دختران خود را با مقولههایی مثل اعتماد، محبت و حساسیت آشنا میکند. معمولاً یک هویت یابی قوی بین مادران راه دور و دخترانشان وجود دارد. رابطهی عاطفی آنها حتی از راه دور بسیار قوی است. کارول گیلیگان (5) در کتابش، صدایی متفاوت (6) توضیح میدهد که چگونه شخصیت اصلی دخترها در تجربهی تقلید از مادرها شکل میگیرد.
ساتیای پانزده ساله، نادختری من است. او با من و پدرش در فیلادلفیا زندگی میکند و مادرش ساکن کالیفرنیاست. او میگوید: «من مادرم را دو بار در سال میبینم. من و او زیاد با هم مجادله میکنیم. نظرات او راجع به چیزهای مختلف کاملاً با نظرات من متفاوت است. با وجود این او مرا میشناسد، من دخترش هستم.» مادر و دختر راحتتر از پدر و دختر میتوانند در مورد مسائلی مثل زناشویی و مردان صحبت بکنند. همچنین مادر به دخترش میآموزد که چگونه در جامعه به طور مؤثری از توان خود استفاده کند.
ارین، یازده ساله از پنج سالگی با مادرش زندگی نکرده است. او میگوید: «یکی از چیزهایی که مادرم به من یاد داده، آن است که من باید بر پایهی حقوق خود، شخص استواری باشم و فقط به مرد اتکا نکنم.» مادر ارین هرگز دانشگاه را تمام نکرد ولی همیشه میگفت میل دارد او به دانشگاه برود تا بتواند زندگی مرفهی تشکیل دهد. ارین میگوید: «پول یکی از دلایلی است که ما را از هم جدا کرده است. او پول کافی ندارد که معاش مرا تأمین کند. او همیشه میگوید که من میتوانم هر چیز که بخواهم در این دنیا داشته باشم به شرط اینکه باهوش باشم. مطمئن نیستم که منظور او از آن حرف چیست اما او میگوید که آن را به من خواهد آموخت، لذا من نگرانی ندارم.» بسیاری از مادرانِ پسرانِ نوجوان، اوقات فوق العاده تلخی دارند، بخصوص وقتی که پسرها به پدرانشان گرایش پیدا میکنند و نشان میدهند که علاقه دارند با پدرشان زندگی کنند. با این همه اکثر مادران و پسران راه دور عملاً با یکدیگر مهربان میمانند به شکلی که انگار عاشق و معشوق هستند. این احساسی است که بدون تجربه کردن، قابل فهم و توصیف نیست.
ویکی و پسرش گیب پانزده ساله، به فاصله 200 کیلومتری از هم زندگی میکنند. در آغاز برای ویکی بسیار مشکل بود که بپذیرد پسرش نزد پدر زندگی کند، اما در سه سال اخیر که از هم جدا بودهاند رابطهشان در جهت مثبت رشد کرده است: «فکر میکنم او اکنون قدر مرا بیشتر از گذشته میداند و مرا به خاطر طلاق گرفتن از پدرش بخشیده است. او چندی پیش به من گفت که هرچه اطرافیانش را نگاه کرد، مادری بهتر از من ندیده است. این تعریف، باعث شد که احساس بسیار خوبی به من دست بدهد. من میدانم که پیوند محکمی بین ما وجود دارد.»
والدینی که از جنس مخالف کودک هستند، نه تنها آنها را ستایش کرده و ارزش بالایی برای آنها قائل میشوند، بلکه به موازات پرورش آنها، خود الگویی در جهت نحوهی زندگی کردن، میشوند. وقتی بچهها به جنس مخالف پی میبرند آنگاه احساس خوبی در مورد جنسیت خود به دست میآورند.
هرچه بیشتر بهتر
این که پدر و مادر، هر دو، بدون قید و شرط به کودک خود عشق بورزند و برای رشد و پرورش او اهمیت قائل شوند، بسیار بهتر و مؤثرتر از آن است که یکی از والدین این امور را انجام بدهد. چه کسی غیر از پدر و مادر و به اندازهی آنها به موفقیت کودک و به شیرین کاریهای او اهمیت میدهد؟
وقتی پدر و مادری که از هم جدا شدهاند با یکدیگر رابطهی دوستانه داشته باشند، میتوانند در خصوص چیزهایی که فرزندشان نزد والد دوم یاد گرفته یا انجام داده، شریک شوند. به این طریق، یک والد دوم از چیزهای زیادی محروم نمیشود. (طبعاً فرد دیگری برای آن چیزهای کوچک آن قدر ارزش قائل نیست). با این روش هر دوی آنها- والد راه دور و نزدیک- میتوانند مشترکاً به کودک افتخار کنند. یک والد راه دور بخصوص از اینکه تا حد ممکن در مورد فرزند راه دورش بشنود خرسند میشود.
اخیراً در مورد نیاز بچهها به داشتن یک ارتباط نزدیک و دائمی با پدر و مادر بعد از طلاق مطالب زیادی نوشته شده است. والرستاین و کلی (7) در کتابشان با عنوان جان به در بردن از طلاق (8) در مورد اهمیت ایجاد تماس با والدین برای کودکان صحبت میکنند. مطالعهی پنج سالهی آنها روی بچههای بعد از طلاق، در این مورد خاطرنشان میکند که کیفیت رابطه با هر دو والد یکی از شاخصهای برجسته در تطبیق صحیح کودک با موقعیت است. ناپدید شدن پدر، حتی غیبت نسبی او، ظهور نامرتب و نامنظم او و یا کلاً قابل اتکا نبودن او که مکرراً کودک را مأیوس کند، معمولاً موجب میشود که احساس وازدگی و طرد شدن به کودک دست دهد و ارزش و شخصیت وی پایین آورده شود.
کودکانی که روزگار خوشتری داشتهاند، آنهایی بودهاند که در طول سالهای متمادی، با هر دو والد خود رابطهی ثابت و مداوم داشتهاند.
وقتی که همسران سابق با هم نمیسازند
یک متغیر مهم دیگر در سازگاری موفقیت آمیز کودک با طلاق، رابطهی بین همسران سابق است. این مورد بخصوص درباره کودکانی که یک والد راه دور دارند، صدق میکند.
رابطهی بین والدین در پیوند بین کودکان با والد غایب یا راه دور، اثر قابل توجهی دارد. اگرچه فرزندان نیز به ارتباط و پیوستگی عمیق با هر دو والد نیاز مبرم و اساسی دارند، این احتیاج ممکن است توسط یک والد یا سرپرست حاضر که خشمگین و ناسازگار است، خنثی شود. دکتر مارلا آیزاکس (9) که یکی از نویسندگان کتاب طلاق دشوار (10) و مدیر سابق پروژهی خانوادهی بعد از طلاق در کلینیک راهنمایی کودکان در فیلادلفیا است، میگوید: «بچهها، دزدان دریایی کوچکی هستند. آنها به طرفی که سخاوتمندتر است میروند. اگر پدری به طور فعال در زندگی بچهاش دخیل نباشد، آن وقت رفاه و راحتی او موکول به آن والدی است که با وی زندگی میکند.»
اگر والد حاضر، یعنی سرپرست فعلی کودک، از والد راه دور خوشش نیاید آن کودک در موقعیت وحشتناکی قرار میگیرد. خوشی و رفاه اولیهی وی به شدت بسته به والدی است که به طور روزمره از او مراقبت میکند. او چه طور میتواند با والد غایبش ارتباط برقرار کند، در حالی که میداند که والدی که به او نان میدهد، عصبانی خواهد شد؟ وقتی که مادر پشت سر پدر حرف میزند و پدر آنجا نیست که از خودش دفاع کند، چگونه یک رشته محکم میتواند بین کودک و والد راه دورش به وجود آید؟ این موضوع فشار جدیدی است که روی بار قبلی اضافه میشود. برای کودک، والد راه دور معنای خاصی دارد. یک دختر کوچولو که پدرش از او دور است، سعی میکند برای خودش توجیهی پیدا کند که چرا وضع چنین است. او تصور میکند شاید به اندازه کافی دختر خوبی نیست؛ دوست داشتنی و بانمک نیست؛ یا شاید به نوعی چیزی کم دارد. به عبارت دیگر، کودک در ذهن خود تصور میکند که مبادا غیبت آن والد در رابطه با خود او باشد. یک پسر شاید فکر کند که چون به اندازه کافی باعث افتخار پدرش نیست، پدر به همین دلیل از آنها دوری گزیده است. وقتی پدری در حالی که فرزندش خیلی کوچک است از خانواده جدا میشود و تماس بعدی نیز وجود ندارد، کودک در درون، احساس کمبود و دوری میکند و این احساسات را با خود به دوران بلوغ منتقل میکند. بدون ایجاد تماس، شانس حل شدن مشکل خیلی کم است و رابطه و احساسات وابسته به آن گسترش نمییابد. او اکنون دختر بالغی است که به زندگی خود مشغول است؛ در حالی که در درونش دختر کوچک غمگینی وجود دارد. او به عنوان یک جوان در روابط خود یا خیلی سست و متزلزل و نامستقل خواهد بود یا اینکه دیواری بنا خواهد کرد تا خود را از تجربهی مجددِ رها شدن محفوظ نگاه دارد. او در فکر دلداری دادن و کمک روحی به دیگران نخواهد بود و روابطش با دیگران بر مبنای رهاشدگی، که در کودکی بنا شده، استوار میشود. هر دوی این واکنشها ناقص و به دور از [احساس ایجاد] رضایت هستند.
مندی به ما مراجعه کرد، زیرا پس از طلاق از همسرش، به شدت احساس مسئولیت میکرد، اما به نظر میرسید که مادر خوبی نبوده است. شوهر سابق او برای کار بهتر به شهر دیگری رفته بود. از این رو، نقش او در زندگی بچهها بسیار اندک بود. مندی گفت که به همسرش چندان نزدیک نبوده و از رفتن او زیاد غمگین نشده است. او گفت: «من هیچ وقت به طور جدی به او وابسته و متکی نبودم مگر در موارد مالی». پدر مندی خانوادهاش را وقتی که مندی چهار ساله بود، رها کرده بود. مندی پدرش را در دوران کودکی فقط سه بار دیده و هر دیدار را با جزئیات آن به یاد دارد. او میگوید: «آن قدر برایش دلتنگ بودم که حتی یاد او به گریهام میانداخت. مادرم گفت که او را فراموش کنم و دست از گریه بردارم؛ زیرا او خوب نبوده و از نظر مالی نیز در مضیقه بوده است. درست است که او پول نداشت، اما پدر من بود. هنوز برایش دلتنگم.»
مندی در جلسات مشاوره درخصوص رابطهی خود با پدر غایبش و این که چگونه نوع آن رابطه در انتخاب شوهر تأثیر دارد، آموزش دید. مندی نمیخواهد فرزندانش نیز آن گونه که او رنج کشیده، رنج ببرند. او با شوهر سابقش صحبت کرده و به او گفته است که بچهها به پدرشان اهمیت میدهند و او کمک خواهد کرد که با بچهها در تماس باشد. شوهر سابقش نیز پاسخ مساعد داده و گفته است که سعی میکند کاری کند که بچهها با هواپیما به دیدنش بروند. شوهر مندی همیشه فکر میکرد که مندی نمیخواهد او با بچهها صمیمی باشد، چه در خانه و چه از راه دور. مندی همیشه به او گفته بود که خودش به تنهایی قادر است از عهدهی مشکلات برآید.
وقتی یک والد غایب است، کودک رنج میبرد. وقتی یک والد رابطهاش را با کودک قطع میکند، بخشی از شخصیت و تجربهی کودک گم و دزدیده میشود؛ البته شاید شما به عنوان یک والد راه دور از خودتان راجع به اهمیت نقش خود سؤال کرده باشید. شاید فکر کرده باشید که چه لزومی دارد به خودتان زحمت بدهید و چه فایدهای دارد با فرزندی که صدها یا هزارها کیلومتر دورتر از شما زندگی میکند، تماس بگیرید، بخصوص که سرپرست یا والد حاضر او ممکن است از دخالت شما در زندگی فرزندتان زیاد خرسند نباشد. شاید شما استدلال کنید که به نفع شما، فرزند و همسر سابقتان باشد که همه چیز را فراموش کنید و بهتر آن است که فراموش کنید که فرزندی داشتهاید، همسری داشتهاید و این که زندگیتان را از نو بسازید، یعنی همان کاری که اکثر مردم، بعد از طلاق انجام میدهند. آنها ممکن است دوباره ازدواج کنند، به سرزمین دیگری بروند و خانوادهی دومی تشکیل بدهند. در این حالت ارتباط با فرزندان و تعهد به ارتباطهای اولیه هرچه کمتر و کمتر میشود و رنگ میبازد. تماسها مرتب کاهش مییابد. روی دادن همه اینها امکان پذیر است، مگر اینکه تلاش آگاهانهای در جهت مدنظر قرار دادن کودکان حاصل از ازدواج وجود داشته باشد.
شما ممکن است به رغم دوست داشتن فرزندتان معتقد باشید که شرایط شما را مجبورتان کرده است که از زندگی روزانه او دور باشید. یعنی درواقع گناه را به گردن شرایط بیندازید. مردی را میشناسم که دختر چهارسالهاش در آلمان زندگی میکند و میکوشد فراموش کند که اصولاً فرزندی داشته است. او متحیر است که چگونه کودک، وی را خواهد شناخت. با توجه به این که او آلمان را ترک کرده و به آمریکا برگشته است، بخصوص زمانی که فرزندش خیلی کوچک بوده و با توجه به این که همسر سابقش دوست ندارد زیاد با او سروکار داشته باشد، او نمیداند که آیا ممکن است که ایجاد رابطهی مجدد، باعث درد و رنج بیشتر خود و دخترش بشود؟ شاید اگر دخترش برای دیدن او بیتاب نشود و اصولاً به یاد نیاورد که چنان پدری اصلاً وجود داشته است، راحتتر باشد.
مشکل این تفکر این است که بچهها همیشه دلشان برای والدین غایب پر میکشد. والدین هم احساس مشابهی دارند. وقتی شما بدانید که در جایی از دنیا، کودکی متعلق به شما وجود دارد، هیچ گاه احساس کاملی از خود و زندگیتان نخواهید داشت. میدانید که تکهای گمشده از وجود شما جایی در این منظومه وجود دارد و هر قدر هم که بر دلتنگی و رنج خود غلبه کنید، قادر به از بین بردن کامل آن نخواهید شد.
لیو چهار سال است که پسرش تدی را ندیده است و آخرین ملاقات، هشت سال پیش بوده است. لیو پسرش را وقتی که شش ساله بود ترک کرد و فکر میکرد برای این کار خود دلیلی منطقی دارد. لیو از اوقاتی که با تدی داشته و بازیهایی که با هم کردهاند خاطرات روشنی دارد. او فکر میکرد که به هم نزدیک هستند؛ اما حالا او به هر کاری دست میزند تا بتواند با پسرش تماس ایجاد کند. نامههایش بدون جواب میماند، اما او به نوشتن ادامه میدهد. او شک دارد که آیا اساساً پسرش نامهها را دریافت میکند یا نه. [لیو میگوید:] «میل ندارم که پسرم مجبور باشد همان کاری را که من کردم بکند، یعنی جست و جوی پدرم در سن سی سالگی. او زمانی مرا ترک کرد که حداکثر دو سال داشتم.»
والدین دیگری گزارش کردهاند که پنج تا ده سال از بچههایشان دور بودهاند، بدون آنکه با آنها تماس داشته باشند و وقتی خواستهاند رابطهی مجدد ایجاد کنند، از برخورد مساعد بچهها برای دیدار ایشان بسیار شگفت زده شدهاند.
ویکتور دخترش سِلستی را مدت سیزده سال ندیده بود، زیرا همسر سابق او ملاقات را غیرممکن کرده و او هم تسلیم شده و از خیر ملاقات گذشته بود. وقتی او به خاطر برخی مشکلات دیگر به مشاور مراجعه کرد، مشخص شد که او یک دختر دارد و تلاش میکند دوباره با او رابطه برقرار کند. سلستی آن موقع در دانشکده بود، بنابراین او میتوانست بدون آنکه نیاز به صحبت با همسر سابقش داشته باشد، به دخترش دسترسی یابد. ویکتور پس از آن همه سال، جرأت نمیکرد که تلفن بزند. او میترسید که دخترش گوشی تلفن را بگذارد و با او صحبت نکند. سرانجام پس از ماهها با خود کلنجار رفتن شماره را گرفت: «مثل این بود که منتظر بود تا من تلفن بزنم. همدیگر را دیدیم و در یک چشم به هم زدن راجع به موضوعات زیادی صحبت کردیم. مددکار من، مرا برای بدترین حالت آماده کرده بود؛ به طوری که انتظار خشم و نفرت از او داشته باشم و در آن صورت فقط گوش بدهم و بگذارم خود را خالی کند؛ اما دخترم کاملاً آرام به نظر میآمد و از دیدن من خشنود بود. من واقعاً قادر نبودم این را باور کنم.»
احتمال دارد سلستی با پدر خود فقط به دلیل کنجکاوی ملاقات کرده باشد. او پدرش را به عنوان مردی به یاد میآورد که وقتی خیلی کوچک بود عادت داشت در بغلش بنشیند؛ اما این مربوط به خیلی سال پیش بود. او میداند که پدر و مادرش خیلی دعوا میکردند و به یاد میآورد که پدرش را زیاد نمیدید. او خیلی سعی کرد که پدرش را فراموش کند؛ اما بعضی وقتها او را غمگین میکرد. این احتمال وجود دارد که ویکتور و دخترش دیگر هرگز قادر نباشند به رابطهی عمیق و عاطفی لازم دست یابند. سالها طول خواهد کشید تا آنان رابطهشان را از درون پایه ریزی کنند و به این احساس برسند. سوزان دو دختر کوچک خود را وقتی که چهار و هفت ساله بودند ترک کرد. پس از طلاق از شوهرش پی برد که قادر به تأمین معاش آن دو کودک نیست، اما شوهر سابقش از لحاظ مادی خیلی راحتتر بود. در آن زمان به فکر او نرسید که برای گرفتن کمک هزینه از شوهرش به دادگاه مراجعه کند، زیرا در آن صورت میتوانست فرزندان را خودش بزرگ کند. حالا میبینید که خودش احتیاج به یک مادر داشته است. او قادر نبوده که از نظر عاطفی به خودش برسد و به همین ترتیب برای مراقبت از بچهها نیز آماده نبوده است.
سوزان تماس خود را با بچهها حفظ کرد؛ اما با گذشت سالها آنها علاقه و کشش به او را از دست دادند و او از تلاش برای حفظ رابطه با آنها صرف نظر کرد. دختران او اکنون در سن بلوغ هستند و او تصمیم دارد دوباره رابطهاش را با آنها از سر بگیرد. دختر بزرگش او را پس زده و نمیپذیرد، درست به همان ترتیبی که خودش در کودکی مورد طرد واقع شده بود.
جفری ال گریف و مری اس پابست (11) در کتاب خود به نام مادران بدون حضانت (12) معتقدند: مسئله پول عامل و انگیزهی اصلی مادرانی است که از زیر بار سرپرستی شانه خالی میکنند. سایر دلایلی که مادران ذکر میکنند عبارت است از این که بچهها پدر را به عنوان سرپرست انتخاب میکنند، یا به آنها اجازه داده میشود مکان زندگی خود را انتخاب کنند، یا بنا به سختگیری و مسائل تنبیهی و عدم ثبات عاطفی مادر، به زندگی با پدر علاقهمند میشوند. صرف نظر از اینکه چرا بعضی والدین پس از طلاق تماس خود را با کودکانشان قطع میکنند، به هر حال گروهی از آنها چنین میکنند. فرزندان از این امر رنج فراوان میبرند. لئو، نزد من در حال مشاوره و معالجه است، در حال حاضر فهمیده است که چگونه میتوانسته به پسرش نزدیک باشد یا او را به خود جذب کند، در حالی که او را ترک کرده و برای سالها با او تماس نداشته است. هرچند ممکن است این رفتار لئو در حقیقت نوعی سرپوش گذاشتن بر درد خود او باشد که ناشی از طرد شدن او در کودکی- توسط پدرش- است.
دیدار
اگر والدین غایب بخواهند به بچههایشان برسند باید به درد و کمبودی که این بچهها تجربه کردهاند، گوش بدهند. سوزان از شنیدن این که دخترش چقدر عصبانی است، خسته شده اما این چیزی است که در حال حاضر در رابطهی آنها وجود دارد. سوزان نیاز به تماس دارد. او والد است و این تجدید رابطه به او بستگی دارد، حتی اگر به قیمت قبول خشم دخترش و نیز طرد شدن از جانب او باشد. اگر سوزان بخواهد در زندگی دخترش مؤثر بماند لازم است به طور مداوم با او در تماس باشد، حتی اگر مکالمات آنها خوشایند نباشد. وقتی که در مورد زمان تماس بعدی ابهام وجود داشته باشد، دختر او به همان رابطهی خیالی رجعت خواهد کرد.
«والد غایب در ذهن فرزند یا به شکل موجودی ایده آل یا شخصی حقیر متجلی میشود.»
این جمله، گفته دکتر ملی لیتون (13)، کارشناس روابط والدین و کودکان است. او ادامه میدهد: «در ذهن هر فردی، والد یک شخصیت قدرتمند است و این قدرت بخصوص در زندگی یک کودک اهمیت بسزایی دارد.» دکتر سام کرشنر (14) نویسندهی کتاب خانواده درمانی جامع (15) و مدیر بازنشستهی مؤسسهی خانواده درمانی جامع در اسپرینگ هاوس پنسیلوانیا، معتقد است که ایجاد ارتباط با کودک برای والد راه دور وظیفه است و علی رغم آنکه در این راه موانعی وجود دارد، اگر والد بتواند به طریقی در زندگی کودک نفوذ کند، با این کار دریچهای به سوی آینده خود و کودک گشوده است. دکتر کرشنر میگوید: «با ایجاد تماس، در هر شکلی که میتوانید، با بازگذاشتن درها، با ایجاد این حس در کودک که شما برای او اهمیت قائل هستید، دانههای لازم برای آینده کاشته میشود، آیندهای پر از وقایع مختلف.» شاید کودک در جایی که شما زندگی میکنید به کالج برود. کسی چه میداند که آینده چه در آستین دارد؟
شما به عنوان والد راه دور، باید حفظ رابطه با فرزندتان را اولویت بدانید و توانایی خودتان را گسترش بدهید تا رابطهی نزدیکی با او به وجود بیاورید؛ هرچند در این راه موانع و مشکلات جدی وجود داشته باشد. زیرا حاصل کار، که یک رابطهی پرمعنا و ارزشمند است، ارزش آن تلاشها را دارد. احتمال دارد که این حاصل زود نصیب شما نشود، بخصوص اگر همسر سابق شما غیرهمراه و ناسازگار باشد و برای دسترسی به کودکتان مشکل ایجاد کند. با این همه، فرزند شما خواهد فهمید که شما، او را دوست دارید و تلاش کردهاید. در مواقع مناسب احساس با هم بودن به سراغ هر دوی شما خواهد آمد. زمانی خواهد رسید که با هم یکی میشوید و در تجربههای دوران جدایی و خاطرات اوقات با هم بودن و همچنین در نقشههایی که برای آینده دارید، شریک میشوید؛ زیرا پیوند بین والد و کودک پیوندی بسیار قوی است که حتی فرسنگها فاصله هم نمیتواند در آن خللی به وجود آورد، به شرط آن که این رابطه به طور صحیح پرورش یابد.
پینوشتها:
1.Samuel Osheron
2.Finding Our Fathers
3.Linda Schierse Leonard
4.The Wounded Women
5.Carol Giligan
6.A Different Voice
7.Wallerstein and Kelly
8.Surviving The Breakup
9.Marla Issacs
10.Difficult Divorce
11.Geffrey L.Greif & Mery S.Pabst
12.Mothers without Custody
13.Mally Layton
14.Sam Kirschner
15.Comprehensive Family Therapy
منبع مقاله :
گالپر کوهن، میریَم، (1391)، والدین راه دور، ترجمه وحید ایمن، تهران: همشهری، چاپ دوم