ماهان شبکه ایرانیان

خانم بازیگر: گریه می‌کردم تا بازیگر شوم! +عکس

می‌گویند دلخوشی و رضایتمندی درونی به داشته‌‌های مادی نیست یا به قول قدیمی‌ها دلت باید خوش باشد! شهربانو موسوی، بازیگری که با سریال‌های طنز جایزه بزرگ و متهم گریخت بین عموم مردم به شهرت رسید، یکی از همین آدم‌هاست که دلخوشی‌هایش باعث شده حس خوبی نسبت به زندگی داشته باشد.

جام جم:  بازیگر 57 ساله که طنز ذاتی‌اش‌ جذابش کرده و وقتی با او همکلام می‌شوی، با ته لهجه شیرازی‌اش آن‌قدر گرم و خودمانی صحبت می‌کند و به سبک شیرازی‌های مهربان آن‌قدر صادقانه قربان، صدقه‌ات می‌شود که دلت نمی‌آید، گفت‌وگو را تمام کنی! می‌گوید به ادبیات علاقه زیادی دارد به همین دلیل به دانشگاه رفته و درس ادبیات خوانده است، متن‌های ادبی را در گوشی‌اش ذخیره می‌کند و آنها را به حافظه‌اش می‌سپارد تا در زمان گفتن دیالوگ‌ها حضور ذهن داشته باشد و اگر لازم بود بداهه هم بگوید.

شهربانو موسوی: گریه می‌کردم تا بازیگر شوم

موسوی حال خوبی دارد، او از این که از صدایش روی دابسمش هم استفاده می‌کنند، راضی است به هرحال همه اینها نشان می‌دهد که او شهرت خاص خودش را دارد هر چند زیاد پرکار یا سوپراستار نیست، اما مردم دوستش‌ دارند و همین برایش کافی است.

تکیه‌کلام‌هایش در طول مصاحبه زیبای من، گُلم، بزگوار و خانم خبرنگار است! توی تاکسی است و مانده توی ترافیک شهر شیراز اما جواب سوالات را با حوصله می‌دهد.

شیراز چه می‌کنید برای کار رفته‌اید یا آنجا زندگی می‌کنید؟

برای بازی در یک سریال به شیراز آمده‌ام.اما غبارکم‌کاری نصیب من هم شده و زیاد به من نقش پیشنهاد نمی‌شود.

شما برای بازی در سریال جایزه بزرگ به تهران آمدید؟

نه! قبل از این سریال هم در تهران زندگی می‌کردم.قبل از سریال جایزه بزرگ در فیلم خوابگاه دختران به کارگردانی آقای لطیفی بازی کرده بودم.بعد از جایزه بزرگ در سریال متهم گریخت بازی کردم که همین سریال باعث شد بین مردم به شهرت برسم. از همان دوره نوجوانی دوست داشتم بازیگر شوم، گاهی اوقات از شدت علاقه به بازیگری گریه می‌کردم. آن زمان مثل الان نبود که مثل توت از در و دیوار بازیگر بریزد! و هر کسی که پول داشته باشد، بتواند به اصطلاح نقش بخرد و مقابل دوربین برود.در شیراز کار تئاتر می‌کردم، بچه قنداقی داشتم و با همان بچه می‌رفتم سر تئاتر و بازی می‌کردم. بعد با رادیو همکاری کردم و گوینده برنامه‌های طنز شدم و گاهی قصه‌گویی می‌کردم. اما چون بازیگری را خیلی دوست داشتم برای بازی در کارهای تصویری به تهران مهاجرت کردیم.

همسر و بچه‌ها را آوردید تهران تا بازیگر شوید؟

بله! خیلی هم صبر کردم تا توانستم به آرزویم برسم؛ می‌گویند: «در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن / شرط اول آن است که مجنون باشی» همسرم و بچه‌هایم خیلی با من همکاری کردند تا به آرزویم برسم. ازدواج کرده بودم و بچه داشتم که به دانشگاه رفتم و رشته ادبیات خواندم تا به دیالوگ‌گویی مسلط شوم. آنقدر بازیگری را دوست داشتم که شب‌ها رادیو را بالای سرم می‌گذاشتم و گریه می‌کردم و از خدا می‌خواستم کمکم کند تا بازیگر شوم.بازیگری را دیر شروع کردم و خیلی سختی کشیدم، اما آنقدر بازیگری را دوست دارم که اگر دوباره برگردم به گذشته، باز هم بازیگری را انتخاب می‌کنم.

بازیگری چه چیزی دارد که این ‌همه سختی را تحمل کردید تا بازیگر شوید؟

علاقه و عشق است، نمی‌شود کاری‌اش کرد. در جوانی‌ صدای خوبی داشتم، شب‌ها خواب می‌دیدم روی سن در حال خواندن ترانه هستم! اما این کار که نشدنی بود!‌ اما رفتم رادیو و تست صدا دادم و برای بازی در نمایش‌های رادیویی و گویندگی پذیرفته شدم. بعد در فیلم‌های کوتاه بازی کردم تا عاقبت، خدا دعایم را مستجاب کرد و برای بازی در فیلم خوابگاه دختران، تست بازیگری دادم و پذیرفته شدم. علاقه به یک حرفه و شغل سن و سال، نژاد، قومیت و... نمی‌شناسد. آنقدر باید تلاش کنی تا به آرزویت برسی. بازیگری را خیلی دوست داشتم، اما هیچ وقت برای علاقه‌ام روی حرف پدر و مادرم، حرف نزدم و اگر می‌گفتند فلان کار را انجام نده، نمی‌دادم.

همسر و فرزندانتان چه واکنشی به شهرت و معروفیت شما داشتند؟

خیلی تشویقم کردند !‌ می‌گفتند، جوینده، یابنده است.یک بار خیلی خسته بودم. به مراسمی دعوت شده بودم که باید می‌رفتم، پسرم همراهم بود.وقتی متوجه شدم عکاس‌ها می‌خواهند از من عکس بگیرند، مثل برخی از بازیگرها موبایلم را کنار گوشم گرفتم یعنی این که من دارم با تلفن صحبت می‌کنم، همان‌جا پسرم گفت: مادرم خدا را پشیمان نکن! یادت هست گریه می‌کردی و دوست داشتی بازیگر شوی! حالا که خدا تو را به آرزویت رسانده داری ناشکری می‌کنی! این حرف خیلی روی من تاثیر گذاشت و هرگز آن را فراموش نکردم و همیشه خدا را شاکرم که این موقعیت را به من داد و بازیگر شدم و مهرم را در دل مردم قرار داد.

دستمزد بازیگران بد نیست، اوضاع مالی‌‌‌تان باید خوب باشد؟

(می‌خندد)آنقدر وام دارم که هر چه درمی‌آورم قسط می‌د‌هم. فکر می‌کنم بانک‌ها رادار دارند، تا دستمزد می‌گیرم پیامک بانک برای پرداخت قسط هم می‌آید.

از دستمزدتان به فرزندان و همسرتان هم می‌دهید؟

نه! آنقدر نیست که به آنها بدهم، بعضی وقت‌ها آنها به من پول می‌دهند. از شانس بد من با هر تهیه‌کننده‌ای که کار می‌کنم وضع مالی‌اش خراب است؛ یکی می‌گوید طلاهای زنم را فروخته‌ام، می‌خواهم فیلم بسازم! آن یکی می‌گوید: خانم موسوی هنر شما قیمت ندارد، اما ما می‌توانیم این مبلغ را بدهیم! چند تا دیالوگ را همه تهیه‌کننده‌ها حفظ کرده‌اند و همان‌ها را می‌گویند.منم که عاشق بازیگری هستم و مبلغ دستمزد برایم مهم نیست. می‌گویند نیت پرنده پرواز است برایش فرق نمی‌کند در کدام‌ آسمان!

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان