هزارهگرایی مسیحی (2)
امروزه هرگاه اصطلاح «هزارهگرایی» استعمال میشود، معمولاً دیدگاههای گوناگون و متنوعی را قبل و بعد از مسیحیت به ذهن متبادر میکند. واژه «هزاره» و مشتقات آن پیش از گروهها و فرقههای هزارهگرا و قبل از آنکه به ویژه در مکاشفه یوحنا (1) مورد استفاده قرار گیرد، ریشه یونانی - لاتینی دارد. در یونانی واژه «chiliad» و در زبان لاتینی «chilioi» به ترتیب به معنای «هزاره» و «یک هزار» آمده و پس از آن واژه «chiliasm» به معنای هزاره باوری اخذ گردیده است. در مکاشفه یوحنا واژه «هزار» و «هزاره» شش بار تکرار شده و بر همین مبنا است که فرقههای مسیحی هزارهگرا، سلطنت هزارساله مسیح و زنده شدن و رجعت (2) قدیسان را استنتاج کردهاند.
به لحاظ تاریخی، یکی از این بدعتگذاران، گرینتوس (3) غنوصی است که در اواخر قرن نخست میلادی در اوج شهرت بوده و ادعا داشته که عیسی مسیح سلطنت باشکوه خویش را با کمک قدیسانی که تجدید حیات یافتهاند در زمان ظهور مجددش بر پا خواهد کرد. وی اوصاف این دوره هزار ساله را با اوصاف و لحن بسیار حماسی و جذاب به تصویر کشیده است. (4) بعدها یکی از شاگردان یوحنا به نام پاپیاس، (5) اسقف شهر هیراپولیس (6) از مبلغان و مدافعان جدّی هزارهگرایی شد. وی اعلام کرد که ایده هزاره مسیح را از معاصران حواریون اخذ کرده وایرنائوس (7) نیز گفته است که تابعین عیسی مسیح (8) - یعنی کسانی که یوحنای حواری را دیده و درک کردهاند- هزارهگرایی را به عنوان بخشی از آموزههای عیسی مسیح از خود وی آموختهاند. اوزبیوس گزارش میکند که پاپیاس در کتابش بر این نکته تأکید کرده که رستاخیز مردگان به دنبال دوره هزاره ساله «سلطنت زمینی عیسی مسیح» روی خواهد داد و بر حسب نظر ایرنائوس، قدیسان نیز از فراوانی نعمات زمینی بهرهمند خواهند شد. برای نمونه در آن دوره درختان تاکی رشد خواهند کرد که هر کدام 10/000 شاخه دارند و در هر شاخه 10/000 شاخه کوچکتر، بر هر شاخه کوچکتر 10/000 جوانه و بالاخره بر هر جوانه 10/000 خوشه انگور خواهد روئید که هر خوشه انگور از 10/000 دانه انگور برخوردار است و از هر دانه انگور ظرفهای بزرگی از شراب به دست میآید!
در مورد رساله قدیس بارنابا (9) نیز بیشتر مفسران بر این اعتقادند که عبارت مربوط به «یوم السَبَت» (10) یهودی، مشتمل بر آموزهها و مفاهیم هزارهگرایی است، زیرا استراحت کردن خداوند در روز هفتم پس از خلق عالم، متضمن همین معناست، چیزی که در سفر پیدایش نیزی بدان اشاره شده است. (11) در رساله بارنابا آمده است که پس از ظهور «پسر خدا» و محاکمه و مجازات انسانهای شرور و پس از آنکه خورشید، ماه و ستارگان متلاشی و نابود شوند، او با شکوه تمام در روز هفتم دست از کار کشیده و به استراحت خواهد پرداخت! بارنابا چنین نقل میکند که اگر خداوند در شش روز به کار خلق عالم اشتغال داشته، این بدان معنی است که وی خلقت - و استمرار حیات - عالم را در شش هزار سال به پایان میرساند، زیرا «هر روز نمایانگر هزار سال است». یقیناً نویسنده رساله مذکور معتقد به شکلگیری دوباره عالم به واسطه ظهور مجدد عیسی مسیح بوده است، اما با توجه به این نشانهها، روشن نیست که آیا نویسنده رساله مذکور یک «هزارهگرا» به معنای دقیق کلمه بوده است یا خیر؟
ایرنائوس مذکور که از شهروندان آسیای صغیر بوده، تحت تأثیر آثار یکی دیگر از آباء اولیه کلیسا یعنی پولیکارپ، (12) مفاهیم و مضامین هزارهگرایانه را پذیرفته و در یکی از آثارش علیه غنوصیّه، (13) از این عقیده سخت دفاع کرده ماست. وی در مقابل فرقه یاد شده - که منکر امید و انتظار مسیحیان برای زندگی سعادتمندانه در آینده بودند - از آموزه هزارهگرایی دفاع و آن را بسط داده و بر این اعتقاد بوده است که درک سلطنت شکوهمند عیسی مسیح بر روی زمین، مقدمهای برای آخرالزمان، یعنی سلطنت روحانی خداوند و قلمرو نعمت سرمدی است.
از دیگر چهرههای نخستین مسیحیت باید به ژوستین (14) (معروف به شهید) اشاره کرد که در رسالهای علیه یهودیان با عنوان محاوره با تریفون، (15) عقیده هزاره سلطنت مسیح را مطرح کرده و تأکید میکند که این تصویر از آینده شامل آن دسته از مسیحیانی میشود که به رستاخیز مردگان و تحقق وعدههای کتاب مقدس در مورد سلطنت هزار ساله ایمان داشته باشند، و در ادامه میگوید گرچه بسیاری از مسیحیان به تعالیم و آموزههای عیسی مسیح سخت وفادارند، اما عملاً ایمان ندارند. در دیگر مناطقی از آسیا - به ویژه آسیای صغیر - نیز کسانی بودند که تفکراتی همانند ایرنائوس در مورد هزارهگرایی داشتند، مثلاً جنبشی در آن ناحیه با عنوان جنبش مونتانوسی (16) شکل گرفت که بر انتظار ظهور شهر ملکوتی (آسمانی) در خلال یک دوره هزار ساله تمرکز داشت. از چهرههای معروف پیرو این جنبش ترتولیانوس (17) بوده که در یکی از آثارش - که امروزه مفقود شده - نظریهای را مطرح کرد که بر اساس آن، فرمانروایی شکوهمند مسیح در اورشلیم جدید تأسیس شده و هزار سال به طور خواهد انجامید. به تدریج این آموزه اصلی مکتب مونتانوسی (18) تلقی گردیده است.
تمامی نویسندگان قائل به هزاره سلطنت مسیح به فقرات گوناگونی از نوشتههای پیشگویانه (19) عهد عتیق ونیز فقراتی اندک از نامههای پولس و مکاشفه یوحنا استناد میجویند. اگر چه هزارهگرایی مدافعان بیشماری در میان مسیحیان کسب کرده و تدریجاً از سوی برخی متکلمان و مراجع کلیسایی نیز مورد تأیید قرار گرفته، اما در عین حال این عقیده عمدتاً به عصر پس از حواریون، (20) یعنی به قرن دوم میلادی و پس از آن نسبت داده شده و تدریجاً به مثابه بخشی از سنت حواریون (21) و تعالیم آنها تلقی گردیده است. در واقع، طرح اولیه رسایل و نوشتههای مکاشفهای بر رستاخیز مردگان و بازگشت عیسی مسیح به منظور داوری میان مردگان تمرکز دارد و اساساً هیچ چیزی درباره هزاره سلطنت مسیح عنوان نکرده است. در قرن دوم میلادی بودکه تدریجاً مدافعان و مخالفان دیدگاههای هزارهگرایی پدید آمدند و برای نمونه «غنوصیه» منکر هزارهگرایی و آینده موعود مسیحیان بودهاند.
دراواخر قرن دوم میلادی مخالفت با هزاره باوری بالا گرفت و دامنه آن به مخالفت با جریان «مونتانوسی» کشیده شد. کایوس (22) کشیش رومی اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم نیز آموزههای هزارهگرایی را سخت مورد انتقاد قرار داد. از سویی دیگر، هیپولیتوس رومی (23) در دفاع از هزارهگرایی، تلاش نمود با نوعی بیان تأویلی و تمثیلی، آفرینش جهان در شش روز را به شش هزار سال عمر عالم - و در نتیجه تقویت اندیشه هزارهگرایی - تحویل و توجیه کند. در این میان مشهورترین مخالف هزارهگرایی، اریگن اسکندرانی، (24) از مهمترین چهرههای آباء نخستین کلیسا است که در دفاع از مسیحیت نوشتههای متعددی را تقریر کرد. با توجه به گرایش خاص او به مکتب نوافلاطونی و همچنین روش تمثیلی وی در تفسیر کتاب مقدس، اندیشه هزارهگرایی نمیتوانست مورد تأیید و تصدیق او باشد و از این رو به دلیل تأثیر گسترده او بر «الهیات روحانی» (25) به ویژه در حوزه مسیحیت شرقی، هزارهگرایی به تدریج از ذهن مسیحیان حوزه شرق محو گردید. در عین حال، کلام و الهیات اریگن و تمثیلگرایی (26) او با مخالفتهایی نیز مواجه شد، از جمله شخصی به نام نپوس (27) که در آن زمان اسقف ناحیه وسیعی از مصر بود به جمع مخالفان اریگن پیوست و دیدگاههای جدیدی درباره هزارهگرایی مطرح نمود و تدریجاً حامیانی نیز برای خود دست و پا کرد. این موضوع خود موجبات تفرقه میان مسیحیان مصر شد، اما با اقدامات مصالحهجویانه دیونوسیوس، (28) اسقف اسکندریه، اختلاف میان پیروان رخت بربست و منجر به این شد که هزاره باوران دست از دیدگاههایشان بردارند. (29) با این همه به نظر میرسد که مصر در اواخر دوره متودیوس (30) اسقف اولیمپوس (31) - که خود از مخالفان اصلی اریگن در اوایل قرن چهارم بوده است - پناهگاه خوبی برای مدافعان و مبلغان هزارهگرایی بوده و خود او نیز در کتابی با عنوان جُنگ، (32) از هزاره باوری مسیحی دفاع کرده است. (33)
شاید آخرین مدافع هزارهگرایی در نیمه قرن چهارم، آپولیناریس (34) - مؤسس نحلهای به نام خودش (35) - باشد که البته آثار او در این زمینه مفقود شدهاند، اما کسانی مانند باسیل قدیس، (36) اپیفانوس، (37) و همچنین جروم قدیس (38) تصدیق کردهاند که وی هزاره باور بوده است. شخص اخیر اضافه میکند که بسیاری از مسیحیان در آن ایام عقایدی مشابه او داشتهاند، اما با وجود این پس از آپولیناریس، شخصیت برجستهای از مسیحیت شرقی، یعنی از میان کلیسای یونانی به دفاع از عقیده هزارهگرایی ظهور نکرد.
اما در حوزه مسیحیت غربی وضعیت به گونهای دیگر بود. انتظارات و امیدهای هزارهای در خصوص سلطنت شکوهنمدن عیسی مسیح و اطرافیان و قدیسانش برای مدت زمان طولانی مدافعان و حامیانی پیدا کرده بود. برای نمونه لاکتانتیوس (39) ضمن اعلام سلطنت هزار ساله مسیح، مقدمات ظهور او را نیز شرح داده که البته تا حدی برگرفته از هزارهگرایان اولیه و پیشگوییهای سوبلین (40) است. البته باید گفت هر چند توضیحات این نویسندگان برگرفته از «عصر طلایی» (41) شاعران یونانی و رومی بوده، ولی در نوشتههای آنان مفهوم شش هزار سال زمان برای آفرینش عالم همواره غلب داشته است. برای نمونه ویکتورینوس (42) منیز یک هزارهگرا بوده، هر چند در تفسیرش بر رساله مکاشفه یوحنا، اشارهای به این امر نکرده است. جروم قدیس هم خود را از مخالفان مفاهیم هزارهای معرفی کرده و از سولپیکوس سوروس (43) به عنوان مدافع این عقیده نام میبرد، هر چند که هیچ قرینهای در آثار شخص اخیر برای تأیید ادعای جروم نمیبینیم در میان آباء کلیسای قرن چهارم باید از آمبروز قدیس (44) نام بردکه از نوعی «رستاخیز دو مرحله ای» (45) نام میبرد، هر چند در این دیدگاه الزامات مربوط به اندیشه هزارهگرایی یافت نمیشود. از سوی دیگر آگوستین قدیس (46) میگوید در دورهای از زندگیاش از مدافعان جدی هزارهگرایی بوده است، اما بعدها به این دیدگاه روی آورده که هزاره سلطنت عیسی مسیح پس از رستاخیز کبری رخ خواهد داد و این معنا اساساً روحانی است نه دنیوی.
اما در عین حال، آگوستین وقتی پذیرفت که تنها یک رستاخیز کلی وجود دارد و بلافاصله پس از آن روز داوری نهایی وقوع خواهد یافت، طبعاً دیگر نمیتوانست مبانی اعتقادی هزارهباوری را قبول کند. وی در نهایت به این معنا اعتراف کرد که اساساً هزاره سلطنت مسیح وجود ندارد و در کتاب شهر خدا (47) شرحی از جدال میان مسیح و قدیسانش از یک سو و شیطان و شیاطین از سوی دیگر در کلیسا و بر روی زمین عرضه میکند که این شرح و تفصیل در واقع نوعی بیان کنایی - تمثیلی درباره باب بیستم مکاشفه یوحنا است. به طور خلاصه نظر او در این زمینه چنین است: مراد از رستاخیز نخست در باب مذکور در واقع تولد مجدد و روحانی عیسی مسیح در غسل تعمید (48) است؛ «یومالبست» هزار ساله پس از شش هزار سال تاریخ جهان اشاره به نوعی حیات سرمدی است، یا به عبارت دیگر عدد هزار بیانگر مفهوم کمال است و آخرین هزاره را باید به عنوان آخرالزمان - مرحله کمالیه عالم هستی - فهمید؛ و تمامی وقایع مربوط به سلطنت مسیح که رساله مکاشفه از آنها خبر داده، تنها میتوانند برای کلیسا محقق شوند. (49)
تبیین و توجیه آگوستین مورد پذیرش بسیاری از متکلمان غربی پس از او قرار گرفت واندیشه هزارهگرایی به شکل و محتوای اولیه و خام آن دیگر مورد ادعا و دفاع کسی واقع نشد، به گونهای که مثلاً «ابیونیها» (50) با وجود اعتقاد راسخ به قیام عیسی مسیح، در آثار و نوشتههای متأخرشان، مدافعان هزاره سلطنت عیسی مسیح را از شمار بدعتگذاران به حساب آوردهاند. علاوه بر اینها، رویکرد کلیسا در این زمینه، به دلیل نزدیک شدن به دستگاه امپراتوری روم و کسب برخی مناصب دنیوی دستخوش تغییر و دگرگونی شد. بیتردید این امر در مقایسه با دوره مسیحیانی که در ایام محنت و فشار دستگاه حاکمه در انتظار ظهور مجدد عیسی مسیح و غلبه او بر دشمنانش بودهاند، تأثیر بسزایی بر دوری و انصراف مسیحیان از هزارهگرایی سنتی داشته است. بدین ترتیب دیدگاهها و تمایلات هزارهگرایی سنتی تدریجاً از میان رفتند، زیرا همچنان که پیشتر اشاره شد، با وجود گسترش زیاد این عقیده میان مسیحیان مؤمن و حتی حمایت آباء اولیه کلیسا، هیچگاه آموزههای هزارهگرایی به عنوان یکی از ارکان و مقولات «ایمان» مبتنی بر نوشتههای کتاب مقدس از سوی کلیسا پذیرفته نشد.
در قرون وسطا، هزارهگرایی نه در سطح الهیات رسمی و نه حتی در عرصه تصورات و عقاید مردمان عادی به طور جدی مطرح نبود و اگر هم نظریاتی همچون نظریات یکی از روحانیون متعلق به فرقه فرانسیسکنها به نام یعقوب فلوریسی (51) در خصوص نوشتههای مکاشفهای مطرح میشد، تنها به صورتی خاص از بازسازی معنوی و روحانی کلیسا دلالت داشت ونه صریحاً به بازگشت و رستاخیز عیسی مسیح. حتی نظریهای همانند «اسطورههای امپراتوری» (52) که تأسیس سلطنتی عالمگیر و سعادتمند را به دست امپراتوران بزرگ در آینده پیشبینی میکرد، در حقیقت متضمّن امیدها وا نتظارات هزارهگراها و حامیان آنها در خلال نوشتههایشان بود، اما با وجود این، مسئله اصلی و بنیادین، یعنی بازگشت مسیح و ارتباط سلطنت او با رستاخیز قدیسان، تقریباً کمرنگ و فراموش شده بود، زیرا اساساً هزاره سلطنت عیسی مسیح برای آنها گمنام و ناشناخته بود.
در قرن شانزدهم و با ظهور مذهب پروتستان، شکل جدیدی از مفاهیم و آرمنهای هزارهای به میدان آمد. نخستین فرقههای پروتستان به ویژه «آناباپتیستها» (53) به عصری جدید و طلایی تحت حاکمیت عیسی مسیح معتقد بودند که پس از غلبه بر امپراتوریهای دنیوی (سکولار) و متعاقب آن حاکمیت پاپ (54) آغاز خواهد شد. در سال 1534 فرقه مذکور «حکومت جدید یهودیان» را در منطقه «وستفالی» (55) تشکیل دادند که مدافع اشتراک اموال و حتی زنان به عنوان مقدمه ظهور عیسی مسیح بودند. افراط آنها در عقیده و آرمان هزارهگرایی سبب واکنش مراجع کلیسایی و انتشار دو بیانیه علیه آنان شد و به همین دلیل حتی الهیات لوتری با عنوان و تابلوی «الهیات اصلاح شده» (56) جایگاه چندانی در میان مخاطبانش پیدا نکرد. اما با وجود این، در خلال قرون شانزده و هفده، شماری از عارفان و پیروان سنت مکاشفهای و در مناطق مختلفی از اروپا صورت جدیدی از اعتقاد به هزاره سلطنت مسیح را مطرح کردند. در آلمان فرقه «برادران بوهمیایی مو موراویانی»؛ (57) در فرانسه شخصی به نام پیر ژوری (58) و در انگلستان زمان کرامول، (59) گروهی با عنوان «مستقلها» (60) اعتقاداتی از این دست را تبلیغ میکردند. میتوان گفت مرحله جدیدی از گسترش دیدگاههای هزارهای در میان پروتستانها با ظهور فرقه «پارسایان» (61) تکوین یافت. در آلمان از معروفترین اشخاص مدافع هزارهگرایی بنگل (62) و کروسیوس (63) بودند که تعدادی از چهرههای علمی و فرهنگی آن زمان را پیرو خویش ساختند و تدریجاً در آلمان میدان وسیعی از اندیشههای یاد شده فراهم گردید. پروتستانهایی نظیر گروه «وُرتمبرگ» (64) با اعتقاد به اینکه در هنگام بازگشت عیسی مسیح به او نزدیکتر باشند به فلسطین مهاجرت کردند. برخی از فرقههای متعصب و افراطی پروتستان در انگلستان و آمریکای شمالی نظیر «مورمونها»، (65) «آدونتیستها» (66) و مانند اینها، آموزههای هزارهگرایانه و مکاشفهای را سخت تبلیغ و ترویج کرده و به زعم خود در انتظار بازگشت عیسی مسیح و تأسیس سلطنت فراگیر او در آینده نزدیک بودند. در مقابل، برخی از متکلمان کاتولیک قرن نوزدهم نظیر پاگانی (67) با کتاب پایان جهان (68) (1856)، اشنایدر (69) با کتاب در باب نظریه هزارهباوری (70) (1859)، رولینگ (71) با کتاب تبیین مکاشفه یوحنا (1959)، نوعی هزارهگرایی معتدل و اصلاح شده به ویژه بر پایه تفسیرهایشان از مکاشفه یوحنا عرضه نمودند.
با آغاز سال 2000 میلادی، حجم وسیعی از کتابها و مقالات، به غیر از شبکههایی رادیو - تلویزیونی و سایتهای اینترنتی به موضوع «هزاره جدید» و ظهور تحولی فراگیر اختصاص یافت. نام برخی از این آثار و نوشتهها خود گویای محتوا و جهتگیری آنها از جهت موضوع است:
* به سوی آخرالزمان، (72) نوشته جان آپدیک، (73) رمانی درباره وقایع سال 2020؛
* دروازه دمشق، (74) نوشته رابرت استون، (75) درباره ظهور مسیح و حواریونش در آخرالزمان؛
* پرسش درباره هزاره سلطنت مسیح، (76) نوشته استفان گولد، (77) تحلیلی درباره وقایع آخرالزمان؛
* آخرالزمان: ایمان و ترس در سایه هزاره سلطنت مسیح، (78) نوشته دامین تامپسون، (79) تحلیلی درباره آخرالزمان؛
* پیشگویی آسمانی، (80) نوشته جیمز ردفیلد، (81) درباره یک جهش فوقالعاده به سوی فرهنگ جهانی.
بخشهای قابل توجهی از این سلسله آثار به آنچه که میتوان آن را «روحانیت عصر جدید» (82) نامید، اختصاص دارند و غالباً به طور مستقیم ارتباطی با آغاز هزاره جدید و تحولات عادی آن ندارند. امروزه شاهد احیای دوباره آثار و نوشتههای نوستراداموس (83) منجم فرانسوی قرن شانزدهم هستیم که فاصله میان سالهای 1992 تا 2003 را زمان تحول و دگرگونی عظیم پیشبینی کرده بود، البته با قید این نکته که سال 2000 به لحاظ ارزش نمادین خاصی که دارد، ویژگی برتری نسبت به سالهای قبل و بعد از خود مییابد.
پاپ ژان پل دوم (84) آغاز سال 2000 را عید و جشن ویژه صلح اعلام کرد و به دنبال آن میلیونها مسیحی برای زیارت سرزمین مقدس (بیتالمقدس) خود را آماده کرده و حتی دولت اسرائیل برای مواجهه با هجوم زائرین ونیز مقابله با گروههای به اصطلاح «رستاخیزی» (85) که ممکن بود برای تحقق برخی پیشگوییهای مکاشفه یوحنا به وجد آمده و دست به اقدامات خطرناک بزنند، تمامی امکانات خود را بسیج کرد. هیجان ناشی از تبلیغات و پیشگوییها به حدی بودکه وقوع بحران و آشوب در برخی مناطق جهان کاملاً مورد انتظار بود ولی در نهایت سال 1999 به پایان رسید وهمه چیز همانند گذشته تکرار شد.
پینوشتها:
1. مکاشفه یوحنا، 1/20-7.
2. Rapture
3. Gerinthus (the Gnostic)
4. Eusebius, p. 152
5. Papias
6. Hierapolis
7. Irenaeus
8. Presbyteri
9. St. Barnabas
10. Jewish lSabbath
11. پیدایش، 2/2.
12. Polycarp
13. Gnostics
14. Justin (The Martyr)
15. Dialogue with Tryphon
16. Montanistic Movement
17. Tertullianus
18. Montanism
19. Prophetic Books
20. Post - Apostolic Period
21. Apostolic tradition
22. Caius
23. Hippolitus of Rome
24. Origenes of Alexandria
25. Ecclesiastical theology
26. Allegorism
27. Nepos
28. Dionysius
29. Eusebius, VII, 14.
30. Methodius
31. Olympus
32. Symposion
33. Eusebius, IX, 15.
34. Apollinaris
35. Apollinarism
36. St. Basil
37. St. Epiphanus
38. St. Jerume
39. Lactantius
40. Sybilline
41. Golden Age
42. Victorinus
43. Sulpicius Severus
44. St. Ambrose
45. Two fold Resurrection
46. St. Augostinus
47. De Civitate Dei (City of God)
48. Baptism
49. City of God, II, 5-7.
50. Ebionites
51. Jacob of Floris
52. Emperor myths
53. Anabaptists
54. Papacy
55. Westphalia (Munster)
56. Reformed theology
57. Bohemian and Moravian Brethren
58. Pierre Jurien
59. Cromwell
60. Independents
61. Pietism
62. Bengell
63. Crusius
64. Wurtemberg
65. Mormons
66. Advventistds
67. Pagani
68. The End of the World
69. Schneider
70. Die Chiliastische Doktrin
71. Rohling
72. Toward the End of Time
73. John Updike
74. Damascus Gate
75. Roberts Stone
76. Questioning the Millennium
77. Stephan Gould
78. The End of Time: Faith and Fear in the shadow of the Millennium
79. Domin Tompson
80. The Celestine Prophecy
81. James Redfield
82. New age Spirituality
83. Nostradamus
84. John Paul II
85. Domesday
منبع مقاله :
کلباسی اشتری، حسین؛ (1388)، هزارهگرایی در سنت مسیحی، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول.