مقدمه
مصیبت عاشورا ابعاد گوناگونی دارد؛ برخلاف آن چه اهل ظاهر می گویند این حادثه، حادثه ای کوچک و محدود است که در یک نقطه جغرافیایی مشخصی اتفاق افتاده و از نظر زمانی هم به حسب ظاهر عمر کوتاهی داشته و در کمتر از یک روز، جنگ به پایان رسیده است؛ این حادثه از عظمت خاصی در عالم برخوردار است. یکی از خصوصیات این حادثه، عظمت و بزرگی آن است و خصوصیت دوم آن وسعت این حادثه است.
حادثه، حادثه ای فراگیر و با جلالت است؛ به طوری که ملکوت کل عالم با این حادثه درگیر است. در زیارت عاشورا مکرر خوانده ایم: «یا أَبَا عَبْدِاللَّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِیةُ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتِ الْمُصِیبَةُ بِک [بِکمْ ] عَلَینَا وَ عَلَی جَمِیعِ أَهْلِ الْإِسْلامِ وَ جَلَّتْ وَ عَظُمَتْ مُصِیبَتُک فِی السَّمَاوَاتِ عَلَی جَمِیعِ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ».[1]مصیبت به واسطه تو بر ما عظمت و جلالت یافته، نه اینکه مصیبت تو فقط بر ما عظمت دارد، بلکه این مصیبت برای همۀ آسمانی ها بزرگ است.
بنابراین، این حادثه به حسب ظاهر حادثه ای محدود است، ولی همۀ عوالم، ملکوت عالم، آسمان و زمین با این حادثه درگیر هستند. در جای دیگریی از این زیارت می خوانیم: «مُصِیبَةً مَا أَعْظَمَهَا وَ أَعْظَمَ رَزِیتَهَا فِی الْإِسْلامِ وَ فِی جَمِیعِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ »[2] مصیبتی است که برای اسلام بلای بسیار سنگینی بود. این مصیبت بر همۀ آسمان ها و زمین سنگینی می کند. در روایات ما هست که همۀ عوالم بر وجود مقدس سید الشهدا(علیه السلام) گریسته اند. از عالم ملک، از گیاهان و نباتات و حیوانات تا جمادات، هم چنین عالم ملائکه و انسان و جن، همه و همه بر حادثه عاشورا گریسته اند. این احادیث سخن کسانی است که ملک و ملکوت عالم را می دیدند. حرف بی حساب و کتابی نیست. آن چه در عالم واقعیت داشته، بیان می کردند. چشمی می خواهد که بتواند حجاب ملک را کنار بزند و ببیند تمام عالم، ملک و ملکوت در این حادثه مبتلا و گرفتار هستند. روایات ما بیان می کند، ماهی های دریا، پرندگان و جمادات گریسته اند.
در روز عاشورا هر سنگی را که برمی داشتی، از زیر سنگ خون می جوشیده. شاید این حادثه، حادثه ای ملکی نیست که همه بتوانند با چشم سر ببینند. آن هایی هم که اهل ملکوتند، این حادثه را مشاهده می کردند که چطور آسمان در مصیبت سید الشهدا(علیه السلام) می گرید.
این نکته هم قابل توجه است که بعضی روایات این گونه دلالت می کند که حیوانات، گیاهان و جمادات گریه کرده اند و این ها را حمل بر مجاز می کنند. می گویند گریه حقیقی نبوده، در حالی که این ماجرا واقعیت داشته است. همۀ موجودات عالم زنده اند؛ ولو اینکه ما حیات آن ها را درک نکنیم.
ارتباط عالم با ولی خدا
خداوند می فرماید: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَی ءٍ إِلاَّ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ»[3] همۀ مخلوقات تسبیح گوی خدا هستند، ولو اینکه ما گوش شنیدن این تسبیح را نداشته باشیم. آن هایی که به این مقام رسیده و این حجاب برای آن ها برداشته شده، نجوای ملائکه و جمادات و نباتات را می شنیدند. وقتی زبان به ذکر باز می کردند، در و دیوار با آن ها همراه می شد. این واقعیتی است که همۀ عالم زنده است و تسبیح خدا را می گوید. همۀ عالم ارتباط با ولی خدا دارد. لذا در مصیبت ولیِّ خدا همۀ عالم درگیرند. همۀ عالم مبتلا هستند و همه در فقدان سید الشهدا(علیه السلام) گریسته اند، گرچه این گریه ها متفاوت است. شما عنایت دارید ما الان گریه می کنیم، چه اتفاقی میفتد؟ حادثه ای پیش می آید؟ عواطف ما تحریک می شود و به دنبال تحریک عاطفه ها، آثاری در ظاهر ما، در فیزیک ما پیدا می شود. اشک از چشم ما جاری می شود. حالت جسم ما تغییر می کند. ما به این، بکا و گریه می گوییم. حالا موجودی که از بیرون نگاه می کند و با عواطف انسانی همراه نیست، می فهمد که ما گریه می کنیم؟ گیاهان و نباتات هم همین طورند. ما چون راهی به دنیای آن ها نداریم، این ها را حمل بر مجاز می کنیم. درحالی که این سخن خداست، سخن اولیای خداست.
ماجرای درختی را که در زرآباد قزوین است شنیدید. الان شاید این درختِ سرِ پا و به کیفیت قبلی نباشد، اما تقریباً از مسلمات است که در روز عاشورا از این درخت قطرات خون جاری می شد. این نقل یک نفر و دو نفر نیست. بسیاری دیده و نقل کرده اند. این حادثه ای است که گاهی در نباتات آشکار می شود؛ وگرنه همۀ نباتات این طورند.
مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی می گویند: خونِ مثل خون این درخت، پاک است. آن خونی که گفته شده نجس است، خون حیوان است، نه این خون ها، مثل خون نباتات. بنابراین همه گریسته اند. مُلک عالم، ملکوت عالم، به خصوص آن هایی که بیشتر اهل معنا بوده اند، مثل عالم ملائکه، آن ها بیشتر با مصیبت سید الشهدا(علیه السلام) درگیرند.
در روایت هست، سید ابن طاووس نقل می کند: وقتی حادثه عاشورا پیش آمد، غلغله ای در ملکوت عالم به پا شد که خدایا یک بنده مثل سیدالشهدا(علیه السلام) داری و این هم این گونه مورد تجاوز و ستم دشمنان قرار گرفته. خدای متعال سیمای مقدس امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) را به ملائکه نشان داد و فرمود: «فَقالَ اللَّه عَزَّوَجَلَّ: بِذلِک الْقائِمِ انْتَقِمُ مِنْهُمْ».[4]به واسطه این وجود مقدس و نورانی، انتقام این حادثه را می گیرم. آن گاه ملکوت عالم آرام شد.
در روایات متعددی در کامل الزیارات و غیر کامل الزیارات است که روز عاشورا ملائکه فوج فوج می آمدند که از سیدالشهدا(علیه السلام) برای نصرت حضرت اجازه بگیرند. حضرت نمی پذیرفت. چهار هزار ملک از ناحیه خدای متعال اذن گرفتند و برای نصرت حضرت آمدند، منتها دیر رسیدند. وقتی رسیدند که کار تمام شده بود. زمانی رسیدند که سید الشهدا(علیه السلام) به شهادت رسیده بود. نقل است که این چهار هزار ملک در کربلا ماندند و تا ظهور امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) آن جا هستند تا در کنار حضرت باشند. عجیب این است که این چهار هزار ملک، صبح و شب مشغول گریه هستند. این یعنی چه؟ این حادثه هزار و چند صد سال قبل اتفاق افتاده و این ها هنوز گریه می کنند.
در روایتی در کامل الزیارات نقل شده که آن قدر این ها بر امام حسین(علیه السلام) گریه می کنند که وقتی ملائکۀ روز و شب پستشان عوض می شود و جایشان را تغییر می دهند، می خواهند با این ها بیایند و صحبت کنند؛ این ها طوری مشغول عزاداری هستند که مجال گفت وگو با این ملائکه نیست.
گریه انبیاء برای عاشورا
تقریباً همۀ انبیای اولوالعزم به نحوی با ماجرای امام حسین(علیه السلام) آشنا بودند و بر این مصیبت گریستند و از این گریه متنعّم و بهره مند بودند. بی دلیل پیغمبر خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گریه نمی کند. خدای متعال برای انبیایش روضه سید الشهدا(علیه السلام) را خوانده است. نقل است خدای متعال با اشاره، یک روضه برای زکریا(علیه السلام) خوانده است. سه روز جناب زکریا(علیه السلام) در را به روی خودش بست و مشغول عزاداری شد و با احدی صحبت نکرد. بعد هم از خدای متعال تقاضا کرد که خدایا یک فرزند به من عطا کن که فوق العاده باشد. محبت او را در دل من قرار بده و به من توفیق بده این فرزند در راه تو به شهادت برسد و من در مصیبت نبی خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بر وجود مقدس سید الشهدا(علیه السلام) شریک بشوم. خدای متعال چند حرف برای او نقل کرده. جبرئیل(علیه السلام) فرمود: «کهیعص». همین پنج حرف. کربلا و یزید و عطش، سید الشهدا(علیه السلام) و صبر سید الشهدا(علیه السلام) و شهادت سیدالشهدا(علیه السلام). ذکریا(علیه السلام) سه روز غذا نخورد و در را به روی خودش بست و مشغول عزاداری شد.
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
این شعری که روی کتیبه ها می نویسند و در مُحرم بر در و دیوارها می زنند، اشعار محتشم است. اشعار ارزشمندی است. محتشم شاعری است که در اواخر قرن نهم می زیست. مهم ترین شعری که دارد، همین ترجیع بند است که برای امام حسین(علیه السلام) دارد؛ گرچه دیوان مفصلی دارد. آن گونه که نقل است این اشعار را به اشارت نبی خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) گفته است. حضرت در خواب به او گلایه کرده اند، تو که شعر می گویی، چرا برای فرزند من مرثیه نمی گویی. گفت: آقا! نمی توانم. حضرت فرمودند: این طور بگو باز این چه شورش است که در خلق عالم است. نقل است که محتشم بیدار شد و این اشعار را گفته: باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است. یکی یکی مصیبت ها را گفته و بیان کرده. ماجرای گریۀ ماهی ها و پرنده ها که در روایات آمده، بسیار زیبا به نظم آورده است.
در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
واقعاً این طور است. همه گریسته اند. حتی یک بیتی است که من آن را در دیوان وی ندیدم، ولی در کتابی درباره تشرّفات محضر امام عصر(عجل الله تعالی فرجه) نقل شده، محتشم اشعارش را گفت تا به این جا رسید. (اعتقاد امامیه این است که صفاتِ مخلوق در خدا نیست. روایات فراوانی داریم که مواظب باشید خدا را به مخلوقاتش تشبیه نکنید. در روایات فراوان آمده که مواظب باشید بین تعطیل و تشبیه حرکت کنید. نه معرفت خدا را تعطیل و نه خدا را تشبیه کنید.) مضمون آن این بود که خدای متعال غصه دار است. پیداست که می خواسته بگوید خدا هم در مصیبت سیدالشهدا(علیه السلام) غصه دار بود. قلم را گذاشت و خوابید. در خواب به او فرمودند که این طور بگو: در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال.
در روایات متعددی هست که عرش هستی که همۀ هستی قائم به اوست، قلب مقدس و نورانی نبی خاتم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است که محور همۀ عوالم است. «وَ یحْمِلُ عَرْشَ رَبِّک فَوْقَهُمْ یوْمَئِذٍ ثَمانِیةٌ».[5] آن هایی که تحمل ولایت حضرت را دارند، چهار ملک و انسان هستند.
عالمانی که به کمال رسیدند
از مرحوم علامه طباطبایی نقل شده که فرمودند بین علمای شیعه، سه نفر به کمال رسیدند که عبارتند از: سیدبن طاووس، مرحوم بحرالعلوم و ابن فهد حلی. مرحرم بحرالعلوم شخصیت فوق العاده ای بود. این عالم جلیل القدر تشرّفات فراوانی خدمت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) داشته. نقل شده مرحوم عراقی در دارالسلامشان نقل کردند که بحرالعلوم کنار حضرت نشسته بود. مرحوم زین العابدین سلماسی از مرحوم بحرالعلوم سؤال کرد: آقا! می شود خدمت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) برسید؟ شما خدمت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) شرفیاب شدید؟ ایشان فرمود: اگر من چنین ادعایی کردم، تو مرا تکذیب کن. بعد رو به این شاگرد خصوصی اش کرد و فرمود: چطور بگویم نمی شود امام زمان(عجل الله تعالی فرجه) را ببینید، در حالی که حضرت مرا در آغوش گرفته. ماجرای ایشان معروف است. می گوید می آمدم نجف، گذرم به مسجد سهله افتاد. حضرت را زیارت کردم. مرا صدا کردند و فرمودند: سید مهدی! بیا جلو. من ترسیدم. حضرت فرمودند: بیا. رفتم و مرا در آغوش گرفتند. اشعار بسیار خوبی هم در مراثی اهل بیت دارند. مضمون اشعار محتشم را به زبان عربی سرودند. بیت آخر بحرالعلوم نیز مضمون شعر محتشم را دارد.
ماجرای عاشورا، ملکوت عالم را پر کرده و این مصیبتی بزرگ است. وجود مقدس امیر المؤمنین علی(علیه السلام) می فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکهَا عَلَی أَنْ أَعْصِی اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ».[6]هفت اقلیم را بدهند و بگویند یک پوست جو از دهان یک مورچه به ناحق بگیر، نمی گیرم.
ابن عباس نقل می کند حضرت در ماجرای صفین گذرشان به کربلا افتاد. در این سرزمین خوابشان برد. وقتی بیدار شدند، به شدت گریه کردند. گفتند: چه خبر است؟ حضرت فرمود: خواب دیدم اینجا دریای خون است و حسین(علیه السلام) من در این خون دست و پا می زند.
به امام سجاد(علیه السلام) عرض کردند: آقا! شما چقدر گریه می کنید؟ حضرت 35 سال بعد از عاشورا زنده بودند. در این سال ها همواره گریه می کردند. آب می دیدند، کودک می دیدند، بزرگ می دیدند، پیر می دیدند، گریه می کردند. به حضرت عرض کردند: آقا! چقدر گریه می کنی؟ یک حادثه ای اتفاق افتاده و دیگر تمام شده است. حضرت یعقوب(علیه السلام) پیغمبر خدا بود، پیغمبر خدا کارهایش معصوم است. کاری که حتی ترک اولی باشد، از انبیا سر نمی زند. از چهارده معصوم که هیچ. از انبیاء هم مشکل سر نمی زند، حتی ترک اولی.
فرمودند: چه می گویی؟ یک فرزندش از جلوی چشمش پنهان شد، سال ها گریه کرد تا آنکه چشم هایش سفید شد. البته دیگران یعقوب را نمی فهمیدند و مرتب یعقوب را سرزنش می کردند؛ «تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْکرُ یوسُفَ حَتَّی تَکونَ حَرَضاً أَوْ تَکونَ مِنَ الْهالِکینَ».[7]یعقوب هم دست برنمی داشت. آن ها او را مسخره و سرزنش می کردند، ولی یعقوب دست برنمی داشت. می فرمود: «قالَ إِنَّما أَشْکوا بَثِّی وَ حُزْنی إِلَی اللَّه».[8]با خدا در میان می گذارم. شما چه می فهمید من برای چه گریه می کنم؟ شما خیال می کنید من برای یک کودک گریه می کنم؟ این طور نیست. مسئله، مسئله محبت ولیِّ خداست. مسئله، مسئله بلای ولی خداست، نه مسئله یک کودک. نمی شود بگوییم محبت خدا با انسان چه می کند. چه بر سر انسان می آورد. اگر کسی به محبت خدا رسید، معلوم می شود این محبت با انسان چه می کند.
در روایت نورانی هست که فرمود: «إِذَا تَخَلَّی الْمُؤْمِنُ مِنَ الدُّنْیا سَمَا وَ وَجَدَ حَلَاوَةَ حُبِّ اللَّهِ وَ کانَ عِنْدَ أَهْلِ الدُّنْیا کأَنَّهُ قَدْ خُولِطَ وَ إِنَّمَا خَالَطَ الْقَوْمَ حَلَاوَةُ حُبِّ اللَّهِ فَلَمْ یشْتَغِلُوا بِغَیرِهِ».[9] وقتی مؤمن از دنیا برود، رفعت پیدا می کند. شیرینی محبت خدا را می چشد. وقتی شیرینی محبت خدا را چشید و با خدا قاطی شد، رفتارش غیر عادی می شود. رفتارش نزد اهل دنیا قابل قبول نیست. یک طور دیگری رفتار می کند. وقتی اهل دنیا به او نگاه می کنند، می گویند قاطی دارد. نمی توانند تحمل کنند. شیرینی محبت خدا در کام این ها زنده شده. به غیر خدا مشغول نیستند. اهل دنیا که نگاه می کنند، می گویند این ها مجنون اند.
در روایت است موسی کلیم(علیه السلام)، چهل شبانه روز طور رفته، چون به او وعده دیدار داده بودند. چهل شبانه روز در انتظار این وعده نخوابید و چیزی نخورد و نیاشامید؛ یک وعده دیدار به او داده بودند.
می گویند یک کسی ادعای محبت می کرد؛ محبوبی داشت. بعد از مدت ها محبوبش به او وعده ملاقات داد. فلان جا می آیی، فلان ساعت، سر شب؛ سر شب آمد، این هم از دور او را می پایید. نشست، نشست، نشست. دم صبح خوابش برد. آمد یک مشت گردو ریخت در دامنش و رفت. تو برو گردو بازی کن، تو از محبت چه می فهمی؟ محب که خوابش نمی برد. آدم محب سر موعد مقرر خوابش می برد؟ حالا کمی دیر شد. به تو وعده داده اند، باید غافل شوی؟ باید خوابت ببرد؟
در روایات هست که خدای متعال می فرماید: دروغ می گوید کسی که بگوید من خدا را دوست دارم و شب بخوابد. مگر محبوب از گفت وگو با محبوبش سیر می شود؟ بدش می آید که شب می خوابد. محبت ولی خدا، سنخ دیگری از محبت است. اصلاً از این نوع محبت ها نیست. انسان را زیر و رو می کند. اکسیر است. اگر آن محبت آمد، این محبت طریق مصیبت است. یکی از ریشه های مصیبت، محبت است. محبت، مصیبت را در دل انسان ایجاد، منتقل می کند. به میزان محبتی که انسان پیدا می کند مصیبت می شنود. وقتی کسی به دنیا می آید، آدم خوشحال می شود؛ وقتی کسی از دنیا می رود، غصه می خورد. این صفت بدی است. گفته اند زاهد باشید. محبت ولیِّ خدا خوب است و آدم را شکوفا می کند. اصلاً هم به محبت دنیا ربطی ندارد. لذا کسی که محبت امام حسین(علیه السلام) در دلش آمد و اهل این محبت شد، به میزان درجه اش، هزار سال دیگر هم که بگذرد، گریه می کند. عاشورا تمام شدنی نیست. مگر عاشورا برمی گردد؟ قیامت هم که بیاید، مگر عاشورا برمی گردد؟ بالاخره این جنایات واقع شده. لذا در روایت هست، آن هایی که برای امام حسین(علیه السلام) عزاداری می کنند، یک عده شان در قیامت دور امام حسین(علیه السلام) حلقه می زنند.
در کامل الزیارات هست، مردم در محشر حساب و کتاب پس می دهند. این ها دور امام حسین(علیه السلام) هستند. آن چنان غرق در کرامت خدا هستند که هرچه پیغام از بهشت برایشان می آید که بلند شوید، می گویند نه نمی شود.
به یعقوب(علیه السلام) می گویند: یک بچه ای نه سالش بود و چهل سال قبل او را در چاه انداختند و تو هنوز گریه می کنی؟! فرمود: «یا بَنِی اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یوسُفَ وَ أَخیهِ وَ لا تَیأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ».[10] این خاصیت محبت است. یوسف(علیه السلام) پیراهن را داد و گفت کنعان ببرید و به چشم پدر بمالید تا بینا شود. همین که پیراهن را در مصر از صندوق بیرون آوردند و به دست برادرها دادند، یعقوب(علیه السلام) در کنعان می گوید: «قالَ أَبُوهُمْ إِنِّی لَأَجِدُ ریحَ یوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ».[11] اگر مرا متهم نکنید، اگر نگویید دیوانه است، دارم بوی یوسف(علیه السلام) را می شنوم. محب این گونه است.
جابر در اربعین به کربلا آمد. یک نقل این است که عطیه می گوید دیدم نزدیک قبور که رسید، نشست روی زمین و هی خاک ها را برمی دارد و می بوید. به یک نقطه ای که رسید، خاک را برداشت و بویید و خودش را روی خاک ها انداخت. آن قدر گریست تا غش کرد. متوجه شد مرقد مطهر سید الشهدا(علیه السلام) است. اگر محبت امام حسین(علیه السلام) بیاید، آدم می فهمد، گریه برای امام حسین(علیه السلام) بس است یا بس نیست.
میان عاشق و معشوق رمزی است چه داند آنکه اشتر می چراند؟
به امام سجاد(علیه السلام) می گویی گریه نکن؟ تو چه می فهمی امام سجاد(علیه السلام) چه می کشد. فرمود: یک فرزندش از جلو چشمش دور شده بود، ولی مگر یک فرزند بود؟ ولیِّ خدا بود، محبتِ ولی خداست. این محبتِ دیگری است.
در روایت هست جناب شعیب(علیه السلام) آنقدر گریه کرد که کور شد. خدا نور چشمش را به او برگرداند. دوباره گریه کرد و کور شد. خدا باز نور چشمش را به او برگرداند. دوباره نابینا شد. برای بار سوم که نابینا شد، طبق نقل دارد که خدا به او وعده داد و گفت اگر از جهنم می ترسی، امنیت می دهم. اگر بهشت می خواهی، تضمین کردم. عرض کرد: خدایا! بار دیگر هم چشم بدهی همین است. من در محبت تو و فراغ تو گریه می کنم. من چشم را می خواهم که برای تو گریه کنم. کسی که امام حسین(علیه السلام) را می شناسد، فقط چشم را می خواهد که برای امام حسین(علیه السلام) گریه کند. به امام سجاد(علیه السلام) می گویند: بس است. آیا بس است؟ اگر تا قیامت هم برای امام حسین(علیه السلام) گریه کنیم، هیچی گریه نکرده ایم. اگر بر اثر مصیبت امام حسین(علیه السلام) گریه کنیم تا جان بدهیم، کار مهمی نکرده ایم.
به خیمه های امام حسین(علیه السلام) هجوم بردند، بعد از اینکه کار را یک سره کردند و پیروز شدند. خوب پیروز شدید دیگر، دست بردارید. نمی شود بگویی شیطان در عاشورا چه کرده. همۀ شهوات را در عاشورا آورده. امام حسین(علیه السلام) با تمام توان، عبادت و شیطان با همۀ توان، شهوات را یک جا جمع کردند. او غضب ها را پدید آورده و امام حسین(علیه السلام) صبر کرده است.
در زیارت جامعه می خوانیم: «یشْفِی أَبْنَاءُ الْعَوَاهِرِ غَلِیلَ الْفِسْقِ مِنْ وَرَعِکمْ».[12] این ناپاکان و ناپاک زادگان، سوزش فسق خودشان را از ورع شما تشفّی دادند. هرچه شما اهل وَرَع بودید، آن ها اهل فسق بودند. این ها شعله های فسقشان را با انتقام گیری از ورع شما تشفی می دادند. هرچه امام حسین(علیه السلام) پاک بود، این ها ناپاک بودند. حالا می شود آدم گریه نکند؟ می شود بگوییم بس است؟ اگر کسی نفهمد که هیچ؛ ولی اگر کسی بفهمد، باید در مقابل این مصیبت ها گریه کند. حالا می شود بفهمیم چرا حضرت زینب(سلام الله علیها) پیر و استخوان هایش آب شده بود؟ چرا قدش خمیده بود؟ هیچ بعید نیست این نقل درست باشد. وقتی حضرت به مدینه برگشت؛ نقل شده که عبدالله ابن جعفر، حضرت زینب(سلام الله علیها) را نشناخت. سراغ حضرت زینب(سلام الله علیها) را می گرفت. به خاطر اینکه مصیبت هایی که حضرت زینب(سلام الله علیها) دیده، مصیبت های سنگینی بوده است. آن مصیبت با محبت معنا می شود. انسان به میزان محبت، مصیبتِ ولی خدا را می چشد. اگر چشید، چیز نابی است. اگر مصیبت آمد، خودِ مصیبت در وجود انسان غوغا و انسان را نورانی می کند. محبتی که حضرت زینب(سلام الله علیها) به امام حسین(علیه السلام) داشت، محبتی است که اصحاب و اهل بیت به امام حسین(علیه السلام) داشتند. آن ها مصیبت امام حسین(علیه السلام) را می فهمیدند.
ذکر مصیبت
نقل هست روزی که وارد کربلا شدند، بنا شد خیمه ها را بزنند. درخواست حضرت زینب(سلام الله علیها) این بود که خیمه مرا بالای بلندی بزنید. حضرت خیمه ها را بر خلاف رسم خیمه ها را در گودی زدند، ولی خیمه حضرت زینب(سلام الله علیها) را روی بلندی زدند. روز عاشورا دائم میدان را می دید. لذا شنیدید وقتی امام حسین(علیه السلام) بر بالین حضرت علی اکبر(علیه السلام) آمد، وقتی آن صحنه سنگین پیش آمد، یک دفعه دیدند یک بانوی بلند بالایی از خیمه ها بیرون آمد و هی فریاد می زند: «یا اخیا، و ابن اخیا». وقتی حضرت سید الشهدا(علیه السلام) به میدان رفت. هی می آمد بیرون را نگاه می کرد و دوباره برمی گشت به خیمه. یک لحظه دیگر صدای امام حسین(علیه السلام) را نشنید؛ آمد بالای بلندی نگاه کرد و دید واویلاست. حضرت در گودی قتلگاه روی زمین افتاده و مجروح شده است. حضرت در محاصره تیرها بود.
نقل است با هر نفسی که می کشید، خون از زره حضرت بیرون می زد. دشمن حضرت را محاصره کرده بود. دید همه دارند به امام حسین(علیه السلام) حمله می کنند. آن هایی که اسلحه ندارند، دامن ها را پر از سنگ کردند و امام حسین(علیه السلام) را سنگ باران می کنند. این مصیبت های عظیم با حضرت زینب(سلام الله علیها) چه می کند؟ در گودی قتلگاه آمد و موانع را کنار زد و نمی دانم چه دید که با تعجب صدا زد: «انت اخی؟ أ أنت ابن والدتی»؟ دید بدن سر ندارد. یک عضو سالم در بدن نمانده است. نقل است سی صد جراحت بر این اندام وارد شده بود. غیر از اینکه این بدن زیر سم اسب ها رفته بود؛ حتی لباس کهنه را غارت کردند. سپس حضرت زینب(سلام الله علیها) روضه خواند. ابتدا برای اینکه گلایه از خدا نشده باشد، کفران و ناسپاسی نباشد، دست ها را زیر بدن برد. این بدن پاره پاره را روی دست گرفت و عرض کرد: خدایا این قلیل قربانی را از آل رسول بپذیر؛ سپس یک گفت وگو با رسول خدا دارد: «یا محمداه! صلی علیک ملائکة السماء هذا الحسین مرمل بالدماء مقطع الأعضاء و بناتک سبایا».[13]
این کشته فتاده به هامون حسین توس این صید دست و پا زده در خون حسین توست
این کشتی شکسته به دریای خون که هست زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست
یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)! این همان حسینی است که جایش روی دوش شما بود؛ این همان حسینی است که او را در آغوش می گرفتی؛ این همان عزیزی است که جایش روی سینه تو بود. او را غرق در بوسه می کردی. حالا ببین یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)! یک عضو سالم برایش باقی نگذاشتند. بدنش غرق در خون است. یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ببین لباس هایش را غارت کردند. یا رسول الله(صلّی الله علیه و آله سلّم) ببین دارند دختران تو را به اسارت می برند. سپس یک روضه برای امام حسین(علیه السلام) خواند. یک طوری روضه خواند که حتی حیوانات هم گریه کردند. اشک از چشم شترها جاری شد. «بأبی من لاغائب فیرتجی، ولاجریح فیداوی! بأبی من نفسی له الفداء! بأبی المهموم حتّی قضی! بأبی العطشان حتّی مضی»[14]ای به فدای آن آقایی که جراحت هایش، زخم هایی که بر بدنش وارد شده، التیام پذیر نیست؛ به فدای آن آقایی که سفرش برگشت ندارد؛ به فدای آن عزیزی که وقت رفتن تا دم آخر لبانش تشنه بود؛ به فدای عزیزی که تا آخرین لحظات غصه ها روی دلش سنگینی می کرد. آن قدر گریه کرد، آن قدر در گودی قتلگاه برای امام حسین(علیه السلام) روضه خواند که دیدند حضرت سکینه(سلام الله علیها) صدا می زند: «بابا پاشو ببین دارند عمه ام را می زنند».
چون چاره نیست، می روم و می گذارمت ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت
از رهگذر خاک سر کوی شما بود هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
ای نسیم سحری بندگی من برسان که فراموش مکن وقت دعای سحرم
[1] مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، ص 458، أول زیارت عاشوراء معروفه است. ..، ص458.
[2] همان
[3] همان.
[4] الإسراء: 44.
[5] مقالات، جمعی ازنویسندگان، ص534، عاشورا، عقبه انتظار...، ص 533.
[6] نهج الحاقة: 17.البلاغه، ص346.
[7] یوسف: 85.
[8] یوسف: 86.
[9] الکافی، شیخ کلینی،ج2، ص130، باب ذم الدنیا و الزهد فیها...، ص 128.
[10] یوسف: 87.
[11] یوسف: 94.
[12] بحارالأنوار، مجلسی، ج99، ص165، باب 8، الزیارات الجامعة التی یزار بها کل امام...، ص126.
[13] اللهوف، سیدبن طاووس، ص130، المسلک الثانی فی وصف حال القتال و...، ص85.
[14] مع الرکب الحسینی، محمدجعفرطبسی، ج 5، ص68، الأجساد الطاهرة. ..، ص67.