الگوهای در حال تغییر زندگی خانوادگی آمریکائیان
«ازدواج پیوندی رسمی، نسبتاً با دوام و مورد قبول جامعه میان دو پسر و دختر است.» براساس این تعریف، اغلب بزرگسالان در همهی جوامع ازدواج کردهاند.
بر اساس آمار 1970، تقریباً دوسوم همهی زنان و تقریباً 40 درصد همه مردان تا بیست و یک سالگی ازدواج میکنند. 94 درصد همهی آمریکائیان سرانجام یک بار ازدواج میکنند. در طول قرن گذشته مردان و زنان به ازدواج در سنین جوانی گرایش نشان دادهاند. در سال 1890 سن متوسط مردان برای اولین ازدواج 21/1 و برای زنان 22 سال بود. در سال 1920 این سن برای مردان به 24/6 و در سال 1966، 22/8 سال بود. در حال حاضر سن متوسط زنان برای ازدواج 20/5 است.
این گرایش دلایل متفاوتی دارد. دورهی نامزدی در قرن فعلی کوتاهتر از قرون گذشته است. در قرن نوزدهم حتی ممکن بود دختر و پسری قبل از ازدواج سه تا پنج سال نامزد باشند. امروزه یک سال نامزدی دورهای «طولانی» به حساب میآید و بسیاری از جوانان بعد از دورهی کوتاه نامزدی که معمولاً آن را اعلام هم نمیکنند ازدواج میکنند. این گرایش ظاهراً ناشی از کاهش کلی «رسوم مناسب» است که بر مراسم مرتبط با مواردی از مناسک گذر همچون ازدواج حاکم میباشد. آداب اجتماعی رفته رفته راحتتر و متغیرتر میشود و ازدواجهای قانونی خیلی آسانتر از گذشته انجام میگیرد. علت دیگر گرایش مذکور مسلماً ثروت افزایندهی بیشتر مردم آمریکاست. یک قرن پیش دست زدن به فعالیت اقتصادی برای زن و مردی جوان مشکلی وقت گیر بود. امروزه زوجهای جوان از حمایت مؤسسات وام دهی و وجود بازار نسبتاً آزادکار (در صورتی که از تحصیلات نسبتاً خوبی برخوردار باشند) برای تأمین معاش زندگی مشترک خود بهره مند هستند.
«در ایالات متحد، ازدواج قانونی قراردادی مدنی است که با رضایت هر دو طرف بسته میشود و هر طرف از نظر قانون قادر به بستن این قرارداد تشخیص داده میشود» - یعنی طبق قانون از نظر سن و وضعیت روانی دارای صلاحیت قرارداد بستن است. تک همسری تنها شکل ازدواج است که مورد تأیید قانون و عرف است و رضایت شخصی در آن هم از نظر قانونی و هم اجتماعی ضروری است. در فرهنگ ما ازدواج برای زن و مرد تعهدات قانونی به همراه دارد. در هر ایالت قوانینی در خصوص رفتار متقابل زن و مرد از لحاظ تشکیل خانوادهی مشترک، حمایت مالی از هم و مسؤولیت در قبال بدهی خانواده دارد. همچنین مسؤولیت والدین در قبال مراقبت، حضانت و تحصیلات فرزندان در قانون تصریح شده است.
قرار ملاقات و انتخاب همسر
اگر منظور از کاربرد اصطلاح «قرار ملاقات» یک تعهد اجتماعی اتفاقی میان دو دختر و پسر باشد که از لحاظ احساسی، جنسی و احتمالاً زناشویی به هم علاقه دارند، در آن صورت قرار ملاقات از نظر ما بیشتر در جوامعی رایج است که از الگوی خانوادگی زناشویی پیروی میکنند. در سایر نظامهای خانوادگی قرار ملاقات گذاشتن غیرضروری یا ممنوع است؛ زیرا اعضای بزرگسال خانواده، معمولا برای تقویت موقعیت اقتصادی خانواده، ترتیب ازدواج را میدهند. گاهی قرارداد ازدواج میان دو خانواده زمانی بسته میشود که فرزندان بسیار کم سن و سال هستند و ازدواج چندین سال بعد صورت میگیرد. در میان تیویها، قبل از رواج مسیحیت، نوزادان را در هنگام تولد نامزد میکردند. در برخی از جوامع عروس و داماد آینده فقط در روز عروسی همدیگر را میبینند. در جوامع دیگر ابتدا نمایندگان دو خانواده ترتیب نامزدی پسر و دختر را میدهند و سپس آن دو مجازند باهم ملاقات نمایند. حتی در جاهایی که ازدواجهای ترتیب یافته رایج است، روابط عاشقانهای ممکن است از مناسبتهای اجتماعی مانند گردهماییهای روستایی یا قبیلهای به وجود آید و اگر مرد از نظر موقعیت خانوادگی یا از لحاظ دیگر، واجد شرایط باشد، ممکن است زن بتواند خانوادهی خود را ترغیب کند تا ترتیب ازدواج را بدهند.
همه میدانند که در آمریکا بزرگان خانواده نیستند که ترتیب ازدواج را میدهند. طبق سنت، ازدواج در این کشور برپایهی انتخاب شخصی و احساسات عاشقانه استوار است. بنابراین افراد مجرد باید بتوانند با هم ملاقات کنند و همدیگر را بشناسند و گذاشتن قرار ملاقات همین نیاز را برآورده میکند. دانشکده، دبیرستان، کلیسا و اداره محل کار میتواند موجب تماس افراد با هم شود و در نتیجه نوعی «بازار ازدواج» ایجاد کند. بویژه در آمریکا، چنین کارکرد نهفتهای در بطن دانشکده وجود دارد. برای مثال، مدتها بررسی نشان داده است که بسیاری از دانشجویان؛ در دورهی تحصیلی ازدواج میکنند و یا ازدواج خود را برای بعد از فارغ التحصیل شدن ترتیب میدهند. اگر تا پایان تحصیلات دانشگاهی خود ترتیب زندگی آیندهی خود را مشخص نکرده باشند، گاهی واقعاً دچار اضطراب میشوند. با ظهور مساواتگرایی بیشتر میان زنان و مردان و بویژه ایجاد فرصتهای شغلی بیشتر برای دختران فارغ التحصیل دانشکده، ظاهراً این الگو در حال تغییر است.
هرچند به نظر میرسد در جامعهی ما آزادی زیادی برای انتخاب همسر وجود داشته باشد، اما چندان هم چنین نیست. همه جوامع - و نه فقط جوامعی که در آنها ازدواج علناً ترتیب داده میشود - تا حدی بر انتخاب همسر اعمال نفوذ میکنند. مثلاً در آمریکا والدین به شیوههایی ظریف و نه چندان ظریف بر اعمال ما تأثیر میگذارند. اگر بخواهند مطمئن شوند که ما با کسی که خانوادهای ثروتمند دارد ازدواج میکنیم، ما را به مدرسهی آمادگی خصوصی میفرستند تا فرصتهای ما را برای معاشرت با فرزندان خانوادههای ثروتمند بیشتر کنند. اگر بخواهند از ازدواج ما در چارچوب مذهب خودمان اطمینان حاصل کنند ما را به مدارس فرقهای میفرستند تا احتمال ملاقات ما با افرادی از کیشی دیگر کاهش یابد. آنان میتوانند از طریق نگرش نیز انتخاب همسر توسط ما را کنترل کنند؛ اگر تمام مدت زندگیمان سخنانی در مذمت سیاهپوستان، یهودیان، کاتولیکها یا هر گروه دیگری بشنویم، احتمال دارد تعصباتی در ذهن ما شکل بگیرد که کاملاً مانع آن شود که عضوی از این گروهها را به همسری برگزینیم.
همه جوامع دارای مقررات ازدواج درون گروهی و برون گروهی هستند. ازدواج برون گروهی (برون همسری) مقرر میدارد که ما با افرادی خارج از گروههایی خاص ازدواج کنیم. معمولاً اعضای گروه ممنوعه افرادی از خانوادهاند که پیوندهای نسبی آنان بسیار نزدیک است و نمیتوانند با هم ازدواج کنند. در اکثر جوامع شناخته شده ازدواج پسر با مادر، پدر با دختر و برادر با خواهر ممنوع بوده و زنای با محارم محسوب میشود. در جوامعی هم برخی از خویشاوندان مشمول این ممنوعیت هستند. مثلاً در برخی از ایالات آمریکا ازدواج عموزادگان، دایی زادگان، عمه زادگان و خاله زادگان با هم ممنوع شده است.
ازدواج درون گروهی (درون همسری) مقرر میدارد که ما در چارچوب گروههایی خاص ازدواج کنیم. در جامعهی آمریکا عموماً ازدواج با هم نژاد خود، هم کیش خود، همسن خود و هم طبقهی خود ارجح محسوب میگردد. تعداد بسیار اندکی از مردم این مقررات غیررسمی درون همسری را نقض میکنند. برای مثال، فقط 7 درصد از تقریباً 2/3 میلیون ازدواجهایی که در سال 1973 در آمریکا صورت گرفت از نوع میان نژادی بود. ازدواج میان مذهبی بسیار رایجتر از ازدواج میاننژادی است، هر چند زیاد صورت نمیگیرد. بر طبق گزارشی که ادارهی آمار امریکا در سال 1957 منتشر کرد، 7 درصد همهی یهودیان، 9 درصد همهی پروتستانها و 22 درصد همهی کاتولیکها خارج از مذهب خود ازدواج میکنند. شواهدی در دست است مبنی بر اینکه این ارقام در حال افزایش است و ازدواج میان مذهبی رایجتر خواهد شد.
کسب اطلاعات آماری دقیقی در خصوص برون همسری در طبقات اجتماعی مشکلتر است؛ زیرا مرزهای طبقات اجتماعی بسیار نامشخص است. اما طی یک بررسی که در آن از «سطح تحصیلات» به عنوان معیار طبقه اجتماعی استفاده شد، معلوم گردید که 40 درصد افراد ازدواج کرده در نمونهی موردنظر از لحاظ تحصیلی هم سطح هستند؛ در 27 درصد موارد تحصیلات شوهر بیشتر از زن بود و در 28 درصد موارد تحصیلات زن بیشتر از مرد بود.
روابط پیش از ازدواج
رابطهای را که به ازدواج ختم میشود میتوان پیوستاری از معاشرت فرض کرد که از قرار ملاقات تصادفی، بیرون رفتن منظم و دائم با هم و نامزدی تا ازدواج ادامه دارد. هر چند همهی زوجها همهی مراحل این پیوستار را طی نمیکنند، بیشتر آنان پیش از ازدواج حداقل باهم قرار ملاقات میگذارند و صرف نظر از اینکه دوره نامزدی چقدر باشد، معمولاً دورهای وجود دارد که طی آن هریک از زوجین تمایل خود را برای ازدواج به دیگری اعلام کرده است.
به یاد بیاورید که خانواده به عنوان یکی از وظایف اساسی خود رفتار مربوط به تولیدمثل را تنظیم میکند. چون آمیزش جنسی از عناصر ضروری تولیدمثل است، اکثر جوامع بشری ارزش خاصی برای آمیزشی جنسی «در چارچوب» ازدواج قائل شدهاند. این جوامع به طرق مختلف و به درجات متفاوت آمیزش جنسی پیش از ازدواج را به هر شکلی منع کردهاند.
در غرب ریشهی ممنوعیت رابطه پیش از ازدواج را میتوان در سنتهای یهودیان و مسیحیان در تورات پیگیری کرد. در تمام تورات بر رابطه فقط به منظور تولیدمثل تأکید شده است، و چون خانواده تولیدمثل را تنظیم میکند، فعالیت جنسی بدرستی فقط متعلق به زندگی زناشویی محسوب میگردد. این سنت فکری نقش عظیمی در شکل دادن به نظرات غربیها دربارهی رفتار جنسی انسان داشته است. بخصوص، از دوره پیورتینها و دورهی ویکتوریایی تا دورههای بعد از ویکتوریایی، از قرن هفدهم تا بیستم مسائل جنسی به هر صورتی شرمآور تلقی میشد.
اما قرن بیستم شاهد تغییر تدریجی رفتار جنسی خصوصی و تغییر قابل توجه نگرش مردم در قبال آن بوده است. آلفرد کینزی (Alfred Kinsey) در بررسی معروف خود که نتیجهی آن در سال 1953 منتشر گردید. در خصوص رفتار افراد، دریافت که دههی باروری مهمترین شاخص این نکته است که آیا زنی پیش از ازدواج با کسی رابطه داشته است یا نه، هرچه او جوانتر باشد، احتمال بیشتری میرود که قبل از ازدواج با کسی رابطه داشته باشد؛ بویژه رابطه با مردی که سرانجام با او ازدواج کرده است. در خصوص تغییر نگرش مردم باید گفت که چند مورد از تصمیمات دادگاه عالی به همراه شیوههای زیرکانه بازاریابی باعث وقوع «انفجار ادبیات شهوانی» در آمریکا شده است. هرزهنگاری وقیحانه در کتابها، مجلات و فیلمهای مربوط به «بزرگسالان» بسیار افزایش یافته و مسائل جنسی عملاً به همهی ابعاد فرهنگ آمریکا - از جمله ترانههای پرطرفدار، فیلمها، مجلات خانوادگی و کتابهای پرفروش - رخنه کرده است. موضوعات جنسی بی پرده در کلاس درس، در تلویزیون و حتی در کلیسا مورد بحث قرار میگیرد.
با ظهور جامعهی شهری - صنعتی، و بویژه در این قرن، روابط پیش از ازدواج تبدیل به فرآیندهایی مستقلتر شد - یعنی دیگر زیرنظر عضو مسنتر خانواده یا، مانند برخی جوامع آمریکای لاتین، تحت نظارت عمه یا خالهی مجرد صورت نمیگرفت. پیشرفت بیشتر در زمینهی فن آوری کنترل موالید و افزایش درک چرخهی تخمکگذاری، روشهای کنترل موالید را مؤثر کرده است. بنابراین اکنون جوانان در روابط پیش از ازدواج در جوامع غربی آزادتر هستند. در واقع تمام شواهد موجود نشان میدهد که در مقایسه با نسلهای قبل، دختران امروزی غربی بسیار بیشتر اقدام به برقراری رابطه پیش از ازدواج میکنند. اما سؤال این است که این کار تحت چه شرایطی صورت میگیرد؟
در سالهای اخیر دربارهی به اصطلاح انقلاب جنسی زیاد گفته و نوشته شده است. این اصطلاح عمدتاً به افزایش رابطه دختران پیش از ازدواج اشاره میکند. گاهی نیز بدین معنی است که نگرش برخی از زنان در قبال مسائل جنسی رفته رفته شبیه نگرش مردان در این زمینه میشود. به عبارت دیگر گمان میرود زنان رفته رفته نگرشی اتفاقی و نسنجیده در قبال رابطه پیش از ازدواج کسب میکنند و برای لذت جسمی و تقویت منیّت خود در پی تجربهی جنسی میروند و قبل از ازدواج بارها به آن اقدام میکنند. اما از شواهد موجود چنین به نظر میرسد که هنوز بیشتر دختران رابطهی پیش از ازدواج را محدود به موقعیتهای عاطفی میکنند و البته این نوع روابط پیش از ازدواج بسیار کمتر از گذشته منجر به ازدواج رسمی میشود. پیوندهای توافقی و ازدواجهای آزمایشی هم در میان دانشجویان و هم افراد مسنتر کم کم رواج بیشتری پیدا میکند. چنان رابطهای از اختلاط جنسی متمایز است، چون آن رابطه شامل تعهدی میان دو طرف است که از مسائل جنسی فراتر میرود، حتی با وجود اینکه ممکن است به ازدواج رسمی و سنتی منجر نگردد. اصطلاح «انقلاب جنسی» که قدری احساس برانگیز است ممکن است در عمل نسبت به 15 تا 20 سال پیش در نزد هر دو طرف نشانهی مشارکت عاطفی و تعهد همراه با عشق ورزی و رابطه پیش از ازدواج باشد. این نشان میدهد که زنان و مردان از نظر نگرش خود در قبال مسائل جنسی و بویژه رابطه پیش از ازدواج کم کم به هم شبیه میشوند.
اندازهی خانواده
در طول تاریخ اندازهی خانواده در نقاط مختلف جهان کنترل میشده است. مسائل ممنوع جنسی و تعدیل فرهنگی ازدواج باعث شده که اندازهی خانواده محدود شود. اقداماتی چون نوزاد کشی، سقط جنین، پرهیز جنسی و اخته کردن عمداً برای تحقق این هدف به کار رفته است. اما کنترل جمعیت اغلب ناشی از وقایع خارجی مانند قحطی، بیماری، حوادث طبیعی و جنگ بوده است. از جمله روشهای برنامه ریزی شده، قوانین محدودکنندهی مربوط به ازدواج، آموزش جنسی و عقیم کردن از روشهای برنامه ریزی بوده است.
تا همین اواخر تنها جامعهای که رشد جمعیتی منفی داشت ایرلند بود. مشخص شد که علت این امر پایین بودن میزان ترکیب خانواده (تعداد خانوادههای جدید) بوده است؛ زیرا خیلی از ایرلندیها در حال مهاجرت بودند و علت دیگر اندازه خیلی کوچک خانواده بود؛ علت کوچک بودن اندازهی خانواده وجود نهادهای خاص مناطق روستایی ایرلند بود. مرد فقط زمانی مرد محسوب میشد که میتوانست مالک زمین باشد؛ و به خاطر سماجت پدر، بزرگترین پسر قبل از اینکه به سن بالای چهل برسد نمیتوانست زن بگیرد. همسر او هم به خاطر تأخیرهای خاص نظام خانوادگی احتمالاً هنگام ازدواج نزدیک به سی سال داشت و لذا هنگام ازدواج تقریباً نیمی از سالهای بارور زندگی او سپری شده بود.
در آمریکا از زمان انقلاب به بعد اندازهی خانواده به مرور در زمان کوچکتر شده است. در آن موقع اندازه متوسط خانواده 5/7 نفر بود که با رقم امروزی موجود در برخی نقاط پر موالید جهان شباهت دارد. تا سال 1900 اندازهی متوسط خانواده در آمریکا به 4/7 نفر کاهش یافت و در سال 1954 به 3/6 نفر رسیده و امروزه این رقم بین 3 تا 4 نفر است. (1) این نشان میدهد که خانواده متوسط آمریکایی امروزه 1/9 فرزند دارد که کمتر از «سطح جایگزینی» با رقم 1/2 است که برای حفظ اندازهی جمعیتمان لازم است.
از میان علل کاهش اندازهی متوسط خانواده در آمریکا یک دلیل برجسته است: از سال 1790 جامعهی آمریکایی که عمدتاً کشاورزی بود، نسبتاً شهری شده است. در مزرعهی خانوادگی، که یک واحد نسبتاً مستقل اقتصادی است، هر فرزند اضافی سرمایهای محسوب میشود و نیز تأمینی است در مقابل پیری والدین. از طرف دیگر، در مناطق شهری خانواده بیشتر واحدی مصرف کننده است تا واحدی تولیدی، این بدان معناست که از نظر اقتصادی هر فرزند اضافی تعهد بیشتری به بار میآورد. در واقع تصمیم خانوادهی شهری به بزرگتر نکردن اندازهی خانواده بر مبنای مسائل اقتصادی استوار است.
علت دیگر کاهش میزان موالید بی شک افزایش تعداد زنانی است که بیرون از خانه کار میکنند. در سالهای اخیر بازار کار نیازمند مهارتهای زنان بسیار توسعه یافته است. زنی که سی سال دارد و دارای دو فرزند است، اکنون میتواند به سر کار برگردد. و بعد از پایبند کردن مجدد خود به شغلی سودآور یا حرفهای خاص، با اینکه پانزده سال دیگر از عمر باروری او باقی مانده، فرزند دیگری به دنیا نخواهد آورد.
مهمترین مسأله مربوط به کاهش اندازهی متوسط خانواده، انقلاب در فن آوری کنترل موالید بوده است. تعریف این اصطلاح در این بحث چنین است: «کنترل موالید عبارت است از استفاده از هر وسیلهای برای تعدیل موالید در چارچوب خانواده یا جامعه.» اما این اصطلاح امروزه فقط در مورد شیوههایی به کار میرود که آگاهانه برای جلوگیری از بارداری به کار میرود و شامل متوقف کردن بارداری - یعنی سقط جنین عمدی - نمیشود.
هدف از کنترل موالید فقط بی فرزند نگاه داشتن زوجین نیست. در واقع قبل از ظهور قرص ضد بارداری، مؤثر بودن روشهای جلوگیری از بارداری بیشتر ناشی از فاصله گذاری میان موالید بود، نه جلوگیری از موالید.
تعدیل داوطلبانهی اندازهی خانواده موضوعی است که اعضای جامعهی ما در خصوص آن ارزشهای متضادی دارند. اما همان طور که بسیاری از تحقیقات اخیر نشان میدهد، استفاده از روشهای عمدی کنترل موالید مقبولیت فزایندهای یافته و وابستگی مذهبی شخص در این مورد تأثیری ندارد.
کلیسای کاتولیک روم مصرانه حکم کرده که نه تنها سقط جنین عمدی، بلکه استفاده از وسایل مکانیکی و شیمیایی جلوگیری از بارداری غیراخلاقی است. البته کلیسا از راه محدود کردن آمیزش جنسی به دورههای غیربارور چرخهی عادت ماهانهی زن، تعدیل موالید را تضمین میکند. این نگرش در قبال کنترل موالید مبتنی بر این نظر است که جنین روح دارد و لذا باید مقدس انگاشته شود و آمیزش جنسی برای تولیدمثل است نه برای تفریح، با وجود این موضع کلیسا، شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه تعداد فزایندهای از کاتولیکهای آمریکا به مرور فکر رابطه برای تفریح را میپذیرند و از انواع روشهای کنترل موالید استفاده میکنند.
پروتستانها موضع واحدی در این خصوص ندارند. به طور کلی هر چه موقعیت اجتماعی فرقهی مذهبی بهتر باشد، موضع آن دربارهی بسیاری از مسائل از جمله کنترل موالید آزادمنشانهتر است. در سال 1938 شورای فدرال کلیساهای مسیح از طریق کمیسیون ازدواج و خانواده خود، معتقد بود که استفادهی دقیق و کنترل شده زوجین از وسایل جلوگیری از بارداری معتبر و اخلاقی است.
در دین یهود نظرات مختلفی دربارهی کنترل موالید وجود دارد. یهودیان سنتگرا تحت هر شرایطی با استفاده از وسایل ضد بارداری مخالفاند. از طرف دیگر، یهودیان اصلاح طلب از سال 1929 «کنترل آگاهانهی موالید» را به عنوان روشی مشروع برای حل برخی مشکلات اجتماعی به رسمیت شناختهاند و یهودیان محافظه کار به آنان تأسی جستهاند. جماعتهای اصلاح طلب و محافظه کار اکثریت یهودیان آمریکا را تشکیل میدهند.
کنترل موالید (از جمله سقط جنین) در دههی 1970 تبدیل به مسألهای سیاسی شده است، و یکی از علل آن تفسیر سیاسی موضوع از زبان برخی رهبران سپاهپوستان است. استدلال آنان این است که تلاش برای محدود کردن رشد جمعیت سیاهان و در نتیجه میزان درصد جمعیت آنان در جمعیت کل آمریکا با هدف محروم ساختن سیاهان از حق مشروع آنان برای در دست گرفتن قدرت به عمل میآید و در واقع نوعی نسل کشی است؛ اما به نظر نمیرسد این موضع سیاسی در میان کل جمعیت سیاهان از حمایت زیادی برخوردار باشد.
تغییر نقشهای زناشویی
کار کردن مادر و زن خانه پدیدهی جدیدی نیست. اما در خلال 150 سال گذشته گرایش زنان به بازگشت به بازار کار افزایش یافته است. در روزهای اول انقلاب خانوادهی طبقهی کارگر فقط در صورتی میتوانست به بقای خود ادامه دهد که زن خانه تحت شرایط بسیار بد کار وارد بازار کار شود. نه تنها زن خانه کار میکرد، بلکه کودکان نیز در سن خیلی کم، گاهی از ده سالگی به کار میپرداختند.
به دلیل درگیر شدن آمریکا در دو جنگ جهانی در قرن حاضر، زنان آمریکایی به تعدادی بی سابقه خانه را ترک کرده و در کارخانهها به کار پرداختند. این موضوع نشانهی ترقی سطح طبقاتی کارگران زن بود. کار کردن برای زن طبقهی متوسط در خارج از خانه به صورت نیمه وقت یا حتی برای چند سال، برای کمک به معاش خانواده مقبولتر گردید. در خلال این مدت آمریکا ثروتمندتر شد. عجیب اینکه هرچه آمریکاییها ثروت بیشتری گرد میآوردند. حریصتر میشدند. بنابراین مادر یا همسری که کار میکرد، تجملاتی تهیه میکرد که فقط با حقوق شوهر فراهم نمیشد، اما به دلیل وضعیت عمومی اقتصاد کشور این امر طبیعیتر شد.
در مقایسه با اوایل این قرن تعداد بیشتری از زنان متأهل در بازار کار هستند که برخی حقایق و آمار آن به شرح زیر است:
1) از هر سه کارگر یک نفر زن است.
2) تقریباً از هر پنج زن کارگر سه نفر متأهل هستند.
3) از هر سه زن متأهل یک نفر کار میکند.
4) تقریباً یک سوم زنان متأهلی که کار میکنند کارشان پاره وقت است. سه پنجم همهی کارهای پاره وقت را زنان متأهل انجام میدهند.
5) زنان وارد عرصههایی شدهاند که از گذشته در اختیار مردان بوده است. اما تعداد زیادی از زنان کارگر و بخصوص زنان متأهل در مشاغل خدماتی و سمتهای تجاری سطح پایین مشغول کار هستند.
با احیای نهضت آزادی زنان در خلال دههی 1960، قانونگذاران از تبعیض شغلی علیه زنان آگاه شدند و چندین قانون به تصویب رسید که برابری را برای زنان در بسیاری از مشاغل تضمین میکرد. اما هنوز تبعیض فراوانی وجود دارد و بیشتر آن ریشه در نگرش سنتی مردان در قبال کار کردن زنان دارد نه در قبال متفکر و تصمیم گیرنده بودن آنها از این گذشته، وقتی زنی متأهل به حرفهای تخصصی باز میگردد اغلب متوجه میشود که با او به منزلهی زن رفتار میشود نه به منزلهی فردی حرفهای.
احتمالاً با اطمینان میتوان گفت که زندگی خانوادگی موقعیتی عالی در میان ارزشهای فرهنگی آمریکا دارد. مؤید این واقعیت از جمله این است که تحقیقی که اخیراً دربارهی موقعیت مادران کارگری که آموزش حرفهای دیده بودند و شوهرانشان نیز حرفهای تخصصی داشتند به عمل آمده است نشان داد که بیشترین زنان در خصوص نقش خود در خانواده نگرشی نسبتاً سنتی دارند. کار خانه مسؤولیت آنان محسوب میشود نه مسؤولیت مرد و اختیار نهایی هم در دست مرد قرار دارد. در تحقیقی دیگر، یکی از شرکتهای بزرگ دخانیات نگرشهای زنان را در مورد نقشهای سنتی و امروزی خود مورد بررسی قرار داد. هر چند زنان جوانتر کمتر از زنان مسنتر آمادگی پذیرش انجام دادن کارهای خانه را داشتند، ارزشهای سنتی به طور کلی مورد قبول بود.
اما ممکن است گرایشی مخالف در حال ظهور باشد. برخی از زنان و مادران کارگر مشروعاً خواستار ایجاد تغییراتی در نقشهای سنتی خانواده و بویژه بازنگری کارهایی که معمولاً «کار زنان» محسوب میشود شدهاند. چون زنان اغلب کمک زیادی به بودجه خانواده میکنند، تقاضاهای آنها هرچه بیشتر با همدردی مورد بررسی قرار میگیرد.
انحلال خانواده
زن و مردی ازدواج کرده ممکن است قانوناً یا به طور غیرقانونی از هم جدا شوند. ممکن است یکی دیگری را ترک کند؛ ممکن است با رضایت متقابل جدا از هم زندگی کنند؛ یا ممکن است با طلاق از هم جدا شوند. در هر حال، واحد خانواده منحل میگردد؛ زیرا خانواده دیگر سالم نیست.
در آمریکا دربارهی دلایل مشروع برای طلاق و آسان یا مشکل بودن آن از لحاظ مراحل قانونی نظرات متنوعی وجود دارد. بیشتر گروههای مذهبی ازدواج را از جهت آرمانی، موقعیتی مقدس میدانند که پیوند آن در آسمان یا به دست نمایندگان آسمانی خداوند در روی زمین بسته شده است: کلیسای کاتولیک روم در تمام مواردی که معتقد است ازدواج معتبر است طلاق را ممنوع میکند و به همین دلیل میزان طلاق در میان کاتولیکهای آمریکا پایینترین میزان در میان سه مذهب عمدهی این کشور است.
آمار دقیقی در خصوص ترک همسر و جدایی غیررسمی در دست نیست و تعداد طلاقهای قانونی در هر سال با سال دیگر تفاوت زیادی دارد. اما تعداد موارد طلاق در درازمدت رو به افزایش است. در خلال پنجاه سال گذشته میزان طلاق در آمریکا احتمالاً دو برابر شده است. تا سال 1972 در بسیاری از حوزههای قضایی اندکی بیش از یک سوم ازدواجها به طلاق ختم میشد.
در همهی کشورها میزان انحلال زندگی مشترک، غالباً از آن میزان در آمریکا بیشتر است. در انگلستان، بلژیک، هلند، سوئد و نیوزیلند میزان سرانهی افزایش بیشتر است. اما هر چند آمریکا همیشه بالاترین میزان طلاق را ندارد، همواره در زمرهی کشورهای دارای بالاترین میزان طلاق قرار دارد، مشروط بر آنکه انحلال زندگی مشترک را در جوامع بدوی مستثنی کنیم.
مسائل متعددی در زمینهی موضوع طلاق مطرح است. در سالهای اخیر یکی از بحث انگیزترین مسائل مبنای قانونی طلاق بوده است. در حال حاضر بیشتر ایالات آمریکا طلاقى را دعوایی متنازع فیه میدانند - یعنی باید ثابت شود که یکی از طرفین «مقصر» است. این موضوع گاهی منجر به جار و جنجالهای بی معنی در دادگاه میشود و دوستان و اقوام به قید سوگند (و در نتیجه دادن شهادت دروغ) شهادت میدهند که شاهد ضرب و جرح، بی رحمی روانی، یا حتی عمل زنا در نزد خوانده (متهم)، که در بیشتر موارد شوهر است، بودهاند. عجیب اینجاست که یکی از اصول قانونی این است که اگر «هردو» طرف دعوا مرتکب رفتاری شدهاند که قابل پیگیری قانونی است، حکم طلاق صادر نخواهد شد. با وجود این، بسیاری از صاحب نظران آگاه در زمینهی انحلال زندگی مشترک اذعان میکنند که در اکثریت موارد هر دو طرف تا حدی مقصر هستند.
بسیاری از منتقدان گفتهاند که باید کاری کرد که طلاق دیگر موضوع دعوای حقوقی نباشد و طرفین با رضایت هم به زندگی مشترک خود خاتمه دهند. چنین تغییری مورد مخالفت شدید بسیاری از وکلایی است که از راه حل وفصل دعاوی طلاق امرار معاش میکنند. همچنین مایهی تنفر کسانی است که براساس باور اخلاقی یا مذهبی با خود اصل انحلال زندگی مشترک مخالفاند. اما چندین ایالت در سالهای اخیر حل و فصل دعاوی طلاق را به صورت عدم تقصیر طرفین مجاز دانستهاند و طلاق را با این کار آسانتر کردهاند - و باعث واکنشهای متفاوت مردم شدهاند.
در اینجا خلاصهای از تعدادی از تحقیقات مربوط به انحلال زندگی مشترک ذکر میشود. شرایطی که برشمرده میشود دربردارندهی حداکثر احتمال طلاق است. مانند همهی گفتههای احتمالی، برخی زوجها ممکن است دارای همه یا اکثر این صفات باشند و با وجود این زندگی مشترک موفقی داشته باشند. بررسیهای مربوط به پیش بینی ازدواج مانند جداول حساب گران متخصص بیمه است: تعمیمهای مربوط به گروهها (یا طبقهها) را بر مبنای شناخت موارد انفرادی محاسبه میکنند. آمار حسابگران بیمه نشان میدهد که مثلاً از هر هزار نفر با پیشینهای خاص 900 نفر بیشتر از شصت سال عمر خواهند کرد. همچنین، مقیاس پیش بینی ازدواج (که حاوی مطالبی است که نمونه آن در پی خواهد آمد) ممکن است این انتظار را به وجود آورد که از هر هزار نفر با پیشینهی خاص اجتماعی 500 نفر زندگی مشترک موفق یا حداقل ماندگار خواهند داشت. این پیش بینی تعمیمی است در حق تمام کسانی که در تحقیق مورد بررسی بودهاند. اگر قرار بود خودتان و کسی را که به او علاقهای شدید دارید براساس مقیاس مذکور درجه بندی کنید تا معلوم شود آیا مناسب هم هستید یا نه، گمراه میشدید. ممکن بود جزو 500 نفر موفق یا جزو 500 نفر ناکام باشید. مبنای موفقیت یا عدم موفقیت شما ممکن است فرع این طرح باشد - یعنی ناشی از عواملی باشد که در این نکات گنجانده نشده است. خدمات قرار ملاقات کامپیوتری و باشگاههای افراد مجرد به صورتی کم و بیش منظم از اطلاعاتی این چنین برای آشنا کردن مردم با هم استفاده میکنند. بعید است در پیش بینیهای خود موفقیت زیادی داشته باشند.
1- شواهد نشان میدهد که وقتی پسران قبل از 20 سالگی و دختران قبل از 18 سالگی ازدواج میکنند، احتمال خوشبختی کاهش مییابد. ظاهراً بهترین سن ازدواج بین 21 تا 25 سالگی برای دختران و قدری دیرتر برای پسران است.
2- کسانی که فقط بعد از آشنایی مختصری ازدواج میکنند، بیشتر از همه در زندگی مشترک ناکام میشوند. کسانی که کمتر از 6 ماه نامزد بودند بسیار در معرض طلاق قرار دارند.
3- برخی شواهد، که بکلی منحصر بفرد نیست، حاکی از آن است که زوجهای دارای مذاهب مختلف بیشتر از زوجهای هم مذهب ناکام میشوند، صرف نظر از عوامل دیگر.
4- افرادی که پدر و مادرشان زندگی مشترک موفقی داشتهاند و فرزندانشان از محبت و انضباط ملایم اما پایدار برخوردار بودند و نگرش سالم در قبال مسائل جنسی در خانوادهشان تشویق شده بود، نسبت به کسانی که چنین شرایطی نداشتهاند کمتر در معرض انحلال زندگی مشترک قرار دارند.
5- داشتن درآمدی کافی به هنگام ازدواج، نه کمتر یا بیشتر و همچنین داشتن شغل منظم برای نان آور خانواده و عادت پسانداز مداوم، باعث شادمانی در زندگی مشترک میشود.
6- توافق دختر و پسر در خلال نامزدی عاملی مثبت است. کسانی که به طور کلی دارای توافق و سازگاری بودند و در خلال نامزدی دعوای خشونت باری نداشتهاند، نسبت به افرادی که در دورهی نامزدی سازگاری نداشتهاند بیشتر احتمال موفقیت در زندگی مشترک دارند.
7- در سازگاری زندگی مشترک تطبیق دادن خود با شرایط عاملی مثبت است. کسانی که دیر عصبانی میشوند و زود عصبانیتشان فروکش میکند و در بحث و بگو مگو مصالحه میکنند و میل شدید به تسلط بر دیگران ندارند بهترین زندگی مشترک را دارند.
8- اگر همه شرایط دیگر مساوی باشد، هر چند سطح تحصیلات طرفین بالاتر باشد و موفقیتهای تحصیلیشان به هم نزدیکتر باشد، احتمال بیشتری دارد که در زندگی مشترک سازگار باشند.
این هشت نکته را میتوان به بیانیهای در مورد موفقیت زندگی زناشویی خلاصه کرد. (توجه داشته باشید که کلمهی «خوشبختی» به کار نمیرود؛ خوشبختی و زندگی مشترک موفق لزوماً معادل هم نیستند.) میتوان گفت، کسانی که خودشان در خانوادهای که خوشبخت و موفق بوده است بزرگ شدهاند، با هم کیش خود ازدواج میکنند، در سن بلوغ ازدواج میکنند، و دارای ثبات مالی و روانی هستند بهترین زوجها از آب درمیآیند. همچنین اگر طرفین دارای سطح تحصیلاتی یکسان باشند، عاملی مثبت به حساب میآید. اما این عامل ضعیفتر از سایر عوامل است. به طور خلاصه، ازدواج به نفع کسانی است که با ثبات هستند و با عجله ازدواج نکردهاند و همسر آینده خود را شناختهاند. (ضمیمهای که در داخل کادر قرار دارد گزارش یافتههای مربوط به میزان تأثیر داشتن یا نداشتن فرزند در سعادتمندی زندگی مشترک است.)
ازدواج مجدد
تقریباً در همهی جوامع ازدواج مجدد مجاز است، هر چند در برخی از جوامع مشکلتر است. مثلاً عبریان باستان در صورتی به زن اجازهی ازدواج مجدد میدادند که شوهرش او را به خاطر زنا طلاق نداده بود. در چین باستان زن مطلقه بندرت مجدداً ازدواج میکرد؛ زیرا مردان زنی را که مردی دیگر، او را دور انداخته بود نمیخواستند. از طرف دیگر برخی از جوامع ازدواج مجدد را تشویق میکنند. در مستعمرات اولیهی آمریکا، که زندگی کوتاه و مشکل بود، ازدواج مجدد اغلب و سریع صورت میگرفت. مردم در سن جوانی به علت سوء تغذیه، عدم بهداشت، قرارداشتن در معرض هوای بد و نبودن امکانات درمانی میمردند. بقا در چنان جامعهای بدون همسر مشکلتر هم میشد و لذا همسری که زنده میماند مجدداً ازدواج میکرد.
آیا لک لک کبود مرغ خوشبختی است؟
خانواده بیش از هر نهاد دیگری در آمریکا برای اعضای خود باید خوشبختی به ارمغان آورد. به طور کلی همچنین است. بر اساس نتیجهی بررسی به عمل آمده در مورد 2100 بزرگسال آمریکایی، افراد متأهل بسیار بیشتر از افراد مجرد مانده طلاق گرفته یا همسر از دست داده از زندگی خود اظهار رضایت میکنند.
ظاهراً زنان مطلقه از همه خوشبختتر نیستند. و شاید علت آن باشد که 84 درصد این زنان بچه دار هستند، 71 درصد آنان کار میکنند، اما فقط 4 درصد آنان برخورداری از کمک خانواری را گزارش میدهند. این کجا و افسانهی شادی زن مطلقه کجا.
افسانهی دیگری که بررسی مذکور آن را باطل ساخت پرشور و حالا بودن شخص مجرد است. طبق گزارش، مردان مجرد زیر سی سال یا مسنتر بیشتر از زنان مجرد احساسات منفی از خود نشان میدهند.
شاید رایجترین افسانهای که بررسی مذکور آن را مورد تردید قرار داد احساس رضایت ناشی از بچه داشتن بود. زوجهای جوانی که بچه ندارند احساسات مثبتتری دربارهی زندگی دارند: در واقع زنان متأهل جوان که بچه ندارند به مراتب بیشتر از هر گروه دیگری از زندگی احساس رضایت میکنند. زوجهای سی ساله به بالا که بچه ندارند کمتر از زوجهای بچه دار احساس تنش روانی میکنند و از زندگی نسبتاً بیشتر احساس رضایت میکند. ظاهراً تپ تپ پای بچه برای خوشبختی و احساس رضایت ضرورت ندارد.
در واقع به دنیا آمدن بچهها آشکارا میزان رضایت از زندگی را کاهش میدهد. بخصوص برای زنان، این دگرگونی عمدتاً ناشی از میزان زیاد شادی زنان جوان متأهل قبل از بچه دار شدن است. وقتی بچه به دنیا میآید خوشبختی زن به سطحی نزدیک به خوشبختی شوهر خود کاهش مییابد. به دنیا آمدن بچهها احساس تنش روانی هر دو زوج را افزایش میدهد و این تنش چندان کاهش نمییابد تا اینکه بچهها به 17 سالگی برساند و به اصطلاح لانه را ترک کنند. اما با وجود این میزان رضایت افراد متأهل بچه دار از زندگی بسیار بیشتر از افراد مجرد است. شاید بچه دار شدن مشکل باشد، اما مجرد بودن معمولاً بدتر است. ( منبع: روان شناسی امروز، 1975، شمارهی 8 ص 43 - 37.)
امروزه میزان ازدواج مجدد همراه با میزان طلاق افزایش مییابد. از هر هشت نفری که در حال حاضر متأهل هستند یک نفر قبلاً هم ازدواج کرده است. در گذشته بیشتر ازدواجهای مجدد میان بیوهها صورت میگرفت، اما اکنون اکثریت قریب به اتفاق ازدواجهای مجدد میان کسانی که با طلاق از هم جدا شدند صورت میگیرد. نه سال بعد از طلاق 75 درصد بیوههای طلاق دوباره ازدواج میکنند. از این گذشته، افرادی که از هم جدا شدهاند در هر سنی که باشند بیشتر از افراد همسر از دست داده یا مجرد ازدواج میکنند.
دربارهی ازدواج مجدد تحقیقات چندانی به عمل نیامده و لذا اطلاعات موجود فعلاً ناقص است. اما در یکی از تحقیقات اخیر نتایج زیر به دست آمده است:
1) اگر زوجین دوباره ازدواج کرده براثر از دست دادن همسر بیوه شده باشند نه بر اثر طلاق، روابط فرزندان ناتنی بسیار مطلوب خواهد بود.
2) نامادریهای جوان با فرزندان ناتنی رابطهی بهتری دارند تا نامادریهای مسنتر.
3) به طور کلی ناپدریها رابطهی بهتری با فرزندان ناتنی دارند تا نامادریها؛ و ناپدریهایی که قبلاً متأهل نبودهاند نسبت به ناپدریهایی که همسرشان را طلاق داده یا از دست دادهاند رابطهی بهتری با فرزندان ناتنی دارند.
4)عکس نکتهی سوم دربارهی نامادریها صدق میکند. کسانی که قبلا ازدواج نکرده بودند نازلترین رابطه را با فرزندان ناتنی داشتند.
5) وقتی زوج دوباره ازدواج کرده از هم بچه دار میشوند، روابط بین اعضای ناتنی در خانواده بسیار بهبود مییابد.
6) پروتستانها در ازدواج مجدد روابط بهتری دارند تا سایر گروههای مذهبی.
7) زوجهای دوباره ازدواج کردهی متعلق به طبقات اجتماعی بالاتر فقط اندکی بیشتر احتمال دارد که از افراد طبقات پایینتر در ازدواج خوشبخت باشند.
هر چند در سال 1974 درصد کل ازدواجهایی که بار اول انجام شده بود بسیار بیشتر از درصد ازدواجهای مجدد بود، تفاوت این دو درصد از دورهی بین سال 1933 تا 1935 کاهش یافته بود.
تغییر کارکردهای خانوادهی آمریکایی
در حالی که جوامع به طور فزایندهای پیچیده میشوند، توسعهی نهادهای اجتماعی بشر را میتوان با عبارت «تخصصی شدن فزایندهی فعالیت کارکردی» تعریف کرد. در خلال تقریباً یک قرن گذشته خانوادهی آمریکایی بسیاری از کارکردهای خود را از دست داده است و دیگر آن واحد تولیدی و اقتصادی خودکفای روزهای اول نیست و برخی از کارکردهای آموزشی خود را به مؤسسات خارج از خانواده واگذار کرده است؛ زیرا تقاضا برای مهارتها و دانش تخصصی با توسعهی صنعتی شدن افزایش یافت. با تغییر مرزها و مهاجرت تعداد فزایندهای از آمریکاییها به شهرها و اشتغال آنان در شغلهای صنعتی و اداری، نهادهای دولتی و غیردولتی کارکردهایی حمایتی را که قبلاً جزو تعهدات والدین و گروه خانوادهی گسترده بود برعهده گرفتند. اکنون دادگاههای نوجوانان براساس اصلی که میگوید دولت سرپرست نهایی کودکان خردسال و مسؤول رفاه آنان است عمل میکنند. مؤسساتی دولتی برای تأمین خدمات درمانی، حمایت انتظامی، بیمه بیکاری و خدمات متعدد دیگر برقرار شده است.
اما هر چند خانوادهی آمریکایی بسیاری از کارکردهای خود را از دست داده است، در حال حاضر بکلی بی فایده نیست. اگر همهی کارکردهای خود را از دست داده بود دیگر نهادی اجتماعی به حساب نمیآمد. تولیدمثل و تربیت فرزندان هنوز هم در چارچوب خانواده صورت میگیرد، هرچند گرایشهایی خاص - مثلاً تغییر نقشهای جنسیتی و افزایش تعداد همسران و مادران شاغل - ممکن است انحصار آن وظیفه را تضعیف کند.
همچنین با توجه به سازمان فعلی جامعهی آمریکایی، اعطای موقعیت هنوز از کارکردهای خانواده است، بخصوص در مواردی که هویتی خاص یا سِمتی بااهمیت استراتژیک براساس حق طبیعی (مثلاً حق پسر ارشد خانواده) قابل اعطا باشد. بنابراین بسیاری از مردم هویت خود را در جدولهای تبارشناسی که افتخار (یا بی مقداری) گذشتهی خانواده را احیا میکند جستجو میکنند. عدهای دیگر هم هویت خود را در موقعیت نژادی خود، که البته از طریق خانواده منتقل میشود. جستجو میکنند. حق طبیعی میتواند کمک مهمی به موقعیت اجتماعی بکند، که ضرب المثل: مهم آن است که با «که» آشنا باشی نه با «چه»، بیانگر آن است. پسر یا دختر شخصی معروف یا ثروتمند بودن تعداد آشنایان با نفوذ شخص را بسیار افزایش میدهد. همچنین اگر خانواده ثروت انبوهی در اختیار داشته باشد، اعطای موقعیت یا مقام اجتماعی از کارکردهای مهم خانواده خواهد بود.
بسیاری از پژوهشگران نوگرا که دربارهی امور خانواده تحقیق میکنند به یک کارکرد مهم که خانواده هنوز بر عهده دارد اشاره میکنند - کارکرد عاطفی، در جامعهای که بیشتر دارای روابط ثانویه است و مردم به شیوهای کاسب منشانه و عاری از احساس باهم تعامل دارند، خانواده نمایندهی یکی از آخرین پایگاههای آشنایی، پذیرش، گرمی و محبت است. آنانی که به این کار کرد اهمیت میدهند استدلال میکنند که فرد در چارچوب خانواده - و تقریباً نه در هیچ جای دیگر - به عنوان شخصیتی کامل و سالم - نه به عنوان شخصی دارای نقش اجتماعی - پذیرفته میشود.
این استدلال اگر درست باشد ممکن است تا حدی توجیه کنندهی علت میزان بالا و فزایندهی طلاق در آمریکا باشد. ناکامی در زندگی مشترک و خانوادگی ممکن است افزایش یابد؛ زیرا افراد رفته رفته یک امتیاز خاص از ازدواج خود انتظار خواهند داشت و وقتی این انتظار برآورده نشود تصمیم میگیرند جای دیگری دنبال آن امتیاز بگردند.
پینوشت:
1. منظور دههی 70 است - مترجم.
منبع مقاله :
درسلر، دیوید؛ ویلیس، ویلیام ام؛ (1388)، جامعه شناسی «بررسی تعامل انسانها»، ترجمهی مهرداد هوشمند، غلامرضا رشیدی، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول