برترین ها: جرمی جان آیرنز (Jeremy John Irons)، زادۀ 19 سپتامبر 1948، بازیگر انگلیسیتبار سینمای انگلستان و آمریکا است. او در کُو در جزیره وایت انگلستان به دنیا آمدهاست و برندۀ جایزۀ امی، جایزۀ گلدن گلوب، جایزۀ اسکار، جایزۀ تونی و جایزۀ گیلد شدهاست.
جرمی آیرنز در 19 سپتامبر 1948 در جزیرۀ وایت انگلستان به دنیا آمد. پدرش پل دوگن حسابدار و مادرش باربارا آن شارپ خانه دار بود.
او یک برادر به نام کریستوفر و خواهری به نام فلیسیتی دارد. در آغاز قصد داشت دامپزشک شود. او در مدرسۀ هنرهای نمایشی اولد ویک بریستول آموزش دید و پس از دو سال آموزش، به گروه تئاتری پیوست. از هم دورههای آن زمانش میتوان به دنیل دی لوییس اشاره کرد. در آن زمان در نمایشهای متعددی از آثار ویلیام شکسپیر گرفته تا کارهای جو اورتن ظاهر شد. در سال 1971 به لندن رفت و در آن جا به کارهای مختلفی مثل باغبانی، کف شویی و نصب کاشی دست شویی پرداخت، با این حال تلاش برای کسب نقش در تئاتر را کنار نگذاشت. در نمایش موزیکال «جذبۀ الهی» با ایفای نقش "یحیای تعمید دهنده"، مورد ستایش قرار گرفت. در سالهای بعد فعالیتش را در دو حیطۀ تئاتر و تلویزیون به طور موازی ادامه داد.
نخستین حضور سینمایی او ایفای نقش فرعی یک طراح رقص در «نیژینسکی» (1980) بود. پس از آن در مجموعهای از اقتباسهای ادبی (عمدتاً در نقشهای رمانتیک) ظاهر شد. «زن ستوان فرانسوی» (1981)، بر اساس رمان جان فولز، «خیانت» (1983) بر اساس نمایشنامۀ هارولد پینتر و «اردک وحشی» (1984) بر اساس نمایشنامۀ مارسل پروست. در این زمان به عقیدۀ منتقدان، هنوز در آثارش از قالب یک بازیگر تئاتر خارج نشده بود. با این حال نخستین حضورش در برادوی در 1984 در اجرایی از نمایشنامۀ «چیز واقعی» اثر تام استوپارد در کنار گلن کلوز بود، حضوری که یک جایزۀ تونی هم برای او به ارمغان آورد.
ایفای نقش گابریل در فیلم «مأموریت» (1986)، یک کشیش یسوعی در اواخر قرن هجدهم در جنگلهای پرت و دور افتادۀ برزیل، آغاز دورۀ تازهای در کارنامه بازیگری او به شمار میآید. در همین سال به همراه همسر دوم بازیگرش شینید کیوساک، در نقش اصلی چند نمایش شکسپیری از جمله «ریچارد دوم» برای گروه نمایشی معتبر سلطنتی شکسپیر در لندن ظاهر شد. این فعالیتها در سال بعد (1987)، با حضور او در نقش پروفسور هنری هیگینز در نمایش «بانوی زیبای من» ادامه یافت.
در سال 1990، با ایفای نقش کلاوس فون بولو در «برگشتن بخت»، جایزۀ اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را به خود اختصاص داد. فون بولو مردی ثروتمند و خوشگذران بود که در سال 1981 متهم به قتل همسر خود شد: زن به حال اغماء افتاده و هنوز هم پس از سالها، در بیهوشی به سر میبرد و در واقع از نظر پزشکی مرده به شمار میآید. فون بولو از سوی دادگاه به سی سال زندان محکوم شد. اما در 1985 درخواست تجدید نظر کرده و به یاری وکیلی زبردست از زندان نجات یافت. خود آیرنز در یک مصاحبه، از دیوید کراننبرگ به عنوان بهترین کارگردانی که با او کار کرده، یاد کرد. با دیدن دو فیلم مشترک آیرنز و کراننبرگ، یعنی «شباهت کامل» (1988) و «ام. باترفلای» (1993)، به راحتی میتوان با او هم رأی شد.
در «شباهت کامل» نقش دوگانۀ دانشمندان دوقلو، لیوت و بِوِرلی، را به عهده داشت؛ دوقلوهایی که دارای خصایصی متفاوت بودند، در حالی که الیوت اجتماعی و خوش گذران بود، بورلی شخصیتی منزوی و درون گرا داشت. با این حال به رغم این تفاوتهای ظاهری، در طول فیلم دو برادر، آرام آرام، مشخصههایی که آنان را از یکدیگر جدا میکرد، را از دست دادند و به هم نزدیک شدند، تا جایی که در انتها تشخیص آن دو از یکدیگر غیرممکن به نظر می رسید.
نقش آفرینی آیرنز به ویژه در نقش بورلی معتاد که در آستانۀ فروپاشی روانی قرار میگیرد، بی نقص بود. کراننبرگ در گفتگویی اشاره میکند که ایفای این دو نقش در آن واحد نیاز به قدری حالت اسکیزوفرنی داشت که او آن را در شخصیت سینمایی آیرنز دیده بود (گذشته از این که ایفای نقشهای دوگانه برای آیرونز با سابقۀ کارش در «زن ستوان فرانسوی» حیطۀ ناآشنایی نبود). او به خاطر بازی در این فیلم جایزۀ بهترین بازیگر منتقدان فیلم نیویورک را به خود اختصاص داد. در «ام. باترفلای»، نقش بغرنج و پیچیدۀ دیگری را به عهده داشت. دیپلماتی فرانسوی که در پکن با یک زن جوان خوانندۀ اپرا روابطی پیدا کرده و در نهایت در مییابد که او مردی جاسوس بوده است.
در «خسارت» (1992)، به لحاظ خصایص فیزیکی (مثل سیمای سنگی و رسوخ ناپذیرش) و هم چنین سبک بازیگری اش، برای تجسم بخشیدن به احساسات و تمایلات درونی مردی متشخص که شیفتۀ محبوبۀ پسرش شده، انتخاب مناسبی به نظر نمیرسید. در فیلم «کافکا» (1991)، نقش فرانتس کافکا را به عهده داشت که وارد فضای گوتیک رمانهای خودش شده. در واقع او در این جا نه نقش خود کافکا بلکه نقش شخصیتی دیرجوش و منزوی، با دلشورهها و پریشانیهای درونی و تفکرات کافکایی را به عهده داشت.
وی در «خانۀ ارواح» (1993) فیلم بیل آگوست با گلن کلوز و مریل استریپ هم بازی شد. صدای بم، آمرانه، عمیق و متمایزش که (مثل سایر بازیگرانی که از تئاتر به سینما آمدهاند) از عوامل تشخیص او به شمار میآید، در فیلم نقاشی متحرک بلند «شیر شاه» (1994) به شخصیت اسکار، شیر خبیث فیلم، جان میبخشید. او به لحاظ ویژگیهای فیزیکی اش، مثل چهرۀ سرد و بی حالت و صدای نافذ، برای ایفای نقش شخصیتی خبیث، انتخابی ایدهآل مینمود. جان مک تیرنان، در فیلم «جانسخت 3» (1995) با سپردن نقش شخصیت منفی فوقالعاده با هوش و باوقار ولی شیطان صفت فیلم به او، از این امکان بالقوۀ وی به خوبی استفاده کرد.
آیرونز در این فیلم نقش سیمون، برادر شخصیت خبیث اولین فیلم از این سری یعنی هانس (با بازی آلن ریکس) را به عهده داشت. در سال 1996، در «دزدیدن زیبا رو» به کارگردانی برناردو برتولوچی بازی کرد. در «لولیتا» (1997) گر چه موفق به زدودن خاطره بازی درخشان جیمز میسن در نسخۀ 1962 با کارگردانس استنلی کوبریک از اذهان نشد، اما به نوبۀ خود و به ویژه با بهره گیری از طنز سیاهی که آن را در ارائه شخصیت کلاوس فون بولو نیز به گونهای دیگر نمایانده بود، توانست تصویری متفاوت از این عاشق پریشان حال و سرگشتۀ زمان ولادیمر ناباکوف ارائه دهد. در فیلم «مردی با نقاب آهنین» (1998) کار رندل والاس در نقش آرامیس تفنگدار در مقابل لئوناردو دی کاپریو ظاهر شد.
نقش های دیگر او عبارتند از جادوگر اهریمنی، پروفاین، در «سیاه چال ها و اژدها» (2000) و روپرت گولد در سریال «طول جغرافیایی» (2000). در سال 2002، او نقش اوبر مورلاک را در «ماشین زمان» بازی کرد. وی در کمیک ریلیف تقلید هجوآمیز هری پاتر با عنوان «هری پاتر و لگن مخفی آذربایجان» (2004) نقش سوروس اسنیپ را بر عهده داشت. در سال 2005، در «کازانووا» در مقابل هیث لجر و «قلمرو بهشت» ریدلی اسکات ظاهر شد. او با جان مالکوویچ در دو فیلم «مردی با نقاب آهنین» (1998) و «اِراگون» هم بازی بود.
آیرنز در سال 2008، با اد هریس و ویگو مورتنسن در «آپالوسا» به کارگردانی هریس هم بازی بود. در 2011، در کنار کوین اسپیسی در تریلر «مارجین کال» ظاهر شد. وی در مستند محیط زیستی «ویرانه» (2012) تهیه کنندۀ اجرایی و بازیگر بود. در سال 2016، در «بتمن در برابر سوپرمن: طلوع عدالت» در نقش آلفرد پنیورث ظاهر شد و در قسمت بعدی فیلم های «لیگ عدالت» (2017) و «بتمن» نیز این نقش را تکرار می کند. وی در اقتباس سینمایی فرانسیس لارنس از «گنجشک سرخ» (2018) اثر جیسن متیو، برای نقش ژنرال ولادیمیر کورچنی انتخاب شده است.
سبک بازیگری آیرنز، به همان اندازه که تحسین فراوان برانگیخته، انتقاداتی را نیز به دنبال داشته است. بعضی او را بازیگری متکی به گفتگو میدانند که هنوز از پس زمینۀ تئاتری خود جدا نشده است، برخی خرده گیران نیز او را بازیگری میدانند که به تنهایی قادر به پیش بردن فیلم نیست و همواره نیازمند حضور بازیگری پرتوان در کنارش (مثل رابرت دنیرو در فیلم «مأموریت» و گلن کلوز در «برگشتخوردن بخت») است. اما مسلماً حضور او در نقشهایی درونی و پیچیده مثل «شباهت کامل» و «کافکا» را، که در آنها با بازیگران برجستهای نیز هم راه نبوده، میتوان خط بطلانی بر این گونه ادعاها دانست.
آیرنز در سال 1969 با جولی هالام ازدواج کرد، اما مدتی بعد در همان سال از هم جدا شدند. در سال 1978، وی با بازیگر ایرلندی شینِید کیوساک ازدواج کرد. آنها دو پسر دارند؛ ساموئل "سم" آیرنز که عکاس است و ماکسیمیلیان "مکس" که او نیز بازیگر است. هر دوی پسران او در چند فیلم در کنار او بازی کرده اند.
حقایقی دربارۀ جرمی آیرنز که شاید ندانید:
1. اسب سوار فوق العاده ماهری است و اسکی را دوست دارد. از آشپزی متنفر است، اما عاشق باغبانی و زیبایی طبیعت است.
2. صاحب قلعۀ کیلکو در کانتی کورک ایرلند است و در امور سیاسی محلی نیز دست دارد.
3. در سال 1996، او چهاردهمین بازیگری بود که برندۀ "تاج سه گانۀ بازیگری" شد: اسکار بهترین بازیگر مرد نقش اول برای «برگشتن بخت» (1990)، جایزۀ تونی بهترین بازیگر مرد تئاتر برای «چیز واقعی» (1984) و جایزۀ
امی برای صداپیشۀ برجسته برای سریال مستند «1918-1914، جنگ بی پایان» (1996)، بازیگر مکمل ممتاز در سریال یا فیلم برای «الیزابت اول» (2005) و راوی ممتاز برای «هفت روز با گربۀ بزرگ: بازی شیرها» (2013).
4. عضو هیأت داوران جشنوار فیلم کن در سال 2000 بود.
5. شغل های قبلی او عبارتند از دستیار مدیر صحنه، نظافتچی، خوانندۀ خیابانی (آواز خوانی و گیتار زدن در خارج از سالن های تئاتر) و باغبان.
6. یکی از اولین افراد معروفی بود که از روبان قرمز، برای حمایت از مبارزه علیه بیمری ایدز، استفاده کرد (در سال 1991).
7. حامی تیم فوتبال انگلیسی پورتسموث است.
8. در برنامۀ «نمایش دیروقت» تلویزیون ایرلند در سال 1970، با اجرای پت کنی اعتراف کرد که یکی از لذت های گناهکارانۀ او گشتن در سطل های بزرگ زباله برای پیدا کردن "گنج های" دور ریخته شده بود.
9. یکی از نه بازیگری است که تاج سه گانۀ بازیگری (اسکار، امی و تونی) را دریافت کرده است؛ دیگران به ترتیب زمان عبارتند از تامس میچل، ملوین داگلاس، پل اسکافیلد، جک آلبرتسن، جیسن روباردز، آل پاچینو، جفری راش و کریستوفر پلامر.
10. در «دزدیدن زیبارو» (1996) و «واترلند» (1992) در مقابل همسرش شینید کیوساک بازی کرد.
11. دریافت اسکار برای نقش کلاوس فون بولو در «برگشتن بخت» (1990) او را به یکی از 18 بازیگری تبدیل کرد که برای بازی در نقش یک شخصیت واقعی که هنوز زنده است، برندۀ جایزه شده اند: اسپنسر تریسی برای نقش پدر ادوراد فلانگن در «شهرک پسرها» (1938)، گری کوپر برای نقش آلوین سی.
یورک در «گروهبان یورک» (1941)، پتی دوک برای نقش هلن کلر در «معجزه گر» (1962)، جیسن روباردز برای نقش بن بردلی در «تمام مردان رئیس جمهور» (1976)، رابرت دنیرو برای نقش جیک لاموتا در «گاو خشمگین» (1980)، سیسی اسپیسک برای نقش لورتا لین در «دختر معدنچی» (1980)، سوزان ساراندن برای نقش خواهر هلن پریجین در «راه رفتن مرد مرده» (1995)، جفری راش برای نقش دیوید هلفگات در «درخشش» (1996)، جولیا رابرتس برای نقش اِرین بروکوویچ در «ارین بروکوویچ» (2000)، جیم برودبنت برای نقش جان بِیلی در «آیریس» (2001)، جنیفر کانلی برای نقش آلیس نش در «ذهن زیبا» (2001)، هلم میرن برای نقش ملکه الیزابت در «ملکه» (2006)، ساندرا بولاک برای نقش لی آن توئی در «نقطۀ کور» (2009)، کریستین بیل برای نقش دیکی اِکلاند در «مبارز» (2010)،
ملیسا لیو برای نقش آلیس اکلاند وارد در «مبارز» (2010)، مریل استریپ برای نقش مارگارت تاچر در «بانوی آهنین» (2011) و ادی ردمین برای نقش استیون هاوکینگ در «نظریۀ همه چیز» (2014).
12. نقش دکتر هانیبال لکتر را در فیلم «سکوت بره ها» (1991) رد کرد، چون به تازگی بازی در نقش کلاوس فون بولو را در «برگشتن بخت» (1990) تمام کرده بود و نمی خواست یک نقش منفی دیگر بازی کند.
13. در اصل برای نقش نِویل چامبرلین در «بیمار برجسته» (2016) در نظر گرفته شده بود که در نهایت پل نیکلاس آن را بازی کرد.
14. وی زبان فرانسه را روان صحبت می کند.
نقل قول های شخصی
• من هرگز شیفتۀ بازیگری نبوده ام، هر چه می گذرد متوجه می شوم که کار می کنم تا زندگی را که دوست دارم داشته باشم. بازیگری مثل ال پاچینو برای بازی کردن زندگی می کند. با این حال مطمئن نیستم، این به تفکیک کارها مربوط می شود، احساس کم اهمیت بودن کاری که انجام می دهم که احساس سالمی است.
• به هر حال، هیچ وقت قانع نیستم. فکر می کنم اگر زمانی از کارم راضی باشم، به دردسر می افتم.
• اساساً می خواهم به کار کردن ادامه دهم، بنابراین نگران اندازۀ نقش نیستم؛ اگر جالب باشد، آن را بازی می کنم. نقش های کوچک تر از بعضی جهات خیلی هم خوب هستند. می توانم بیشتر در خانه باشم و به زندگی ام برسم.
• صنعت سینما در هالیوود توسط حسابدار ها اداره می شود، به همین سادگی؛ هر کسی در کامپیوتر آنها عددی دارد. آنها می توانند جرمی آرینز را نگاه کنند و ببینند پنج فیلم آخر من چقدر در آمد داشته.
• وقتی سنتان بالا می رود، به گذشته نگاه می کنید و سعی می کنید بفهمید چه طور آدمی شده اید. فکر می کنم مهم ترین چیزی که در کودکی من اتفاق افتاد، در هفت سالگی و اولین شبی بود که به مدرسۀ شبانه روزی رفتم. آن شب و تنهایی ام را به یاد دارم. همینطور جدایی پدر و مادرم در 15 سالگی ام را. اما فکر می کنم همان شب اول مدرسه در هفت سالگی بود که احساس کردم چیزی در درونم شکسته شد و تمام زندگی ام سعی کرده ام آن حس در خانه بودن را دوباره به دست بیاورم. این همان حس خانواده است که شما در تئاتر و فیلم پیدا می کنید. در واقع، امیدوارم یک فیلم در مورد همین موضوع-نیاز به خانه-بسازم. آدم تا وقتی که بچه دار نشده، خانۀ واقعی ندارد و خانه با آمدن بچه ها ساخته می شود.
• چیزی که دوربین دوست دارد، چشم هایی هستند که زندگی دارند و قصه می گویند.
• اگر ما مجبوریم مالیات بپردازیم [برای ساکهای هدایای امی]، این کار را بکنید. اما به خاطر مسیح آن را خرج بمب نکنید.
• بازیگران اغلب مثل بچه ها رفتار می کنند و به همین دلیل ما را با بچه ها اشتباه می گیرند. من می خواهم بزرگ شوم.
• [در سال 1986 دربارۀ رابرت دنیرو] او یک بازیگر متد است. فکر می کنم منصفانه است که بگویم او از من کند تر است. باب، به عنوان یک مرد، از تصمیم گیری بیزار است. و بازیگری یک مسیر پر از تصمیم گیری است. هر بار
که بازی می کنید، در حال تصمیم گیری هستید-این را اینطور بگویم یا جور دیگر؟ اما چیزی که من دیدم، مردی بود که حوزه های زیادی را امتحان می کند، و بعضی وقت ها کارها درست از آب در می آید.
• [دربارۀ «واترلند» (1992)] به نظر من کار کردن فقط برای پول کاملاً روح را ویران می کند. همیشه دوست داشته ام با بهترین کارگردان ها و موضوعاتی که برایم جالب هستند، کار کنم.
• [دربارۀ بازی در نقش رودریگو بورجا] دوست ندارم از او یک مرد دلرحم بسازم. می خواهم او مردی متناقض باشد، مردی که یک لحظه فکر کنید " خدایا، چقدر وحشتناک است!" و لحظه ای دیگر بگویید "اوه، او حیرت انگیز
است" مثل همۀ ما؛ سعی می کنم شخصی را خلق کنم که نه سیاه است نه سفید.
• [در سال 1981 دربارۀ ستارۀ سینما بودن] فکر می کنم دوست دارم ستارۀ سینما باشم چون دوست دارم باعث شوم مردم به دیدن فیلم هایم بیایند. البته مسئولیت انتخاب موضوع خوب هم وجود دارد. و زمانی که مرا می بینند، دوست دارم آنها را خیره کنم، درست مثل ستاره ای که چشم را خیره می کند؛ موضوعات متفرقۀ اطراف ستاره ها برایم جالب نیستند. من علاقۀ زیادی به حریم خصوصی ام دارم.
• از بازی کردن نقش آدم های شرور لذت می برم. بسیاری مواقع سخت است بدانیم آدم بدها و آدم خوب ها واقعاً چه کسانی هستند. مردم معمولاً به سیاه یا سفید فکر می کنند، در حالی که ما همگی خاکستری هستیم.