بخشهایی از این مصاحبه را می خوانید:
چه شد که مشاور احمدینژاد در دولت نهم و دهم شدید؟ چهچیزی شما را به یار او بدل کرد؟
ممکن است شماها از زمان احمدینژاد مرا شناخته باشید؛ اما از همان سال ١٣٧٤
که در دانشگاهها، مراکز سپاه و بسیج و مساجد کشور سخنرانی میکردم و در
برنامههای داخلی و برونمرزی صداوسیما، مسائل سیاسی ایران و منطقه و اروپا
و آمریکا را تحلیل میکردم، چهرهای رسانهای و شناختهشده بودم.
البته قبول دارم که با ریاستجمهوری دکتر احمدینژاد، خیلی از خواستههای
سیاسی بنده و اکثریت نیروهای انقلابی کشور، اجرائی شد و الزاما از هر نوع
کمک فکری و حمایت تبلیغاتی از او، دریغ نکردم.
شاید شما آدم معروفی بودید. بازگویی نگاه ویژه شما به مسائل
بینالمللی؛ مثل هولوکاست و فروپاشی آمریکا و محو اسرائیل از روی نقشه کره
زمین از دهان رئیس دولتهای نهم و دهم، هم جنجالساز بود و هم به شهرت شما
افزود؟
درست است؛ این را قبول دارم.
شما متن سخنرانیهای احمدینژاد را مینوشتید؟
ما باهم رفیق و همفکر بودیم؛ اما اینکه متن سخنرانیهایشان را بنویسم، نه اصلا اینطور نبود.
در سفرهای اروپایی احمدینژاد را همراهی میکردید؟
نه خیر؛ هیچوقت همراه او نبودم.
چرا آنقدر قاطع جواب این سؤال را دادید؟
چون اگر حقیر همراه دکتر احمدینژاد به سفرهای اروپایی و آمریکا میرفتم،
بهدلیل حساسیتی که غربیها از قبل نسبت به دیدگاههای بنده داشتند، برای
خود آقای احمدینژاد، مسئلهساز میشد... ضمن اینکه من در اروپا بیشتر از
احمدینژاد مشهور بودم و حضور من سبب نادیدهگرفتن او میشد.
شما خودتان او را همراهی نمیکردید یا خود احمدینژاد از شما نخواسته بود؟
عقل سیاسی حکم میکرد که اصلا به فکر همراهی با احمدینژاد در هیچ سفری
نباشم و منطق حکیمانه مدیریتی هم ایجاب میکرد که او هرگز من را برای
همراهی با خودشان دعوت نکند.
احمدینژاد واقعا با شما همنظر بود یا میخواست جنجالساز باشد؟
بحث «جنجالآفرینی سیاسی»، خودش یک سیاست کارساز برای برخی سیاستمداران
جهان است؛ اما درباره دکتر احمدینژاد، به نظرم واقعا فقط نظراتی را که
خودش قبول داشت، مطرح میکرد؛ یعنی اگر جنجالی اتفاق میافتاد، عارضه بود و
نه هدف اولیه. خوب است این را بگویم که اولا پیشنهادهای بنده، همیشه
جنجالآفرین نبودند؛ ثانیا چه بسیار پیشنهاداتی که او با موفقیت و بدون هیچ
هزینهای، اجرا کرد و کمترین چالشی هم در پی نداشتند.
کدامیک از پیشنهادهایتان مثبت و بدون چالش بود؟
مواردی مانند شعار «رئیسجمهوری از جنس مردم» را اوایل سال ٨٤ در برنامه زنده شبکه پنج سیما مطرح کردم.
یعنی سبک لباسپوشیدن احمدینژاد پیشنهاد شما بود؟
نه! نظر بنده و خودشان این بود که میتوانند از جنس یک رئیسجمهور متعارف
سیاسی نباشند؛ متفاوت باشند؛ آن هم با ملاکهای ارزشی و انقلابی.
پیشنهادهایی هم داشتید که احمدینژاد به آنها بیتوجهی کرده باشد؟
بله، زیاد بودند؛ مثلا همان شب انتخابات سال ٨٤ که پیروزی ایشان بعد از
نیمهشب، قطعی شده بود، چند ایده و پیشنهاد به او دادم که نپذیرفتند و ضرر
هم کردند؛ مثلا گفتم شما فردا صبح بعد از اعلام نتایج، بروید سراغ همه
کاندیداها و با یک دستهگل از مشارکت آنها در برپایی انتخابات باشکوه دور
اول و دوم، قدردانی کنید؛ یا به همه کاندیداها حکم مشاورت بدهید؛ ایشان
میگفت «هاشمی نمیپذیرد» و بنده معتقد بودم، هیچ اهمیتی ندارد، مهم صدور
احکام است؛ حتی اگر نمادین باشد.
ایده نوشتن نامه به سران جهان هم پیشنهاد شما بود؟
من این ایده را کلی مطرح کرده بودم و پیشنهاد اختصاصی به او نبود.
طرح انکار هولوکاست و محو اسرائیل از روی کره زمین به نظرتان ایده موفقیتآمیزی بود؟
«محو اسرائیل» تعبیر امام خمینی است؛ اما احمدینژاد در طرح ایده «ضرورت
بررسی هولوکاست» ابتدا یک اشتباه لفظی داشت که مدعای هولوکاست بهطور ضمنی
نفی شد؛ حقیر هرگز معتقد به نفی یا تأیید ماجرای هولوکاست نبودهام، بلکه
خواستار «بازخوانی» آن بوده و هستم. زمستان سال ٨٤ که در سفر به عربستان،
مسئله هولوکاست را «دروغ و افسانه» نامید، به ظرافت و اقتضائات بحث دقت
نشد. البته هنوز رئیسجمهور وقت از عربستان برنگشته بود که با خبرگزاری
فارس مصاحبه کردم و گفتم ایشان باید بهجای نفی یا تأیید هولوکاست،
حقیقتیابی آن را از محققان تاریخ اروپا طلب کنند و از سازمان ملل «تشکیل
کمیته حقیقتیاب بینالمللی برای بررسی هولوکاست» را درخواست کنند.
شما سخنان او را رد کرده بودید، واکنش احمدینژاد به این اقدام شما چه بود؟
طبیعتا ابتدا ناخشنود شد، چون تصور کرد که من در مقابل واکنش به
فضاسازیها، از نظرم عدول کردهام؛ اما وقتی متوجه ظرایف موضوع شد، موضع
خودش را اصلاح کرد. اما با شیطنت مخالفان داخلی در همراهی با دشمنان خارجی،
مدیریت ماجرا پیچیده شد و موضوع «بازخوانی ماجرای هولوکاست» که مورد نظر
ما بود، به «نفی هولوکاست» تعبیر و تبلیغ و تحریف شد.
هدفتان از طرح «بازخوانی هولوکاست» چه بود؟
بحث این بوده و هست که چرا غرب در همه این سالها باید در مقام پرسشگر باشد
و ما را همواره به پاسخگویی خود وادار کند؟ چرا نباید یک بار هم که شده
ما «پرسشگر» باشیم و غربیها را به پاسخگویی در برابر افکار عمومی جهان
وادار کنیم؟
17302