سرویس فرهنگی فردا؛ الهام دیزجیان: کتابها و داستانهای زیادی در باب حوادث روز عاشورا وجود دارد که هر کدام از منظری به این واقعه پرداختهاند. اما در بین این داستانها و کتابها، هستند مواردی که خاصتر باشند و از بُعد متفاوتتری به این روز پرداختهاند.
کتاب پدر، عشق و پسر از آن دسته کتابهایی است که این ویژگی را در خود دارد. کتابی که حوادث روز عاشورا را از زبان «عقاب» اسب حضرت علی اکبر(ع) روایت میکند و خواندنش در این ایام خالی از لطف نیست.
عقاب هر آنچه که دیده و شنیده را برای لیلی بنت ابیمرّه مادر حضرت علی اکبر(ع) بازگو میکند. مادری که در کربلا حضور نداشته و شنیدن لحظه به لحظه آن روز بیتابترش میکند.
« امشب به قدر مجموع شبهای گذشته، از تو طاقت و تحمل میطلبم. دیشب که تو از هوش رفتی، با خودم میگفتم که کاش من هم در همان کربلا جان میسپردم و بار سنگین این روایت را بر دوش نمیکشیدم. کاش تو به هنگام خروج کاروان از مدینه، بیمار و زمینگیر نمیشدی، کاش خود در کربلا حضور پیدا میکردی و من شاهد پنهانی سوختن تو نمیشدم. کاش من به چشم نمیدیدم که آن گیسوان چون شبق، در طول چند روز، به سپیدی مطلق مینشیند. کاش این چشمها، پیش چشم من به گودی نمینشست. کاش این پیشانی و گونهها هر روز مقابل دیدگان من چین و چروک تازهتری نمییافت.
و بعد با خودم فکر کردم که این چه مخالفتی است با تقدیر؟ چه شکوهای است از سرنوشت؟ اگر خدا مرا برای اینجا نگاه داشته است، از قضای او به کجا میتوان گریخت؟ باید تن داد و تمکین کرد و دل سپرد به آنچه رضای اوست. کاری که حسین، با همه مشقتش در کربلا کرد. تو اگر بودی و میشنیدی صدای نالههای او را در پای جنازه پسر، میفهمیدی که این رضا شدن به رضای خداوند، چه کار مشکلی است...»
عقاب در هر مجلس قدم به قدم با حضرت علی اکبر(ع) پیش میرود و لحظاتی را بازگو میکند که به گفته خودش از دید خیلیها پنهان مانده است چرا که او تنها این لحظات را دیده است .
سید مهدی شجاعی در زمینه داستانهای آئینی به خصوص عاشورایی از پیشتازان این عرصه به شمار میرود. از جمله اثرهای این نویسنده که در این زمینه به چاپ رسیده است؛ میتوان به داستان کوتاه پدر،عشق و پسر، کشتی پهلو گرفته ، آفتاب در حجاب و سقای آب و ادب اشاره کرد.
کتاب پدر، پسر و عشق نوشته سید مهدی شجاعی است و توسط نشر نیستان به چاپ رسیده است. این کتاب شامل ده فصل است که هر فصل «مجلس» نامگذاری شده تا در ده مجلس عاشقانههای امام حسین(ع) و حضرت علی اکبر(ع) را روایت کند. عشق عجیب و باشکوه این پدر و پسر را در این داستان کوتاه بخوانید.
« علی در میدان میجنگید، اما چشم به پدر داشت. با شمشیر نه، که با برق نگاه پدر بازی میکرد. اصلا او زخم چه میفهمید چیست. نیزه چه بود در مقابل آن مژگانی که فرا میرفت و فرود میآمد. میدان چه بود در مقابل آن مردمکی که با منظومه عرش حرکت میکرد.
از آن سو هم ماجرا چنین بود. و این همان رابطهای است که گفتم هیچ کس نمیتواند بفهمد. یادت هست لیلا! یکی از این شبها را که گفتم: به گمانم امام، دل از علی نکنده بود.
به دیگران میگفت دل بکنید و رهایش کنید اما هنوز خودش دل نکنده بود! اینجا، همانجا بود که گمان و حدس مرا تشدید میکرد.
اگر علی اینهمه وقت در میدان چرخید و جنگید و زخم خورد و نیفتاد، اگر علی اینهمه وقت تا مرز شهادت رفت و بازگشت، اگر علی اینهمه جان را گرفت و جان نداد، اگر علی آنهمه را کشت و کشته نشد، اگر از علی به قاعده دو انسان خون رفت و همچنان ایستاده ماند، همه از سر همین پیوندی بود که هنوز از دو سمت نگسسته بود.
پدر نه، امام زمان دل به کسی بسته باشد و او بتواند از حیطه زمین بگریزد؟! نمی شود. و این بود که نمیشد. و ... حالا این دو میخواستند از هم دل بکنند.
امام برای التیام خاطر علی، جملهای گفت. جملهای که علی را به این دل کندن ترغیب کند یا الااقل به او در ین دل کندن تحمل ببخشد:
پسرم! عزیزم! نور چشمم! سرچشمه رسول الله در چند قدمی است. چشم بپوش از این چشمه!
این برای التیام علی بود. حسین را چه کسی باید التیام میداد؟ برای این دل کندن، به حسین چه کسی باید دل میداد؟ کدام کلام بود که بتواند حسین را به این دل کندن ترغیب کند؟ یا لا اقل در این دل کندن تحمل ببخشد؟
باز هم خود او و باز هم کلام خود او:
- به زودی من نیز به شما میپیوندم.
آبی بر آتش! انگار هر دو قدری آرام گرفتند. اما یک چیز مانده بود که اگر محقق نمیشد، کار به انجام نمیرسید. شهادت سامان نمیگرفت . و آن .... »