پول یکی از عناصر مهم برای ازدواج است. زمینههای اجتماعی و فرهنگی هم همینطور، اما آیا فراهم بودن هر کدام از این عوامل و یا صرفا هر دوی آنها تعیین کننده قطعی اقدام یک شخص به ازدواج خواهند بود؟ البته که خیر، چرا که ازدواج یک رویداد چند عاملی است. تجرد هم که روی دیگر همین سکه است همینطور. به عنوان مصداق این مطلب میتوانیم به جوانانی اشاره کنیم که نه مشکل اقتصادی دارند و نه معضل فرهنگی – اجتماعی خاصی، اما همچنان بر مجرد ماندن اصرار دارند. از این شواهد نتیجه میگیریم که باید عوامل دیگری هم در این مسئله دخیل باشند. این عوامل کدام اند و به عنوان یک فرد، چهقدر میتوانیم در رفع آنها مؤثر باشیم؟ روانشناسی پاسخ های جالبی برای این سؤالات دارد.
گفتیم که مجرد بودن نتیجه اجتماع چندین دلیل است، اما چند تا از این دلایل همان چیزهایی هستند که واقعا هستند؟! مثالی میزنم: «آقای دکتر حدودا 40 سالهای مدتها پیش از دوستانش خواسته بود که اگر گزینه مناسبی برای ازدواج سراغ دارند به او معرفی کنند. البته چون به لحاظ مشغله کاری وقتی برای جلسه معارفه نداشت سفارش داده بود که به عنوان قدم اول عکسها و اطلاعات آنها برایش ایمیل شود، بدون اینکه خودش عکسی در اختیار کسی بگذارد». این آقا که همچنان هم مجرد است مشکل اقتصادی ندارد، از لحاظ رتبه بندیهای اجتماعی هم که وضعش بد نیست، پس به قول خودش میماند دو چیز: یکی کمبود وقتش و دومی خلقیات زنان امروزی؛ اما آیا اینها دلایل واقعی مجرد ماندن او هستند؟ به عبارت دیگر چه دلایل مهمتری ممکن است در پس ظاهر استدلال های او پنهان شده باشند؟ در ادامه به چند مورد از این دلایل میپردازیم:
1. اجتناب از تکرار کودکی
رسم بر این است که والدین تسهیل کننده ازدواج فرزندانشان باشند، اما گاهی ناخواسته به مانع آن تبدیل میشوند. ریشه این ماجرا به نوع رابطهای که فرزند در زمان کودکی از آنها شاهد بوده برمیگردد. به عبارت دیگر اگر آنچه که کودک از رابطه پدر و مادر میبیند، دوستی و تفاهم باشد یک تأثیر بر تمایل او به ازدواج میگذارد و اگر شاهد خصومتورزیهای آنها باشد یک تأثیر دیگر.
مجردهایی که معتقدند «ازدواج مساوی با بدبختی است» و یا «نمیتوانند از این دوران طلایی (مجردی) دل بکنند»، شاید با چنین تجربه هایی مواجه بودهاند.
2. ترس از صمیمیت
ترسهای ناخودآگاه هم ممکن است در دوران کودکی ایجاد شوند و هم در طی دورههای بعدی زندگی. برای مثال دختر خانم 30 سالهای که مدتها پیش رابطهای دو ساله و صمیمی را با پسری همسن خود تجربه کرده بود و از آن انتظار ازدواج داشت، متوجه دروغهای طرف مقابل درباره وفاداری به خودش شده و به اصطلاح رابطه را کات کرده بود. در طی چند سالی که از آن ماجرا میگذرد، او آنقدر خودش را غرق در کار کرده و آن چنان درآمد و اعتباری به هم زده است که به قول خودش «نیازی به آقا بالا سر ندارد». او اگر چه معتقد است آن قضیه برایش تمام شده اما در واقعیت چنین نیست، او دچار ترس از صمیمیت است، نداشتن حتی یک دوست صمیمی این ادعا را تأیید میکند.
3. کمبود عزت نفس و اعتمادبه نفس
کمبود عزت نفس، افکار و رفتار ما را تحت تأثیر قرار داده و به کاهش شانس ازدواج کمک زیادی میکند! چگونه؟ وقتی که عزت نفس کافی نداریم صدای منتقدی را در ذهن خود میشنویم که میگوید: «هیچ کس از من خوشش نخواهد آمد»، «من جذاب نیستم»، «کی میآید خواستگاری من؟»، «کی زن من میشود؟» و … در این وضعیت رفتاری هم که از خود نشان میدهیم، شامل بستن راههای ارتباطی با افراد جدید، منفی بافی، تن دادن به رابطه با کسی که از استانداردهای مورد نیاز برای ازدواج فاصله دارد و … میشود.
به علاوه کاهش عزت نفس کاهش اعتماد به نفس را به همراه میآورد. در این شرایط نمیتوانیم در روابط به خودمان اعتماد کنیم، بنابراین از عهده مدیریت درست آنها برنمیآییم و طوری رفتار میکنیم که دیگران آن را حمل بر بیاعتمادی ما نسبت به خودشان میکنند. در نتیجه آنها هم کمتر به ما اعتماد میکنند و تمایلشان را به ارتباط بیشتر با ما از دست میدهند.
4. خطاهای فکری
فکرهایی که شامل «همه یا هیچ» میشوند، به «حدس زدن افکار دیگران» میپردازند و «خیلی کلی یا خیلی جزئی به دیگران نگاه میکنند» از جمله خطاهای فکری هستند که احتمال مجرد ماندن را افزایش میدهند. برای مثال جملات قالبی معروفی مانند «همه زنها عین هم اند»، «مردها به چیزی جز خودشان فکر نمیکنند» و «زن و شوهرهای امروزی فقط دو روز اول عاشق هم هستند» مصادیق گفتاری این قبیل اشتباهات فکری هستند.
5. ترس از دست دادن منطقه امن
همه آدمها برای خودشان منطقه امنی دارند چون همه به احساس کنترل بر زندگی نیاز دارند. وقتی در روابطمان تجربه تلخی پیدا میکنیم، مرزی روانی – عاطفی را برای این جنبه از روابطمان تعیین کرده و داخل آن بیاضطراب زندگی میکنیم. گاهی هم تحت عنوان عادت کردن به زندگی به یک رویه مشخص به این منطقه پناه میبریم. در این شرایط به سادگی راضی به از دست دادن امنیت ساختگی مان نمیشویم.
6. معیارهای بلند پروازانه
دختر خانم 31 سالهای به شوخی میگفت که «همسر مورد نظر او را باید برایش بسازند». از آنجا که در هر شوخی واقعیتی نهفته است، از همین جمله وسواس او قابل حدس است. جوانان زیادی هستند که مثل این خانم آنقدر در معیارگذاری برای ازدواج مته به خشخاش میگذارند که همسر مناسبشان در جهان «نیست» به نظر میرسد.
7. انزوا
وقتی از دیگران کناره گیری میکنیم گزینههای کمتری از توفیق آشنایی با ما برخوردار خواهند شد!
چگونه این موانع را از میان برداریم؟
حالا که دلایل مجرد ماندن را گفتیم راهحلهایش را با هم مرور کنیم:
1. حواسمان به خودمان باشد
بالا و پایینهای زندگی زخمهایی را بر روان همهی ما میاندازد. بعضی زخمها مثل یک خراش میمانند و با گذر زمان خودبهخود خوب میشوند اما بعضی آنقدر عمیقاند که ممکن است عفونی شوند. راه پیشگیری از این وضعیت توجه کردن آگاهانه به «خود» است. یعنی فکر کردن به اتفاقات گذشته و تأثیرات آنها بر خود و نترسیدن از مواجهشدن با ترسها و گرههای روانی.
2. صدای منتقد درونمان را به چالش بکشیم
این کار کمک میکند عزت نفس و اعتمادبهنفسمان بهبود پیدا کند. در نتیجه شبکه ارتباطاتمان هم گستردهتر میشود.
3. فکرهایمان را به دام بیاندازیم
درباره خطاهای فکری مطالب زیادی نوشته شده است. سعی کنیم این فکرها را شناسایی کرده و آنها را اصلاح کنیم.
4. با گذاشتن یک نقطه به خط بعدی برویم
اگر رنجش مهمی را تجربه کردهایم از آن فاجعه نسازیم، سرکوبش هم نکنیم. محکوم بودن به تحمل مادامالعمر جراحتها را نیز به فراموشی بسپاریم. به جای این کارها با توجه آگاهانه به آن از بار عاطفیاش کاسته و برای بهبودی اقدام کنیم.
5. قانون شکنی کنیم
قانون گذاشتن و منطقه امن ایجاد کردن تا جایی خوب است که فرصتهای جدید را از ما نگیرد که اگر این طور بشود، باید آنها را زیر پا گذاشت. به جای محدود کردن باید ذهن را برای آشناییهای جدید گشوده تر کنیم و بدون بررسی کافی، درباره دیگران نظر ندهیم.