گاردین؛ ایمیلی دریافت کردهام شامل سی گزینه پیشنهادی برای تبدیل دفتر کارم به یک دفتر سبز: استفاده از قلمهایی با قابلیت مصرف دوباره، بازآرایی مجدد اتاق با رنگهای روشن و عدم استفاده از آسانسور.
در بازگشت به خانه، بالارفته از پله و نفسنفسزنان، میتوانم تغییرات دیگری انجام دهم: تعویض چراغها، خرید سبزیجات محلی، خرید لوازم سازگار با محیطزیست و کممصرف و نصب صفحههای خورشیدی بر پشتبام خانهام. و درکنار همه اینها مطالعهای که اخیرا منتشر شده ادعا میکند بهترین راه مقابله با تغییرات اقلیمی را یافته است: سوگند بخورم هیچگاه بچهدار نشوم.
این احکام فراگیر و مشوق اقدامات فردی، به یمن تبلیغات و کتابهای درسی و کارزارهای محیطزیستی جریان اصلی، بهویژه در غرب، به همان اندازه هوایی که نفس میکشیم طبیعی به نظر میرسد. اما این احکام بهتر از این نمیتوانند با زرقوبرقشان ما را فریب دهند.
همان زمانی که ما به سبزکردن زندگی شخصیمان مشغولیم ابرشرکتهای سوخت فسیلی تلاشهای ما را بیربط و بیاثر میکنند: با خرابیهای ناشی از انتشار گازهای گلخانهای از سال ١٩٨٨ به اینسو. تنها صد شرکت مسئول انتشار ٧١ درصد از گازهای گلخانهایاند، عددی خیرهکننده.
شما به آن صفحه خورشیدی و این خودکار دوبارمصرف فکر میکنید، آنها به آتشکشیدن سیاره. آزادی عمل این ابرشرکتها در آلایندگی - و ترویج راهحلهای بیپایه در سبک زندگی - تصادفی نیست بلکه نتیجه جنگی است ایدئولوژیک که در ٤٠ سال گذشته برضد امکان کنش جمعی در جریان بوده است با موفقیتی ویرانگر، اما نه غیرقابل بازگشت.
پروژه سیاسی نولیبرالیسم که با تاچر و ریگان به اوج خود رسید دو هدف عمده را دنبال میکرد: اول برچیدن هرگونه مانع بر سر راه اِعمال قدرت فردی بیحدوحساب و غیرپاسخگو و دوم جازدن آن بهعنوان هرگونه اراده عمومی دموکراتیک. و کارکرد سیاستهای مشخصه آن چون خصوصیسازی، مقرراتزدایی، کاهش مالیاتها و تبادلات آزاد تجاری اینهاست: بازگذاشتن دست ابرشرکتها در انباشت سودهای کلان، انگاشتن جو زمین به مثابه چاه تخلیه فاضلاب و قلمکردن پای تواناییهای ما، از طریق ابزارهای دولت، در طرح و برنامهریزی برای رفاه عمومی.
نخبگان هرگونه نظارت جمعی را بر قدرت ابرشرکتها هدف گرفتهاند: زدوبندها و کمکهای مالی شرکتها، ضمن بیمحتواکردن دموکراسی، مانعی بر سر راه سیاستهای سبز بوده و همچنان به سوختهای فسیلی سوبسید پرداخته، و تا حد امکان حقوق تشکلهایی مثل اتحادیهها را پایمال کرده، اتحادیههایی که موثرترین ابزار کارگران برای کاربست قدرت جمعی است.
درست همان زمانی که تغییرات اقلیمی به پاسخهای جمعی نو نیاز دارد ایدئولوژی نولیبرال بر سر راه ایستاده است. چرا؟ چون اگر بخواهیم انتشار گازهای گلخانهای را هرچهسریعتر کاهش دهیم میبایست بر همه وردهایش در مورد بازار آزاد غلبه کنیم: به کنترل عمومی درآوردن شبکه حملونقل ریلی و بخش انرژی و صنایع، اجبار ابرشرکتها به محو تدریجی سوختهای فسیلی و افزایش مالیاتها برای سرمایهگذاری در زیرساختهای اقلیممحور (Climate-Ready) و انرژیهای نوشونده، به آن شکل که صفحههای خورشیدی را نهفقط آنکه از پس هزینههایش برمیآید که هرکسی بتواند بر سقف خانهاش نصب کند.
نولیبرالیسم نهتنها موفق شده فهرست بالا از لحاظ سیاسی غیرواقعی به حساب بیاید بلکه سعی کرده آن را به لحاظ فرهنگی هم دور از ذهن جلوه دهد. نولیبرالیسم با ضیافت نفع شخصی و رقابتیاش، با فردگرایی شدیدش و با تبدیل عطوفت و همبستگی به امری مایه شرمساری، پیوندهای جمعی ما را فروپاشیده است. نولیبرالیسم همچون سمی ضداجتماعی و موذی، به آن شکلی که در موعظههای مارگارت تاچر آمده، شیوع یافته است: «چیزی به اسم جامعه وجود ندارد».
بررسیها نشان میدهد مردمی که در چنین اوضاعواحوالی رشد کردهاند بیشتر فردمحور و مصرفگرا شدهاند. غرق در فرهنگی که به ما میگوید خود را چون یک مصرفکننده ببینیم نه یک شهروند، به خود متکی باشیم نه در پیوند با دیگران، جای شگفتی نیست که ما در مواجهه با موضوعی که به کل سیستم برمیگردد گروهگروه به تلاشهای فردی و بیتأثیر رو میآوریم. ما همگی فرزندان تاچریم.
حتی پیش از ظهور نولیبرالیسم، اقتصاد سرمایهداری توانسته بود به مردم بقبولاند آسیبهای ناشی از مسایل ساختاری یک سیستم استثمارگر - فقر، بیکاری، نظام سلامت بیمایه، عدم کامیابی - درواقع ناشی از بیعرضگی شخصی است. نولیبرالیسم این خودنکوهی درونیشده را گرفت و آن را تقویت کرد. به شما میگوید نهتنها باید بهخاطر عدم امنیت شغلی احساس گناه و شرم کنید یا به خاطر وامهای کلان و تحمل فشار کار و اضافهکاری بیشتر برای گذراندن زمانی با دوستان، بلکه حال باید بار گناه و مسئولیت فروپاشی و اضمحلال بالقوه زیستمحیطی را هم به گردن بگیرید.
این درست که ما به مردمی نیاز داریم که کمتر مصرف کنند و جایگزینهای کمکربن - مانند احداث مزارع پایدار، ابداع ذخایر باتری، گسترش روشهای بدون پسماند - خلق کنند، اما این انتخابهای فردی زمانی به حساب خواهد آمد که سیستم اقتصادی بتواند انتخابهای قابل اعتماد و محیطزیستی برای همه فراهم کند نهفقط برای مرفهان یا آنها که دل به دریا میزنند.
وقتی حملونقل عمومی بهصرفه دردسترس نباشد مردم با خودرو سفر میکنند.
وقتی مواد غذایی ارگانیک محلی گران باشد مردم همچنان سراغ فروشگاههای عرضهکننده موادغذایی با فرآیندهای پرمصرف سوخت فسیلی (fossil fuel-intensive) میروند. اگر سیل بیپایان تولید انبوه کالاهای ارزان ادامه داشته باشد آنها میخرند و میخرند و میخرند. این تردستی نولیبرالیسم است: ترغیب ما به اینکه با خرج از جیب خودمان به سراغ تغییرات اقلیمی برویم بهجای آنکه با قدرت و سیاست سروکله بزنیم.
مصرفگرایی زیستمحیطی شاید کفاره گناهان شما باشد اما این تنها جنبش تودهای است که توان اصلاح و تغییر مسیر بحران اقلیم را دارد. این امر نیازمند این است که ما در وهله اول به طور قاطع و از لحاظ ذهنی از قالب افسونکننده نولیبرالیسم بهدرآییم: از تفکر فردی.
خبر خوب این است که ضربان انسانی برای بههمپیوستن خاموششدنی نیست. خیالپردازی جمعی بار دیگر سیاست را به صحنه بازگردانده است.
جنبش عدالت اقلیمی خطوط لوله را متوقف کرده، اجبار به کاهش سرمایهگذاری در بخش سوختهای فسیلی را موجب شده و موفق به کسب حمایت صددرصدی از اقتصادهای مبتنیبر انرژی پاک در شهرها و دولتها در سرتاسر جهان شده است. پیوندهای جدیدی بین مسئله سیاهان، حقوق مهاجران و بومیان و مبارزه برای دستمزدهای بیشتر در حال شکلگیری است.
بر پایه چنین جنبشهایی است که به نظر میرسد احزاب سیاسی بالاخره آمادهاند از جزمیتهای نولیبرالیسم دست بردارند. مانند آنچه جرمی کوربین در مانیفست کارگریاش درباره پروژه بازتوزیعی برای مواجهه با تغییرات اقلیمی شرح داد: بازسازی عمومی اقتصاد و پافشاری بر خلع ید الیگارشی دیوانه غولهای تجاری.
و اما هنوز هویجها رشد میکنند و میپرند بر دوچرخهای که میرانید، چیزی که هم خشنودتان میسازد و هم سالم نگهتان میدارد. ولی دیگر وقت آن است دست از آزار خویش برای چگونه سبززیستن در زندگی شخصی برداریم و شروع کنیم به خلع قدرت از شرکتهای بزرگ.
نوشته: مارتین لوکاس
ترجمه: محمدرضا جعفری