کبوترهایی که تا 10 سال پیش برای جابهجاکردن نامه از آن استفاده میشد، حالا تبدیل به پرندگانی برای حمل و نقل بیخطر مواد مخدر شدهاند. پلیس کرمانشاه به تازگی در عملیات پاکسازی خانههای آلوده در محله «مرادحاصل» کرمانشاه، کبوترانی را توقیف کرده که کارشان انتقال مواد مخدر بود. موادفروشان بستههای مواد را به پای این کبوتران می بستند و راهی سفر میکردند تا به مقصد مورد نظر برسند. کبوترانی که حالا همه در توقیف پلیس هستند.
به گزارش ،روزنامه قانون در ادامه نوشت: کرمانشاه در صدر جدول اعتیاد در ایران قرار دارد. طبق آخرین آمار سال 90، استانکرمانشاه 50 تا 55 هزار معتاد دارد. البته آمارهای غیر رسمی، رقمی بالاتر را نشان میدهد. یکی از مناطق معروف خرید و فروش مواد در شهر کرمانشاه «کولی آباد» یا «زورآباد» است؛محلهای حاشیهنشین در شهر کرمانشاه و در همسایگی محله حاشیهنشین دیگری به نام «آقاجان». همراه «سلمان» که یکی از فعالان اجتماعی کرمانشاه است، به این محل می رویم تا از نزدیک با معضلات اجتماعی و چنگی که اعتیاد و مواد مخدر به چهره این مناطق زده، روبهرو شویم. او چند سالی برای کمک به بعضی خانوادههای آسیبپذیر به اینجا رفت و آمد داشته و با خصوصیات آنها آشنایی بیشتری دارد. سلمان میگوید:« اینجا کسی از شغل واقعیاش چیزی نمیگوید اما میتوانی ببینی و خودت بفهمی. شغل بیشتر ساکنان این منطقه خرید و فروش مواد است. این چند تا کوچه، مواد همه شهر کرمانشاه را تغذیه میکند».
محله دودزده
محله تقریبا خلوت است و دیوارهای دود گرفته، نشان از آتشی دارد که هر شب زیر این دیوارها روشن میشود. خانهها کوچک و به هم چسبیدهاند و یکی در میان نمای آجری و سیمانی چرکمردهای دارند. در بیشتر خانهها بسته است. بعضی از ساکنان تک وتوک روبهروی خانههایی با درهای باز زیرانداز انداختهاند و بعضی روی زمین خشک و خالی نشستهاند و معلوم نیست به چه چیزی خیره ماندهاند. دو پسرجوان سر کوچه کنار چند مغازه ضایعاتی و تفکیک زباله ایستادهاند. یکی از پسرها لاغر اندام، شلوار جین و تیشرت پوشیده و ژل زده و پسر دیگر، چشمان وق زده و قرمزی دارد و شلوار و پیراهن کثیف و چرک مردهای به تن دارد که همخوانی با جوان دیگر ندارد. سعی میکنند ما را نادیده بگیرند. وقتی به سمتشان میرویم، کمی دستپاچه میشوند. میپرسم کارشان چیست و اوضاع محل چگونه است؟ پسری با چشمان غیرعادی قرمز شده ، میگوید:« کار که... مسافرکشی میکنیم اما نمیصرفد. هر مسیر 500 تومن که نشد کار. کل روز کار میکنی ولی چیزی ته جیبت نمیماند». پسر لاغراندام از مشکلات محل میگوید:« محلهمان یک جوی آب درست وحسابی ندارد. آب کثیف و آشغالها وسط خیابان است. بیشتر ساکنان هم بیکارند و الان با اینکه ساعت 12 ظهر است، توی خانه خواب هستند». پسر چشم قرمز، دستش را زیر سرش می برد و چند ثانیه صدای خروپف در میآورد. دوستش میزند زیر خنده.
همینطور که حرف میزنیم ،متوجه مردی میشویم که پشت سرمان دستش را به نرده آهنی پنجره گرفته و انگار نای ایستادن ندارد. بعد از چند دقیقه دستی از پنجره بیرون میآید. بسته کوچکی توی دست مرد میگذارد و مرد تلو تلو خوران در اولین کوچه میپیچد. دو پسر سعی میکنند حواسمان را پرت کنند اما آنقدر رفت و آمد زیاد است که موفق نمیشوند. پسر چشم قرمز میگوید: «ما اصالتا مال گیلانغرب هستیم و پدر ومادر خدابیامرزم از دوران جنگ به کرمانشاه آمدند. اوضاع بیکاری در کرمانشاه خیلی بد است. من خودم چند بار برای کار پیدا کردن به تهران رفتم و برگشتم. یک بار توی رستوران کار کردم و یک بار روی ساختمان اما به پولش نمی ارزید. همینجا بهتر میشود پول درآورد». بعد از چند دقیقه مرد دیگری از دور به آنها اشاره میکند که به سمتش بروند. هر دو سر تکان میدهند و جوابش میکنند. او میرود کمی جلوتر و از مردی که چند خانه آنطرف تر جلوی در نشستهاست، چیزی میپرسد. کمی میایستد و بعد از چند دقیقه پسر جوانی از خانه پیرمرد بیرون میآید و چیزی کف دست مرد میگذارد و دوباره میرود داخل و مرد نیز به سرعت دور میشود.
اهالی کولی آباد کم کم از خانهها بیرون میآیند و کوچه شلوغ میشود. مرد و زن و بچه و پیر همه رو بهروی خانهها نشستهاند. بعضیها ظرفهای غذایشان را توی کوچه می شویند. با گذشت یکساعت در بیشتر خانهها باز است و محلیها دایم در رفت و آمد هستند. کاش میشد فهمید این همه رفت و آمد توی این خانهها برای چیست؟ مردی نحیف با چشمانی بیرمق، گاری بزرگی پر از ضایعات و پلاستیک را از میانه کوچه میکشد. آنقدر ضعیف است که به زور میتواند گاری را به دنبال خودش بکشد، چند پسربچه به کمکش میآیند. مردان و زنان با چشمهایی از حدقه درآمده، رفت و آمدها را کنترل میکنند. چند مرد درشت اندام با یقههای باز جلوی در خانهها پا مرغی نشستهاند. خیره شدن به آنها کمی ترسناک است. روی دیوار چند خانه انتهای کوچه چند کبوتر نشسته،لابد از کبوترهای موادبری هستند که پیش از آمدن سرنخش را به من داده بودند. سلمان برایم تعریف میکند :«چند سال پیش اینجا دو خانه پخش مواد پیدا کردند که بعدها فهمیدند خانهها با یک لوله آب بههم وصل هستند. اینکار را کرده بودند تا وقتی پلیس به یکی از خانهها ریخت از طریق فاضلاب، مواد را به خانه بغلی بفرستند». به کوچه بعدی میرویم. بچههای کوچک وسط کوچه بازی میکنند و زنان جوانی رو بهروی خانهها نشستهاند، درست مثل کوچهای که چند دقیقه پیش آنجا بودیم. در خانهها نیز مثل جاهای دیگر کولیآباد باز است. کمی آنطرفتر دو نفر زیر دیواری که رویش در مذمت اعتیاد نوشتهاند، چمبره زدهاند روی پایپ و بیتوجه به اینکه وسط محلند، گرم دود گرفتن هستند . انگار در زور آباد یا کولیآباد، همه کاری مجاز است و مهم نیست کجا چکاری میکنی و چه فرقی میکند که روبهرویت زن و بچه رد میشوند!
مواد فروشی شغل اصلی
سلمان حرفهای تلخی در مورد وضعیت خانوادههایی که اینجا زندگی میکنند، میزند:«بیشتر مردان اینجا مواد فروش هستند و هر چند سال یکبار به زندان میروند. در این مدت خرج خانه را زنان با کارگری و کارهای دیگر در میآورند! بعضی مردها هم هیچ وقت برنمیگردند. بچهها هم در این وضعیت تبدیل به پدرانشان میشوند». فقر و اعتیاد توی محله کولیآباد همینطور جلوی چشمانم رژه میروند. سر کوچه میروند و برمیگردند؛ مثل پیرزنی که روی زمین خشک و گرم نشسته و گویی مرگ را انتظار میکشد یا بچههایی که پای برهنه توی کوچههای خسته و بیرمق، به دنبال هم میدوند. اینجا حتی بوی غذاها نیز نشان از درد و فقر و گرسنگی دارد.
اما وضعیت همه آدمهای اینجا همینگونه نیست، آنهایی که خود را در این کوچه پس کوچههای تاریک و غمزده پنهان کردهاند، برای خودشان کار و کاسبی راهانداخته و هر بسته را 10 ، 20 یا 30 هزارتومان میفروشند. برای اینکه دم لای تله ندهند، برای مشتریهای همیشگی و دست به نقد با کبوترهایی که آموزش دادهاند، مواد میفرستند. یکی از اهالی که میخواهد اسمی از او در این گزارش نباشد به ما میگوید:« این شیوه چند سالی در این منطقه باب شدهاست. کبوتر را معتاد میکنند و با این کار به او آموزش میدهند باید مواد را به کدام خانه برساند. هر کبوتر برای یک مسیر است. مثلا فلانی که الان سر و کلهاش پیدا میشود 30 تا کبوتر دارد که برایش مواد میبرند. کبوتری که مواد را به دست مشتری میرساندو پول را هم به مواد فروش برمیگرداند. چند وقت پیش مامورها آمدند و ریختند توی خانه موادفروشها و چندتایی از کبوترها را هم با خودشان بردند ولی روز از نو، روزی از نو. اگرکبوترها جمع شوند، موادفروشها شیوه دیگری را به کار میگیرند. چه معلوم شاید موش و گربه را هم آموزش بدهند». از او درباره کبوترهایی که روی دیوار یکی از خانهها نشستهاند، میپرسم که آیا آنها مواد میبرند؟ در جواب میگوید:« بله، آن کبوترهایی که دیدید، وقت نشئه کردنشان است. وقت دود گرفتن، مواد را به پایشان میبندند تا به خریدار برسانند. البته بعضی از موادفروشها کیسه کوچکی را درست کردهاند که میان دو بال کبوتر بسته میشود تا مواد بیشتری را به مشتری برسانند».
در کولیآباد می شود سقوط را به چشم دید و فریادهایی که بیصدا از نگاهها بلند میشود را شنید؛ فریادهای خاموشی که در فضا گم می شوند.