خبرگزاری مهر ؛ گروه سیاست - حسام رضایی: «لات»، «لوتی» یا «گردن کلفت»! واژگانی که شاید برای امروزی ها غریبه باشند اما برای دیروزی ها آشنایِ آشنایند؛ همان هایی که دست بی رحم روزگار، گَرد پیری بر موی و محاسن شان پاشیده اما همین که یاد جوانی می کنند، بی هوا باد در غبغب شان می افتد.
لوتی ها برای خودشان کیا و بیایی داشتند؛ هر کسی لوتی می شد، هم عزت و احترام اطرافیانش را داشت، هم می توانست سری میان از ما بهترانِ درباری دربیاورد. «طیب حاج رضایی» یکی از همان لوتی ها بود. طیب 5 سال قبل از انقلاب مشروطه طلوع کرد و 15 سال قبل از انقلاب اسلامی، غروب. «لات محله باغ فردوس» زندگی پُر پیچ و خمی را پشت سر گذاشت؛ حضور در کودتای 28 مرداد 32 تا میانداری قیام 15 خرداد 42، دو گردنه اصلی زندگی طیب بودند که هر کدام دنیایی حرف در خود دارند.
به همین مناسبت به سراغ «علی حاج رضایی» رفتیم. اشتباه نکنید! «علی»، برادر یا پسر عموی طیب نیست؛ او از دوستان طیب است. طیب نام خانوادگی اش را از خانواده علی گرفته! علی 80 بهار را در زندگی اش به چشم دیده؛ لحن کلامش میراث دار لوتی های قدیم است؛ بی تکلف و بی مبالغه. قامتش خمیده شده و صدایش بی نوا اما وقت نام طیب که می رسد، حنجره اش حسابی جان می گیرد.
خیلی وقت است که دوره «خان» و «خان بازی» تمام شده؛ شاید بیش از 50 سال اما طیب برای علی همچنان «خان» است. مرام و مسلک علی، زورخانه ای است؛ جوان که بوده در کنار ورزش زورخانه، کشتی و بوکس را هم تجربه کرده. در میدان شوش حجره بار داشته؛ از خیار و گوجه تا پیاز و سیب زمینی. شَر بوده؛ به خاطر همین از مدرسه نظام اخراجش می کنند.
گرفتن 2 نمره برای برادر کوچک تر، علی را وادار کرد تا به سراغ وزیر فرهنگ دولت علی امینی(نخست وزیر شاه) برود و با «کارد» سرش را خونین و مالین کند. علی، روزگاری برای خودش مصدقی بوده؛ کاشانی را هم دوست داشته؛ شاید بیشتر از مصدق. تا همین جا بس است! در ادامه گفتگوی مشروح خبرگزاری مهر با «علی حاج رضایی» را می خوانید.
حاج آقا شما چند سالتان هست؟
80 سال.
از وضعیت خانواده برای ما بگویید. پدرتان به چه کاری مشغول بودند؟
پدرم تکنسین پارچه بافی بود. محلی که ما زندگی می کردیم، در جنوب شهر خیابان لرزاده بود.
مرحوم طیب هم محله ای شما بود؟
بله؛ طیب خان در خیابان پاک می نشست. من هر روز از خیابون لرزاده به میدون محل کسبشون می رفتم. طاهرخان برادر طیب خان بیشتر موقع ها در میدون توی دکون من بود.
درس هم خوانده اید؟
بله؛ مدرسه نظام می خوندم؛ البته اخراجم کردن.
چرا؟
به خاطر دعواکردن با دانشجوها. بعد از این مارو اخراج کردن دیگه. روزی که به مدرسه نظام رفتم، طاهرخان(برادر طیب) دنبال کارای من بود که به حساب، من برم اونجا درس بخونم.
بعد که اخراج شدید کجا رفتید؟
رفتیم سراغ کار میدون که سابق اونجا کاسب بودیم.
میدان کجا؟
شوش؛ میدون انبار غله. اونجا کاسب بودیم؛ حجره خریدیم و بار می فروختیم.
چه رشته ای می خواندید؟
ریاضی.
ریاضی تان خوب بود؟
آره؛ به خاطر این میگم خوب بود که توی میدون بودم و پای باسکول می نوشتم.
اولین بار که مرحوم طیب را دیدید چه زمانی بود؟
70 سال پیش. فامیل ما حاجی رضاییه؛ اونا فامیلشونو از ما گرفتن.
فامیل اصلی مرحوم طیب چه بود؟
همه چی بهشون می گفتن.
مثلا؟
تهرونی؛ همدونی.
چرا فامیلشان را از شما گرفتند؟
سابق بیشتر مردم فامیل نداشتن. فامیل ما قشنگه؛ حاجی رضایی بد نیست. ما اون موقع بچه بودیم؛ همه اینها الان مردن. یه روز طاهرخان به من گفت: علی! فامیلیه شما خیلی قشنگه؛ به ما میدین؟ رضایت می دین؟ گفتیم چرا نمی دیم. اومدم به بابام گفتم که طیب اینا می خوان فامیلیشونو بکنن حاجی رضایی؛ اجازه می دی شما؟ گفت برن بکنن.
رفتار مرحوم طیب چگونه بود؟ ایشان را به چه خصلتی می شناختید؟
به گردن کلفتی می شناختیم؛ نه فقط من. طیب اسم تکی داشت؛ کسی اسمش طیب نبود. هم اسمش قشنگ بود؛ هم هیکلش قشنگ بود؛ هم گردن کلفت بود.
رفت و آمدی با خانواده مرحوم طیب داشتید؟
نه؛ رفت و آمدی با پدرش نداشتیم اما با طاهرخان چرا. یه «احمد نجار» بود توی چاهارراه مولوی کله پاچه ای داشت، این با طیب خان درگیر شده بود. طیب خان حمله کرده بود به مغازه این. یه صورت جلسه می کنن، سه چاهار نفر هم پاشو امضا می کنن. میرن به کلانتری شکایت می کنن که طیب به دکون من حمله کرده، شیشه رو شکونده، عکس شاه رو هم انداخته. کلانتری هم روی عکس شاه گیر میده.
حالا واقعا مرحوم طیب عکس شاه را پایین انداخته بود؟
نه؛ خود صاحب مغازه انداخته بود. اون دو سه نفری که استشهاد داده بودن، گفتن که ما دیدیم که اینا اومدن مغازه این کارهارو کردن؛ عکس شاه رو انداختن. وقتی می خواستن طیب خانو از زندان آزاد کنن، اونایی که شهادتی داده بودن، باید می اومدن پس می گرفتن؛ دروغ بود دیگه. اون دو سه نفر اومدن شهادت خودشونو پس گرفتن؛ مونده بود احمد نجار.
من توی رانندگی تصادف کرده بودم، سوءسابقه بهم نمی دادن. یه روز برای سوءسابقه با شوهر خاله حداد عادل رفته بودم دادگستری؛ دیدم گردن کلفت ها جمع شدن. از طاهرخان پرسیدم چه خبره؟ گفت تو نمی دونی؟ گفتم نه. ماجرا رو برام تعریف کرد.
طاهرخان بهم گفت هیچ کودوم اینا نمیان خودشونو جای احمد نجار جا بزنن که استشهاد رو پس بگیریم؛ می ترسن. گفتم من جای احمد نجار خودمو جا می زنم. طاهرخان گفت اگر گیر بیفتی، دو سال حبس داره ها؛ گفتم حالا تا بخوان مارو بگیرن، یه کاریش می کنم. فقط گفتم پرونده رو بیارین، من امضای احمد نجار رو ببینم که بتونم جاش امضا کنم. منشی هم می خواست طیب خان از زندان بیرون بیاد. خلاصه منو جای احمد جا انداختن؛ بازپرس هم اصلا از من شناسنامه نخواست.
احمد نجار وقتی فهمید شما جایش امضا زده اید، چه کار کرد؟
دیگه هیچی تموم شد.
مرحوم طیب از شما تشکر کرد؟
نه؛ اون منو می شناخت. اینا برای من زحمت کشیده بودن. من وقتی مدرسه نظام رفته بودم، اینا مخصوصا طاهرخان برای من خیلی زحمت کشیدند. مثلا میومد سفارش مارو به مدیر مدرسه می کرد.
مرحوم طیب چند برادر داشت؟
3 تا؛ مسیح یکی؛ اکبرخان دو تا؛ طاهرخان سه تا.
خواهر هم داشت؟
خواهر هم داشت.
به قبل از کودتای 28 مرداد 32 برگردیم. شما آن موقع سیاسی بودید؟
اون موقع هر جا سرو صدایی بود، ما هم بودیم.
آن زمان شما در محله ای که ساکن بودید، به چه لقبی شهرت داشتید؟ مثلا به شما لوتی می گفتند؟
نه؛ ولی ما ساکت نبودیم. ما سابق ورزش می کردیم؛ ضمن ورزش یه مقدار هم به خودمون مغرور بودیم. اگه مثلا اتفاقی میفتاد، دفاع می کردیم.
بزن بهادر بودید پس؟
هی، تقریبا! مثلا می رفتیم کشتی و بوکس کار می کردیم که اگه جایی دعوامون شد، بتونیم از خودمون دفاع کنیم.
شَر بودید.
آره؛ یه زمان خواستم با کارد، درخشش(محمد درخشش وزیر فرهنگ دولت علی امینی سال 1340) رو بزنم.
چرا؟
داداشم توی مدرسه ای که می رفت، تک ماده نمره نیاورد. اونا هم گفتن تک ماده باید رد بشه. من رفتم مدرسه داداشم؛ یه «حسین مُکری» بود، رئیس مدرسه بود؛ آشنامون بود؛ بهش گفتم آقای مُکری این رو قبولش کنین. بهم گفت وزارت فرهنگ گفته که تک ماده ای ها رو رد کنید. بهم گفت تو برو این یه نمره رو از اینا بگیر تا من همه این نمره ها رو قبول کنم بذارم داداشت بره. ما رفتیم وزارت فرهنگ توی بهارستان؛ من بودم و «مرتضی تهامی» شوهر خاله حداد عادل.
آقای تهامی آن زمان در وزارت فرهنگ سمتی داشت که با شما آمد؟
نه؛ همین جور روی حساب رفاقت اومد. اول زدیم به در و فحش دادیم؛ دیدیم در رو گرفتن که درخشش بیرون نیاد؛ من هم با چاقو زدم توی سر خودم؛ الانم جاش هست.
خودزنی کردید که توجه آن ها جلب شود.
آره؛ دیدیم زن ها جمع شدن دستمال کاغذی دادن؛ همین جور خون میومد. (درخشش) بهم گفت که چی شده؟ گفتم داداشم واس دو نمره می خواد رد بشه. گفت تو برو من تک ماده رو درست می کنم. بعد رفتم پیش مکری گفتم چی شد؟ گفت هیچی داداشت قبول شد.
با خود آقای غلامعلی حداد عادل آشنایی داشتید؟
البته اون ها هم محله ای ما بودن. خونه ایشون طرف لب خط، خیابون صفاری(میدان خراسان) بود. این حداد(غلامعلی حداد عادل) هم اون زمان کوچیک بود. ما یه خونه ای داشتیم که پشت بوماشون به هم راه داشت. ما از پشت بوم خونمون می رفتیم پشت بوم خونه اونا. اونا هم از پشت بوم، میومدن خونه ما. با مرتضی رفیق بودیم؛ شب ها بالا پشت بوم می خوابیدیم.
فرمودید ورزش می کردید؛ الگوی ورزشی شما آن زمان چه کسی بود؟
آقا تختی. اون موقع خودم زورخونه درست کرده بودم.
شما جزء دوستان نزدیک مرحوم طیب بودید؟
تقریبا.
یعنی از شما نزدیک تر هم بود؟
طیب خان یه جوری بود؛ یه اخلاقی داشت؛ مثلا خودشو زیاد به بعضیا قاطی نمی کرد.
دوستانش محدود بودند.
آره. طیب خان از صبح تا ساعت ده و یازده میدون بود؛ بعد از اون سرپایی می رفت پیکی، آبجویی می زد.
جواب سوال من را ندادید؛ قبل از سال 32 آیا سیاسی بودید؟ مثلا دنبال می کردید مصدق کیه؟ ملیون چه کسانی هستند؟ آیت الله کاشانی کیه؟
آره؛ اول همش دنبال مصدق بودیم؛ بعد قوام رو آوردن. بالای ماشین سگ گذاشتیم، گفتیم «این سگ کیه؟ قوامه!»
یک سال قبل از کودتا.
آره؛ اون موقع من مدرسه پهلوی بودم.
کدام نقطه تهران بود این مدرسه؟
میدون شاه؛ الان بهش می گن قیام.
پس شما طرفدار مصدق بودید؟
طرفدار مصدق بودیم تا زمانی که شاه رفت. اون موقع که رفت؛ به بابامون گفتیم این جوری شد، بابام گفت اون زمان هم توده ای هم بودن، هر کی واس خودش می زد.
چرا طرفدار مصدق بودید؟
چون ما زیر سلطه بودیم. اون موقع ها سر در پمپ بنزین ها می نوشتن، پمپ بنزین انگلیس و ایران. مردم صداشون دراومد که این نفت مال ملته؛ آیت الله کاشانی اومد توی کار. مردم هم به سمت آیت الله کاشانی گرایش کردن؛ مصدق هم می خواست نفت رو ملی کنه دیگه. همه مردم موافق بودن.
یعنی مردم هم یک روحانی رو می دیدند و هم یک شخصیتی که ملی گراست.
آره. همه جمع شدن؛ جوونا جمع شدن شعار می دادن «یا مرگ یا مصدق».
وقتی کودتا شد شما چه حسی داشتید؟
خیلی ناراحت بودیم دیگه. وقتی رابطه مصدق با کاشانی بهم خورد، دو شاخه شدن. مردم هم بیشتر دنبال مذهبی بودن دیگه؛ بین مصدق و کاشانی نفاق افتاد.
ولی مصدق همچنان محبوبیت خود را داشت.
آره داشت ولی بنده خدارو نابودش کردن دیگه. کی نابود کرد؟ خانواده شاه با آمریکا با انگلیس.
از روز کودتا برای ما بگویید؟ چه صحنه هایی دیدید؟
صبح روز کودتا مردم اومدن خیابونا می گفتن: «یا مرگ یا مصدق» اما ظهر همه چی برگشت مردم ریختن گفتن: «زنده باد شاه؛ زنده باد شاه». زن های فاحشه رو توی کامیون ها جمع کرده بودن؛ شعار می دادن «زنده باد شاه»، «مرگ بر مصدق»، «مرگ بر کاشانی».
افرادی که علیه مصدق یا کاشانی شعار می دادند، خودجوش نبودند.
نه؛ نقشه از قبل ریخته بودن. بعد کودتا هم یه سری جنس از آمریکا آوردن؛ فراوونی توی دست مردم شد.
فکر می کردید کودتا شود؟
نه؛ قدرت شاه زیاد بود؛ مردم رو می کشتن.
چه طور خبر کودتا به گوشتان رسید؟
ما با بچه های «صاحب جم» (حسین امامی از اعضای فداییان اسلام که عبدالحسین هژیر نخست وزیر شاه را در سال 1328 ترور کرد، ساکن خیابان صاحب جم بود) رفیق بودیم. این محله مذهبی بود؛ همه اتفاقا توش می پیچید. ما این طوری فهمیدیم کودتا شده.
خود مرحوم طیب طرفدار چه کسی بود؟
طرفدار شاه بود.
یعنی مصدق یا کاشانی رو اصلا قبول نداشت؟
معلومات چندانی نداشت.
از سیاست سرنمی آورد.
آره؛ کار سیاست نداشت.
خب شما هم کار سیاسی به آن صورت نکرده بودید اما طرفدار مصدقی ها بودید.
آره ولی اون موقع زور شاه بیشتر به مردم می چربید چون مردم رو می گرفتن و زندانی می کردن.
یعنی مرحوم طیب از سر ترس طرفدار شاه بود؟
نه؛ واقعا طرفدار شاه بود. از طرف دیگ مذهبی هم بود.
به ائمه علاقه داشت؟
آره؛ هر سال روزه خونی و سینه زنی و این جور برنامه ها رو داشت. ماه محرم که می شد دم دکون هر بارفروشی می رفت پول جمع می کرد؛ از مردم برنج و روغن می گرفت؛ خرج می داد. این ها مال مردم بود؛ مردم هم از دل و جون بهش می دادن. طیب خان خیلی دوست داشت که با این بارفروش با اون بارفروش سلام و علیک کنه؛ بارفروشا هم طیب خان رو دوست داشتن.
اگر شما یا بقیه جلوی مرحوم طیب از مصدق طرفداری می کردید و از شاه بد می گفتید، با شما برخورد می کرد؟
کسی جرات نداشت باهاش حرف بزنه. طیب خان عکس شاه رو روی سینش کوبیده بود.
مردم از مرحوم طیب می ترسیدند؟
نه؛ اونم آدم بود بالاخره. مردم احترام طیب خان رو داشتن.
مرحوم طیب چگونه به دولت وصل شد؟
ببینید اون موقع دسته به دسته و گروه به گروه بود. مثلا «شعبون بی مخ» از همون اول طرفدار شاه بود؛ یه عده هم زیر پرچمش بودن. طیب خان هم یه عده ای توی محله طرفدارش بودن. اون وقت که کودتا شد، طیب خان زیاد دنبال شاه نرفت اما می گفت من شاه دوستم. در ضمن طیب خان روز 28 مرداد برای خودش سردسته بود.
خرابکاری می کرد؟
نه خرابکاری نمی کرد.
پس چیکار می کرد؟ کنار نشسته بود؟
کنار نشسته بود ضمنا توی مردم بود.
در نقشه ای که از قبل از سوی دولت برای کودتا چیده شده بود، طیب خان هم جایی داشت؟
نه.
خب وقتی می گویید در بین مردم بود یعنی چه؟
طیب خان جلو راه میفتاد، بقیه هم دنبالش راه می افتادن.
پس روز کودتا طیب خان اقدامی علیه مردم انجام نداد؟
نه.
طیب خان از کودتا ناراحت بود یا خوشحال؟
ناراحت بود.
می دانست که کودتا را شاه ترتیب داده؟
همه مردم می دونستن.
شما فرمودید مرحوم طیب، شاه دوست بود در ضمن از کودتا ناراحت شد.
خودش می گفت شاه دوستم اما نظری نداشت. حتی در دادگاه(سال 42) گفت که من سال 32 از این ها(دولت) پول گرفتم اما الان پول نگرفتم.
وقتی پول گرفته یعنی در کودتا نقش داشته است.
مثلا بهش می گفتن 10 نفر رو بردار بیار سه راه آذری. جمعیت رو جمع می کرد. یکی دو تا اتوبوس صدا می کرد، بچه هایی که توی میدون بیکار بودن یا اون کسایی که دور و برش بودن رو جمع می کرد، می گفت این ها رو مثلا ببرید امامزاده حسن.
چه قدر پول گرفته بود؟
پول کلونی بود دیگ که با همون مردم رو راه مینداخت وگرنه توی بارفروشی که خبری نبود.
شده بود که خود مرحوم طیب شخصا به دیدار شاه برود؟
من یه عکسی داشتم بچه ها برداشتن بردن؛ طیب خان رفته بود پیش شاه که ازش تقدیر کنن.
شعبان هم بود؟
نه؛ طیب خان اصلا شعبون رو آدم حساب نمی کرد. این ها خودشون اجازه گرفته بودن که برن شاه رو ببینن. شاه از طیب تشکر کرد.
نشان هم داد؟
آره داد؛ به طاهرخان هم داد. نشان شاه دوستی.
دولت چطور با مرحوم طیب آشنا شده بود؟
طیب خان گردن کلفت بود؛ معروف بود. مثلا هر جا جشنی می شد دولت صداش می کرد؛ مثلا ولیعهد که دنیا اومد، چاهارراه مولوی به نام طیب خان طاق نصرت زدن. من دَم طاق نصرت بودم؛ طیب خان کلاه شاپوش رو داد دست من، گفت علی حواست باشه؛ گفتم چشم.
طیب خان ماشینشو دم طاق نصرت گذاشته بود. نصیری(نعمت الله نصیری) اومد گفت این ماشین واس کیه؟ گفتم برای طیب خانه؛ گفت برش دارید. منم گوش نکردم. آخر سر بین نصیری و طیب خان دعوا شد. بینشون حرف شد؛ خب طیب خان هم نمی ایستاد تا حرف بشنوه.
از آن جا خاطره بد در ذهن نصیری از مرحوم طیب ماند.
آره خاطره بد شد.
حاج آقا به یک سال قبل از کودتا برگردیم. جایی که شاه، مصدق را به دلیل اختلافاتی کنار گذاشت و احمد قوام را جانشین کرد. مردم در حمایت از مصدق به خیابان ها ریختند و شاه مجبور به بازگرداندن مصدق شد. یک سال بعد از آن حادثه یعنی در کودتا، مصدق کنار رفت اما خیابان ها از هواداران نخست وزیر خالی شد. به نظر شما چرا این طور شد؟
دستگاه شاه، دستگاه عریض و طویلی بود. آقای کاشانی و مصدق با هم بودند و مردم مذهبی بیشتر طرف اینها بودن. بعد یه مقدار وضع این دو تا بهم خورد، مردم هم رفتن سمت تفرقه.
دلزده شدند؟
آره. اگر پشت هم بودند، نتیجه بهتر می شد. خب نتیجه نگرفتن، شاه هم همین رو می خواست که بین مردم تفرقه بیفتد، این هم حکومت کند.
بعد از کودتا به چه کاری مشغول شدید؟
ما همون بار فروش بودیم. تا زد و آیت الله خمینی اومد.
ببخشید میان کلامتان! شما خودتان مذهبی بودید؟
آره.
مرجع تقلیدتان چه کسی بود؟
آیت الله خمینی. اون زمان اگه رساله آقای خمینی رو می دیدن، واویلا بود؛ ما داشتیم.
آیا شده بود به خاطر داشتن رساله حضرت امام دستگیر شوید یا اتفاقی برایتان بیفتد؟
ما زرنگ بودیم؛ نمی ذاشتیم گیر بیفتیم. اون زمان توی محله مان همه طرفدار آقای خمینی بودند اما صداشون درنمیومد و کسی هم کارشون نداشت.
فرمودید خود مرحوم طیب هم مذهبی بود؛ مرجع ایشان چه کسی بود؟ اصلا در این وادی ها بود که مرجع داشته باشد؟
آره.
چه کسی بود؟
دستگاه امام حسین. هر کاری که می کرد طبق نظر این ها بود.
نه منظورم از میان روحانیون و مراجع آن زمان هست.
والا ایشون تابع خود آقای خمینی بود.
چطور مذهبی بود اما شراب می نوشید؟
آخه ببینید چه جوری بهتون بگم؛ ایشون فقط دو ماه محرم و صفر نمی خورد؛ ماه رمضونم روزه می گرفت.
اینکه می گویند مرحوم طیب گفته خواب امام حسین را دیده و ایشان فرموده بودند دست از شراب بردار را شما شنیده بودید؟
نه نشنیدم. البته طیب پاک شد.
چه زمانی؟
زمانی که تیرباران شد.
در سال های پس از کودتا رابطه مرحوم طیب با سیستم چگونه بود؟
رابطه خوب بود تا همین سال 42. طیب خان در دادگاه (سال 42) گفت من پول نگرفتم؛ من این سید(امام) رو بد نام نمی کنم. اون موقع حاج علی نوری از بزرگای میدون توی زندان به طیب خان گفته بود، شبا نماز بخون؛ طیب خان هم بهش می گه بابا من نصفه شب بلند میشم نماز شبم می خونم.
از جریان دستگیری مرحوم طیب در سال 42 برای ما می گویید؟
هیئت سینه زنی بود؛ عکس آقای خمینی رو زده بودن؛ گفتن اینارو بردارید؛ طیب خان هم برگشته بود گفته بود اینارو من نزدم مردم زدن؛ نمیتونم بگم که بردارید.
از طرف سیستم پیغام ندادند که طیب اعدام نشود؟
چرا؛ خانم طیب خان رفته بود پیش شهبانو(فرح دیبا). به گوششان رسیده بود که می خوان طیب خان رو اعدام کنن؛ شهبانو اونجا میگه «جون ولیعهد نمی ذارم طیب اعدام بشه.» طاهرخان که رفته بود زندان پیش طیب خان، طیب خان گفته بوده، بگید کُت و کفشم رو بیارن.
فکر نمی کرد که اعدام شود؟
نه؛ شب همون روز که فرح گفت به جون ولیعهد نمیذارم طیب رو اعدام کنن، طیب خان رو اعدام کردن. بعد اون، طاهرخان رفت توی خیابون خراسون فحش زن و بچه به شاه می داد.
بعد چه شد؟
بعد بیچاره اونو با حاج «اسماعیل رضایی» رو آوردن. توی زندان عشرت آباد اعدامشون کردن. جنازه هارو آوردن مسگرآباد.
اسماعیل رضایی که بود؟
توی میدون بارفروش بود. یه روز رفتیم زندان قصر که طیب خان رو ببینیم؛ این اسماعیل رضایی هم به من گفت: علی من خیلی دوست دارم زندان قصر رو ببینم؛ اونم با ما اومد. بیچاره گرفتار شد؛ یعنی خودش باعث گرفتاری خودش شد. یه سوالی درباره آقای خمینی کردن، اینم چون مذهبی بود، هیچی دیگ اینم گرفتن.
شما چطور از اعدام با خبر شدید؟
شب که اعدام کردن، صبح همه جا پیچید.
روز تشییع جنازه مرحوم طیب یادتان هست؟ جمعیت آمده بود؟
دولت نذاشت ختم بگیرن.
یعنی اجازه نداد مردم در مراسم تشییع شرکت کنند؟
نه نذاشت اما خب مردم اومده بودن. سگ، سگو نمی شناخت. جمعیت زیاد بود. از هر محله ای اومده بودن. لات اومده بود؛ گردن کلفت اومده بود؛ زن بود؛ مرد بود.
روزنامه ها خبر اعدام مرحوم طیب را چگونه پوشش دادند؟
یه ممدی بود، روزنامه فروش بود. وقتی یه نفرو اعدام می کردن، این میومد توی محله داد می زد که فلانی رو اعدام کردن. همین باعث می شد که توی محله بپیچه. مردم هم بالاخره انسانن دیگه؛ وقتی این برنامه هارو می دیدن، ناراحت می شدن.
دولت دلیل اعدام طیب را چه عنوان کرد؟
به عنوان براندازی حکومت. حتی موقع دادگاه که توی عشرت آباد بود و ما هم رفته بودیم، چند تا افسر عوض شد؛ اون ها طیب خان رو تبرئه کرده بودن. بعد از اون ورق برگشت و همه کاسه کوزه هارو انداختن گردن ایشون(طیب).
حکم اعدام مرحوم طیب را چه کسی صادر کرد؟
نصیری بیشتر توی این مسائل دخالت می کرد.
چند سوال حاشیه ای هم بپرسم؛ حاج آقا اگر بخواهید نظرتان را درباره حکومت شاه بیان کنید، آن یک جمله چیست؟
خب بی بند و باری زیاد بود. یعنی شب اگه زن توی خیابون بود، مشکل بود اما الان اگه زن نصف شب هم بیرون بره، مشکلی براش نیست. الان از نظر ناموسی بهتر از قبله.
شما زمان شاه دستگیر هم شده بودید؟
آره؛ یه بلیت سینما بود که توده ای ها داده بودن. تا رفتیم سینما مارو گرفتن. یه سری هارو هم گرفته بودن. دولت فهمیده بود که توده ای ها می خوان بیان سینما، اونارو گرفتن، مارو هم گرفتن. مارو بردن باغشاه(میدان حر). گفتن شما از کجا این بلیت هارو آوردین؟ ما هم گفتیم یکی به ما داد گفت بگیر برو سینما.
شما از کجا بلیت ها را آورده بودید؟
از داداشم.
برادرتان از کجا آورده بود؟ با توده ای ها در ارتباط بود؟
نه؛ داداشم چاپخونه داشت. بلیتارو داده بودن برای چاپ. یه شب مارو نگه داشتن بعد ولمون کردن. یه بکسوری بود، اول از همه اونو زدن؛ طوری زدن که نمی تونست راه بره؛ پشتش تمام سیاه شده بود.
شما را هم زدند؟
نه؛ نمیدونم چرا. من نمیذاشتم گیر بیفتم.
ممنون که با ما گفتگو کردین.